در عصر پیغمبر(ص) و صدر اسلام، مسجد تنها مرکز دادخواهى بود. هر کس از صاحب قدرتى شکایتى داشت، هر کس حقى را از دست داده بود، هر کس از حاکم یا زمامدار، رفتارى دور از سنت پیغمبر مىدید، شکوه خود را بر مسلمانان عرضه مىکرد، و آنان مکلف بودند تا آنجا که مىتوانند، او را یارى کنند و حق او را بستانند.
در عصر پیغمبر(ص) و صدر اسلام، مسجد تنها مرکز دادخواهى بود. هر کس از صاحب قدرتى شکایتى داشت، هر کس حقى را از دست داده بود، هر کس از حاکم یا زمامدار، رفتارى دور از سنت پیغمبر مىدید، شکوه خود را بر مسلمانان عرضه مىکرد، و آنان مکلف بودند تا آنجا که مىتوانند، او را یارى کنند و حق او را بستانند. از دختر پیغمبر حقى را گرفته و با گرفتن این حق سنتى را شکسته بودند. او مىدید نزدیک است حکومت در اسلام، رنگ نژاد و قبیله را به خود بگیرد. (کارى که سى سال بعد صورت گرفت) «مهاجران» که از تیره قریشاند، «انصار» را از صحنه سیاست بیرون راندند. انصار که خود یاوران پیغمبر بودند، پس از وى خواهان زمامدارى گشتند. قریش در دوره پیش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مىدانست و امتیازاتى براى خویش پدید آورد. با آمدن اسلام آن امتیازها از میان رفت. اکنون این مردم بار دیگر گردن افراشتهاند و ریاست مسلمانان را حق خود مىدانند، آنهم نه بر اساس امتیازات معنوى چون علم، تقوا و عدالت، بلکه تنها بدین جهت که از قریشاند. دختر پیغمبر(ع) مىتواناست برابر این اجتهادها یا بهتر بگوئیم نوآورىها، آرام و یا خاموش بنشیند. باید مسلمانان را از این سنتشکنىها برحذر دارد؛ اگر پذیرفتند، چه بهتر و اگر نه، نزد خدا معذور خواهد بود.
این بود که خود را براى طرح شکایت در مجمع عمومى آماده ساخت. در حالی که جمعى از زنان خویشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد. نوشتهاند: چون به مسجد مىرفت، راه رفتن او به راه رفتن پدرش پیغمبر مىماند. ابوبکر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود. میان فاطمه(ع) و حاضران چادرى آویختند. دختر پیغمبر نخست نالهاى کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادند، سپس لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروشها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز کرد.
این سخنرانى، تاریخى، شیوا، بلیغ، گلهآمیز، ترساننده و آتشین است. قدیمترین سند که نویسنده در دست دارد و این خطبه در آن ضبط شده کتاب «بلاغاتالنساء» گردآورده ابوالفضل احمد بن ابىطاهر مروزى متولد ۲۰۴ و متوفاى ۲۸۰ هجرى قمرى است. کتاب او چنانکه از نامش پیداست، مجموعهاى از خطبهها، گفتهها و شعرهاى زنان عرب در عهد اسلامى است. کتاب با خطبهاى نکوهشآمیز از عایشه آغاز مىشود، و دومین خطبه از آن گفتار زهراست.
احمد بن ابىطاهر این خطبه را به دو صورت و با دو روایت ضبط کرده است؛ اما در سندهاى متأخر از او هر دو فقره در هم آمیخته است و خطبه به یک صورت که شامل هر دو قسمت است، دیده مىشود. نویسنده در رعایت کلمات او نوشته احمد بن ابىطاهر و در رعایت ترتیب متن، از «کشفالغمه» نوشته على بن عیسى اربلى متوفاى ۶۹۳ هجرى قمرى پیروى کرده است. درباره سند و متن این خطبه از دیرباز (سالها پیش از احمد بن ابىطاهر) گفتگوها رفته است.
احمد بن ابى طاهر گوید: به زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب گفتم: «مردم گمان دارند این خطبه با چنین بلاغت از آن فاطمه نیست و برساخته ابوالعیناء است.» وى در پاسخ گفت: «من پیرمردان آل ابوطالب را دیدم که این خطبه را از پدران خود روایت مىکردند و به فرزندان خویش تعلیم مىدادند. پدر من از جدم این خطبه را از دختر پیغمبر روایت کرده است. بزرگان شیعه پیش از آنکه جد ابوالعیناء متولد شود، آن را روایت مىکردند و به یکدیگر درس مىدادند.» سپس گفت: «چگونه آنان خطبه فاطمه را انکار مىکنند و خطبه عایشه را به هنگام مرگ پدرش مىپذیرند؟»
ابن ابىالحدید نیز این گفتگو را به همین صورت از سیدمرتضى و او از مرزبانى و او به اسناد خود از عبیدالله پسر احمد بن ابىطاهر آورده است. چنانکه دیدیم به نقل مؤلف «بلاغاتالنساء» (در هر سه نسخه کتاب که در دست نویسنده است) این گفتگو بین او و ابوالحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابىطالب رخ داده.
لیکن پذیرفتن این روایت با این سند، دشوار مىنماید، بلکه غیر قابل قبول است. زید بن على بن الحسین به سال ۱۲۲ شهید شده و احمد بن ابىطاهر به سال ۲۰۴ هجرى قمرى به دنیا آمده، پس نمىتوان گفت او چنین پرسشى را از زید بن على بن حسین(ع) کرده است. مسلما نویسندگان حدیث را در ضبط سند سهوى دست داده است. تا آنجا که تتبع کردهام، تنها عالم رجالى معاصر، آقاى شیخ محمدتقى شوشترى این اشتباه را دریافته و نوشته است این گفتگو بین احمد بن ابىطاهر و زید بن على بن الحسین بن زید است و مؤید این نظر این است که مؤلف بلاغاتالنساء در جاى دیگر کتاب خود حدیثى از زید بن على بن حسین بن زید العلوى آورده و این هر دو زید یکى است. و شگفت است که چنین اشتباه در دو چاپ بلاغاتالنساء باقى مانده و شگفتتر اینکه در شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید نیز راه یافته است!
به هر حال این خطبه گذشته از این سند قدیمى، در کتابهاى معتبر علماى شیعه و سنت و جماعت ضبط است. گمان دارم بعض نویسندگان سیرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداى نخواسته دستخوش هواى نفس نشدهاند) از آن جهت چنین خطبهاى را برساخته دانستهاند که فراوان از آرایشهاى لفظى و معنوى و مخصوصا صنعت سجع برخوردار است. اینان مىپندارند هر گاه سخنرانى در جمع مردم خطبه بخواند، گفتار او نثر مرسل خواهد بود؛ بهخصوص که گوینده در مقام طرح شکایت و دادخواهى باشد.
اگر موجب توهم همین است و خردهگیرى اینان نه از راه حسد و کین است، باید گفت حقیقت نه چنین است. در خطبه دختر پیغمبر تشبیه، استعاره و کنایه به کار رفته است. نظیر چنین صنعتهاى لفظى و معنوى را در گفتارهاى کوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلام، فراوان مىبینیم، چه رسد به خانواده پیغمبر. از صنعتهاى لفظى، موازنه، ترصیع، تضاد و بیشتر از همه سجع در این سخنرانى موجود است. هنر سجعگوئى در خاندان پیغمبر امرى طبیعى بوده است. ما مىدانیم پیش از اسلام سخن به سجعگفتن در مکه رواج داشت. نخستین دسته از آیات مکى قرآن کریم فراوان از این صنعت برخودار است.
دختر پیغمبر و شوى او على بن ابى طالب و فرزندان او بحکم وراثت، و نیز تحت تأثیر آیههاى قرآن به سجع گوئى خو گرفته بودند. در خطبههاى على(ع) کمتر عبارتى را مىبینیم که مسجع نباشد. فرزندان او نیز چنین بودهاند. هنگامى که زینب(ع) در مجلس پسر زیاد به زشتگویى او پاسخ مىداد، گفت: «مهتر ما را کشتى! از خویشانم کسى نهشتى! نهال ما را شکستى! ریشه ما را از هم گسستى! اگر درمان تو این است، آرى چنین است!» ابن زیاد گفت: «سخن به سجع مىگوید، پدرش نیز سخنهاى مسجع مىگفت!»
گذشته از خاندان هاشم، بیشتر مردان و زنان تیره عبدمناف نیز از این هنر برخوردار بودند… بارى، نویسنده کوشیده است در برگردان این خطبه به نثر فارسى تا آنجا که میتواند هنرهاى لفظى و معنوى را نگاه دارد. مخصوصا هنر سجع را تا حد ممکن رعایت کرده است و اگر در فقرههائى از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده، به خاطر رعایت این ظرافتها بوده است:
ترجمه آهنگین خطبه
ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت. و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمتهاى فراگیر که از چشمه لطفش جوشید و عطاهاى فراوان که بخشید و نثار احسان که پیاپى پاشید. نعمتهایى که از شمار افزون است و پاداش آن از توان بیرون و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.
«سپاس» را مایه فزونى نعمت نمود و «ستایش» را سبب فراوانى پاداش فرمود و به درخواست پیاپى، بر عطاى خود بیفزود. گواهى مىدهم که خداى جهان یکى است و جز او خدائى نیست. ترجمان این گواهى، دوستى بىآلایش است و پایندان این اعتقاد، دلهاى با بینش و راهنماى رسیدن بدان، چراغ دانش. خدایى که دیدگان او را دیدن نتوانند، و گمانها چونى و چگونگى او را ندانند. همه چیز را از هیچ پدید آورد، و بى نمونهاى انشا کرد. نه به آفرینش آنها نیازى داشت، و نه از آن خلقت سودى برداشت. جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد، و آفریدگان را بندهوار بنوازد، و بانگ دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد، و نافرمانان را به کیفر بیم داد. تا بندگان را از عقوبتبرهاند، و به بهشت کشاند.
گواهى مىدهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست. پیش از آنکه او را بیافریند، برگزید و پیش از پیمبرى، تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید که مىسزید. و این هنگامى بود که آفریدگان از دیده نهان بودند، و در پس پرده بیم نگران، و در پهنه بیابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ پایان همه کارها را دانا بود، و بر دگرگونىهاى روزگار محیط بینا، و به سرنوشت هر چیز آشنا. محمد(ص) را برانگیخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته، به انجام رساند. پیغمبر که درود خدا بر او باد، دید هر فرقهاى دینى گزیده، و هر گروه در روشنائى شعلهاى خزیده، و هر دستهاى به بتى نماز برده، و همگان یاد خدائى را که مىشناسند از خاطر ستردهاند.
پس خداى بزرگ تاریکىها را به نور محمد روشن ساخت، و دلها را از تیرگى کفر بپرداخت، و پردههائى که بر دیدهها افتاده بود، به یکسو انداخت. سپس از روى گزینش و مهربانى، جوار خویش را بدو ارزانى داشت و رنج این جهان که خوش نمىداشت، از دل او برداشت، و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت، و چتر دولتش را در همسایگى خود افراشت، و طغراى مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت. درود خدا و برکات او بر محمد(ص) پیمبر رحمت، امین وحى و رسالت، و گزیده از آفریدگان و امت باد.
ای بندگان خدا
سپس به مجلسیان نگریست و چنین فرمود:
شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال و حرام، و حاملان دین و احکام، و امانتداران حق و رسانندگان آن به خلقید. حقى را از خدا عهده دارید، و عهدى را که با او بستهاید، پذرفتار. ما خاندان را در میان شما به خلافت گماشت، و تأویل کتابالله را به عهده ما گذاشت. حجتهاى آن آشکار است، و آنچه درباره ماست، پدیدار؛ و برهان آن روشن و از تاریکى گمان به کنار؛ و آواى آن در گوش مایه آرام و قرار، و پیرویاش راهگشاى روضه رحمت پروردگار، و شنونده آن در دو جهان رستگار.
دلیلهاى روشن الهى را در پرتو آیتهاى آن توان دید، و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید. حرامهاى خدا را بیان دارنده است، و حلالهاى او را رخصتدهنده، و مستحبات را نماینده، و شریعت را راهگشاینده، و این همه را با رساترین تعبیر گوینده، و با روشنترین بیان رساننده.
سپس «ایمان» را واجب فرمود و بدان زنگ شرک را از دلهاتان زدود. و با «نماز» خودپرستى را از شما دور نمود. «روزه» را نشاندهنده دوستى بىآمیغ ساخت. و «زکات» را مایه افزایش روزى بىدریغ. و «حج» را آزماینده درجه دین. و «عدالت» را نمودار مرتبه یقین. و «پیروى» ما را مایه وفاق. و «امامت» ما را مانع افتراق. و «دوستى ما» را عزت مسلمانى. و «بازداشتن نفس» را موجب نجات، و «قصاص» را سبب بقاء زندگانى. «وفاء» به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کمفروشى و کاهش.
فرمود میخوارگى نکنند تا تن و جان از پلیدى پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویشتن را سزاوار لعنت نسازند. دزدى را منع کرد تا راه عفت پویند. و شرک را حرام فرمود تا به اخلاص طریق یکتاپرستى جویند. «پس چنانکه باید، ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید!» آنچه فرموده است، به جا آرید و خود را از آنچه نهى کرده، بازدارید که «تنها دانایان از خدا مىترسند».
من فاطمهام
مردم! چنان که در آغاز سخن گفتم: من فاطمهام و پدرم محمد(ص) است؛ «همانا پیمبرى از میان شما به سوى شما آمد که رنج شما بر او دشوار بود، و به گرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».اگر او را بشناسید، مىبینید او پدر من است، نه پدر زنان شما. و برادر پسرعموى من است نه مردان شما. او رسالت خود را به گوش مردم رساند. و آنان را از عذاب الهى ترساند. فرق و پشت مشرکان را به تازیانه توحید خست. و شوکت بت و بتپرستان را درهم شکست.
تا جمع کافران از هم گسیخت، صبح ایمان دمید، و نقاب از چهره حقیقت فروکشید. زبان پیشواى دین در مقام شد، و شیاطین سخنور لال. در آن هنگام شما مردم بر کنار مغاکى از آتش بودید خوار، و در دیده همگان بیمقدار. لقمه هر خورنده، و شکار هر درنده، و لگدکوب هر رونده. نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار؛ خوردنیتان پوست جانور و مردار؛ پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار. تا آنکه خدا با فرستادن پیغمبر خود، شما را از خاک ذلت برداشت، و سرتان را به اوج رفعت افراشت.
پس از آنهمه رنجها که دید و سختى که کشید، رزمآوران ماجراجو و سرکشان درنده خو، و جهودان دین به دنیافروش، و ترسایان حقیقتنانیوش، از هر سو بر وى تاختند، و با او نرد مخالفت باختند. هر گاه آتش کینه افروختند، آن را خاموش ساخت. و گاهى که گمراهى سر برداشت، یا مشرکى دهان به ژاژ انباشت، برادرش على را در کام آنان انداخت. على بازنایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت، و کار آنان با دَم شمشیر بساخت.
او این رنج را براى خدا مىکشید، و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پیغمبر را مىدید، و مهترى اولیاى حق را مىخرید؛ اما در آن روزها، شما در زندگانى راحت آسوده و در بستر امن و آسایش غنوده بودید.
پس از پیامبر(ص)
چون خداى تعالى همسایگى پیمبران را براى رسول خویش گزید، دوروئى آشکار شد، و کالاى دین بىخریدار. هر گمراهى دعویدار و هر گمنامى سالار؛ و هر یاوهگوئى در کوى و برزن در پى گرمى بازار. شیطان از کمینگاه خود سر برآورد و شما را به خود دعوت کرد: و دید چه زود سخنش را شنیدید، و سبک در پى او دویدید، و در دام فریبش خزیدید، و به آواز او رقصیدید!
هنوز دو روزى از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، گردید. و آنچه از آنتان نبود، بردید. و بدعتى بزرگ پدید آوردید!
به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد، و خونى نریزد، اما در آتش فتنه فتادید. و آنچه کِشتید، به باد دادید. که دوزخ جاى کافران است، و منزلگاه بدکاران. شما کجا و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ مىگویید، و راهى جز راه حق مىپویید! و گرنه این کتاب خداست میان شما: نشانههایش بىکم و کاست هویدا، و امر و نهى آن روشن و آشکارا. آیا داورى جز قرآن مىگیرید؟ یا ستمکارانه گفته شیطان را مىپذیرید؟ «کسی که جز اسلام دینى پذیرد، روى رضاى پروردگار نبیند و در آن جهان با زیانکاران نشیند.»
چندان درنگ نکردید که این ستورِ سرکش، رام و کار نخستین تمام گردد. نوائى دیگر ساز و سخنى جز آنچه در دل دارید، آغاز گردید! مىپندارید ما میراثى نداریم. در تحمل این ستم نیز بردباریم، و بر سختى این جراحت پایداریم. مگر به روش جاهلیت مىگرایید؟ و راه گمراهى مىپیمایید؟ «براى مردم باایمان چه داورى بهتر از خداى جهان»؟
میراث و حرمت
اى مهاجران! این حکم خداست که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟ پسر…! خدا گفته تو از پدر ارث برى و میراث مرا از من ببرى؟ این چه بدعتى است در دین مىگذارید! مگر از داور روز رستاخیز خبر ندارید؟ اکنون تا دیدار آن جهان، این ستورِ آماده و زین برنهاده تو را ارزانى!
وعدهگاه، روز رستاخیز! خواهان محمد و داور خداى عزیز! آن روز ستمکار رسوا و زیانکار، و حق ستمدیده برقرار خواهد شد. به زودى خواهید دید که هر خبرى را جایگاهى است و هر مظلومى را پناهى.
پس به روضه پدر نگریست و گفت:
رفتى و پس از تو فتنه برپا شد
کینهاى نهفته آشکار شد
این باغ خزان گرفت و بى برگشت
وین جمع به هم فتاد و تنها شد
اى گروه مؤمنین! اى یاوران دین! اى پشتیبانان اسلام! چرا حق مرا نمىگیرید؟ چرا دیده به هم نهاده و ستمى را که به من مىرود، مىپذیرید؟ مگر نه پدرم فرمود: «احترام فرزند، حرمت پدر است»؟ چه زود رنگ پذیرفتید، و بىدرنگ در غفلت خفتید! پیش خود مىگوئید: محمد مرد! آرى، مرد و جان به خدا سپرد! مصیبتى است بزرگ و اندوهى است سترگ. شکافى است که هر دم گشاید و هرگز به هم نیاید. فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاند و گزیدگان خدا را به سوک نشاند. شاخ امید بىبر و کوهها زیر و زبر شد. حرمتها تباه و حریمها بىپناه ماند، اما نه چنان است که شما این تقدیر الهى را ندانید و از آن بىخبر مانید. قرآن در دسترس ماست، شب و روز مىخوانید. چرا و چگونه معنى آن را نمىدانید؟ که پیمبران پیش از او نیز مردند و جان به خدا سپردند: «محمد جز پیغمبرى نبود. پیغمبرانى پیش از او آمدند و رفتند. اگر او کشته شود یا بمیرد شما بگذشته خود بازمىگردید؟ کسی که چنین کند خدا را زیانى نمىرساند. و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.»
ای خموشان!
آوه! پسران قیله! پیش چشم شما میراث پدرم ببرند، و حرمتم را ننگرند! و شما همچون بیهوشان، فریاد مرا نانیوشان؟ حالی که سربازان دارید با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانههاى آبادان! امروز شما گزیدگان خدا، پشتیبان دین، و یاوران پیغمبر و مؤمنین، و حامیان اهل بیت طاهرینید! شمائید که با بتپرستان عرب درافتادید و برابر لشکرهاى گران ایستادید! چند که از ما فرمانبردار، و در راه حق پایدار بودید، نام اسلام را بلند، و مسلمانان را ارجمند، و مشرکان را تار و مار، و نظم را برقرار، و آتش جنگ را خاموش، و کافران را حلقه بندگى در گوش کردید. اکنون پس از آنهمه زبانآورى دم فروبستید، و پس از پیشروى، واپس نشستید، آنهم برابر مردمى که پیمان خود را گسستند و حکم خدا را کار نبستند. «از اینان بیم مدارید، تا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید!»
اما جز این نیست که به تنآسانى خو کردهاید و به سایه امن و خوشى رخت بردهاید. از دین خستهاید و از جهاد در راه خدا نشستهاید و آنچه را شنیده، کار نبسته! بدانید که:
گر جمله کاینات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد
من آنچه شرط بلاغ است، با شما گفتم. اما مىدانم خوارید و در چنگال زبونى گرفتار. چه کنم که دلم خون است، و بازداشتن زبان شکایت، از طاقت برون! و نیز مىگویم براى اتمام حجت بر شما مردم دون. بگیرید: این لقمه گلوگیر به شما ارزانى، و ننگ و حقشکنى و حقیقتپوشى بر شما جاودانى باد! اما شما را آسوده نگذارد تا به آتش افروخته خدا بیازارد؛ آتشى که هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه مىکنید، خدا مىبیند. و ستمکار بهزودى داند که در کجا نشیند. من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مىترسانم. به انتظار بنشینید تا میوه درختى را که کشتید، بچینید و کیفر کارى را که کردید، بینید.
واکنشها
در آن اجتماع که نیمى مجذوب و نیمى مرعوب بودند، این سخنان آتشین که از دلى داغدار برخاسته چه اثرى نهاده است؟ خدا مىداند. تاریخ و سندهاى دست اول جز اشارتهاى مبهم چیزى ثبت نکرده است. اگر هم در ضبط داشته، بر اثر دستکارىهاى فراوان به ما نرسیده است. مسلما گفتههاى دختر پیغمبر، و همسر پسرعموى او در چنان مجمع بدون عکسالعمل نبوده است. دخترى که هر چه آن مردم در آن روز داشتند، از برکت پدر او مادر او بود؛ پدرى که دیروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفتهاند. اگر در چنان جمع مهاجران مصلحت خویش را در آن دیدهاند که خاموش باشند، انصار چنان نبودهاند. آنان ناخرسندى خود را در سقیفه نشان دادند، و این خردهگیرى محرک خوبى بوده است.
اما آنان چه گفتهاند، و چه شنیدهاند، همزبان شدهاند؟ به اعتراض برخاستهاند؟ نمىدانیم. آیا تنها به افسوس و دریغ بسنده کردهاند، خدا مىداند. شاید گفتهاند کارى است گذشته، حکومتى روى کار است و باید او را تقویت کرد، و مصلحت مسلمانان در این است که اگر یکدل نیستند، بارى یکزبان باشند؛ چه، جز شهر مدینه از همه جا بوى سرکشى به دماغ مىرسد. اما چنانکه نوشتهاند، ابوبکر در آن جمع پاسخ دختر پیغمبر را چنین داد:
ـ دختر پیغمبر! پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان، و دشمن کافران و مظهر قهر یزدان بر ایشان بود. اگر نسب او را بجوئیم، او پدر تو است نه پدر دیگر زنان. برادر پسرعموى تو است نه دیگر مردان. در دیده او از همه خویشاوندان برتر، و در کارهاى بزرگ او را یاور بود. جز سعادتمند، شما را دوست ندارد و جز پستنژاد، تخم دشمنیتان را در دل نکارد. شما در آن جهان ما را پیشوا و به سوى بهشت رهگشایید. من چه حق دارم که پسرعمت را از خلافت بازدارم! اما فدک و آنچه پدرت به تو داده، اگر حق تو است و من از تو گرفتهام، ستمکارم. اما میراث، میدانى پدرت گفته است: «ما پیمبران میراث نمىگذاریم. آنچه از ما بماند، صدقه است».
ـ : اما خدا درباره دو تن از پیمبران گوید: «از من و از آل یعقوب میراث مىبرد» و نیز گوید: «سلیمان از داوود ارث برد.» این دو پیمبرند و ارث نهادند و ارث بردند. آنچه به ارث نمىرسد، پیمبرى است نه مال و منال. چرا ارث پدرم را از من مىگیرند؟ آیا در کتاب خدا فاطمه ـ دختر محمد ـ از این حکم بیرون شده است؟ اگر چنین آیهاى است، بگو تا بپذیرم.
ـ دختر پیغمبر، گفتار تو بیّنت است و منطق تو زبان نبوت. کسى را چه رسد که سخن تو را نپذیرد؟ و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گیرد؟ شوهرت میان من و تو داورى خواهد کرد.
اما ابن ابىالحدید عکسالعمل خطبه را به صورتى دیگر نوشته است… دستدرکاران سیاست و همفکران آنان براى آنچه در آن روزها گفته و کردهاند، دلیلها نوشته و مىنویسند. مىخواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند: وحدت کلمه باید حفظ شود. اگر گروههائى به مخالفت با حکومت تازه برخیزند، قدرت مرکزى را ناتوان خواهند کرد. به هر صورت که ممکن استباید آنان را به جمع مسلمانان برگرداند. ابوسفیان دشمن دیرین اسلام در کمین است و توطئه را آغاز کرده. گاهى به خانه عباس و گاهى به خانه على مىرود. مىخواهد این دو خویشاوند پیغمبر را به مخالفت با خلیفه برانگیزد. اگر موفق گردد و در داخل مدینه نیز دودستگى پیش آید و انصار مقابل مهاجران بایستند، آشوبى بزرگ برخواهد خاست. سعد بن عباده ـ رئیس طائفه خزرج ـ چشم به خلافت دوخته است هنوز با خلیفه بیعت نکرده. انصار خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مىدانند. اگر در آغاز کار، حکومت سخت نگیرد هر روز از گوشهاى بانگى خواهد برخاست.
این توجیهها و مانند آن از همان روزهاى نخستین تا امروز صدها بار مکرر شده است. عبارتها گوناگون، و معنى یکى است. آنچه مسلم است اینکه کمتر انسانى مىتواند با تغییر شرایط سیاسى و اقتصادى منطق خود را تغییر ندهد، و آن را با وضع حاضر منطبق نسازد. مىتوان گفت آن روز که آن گروه چنین کارها را روا شمردند، به زعم خود صلاح مسلمانان را در آن دیدند. اما این صلاحاندیشى به صلاح مسلمانان بود یا نه؟ خود بحثى است. به گمان خود مىخواستند، اختلاف پدید نشود و فتنه برنخیزد و یا لااقل کردار خود را چنین توجیه مىکردند. اما اگر در اجتماعى اصلى مسلم (به هر غرض و نیت که باشد) دگرگون شد، دستاویزى براى آیندگان مىشود. و آن آیندگان متأسفانه از خودگذشتگى گذشتگان را ندارند. و اگر داشتند، مسلما امروز تاریخ مسلمانى رنگ دیگرى داشت.
*زندگانى فاطمه زهرا(س)
منبع: روزنامه اطلاعات