برگ هایی زرین از دفتر زندگی زرینکوب / سید جعفر شهیدی

از نخستین برخوردم با استاد ارجمند دکتر عبدالحسین زرینکوب شصت سال می گذرد. پائیز روز بود. در کوچه ای که اکنون وسعت یافته و به خیابان تبدیل شده، و به مناسبت نزدیک بودن با محله ای که خویشاوندان سید بزرگوار بحرالعلوم طباطبایی در آن به سر برده و می برند، «خیابان بحرالعلوم» نام یافته، با دانش آموز تیز هوش آن روز و استاد سخت کوش امروز رو به رو شدم.

 

از نخستین برخوردم با استاد ارجمند دکتر عبدالحسین زرینکوب شصت سال می گذرد. پائیز روز بود. در کوچه ای که اکنون وسعت یافته و به خیابان تبدیل شده، و به مناسبت نزدیک بودن با محله ای که خویشاوندان سید بزرگوار بحرالعلوم طباطبایی در آن به سر برده و می برند، «خیابان بحرالعلوم» نام یافته، با دانش آموز تیز هوش آن روز و استاد سخت کوش امروز رو به رو شدم. البته پیش از این رویاروئی از دور یکدیگر را می دیدیم اما مجال گفتگو فراهم نشده بود.

آن سالها طالب علمی بودم و در مدرسۀعلوم دینی بروجرد حجره ای داشتم و درس می خواندم. مدرسۀ آیت الله بروجردی. این مدرسه در آن سالها تنها مدرسه ای بود که طالبان علم در آن سکونت داشتند.

زرینکوب دورۀ دبیرستان را می پیمود و آن دبیرستان هم تنها دبیرستان شهر بروجرد بود. طبق معمول سلامی رد و بدل شد. گفتند می خواهم دربارۀ مراحل چهارگانۀ تصفیه، تزکیه، تحلیه و تجلیه سخن بگوئیم، چه گفتم و چه پاسخی دادم؟ و او پذیرفت یا نه؟ چیزی در خاطر ندارم، ولی این اندازه می دانم که پس از گذشت این سالیان دراز هنوز توفیق رسیدن به مرحلۀ تصفیه را نیافته ام تا به تزکیه و تجلیه چه رسد، همانم که بوده ام درست مانند طالب علمی که داستانش به تداعی به خاطرم آمد و برای شما می نویسم و شاید بعضی از شما بارها آنرا شنیده باشید....

آشنا سال هفتم پاییز 1376 شماره 36

دریافت مقاله

منبع: پرتال جامع علوم انسانی