متدلوژی شرق شناسی در مطالعات تاریخ اسلام/ محمد عبود ـمترجم:حسن حسین زاده شانه چی

مسئله روش شناسی که شرق شناسان از نیمه قرن نوزدهم در مطالعات خود در باب تاریخ اسلام دنبال می کنند, به عللی چند حایز اهمیت است: 1. این روش شناسی بر تمام کوشش های محققان غربی و شرقی که به مطالعات شرق شناسی توجه دارند, سایه افکنده است. محقق غرب شناسی به این مسئله از زاویه معینی می نگرد و آن دقیقاً عبارت است از این که ـ غرب چگونه به قضیه شرق نگاه می کند و شرق تا به کی باید با این چارچوب ایدئولوژیک غربی سر کند, محقق شرقی ـ محقق مسلمان ـ با هدف دیگری به این مسئله توجه دارد که عبارت است از این که چرا غرب با چنین دیدگاهی به شرق می نگرد که این همه تعصّب و غرض ورزی در آن است؟ به طوری که جنبه های مثبت کتاب هایی که شرق شناسان در رشته های مختلف نوشته اند, بازده مثبت اندکی داشته, در حالی که ابعاد منفی شرق شناسی و کسانی که در پشت این حرکت بوده اند, در نتیجه مطالعاتی که در این اواخر به اتمام رسیده, روز به روز درخشان تر می شوند.

 

 

مسئله روش شناسی که شرق شناسان از نیمه قرن نوزدهم در مطالعات خود در باب تاریخ اسلام دنبال می کنند, به عللی چند حایز اهمیت است:

1. این روش شناسی بر تمام کوشش های محققان غربی و شرقی که به مطالعات شرق شناسی توجه دارند, سایه افکنده است. محقق غرب شناسی به این مسئله از زاویه معینی می نگرد و آن دقیقاً عبارت است از این که ـ غرب چگونه به قضیه شرق نگاه می کند و شرق تا به کی باید با این چارچوب ایدئولوژیک غربی سر کند, محقق شرقی ـ محقق مسلمان ـ با هدف دیگری به این مسئله توجه دارد که عبارت است از این که چرا غرب با چنین دیدگاهی به شرق می نگرد که این همه تعصّب و غرض ورزی در آن است؟ به طوری که جنبه های مثبت کتاب هایی که شرق شناسان در رشته های مختلف نوشته اند, بازده مثبت اندکی داشته, در حالی که ابعاد منفی شرق شناسی و کسانی که در پشت این حرکت بوده اند, در نتیجه مطالعاتی که در این اواخر به اتمام رسیده, روز به روز درخشان تر می شوند.1

2. روش شناسی غربی در تاریخ اسلام, در کنار ورود روش شناسی در علوم اجتماعی به طور عام و در تاریخ به طور خاص, عامل محرکی است و سؤالات فلسفی از قبیل (تاریخ چیست؟) و سؤالات تاریخی مثل این که (چگونه باید تاریخ را بنویسیم؟) و اینکه (چه اهدافی را که باید در نگارش تاریخ در نظر بگیریم؟) در قلب مطالعات تاریخ اسلام قرار می گیرند; به همان نسبتی که در سایر مطالعات تاریخی وجود دارند.

3. روش شناسی شرق شناسان در تاریخ اسلام از این جهت اهمیت دارد که به موضوع دقیقی یعنی طبیعت و جوهره تاریخ اسلام پرداخته است و از این رو در روشی که مسلمانان به وسیله آن به چارچوب تاریخی خود شکل داده اند, تأثیر گذاشته است و سؤالی که حساسیت بیشتری را برمی انگیزد, یعنی این که چگونه شرق شناسان توانستند از طریق بسط موضوعات و نظریات و فرضیه های متعدد بر راه های پیشرفت در جهان اسلام دست یابند, به تاریخ اسلام مربوط می شود که علی رغم حفظ ظاهر آکادمیک خود, به جهت اعتماد زیاد به فعالیت های تبشیری و استعماری و امپریالیستی, بسیاری از انگیزه ها و اهدافی را که به عظمت جهان اسلام و شرق مربوط می شود, پنهان نگه می دارد.

مشکلات روش شناسی غربی در مطالعات اسلامی

1. طبیعت موضوع

مطالعات مربوط به روش شناسی و تاریخ اسلام در میان شرق شناسان با مشکلات متعددی رو به رو شده است; مانند مسئله اصطلاحات. روش شناسی که شرق شناسان در حوزه تاریخ اسلام دنبال می کردند, به طرز عجیبی از نیمه قرن نوزدهم به عللی چند دگرگون شد. این تغییر کلی به همان تغییرات

1. کتاب الاستشراق ادوارد سعید بهترین مثال خوبی در این باب است; ولی آثار نقدی دیگری هم از این قبیل وجود دارند; مانند کتاب اذمة الاستشراق نوشته انور عبدالملک (زمستان 1963م) صفحات103ـ140.

بنیادی برمی گردد که بر کیفیت تاریخ اسلام که شرق شناسان پدید آورده و شیوه های مختلف بحث و بررسی خود را بر آن منطبق ساخته اند, وارد شده اند. از طرف دیگر می بینیم که همین شیوه ها دگرگون شده است; زیرا شرق شناسان سده گذشته به طور کلی با ـ جانشینان خود اختلاف ـ البته غیر بنیادی ـ دارند.

در نهایت دگرگونی ـ یا شاید انقلابی ـ که شرق شناسان و تاریخنگاری آنها در حوزه تاریخ اسلام پدید آورده, دستخوش تغییرات انقلابی شده است; زیرا پیامدهای فکری و اجتماعی که در این دگرگونی شکل گرفتند, تغییر بزرگی در آن وارد ساختند و به خصوص در سال های نخست پس از جنگ جهانی, دگرگونی های شرق شناسان متأثر از شیوه های جدیدی بود که در علوم اجتماعی پدید آمده بودند; همچنان که تاریخنگاری ایشان تا حدّ زیادی و به شکلی محسوس, تحت تأثیر این شیوه ها قرار گرفت.2

بدین ترتیب می بینیم که روش شرق شناسان در آینده کاملاً روشن نیست; زیرا این مسئله پیوسته دستخوش مجموعه ای از تغییرات می گردد. با این حال برخی رویکردهایی که در توجیه شرق شناسی در گذشته و حال ظهور کرده اند و نشان دهنده شیوه مورد نظر شرق شناسان است و نیز بسیاری از مطالعاتی که براساس همین شیوه که از اهمیت زیادی برخوردار است, صورت گرفته مانند کتاب شرق شناسی ادوارد سعید, شماری از ویژگی های بارز این حرکت در گذشته را باطل کرده و بدین گونه فرصتی برای پیش بینی رویکردهای آینده شرق شناسی, پدید آورده اند.

موضوع روش شناسی مطالعات شرقی در تاریخ اسلامی, موضوع بسیار دشواری است; زیرا اصطلاحات مورد نظر ما با توجه به انعطاف پذیریشان, نسبت به تفسیرات مختلف, تا حد زیادی تغییرپذیرند. از این رو هدف ما در این گفتار این نیست که به طور کامل این موضوع را بررسی کنیم. شرق شناسی با توجه به تغییرات مختلف آن, به خصوص آنچه در قرن نوزدهم و بیستم واقع شد, و طی آن شرق شناسی به بالاترین مراحل تکامل خود رسید, برای محقق پدیده ای پیچیده است و باید علل این پیچیدگی را به عواملی چون فزونی سنت های ملّی که در شرق شناسی سهیم بودند (مانند سنت های انگلیسی, فرانسوی, آلمانی و ایتالیایی) و ابعاد متنوع و متعدد این سنت ها, و علوم مختلف و نیروهای گوناگون اجتماعی و سیاسی که در پیدایش این سنت ها دخالت داشتند, و بسیاری از جریان های فکری که در طول دوره های مختلف فشارهای خارجی را بر معروف ترین شرق شناسان وارد می ساختند, بازگردانیم.3

همین طور شیوه های بررسی و روش هایی که محققان شرق شناس در مطالعات اسلامی خود از حیث زمان و مکان دنبال می کردند, متنوع بوده اند. در نتیجه و با توجه به تعدد زمینه های این روش شناسی و تطبیق آن بر بسیاری از علوم, به طوری که می توان آن را به نحوی به چارچوب تاریخ اسلام هم ضمیمه کرد, و با توجه به وسعت سرزمین ها و دوران طولانی که تاریخ اسلام ـ آن گونه که شرق شناسان مطالعه می کنند ـ دربردارد, بر بعضی ابعاد این روش شناسی غربی و تطبیق آنها بر تاریخ اسلام تکیه کرده و ابعاد دیگرش را رها خواهیم کرد. بدین رو اصطلاح (تاریخ اسلام) که موضوع مطالعات بسیاری از شرق شناسان است, در هاله ای از ابهام قرار می گیرد و وقتی کتاب های تاریخی را که شرق شناسان درباره اسلام و تاریخ اسلامی نوشته اند, ملاحظه کنیم, می بینیم که جامعیّتی را که خصیصه کارهای آنها است و تغییر دائمی که ویژگی نظرات آنها در تاریخ اسلام است, نشان می دهند و از همین جا درمی یابیم که روش شناسی که بر مطالعات تاریخ اسلام قرار داده اند, از یک طرف با گونه ای انسجام و از طرف دیگر با تنوعی شدید متمایز می شود. این انسجام با توجه به تشابه روش ها و ابزارهای تحقیق در غرب نسبت به ویژگی های اصلی و کلی آشکارا در زمینه های هنری بروز کرده و همین طور در زمینه های علمی, با توجه به ویژگی تکاملی که بحث تاریخ اسلام در نتیجه ارتباط شرق شناسان با یکدیگر و همکاری آنها در این امر, علی رغم اختلافات نژادیشان از آن برخوردار است.

از سوی دیگر می بینیم که این اختلافات از اختلاف دوره ها و ابعاد تاریخی نشأت می گیرند که توجه شرق شناسان گوناگون را به خود جلب کرده است; زیرا کاملاً روشن است که مطالعه

2. به عنوان مثال کتاب مونتگمری وات, درباره رسول خدا(ص) که در دو جلد منتشر شده, تحت عنوان محمد در مکه (اکسفورد1953) و محمد در مدینه (اکسفورد1956) از نمونه مطالعاتی است که بر موقعیت های اقتصادی و اجتماعی در شبه جزیره عرب, متمرکز شده است, به جای تحقیق در سیره نبوی.

3. نورمان دانیل تأثیر امپریالیسم را بر مطالعات شرقی بررسی کرده است. ر.ک: نورمان دانیل, اسلام, اروپا و امپراتوری, ادینبره, 1966. این کتاب, ادامه کتاب قبلی او, اسلام و غرب پژوهشی برای تبیین چهره اسلام (چاپ سوم, ادینبره, 1966) است. با این حال او به بررسی محدوده جغرافیایی بر حسب توسعه جهان اسلام از 1789 تا 1900 در کتاب اولش پرداخته, اما نتوانسته بر ناحیه ای معین یا حلقه های تاریخی مشخص متمرکز شود. این کتاب با این که به عنوان مقدمه ای درباره اندیشه اصلی اسلام, طبق تفکر اروپایی در خلال دو قرن هیجده و نوزده سودمند است, ولی به تحلیل عمیق تری نیازمند است.

مناطق مختلف جغرافیایی که جهان اسلام دربردارد, یا حتی بررسی خود این مناطق در طی دوره های مختلف, تغییراتی می یابند. دسته دیگر اختلافات نیز از اختلاف روش های مطالعه و تأثیرات فلسفی که یک یا تمام شرق شناسان را متمایز می سازند, ناشی شده اند.

با وجود این موانع, آیا راهی برای گفتگو درباره روش شناسی غربی در تاریخ اسلام وجود دارد؟

هرگونه مطالعه در روش شناسی غربی و تطبیق آن بر تاریخ اسلام, از همان ابتدا محکوم به شکست است. محدوده جغرافیایی وسیعی که از اصطلاح غرب فهمیده می شود, تقریباً یک نوع مطالعه را شامل می شود. همچنین شکل زبان های متعددی را که شرق شناسان مختلف به کار می گیرند, نباید از یاد ببریم. باید اضافه کنیم محققی که زبان های عربی, انگلیسی, فرانسوی و اسپانیایی را می داند, تا حد زیادی از مطالعات شرق شناسی بهره مند می شود; ولی این حد نسبی است; زیرا هر فعالیتی که خارج از چارچوب این گستره زبانی صورت گیرد, محکوم به شکست است. همچنین نمی توانیم از نوشته های شرق شناسان آلمانی, ـ با توجه به نقش ممتاز آنها در گسترش مطالعات اسلامی در غرب ـ چشم پوشی کنیم. مشکل دیگر عدم امکان دستیابی به ترجمه های خوب و سالم از تألیفات شرق شناسان روسی است که با توجه به نزدیکی آنان به امپراتوری عثمانی و سپس کشورهای اسلامی مانند ترکیه, فعالیت های گسترده ای در مطالعات تاریخی اسلامی صورت داده اند. همین طور می توانیم آثار شرق شناسان ایتالیا و مجارستان و هلند و دیگر تألیفات مهم در تاریخ اسلام را به آنها اضافه کنیم. اما از اموری که موجب دلسردی می شود, عیب و نقص هایی هستند که در کار ترجمه وجود دارند و به هنگام مقایسه آنها با متن اصلی به آنها برمی خوریم.

با وجود این مشکلات, هرگز نمی توان به مطالعات روش شناسانه محققان غربی در تاریخ اسلام بسنده کرد; بلکه هرکس در حدّ توان خویش باید تلاش خود را بر شیوه های کلی روش شناسی غربی در تاریخ اسلام متمرکز سازد; بدون آن که مدعی کامل بودن آن ها باشد. بنابراین باید شیوه ها و ابزارهای فنی مختلف و نیز راه های مطالعه منطقه ای جهان اسلام و مشکلات تاریخ اسلامی را که جامعیت بیشتری دارند و نیز عواملی را که انگیزه های شرق شناسان را برمی انگیزاند و در بسیاری اوقات قابل توجه هستند, بررسیم. در حقیقت طبیعت پرسش هایی که هر شرق شناسی مطرح می کند بازتاب روش شناسی است که در میان شرق شناسان و مکاتب آنها وجود دارد.

بهرحال این مقاله بحث عمیقی درباره این پرسش ها مطرح نمی کند, ولی به بعضی از آنها اشاره کرده, امیدواریم این نکات بتوانند تعمق و تفکر در این موضوع را برانگیزند و به مطالعات تخصص تری تشویق کنند که هدفشان پدید آوردن دیدگاه هایی باشد که از روح نقد و واقع گرایی در بین اهل علم و فرهنگ ـ نه فقط مسلمانان و اعراب بلکه در بین محققان غیر مسلمان هم ـ برخوردار باشند.

سال های متمادی است که شرق شناسان فقط برای غربیان می نویسند و اینک محققان مسلمان و عرب نباید این اشتباه را ـ با نوشتن برای مسلمانان و اعراب فقط ـ تکرار کنند; بلکه بایستی آثاری را جایگزین آنها سازند که طیفی وسیع تر و جامع تری از مخاطبان را دربرگیرد. در نهایت مسائل دیگری وجود دارند که به طور غیر مستقیم با روشن شدن روش شناسی غربی در مطالعات اسلامی ارتباط دارند; اما در این مقاله به جهت رعایت اختصار و موضوعاتی که در نظر گرفته ایم, از آنها می گذریم; مثلاً برای دستیابی به درکی بهتر از روش شناسی غربی در تاریخ اسلام, ارائه خلاصه ای کلی از اصول روش های مختلف مطالعه و تحقیق و ویژگی هایشان مفید است و هرکس در حد خود می تواند با تحقیق درباره انگیزه های تاریخی و ایدئولوژیکی که به مطالعه تاریخ اسلام در غرب منجر شده, به آنها دست یابد. اما لازم است بدین منظور سؤالات زیر را مطرح کنیم:

ـ تحت تأثیر چه عواملی مطالعات تاریخ اسلام در غرب به طور جدی متحول شد؟

ـ عوامل کلی که به طور مستقیم بیشترین اثر را بر این تحول داشتند, چه بودند؟

ـ طبیعت ارتباط میان روش شناسی غربی در تاریخ اسلام و پیامدهای تاریخی که در چارچوب این روش شناسی پدید آمدند, چیست؟

ـ این پیامدها تا چه حدّی رویکردهای کلی و شیوه ها و روش هایی را که در مطالعه تاریخ اسلام به کار گرفته شدند, شکل دادند؟

ـ آیا ممکن است این روش ها در موقعیت های متفاوت دیگری تغییر یابند؟

 

2. دسته بندی روش شناسی غربی در تاریخ اسلام

دسته بندی روش شناسی غربی قرن های نوزدهم و بیستم در تاریخ اسلام کار سخت و دشواری است و گاه نمی توان آن را به گونه ای قابل قبول برای جهانیان تحقق بخشید. به سبب ویژگی های متعددی که هر شرق شناسی به آنها متمایز می شود و

تفاوت مشخصه هایی که مجموعه شرق شناسان از آن برخوردارند و تناقضاتی که در بسیاری موارد بروز می کنند. به عنوان مثال می بینیم که دو شرق شناسی که به اصول سیاسی واحدی وابسته هستند, یکی ترجیح می دهد که ورود او به اسلام و تاریخ اسلامی ورودی کلی باشد و بر این اساس نظریه کاملی از جوانب گوناگون تاریخ اسلام می سازد; در حالی که دیگری به مطالعه امور جزئی در چارچوب اسلام می پردازد تا فقط در آنها تخصص یابد. یا مثلاً اگر سه شرق شناس را در نظر بگیریم, مشاهده می کنیم که اولی و دومی در تفسیر تاریخی دوره اموی به گونه ای اتفاق نظر دارند که به طور کلی با نظرات شرق شناس سوم, متفاوت است و در همین حال نفر اول و سوم در تفسیر کلی مثلاً دوره عباسی در اموری هم عقیده هستند که نفر دوم هرگز آنها را نمی پذیرد. در این مثال مشاهده می کنیم که محقق دومی با تفسیر محقق اولی از دوره اموی موافق است; در حالی که با شرق شناس سومی در هر دو موضوع, اختلاف نظر دارد.

شرق شناسانی که به لحاظ عقاید دینی, آنها را در یک دسته قرار می دهیم گاه تفسیرهایی ارائه می دهند که با نظر شرق شناسانی تطابق دارند که دارای دیدگاه های ایدئولوژیکی متناقض با ایشان هستند. به عنوان مثال تفسیر سوسیالیستی سیره پیامبر در دو کتاب محمد در مکه و محمد در مدینه نوشته وات4 از این لحاظ با تفسیر ماتریالیستی که ماکسیم رودنسون مارکسیست در کتاب محمد5 ارائه داده تطابق دارد و تطابق آن بیش از همگونی آن با دیگر تفسیرهای ارائه شده از جانب شرق شناسان مسیحی است که بر عوامل دیگری تأکید داشته اند; مانند غلبه اندیشه روز قیامت بر ذهن پیامبر ـ به خصوص در نظریه کازانوفا6 ـ و یا غلبه اندیشه خدای واحد یا (جلب رضایت الهی) بر ذهن رسول خدا, به گونه ای که دانکن بلاک مکدونالد مطرح کرده است.7 از سوی دیگر می بینیم که روش تحقیق مکدونالد را رودنسون پذیرفته, در حالی که وات که همکیش مکدونالد است این روش را رها کرده است; با این که وات به لحاظ سیاسی چپ گرا است, ولی دو نفر دیگر, چنین نیستند.

محدوده وسیع مطالعات اسلامی و شاخه های متعدد مربوط به آن در دسته بندی روش شناسی مورد استفاده شرق شناسان نقش به سزایی دارد; زیرا متخصصان در این شاخه ها گاه با بعضی شرق شناسان در همان رشته های مطالعاتی خودشان همگون هستند و گاه با گروه دیگری از شرق شناسان و در رشته های مطالعاتی دیگر. طبیعت مطالعات اسلامی و تاریخ اسلام متضمن تداخل دانش های بسیاری است که به یکدیگر وابسته هستند و همدیگر را کامل می کنند, و این اقتضا می کند که شرق شناس در چند شاخه از علوم, تخصص یابد. همین طبیعت منجر به پیدایش تخصص های گوناگون نزد شرق شناسان شده است. به عنوان مثال اگر سه شرق شناس را در نظر بگیریم, ملاحظه می کنیم که اولی به جهت تخصص در لغت شناسی و فلسفه همانند دومی است و در نظرات جهان بینی و تاریخی با نفر سوم هم رشته است, ولی در عین حال از آگاهی و تخصص نفر دوم در جامعه شناسی و ادبیات و نیز تخصص نفر سوم در قانون و فقه بی بهره است. همچنین در میان شرق شناسان متخصص در رشته های مشابه علمی, کسانی را می بینیم که در آگاهی از بعضی رشته ها بر دیگران برتری یافته اند و یا بر کسانی که در ابعاد مختلف دارای تخصص های گوناگون هستند. اگر به طور اجمالی به شرق شناسان نگاه کنیم که چگونه در شماری از تخصص ها یکسان هستند و در تخصص های دیگر و سطح ها و رویکردهای مختلف در زمینه های مطالعاتیشان متفاوتند, آشکار می شود که هر تلاشی برای دسته بندی روشمند آنها کاری بیهوده است.

بدین ترتیب سرانجام دسته بندی روش شناسی غربی در تاریخ اسلام چیست؟ و آیا راهی جز مطالعه روش هایی که هریک از شرق شناسان دنبال کرده اند, وجود ندارد؟ اگر میزان پیچیدگی این دسته بندی را بپذیریم, ملاحظه می کنیم که می توان خط مشی کلی و مشخصات بارز روش شناسی غربی در مطالعات اسلامی را تعیین کرد و در گام بعدی باید برای توضیح اهمیت آن از طریق اشاره به نام شرق شناسان برجسته به عنوان رهبران حرکتی وسیع در شرق شناسی و روش شناسی غربی اقدام کرد.

مطالعه ویژگی های کلی روش شناسی غربی از عوامل محرک است; زیرا روش هایی که تمام شرق شناسان در بحث و تحلیل تاریخی به کار می گیرند, روش های علمی هستند اما بی طرفی همین روش های علمی, در بسیاری اوقات به استفاده یا

4. ماکسیم رودنسون در مقدمه ترجمه فرانسوی کتاب وات به ستایش آن پرداخته است: (ولی همه این دشواری ها هیچ یک از اهداف وات را برآورده نمی سازد, بلکه فقط نقطه شروعی است که به او اجازه می دهد مشکلات حیاتی را که بسیاری از مقابلش می گریزند, بررسی کند. و با این مشکلات با عقلی باز و دیدگاهی جدید روبرو شود,)

مقدمه رودنسون بر کتاب محمد در مکه, پاریس1977, ص7 ـ 8.

5. ماکسیم رودنسون, محمد کیست؟, پاریس, 1961.

6. کازانوفا, محمد و نهایه العالم, پاریس, 1911, ص3.

7. مکدونالد, بدون ارائه ادله تاریخی, بیان می کند که هر نکته ای که بر شخصیت آن حضرت تأکید کند, بیانگر حالت رضایت نفسانی ایشان است. ر.ک: دانکن بلاک مکدونالد, من جوانب الاسلام, نیویورک, 1911, ص60.

سوءاستفاده های شرق شناسان, به گونه های متناقض و مختلف منجر شده است و همین روش ها برای دستیابی به اهداف مختلف و اغراض متفاوت به کار برده شده اند.

مرزبندی جغرافیایی, علیرغم وسعت محدوده جغرافیایی, ویژگی مشترک میان همه شرق شناسانی است که تا حدی به یک فرهنگ مشترک تعلق دارند; صرف نظر از مسایلی چون اختلاف زبان و تفاوت های نژادی. همچنین باید ویژگی مشترک دیگری را اضافه کنیم و آن جریان های فلسفی است که غرب را رهبری می کنند. نکته مهم در این موضوع این است که در طی بررسی روش های مطالعه کامل روش شناسی غربی در مطالعات اسلامی, باید متذکر یک ارتباط محکم بشویم که شرق شناسان و بسیاری از همفکران آنان را صرف نظر از اختلاف زبان, جدایی جغرافیایی و تخصص های مختلف و متناقض در یک مجموعه گرد آورده است. تأثیرپذیری شرق شناسان از یکدیگر به روشنی و وضوح صرف نظر از تبیین رویکردها و خط مشی هایشان, در روش شناسی آن ها آشکار می شود و در نهایت مشاهده می کنیم آنچه موجب تفاهم شرق شناسان شده, مصالح مشترک ـ شخصی یا اجتماعی ـ آنان است.

 

ساختار تداخلی علوم در حوزه مطالعات اسلامی

طبیعت تداخل علوم مختلف در حوزه مطالعات اسلامی, نتیجه تفاوت تأثیرات فرهنگی بر شرق شناسان است. امروزه مطالعات اسلامی با ویژگی کلی تداخل رشته های مختلف علوم به عنوان نتیجه میزان تخصص در شاخه های مختلف متباین مشخص می شوند. به هر روی, خاصیت تداخل بین علوم مختلف, مطالعات اسلامی را به صورت یک مجموعه درمی آورند و فعالیت های علمی در این راستا با توجه به مشارکت ها و امکاناتی که رشته های مختلف فراهم می سازند, قوت بیشتری می گیرند.

روش تحقیقی که حالت فراگیر دارد, نتیجه مستقیم جمع میان علوم متعدد در چارچوب مطالعات کامل اسلامی است که شرق شناسان ناگزیر از آن هستند و اگر بر شاخه های مستقل تخصصی توزیع شود, امکان دارد به گونه ای ایده آل تحقق یابد. شرق شناسان, خصوصیاتی دارند که در چارچوب استقلال حرفه ای آنها ساختارهای مختلفی را شامل می شوند که به برتری و تفوق آنها در بعضی علوم مورد مطالعه آنها می انجامد. مفهوم این برتری نسبی در بعضی ابعاد مطالعات اسلامی این است که آنان در بعضی رشته های دیگر علوم پیشرفت نکرده اند. به عنوان مثال می بینیم بعضی مطالعات در حوزه علوم اسلامی به خودی خود مورد نظر نیستند, بلکه به منظور تکمیل علوم دیگری که مورد توجه شرق شناسان قرار گرفته, اهمیت می یابند. بنابراین رشته های علمی مذکور در عین حال که می توانند به خودی خود مورد توجه باشند, در این مورد وسیله ای برای دستیابی به علوم دیگر هم هستند.

البته می توان این ویژگی تداخل علوم در مطالعات اسلامی را با توجه به مطالعه موضوعاتی توضیح داد که همزمان ابعاد متعددی از اسلام را نمایان می سازند. از نمونه های این موضوعات متداول نزد شرق شناسان غربی, اصول تاریخی اسلام است. این موضوع چنان انعطاف پذیر است که اجازه می دهد تا محقق در میان مجموعه سرفصل های متعدد و تفسیرات متفاوت, به انتخاب بپردازد.

تاثیر ادیان, افکار, فرهنگ های مختلف و… بر اسلام یک موضوع معمول در تألیفات و مطالعات شرق شناسان غربی است که به منظور ایجاد هماهنگی بین فرضیه هایشان به آن می پردازند. توجیهات ایشان در این زمینه از برخی شاخه های معرفت شناسی سرچشمه می گیرند که فقه, اندیشه اسلامی, ادبیات عرب و… از جمله آنها است. این تأثیرات, حاکی از وجود نوعی ارتباط هستند; اما ملاحظه می کنیم که منشأ بحث درباره تأثیرات وارد بر اسلام, وجود این ارتباط نیست, بلکه در واقع طبیعت این ارتباط است. اسلام حقیقتاً آن نقطه اوج رسالتی توحیدی الهی است که در خلال رسالت انبیا و در طی قرون و اعصار و مناسب با شرایط هر دوره برای انسان ها فرستاده شد و در نهایت بر وجود خاتم الانبیاء حضرت محمد(ص) نازل گردید. از این رو حقیقت رسالت های پیامبران از یک منبع نشأت گرفته است; علی رغم تنوع آموزه ها و زبان ها و کتاب هایشان و روش هایی که برای تحقق این رسالت در پیش گرفتند. اسلام با رسالت همه پیامبران اهل کتاب تطابق دارد و در تلاش برای ارتقای روحی و معنوی انسان با آنها شریک است و همین طور با روح عقاید آنها هماهنگ است و بانگ می زند که او ـ اسلام ـ دنباله همان وحی های آسمانی است و در پی نجات دینی و دنیوی بشر از راه یکتاپرستی است. این تصور مسلمانان از دینشان است; گرچه تصوراتشان از دید بسیاری از محققان و روشنفکران غیر مسلمان با اصل دین آنان کاملاً متفاوت است. شرق شناسان, اسلام را در بسیاری از اوقات, به گونه ای نگاه می کنند که مسلمانان هرگز آن را نمی پذیرند. در این باره مثال های زیادی وجود دارد, ولی بررسی تفصیلی آنها ما را از مسائل اساسی که در این بحث مورد نظر است, دور می سازد و ما را به بررسی مسائلی چون انگیزه هایی که در پس این اقدامات غرض ورزانه است,

می کشاند. اما نکته مهم در بحث ما این است که بپذیریم مسلمانان, ارتباط میان دینشان را با دیگر ادیان و فرهنگ ها انکار نمی کنند; اما نسبت به طبیعت این ارتباط با شرق شناسان اختلاف نظر دارند. شرق شناسان به سبب داشتن اهدافی که اغلب خارج از چارچوب آکادمیک ـ که کتاب هایشان را در این چارچوب می نویسند ـ است و همیشه در آنها جوامع اسلامی قربانی هستند, با مسلمانان تفاوت دارند.

شرق شناسان غربی به طور کلی تلاش می کنند رابطه بین شبه جزیره عرب پیش از اسلام و بعد از اسلام را به شکل وابستگی مستقیم بین علت و معلول نشان دهند, و روش های تحقیق لائیک و غیر دینی و تنوع عناصری که پیامبر با آنها روبرو شد, بحث درباره این تأثیرات را به مصادر متنوع و از طریق علوم مختلف می کشانند.

البته موارد اندک خلاف این قاعده هم وجود دارند; مانند جورج سارتون از دانشگاه هاروارد که در تفسیر خود از این تأثیر از دیدگاه خاص خود و به عنوان مورخ علوم عربی شیوه ای معکوس ساخته است و تفاوت های اساسی بین نتایجی که سارتون به دست آورده و نتایجی که شرق شناسان دیگر گرفته اند, مشاهده می کنیم; مثلاً با این که او پذیرفته است که تحولات علوم اسلامی در ریاضیات و هندسه به طور کلی از منابع هندی و یونانی نشأت گرفته, کسانی را که از ارزش کارهای دانشمندان مسلمان می کاهند, سرزنش می کند; آنان که می گویند کسی که از منابع مختلف استفاده کرده, هرگز برتر از کسی نیست که از یکی منبع بهره گرفته است!8 و در نهایت سارتون به این نتیجه می رسد:

در هر دو حالت فوق الذکر ریاضی دانان عرب هیچ کتابی را عیناً از مصادر یونانی و هندی استنساخ نکردند و اگر چنین بود کار بیهوده و عبثی بود, ولی آنها هر دو فرهنگ را جمع کرده و افکار یونانی را با افکار هندی درهم آمیختند و اگر این اقدامات نوآوری و ابتکار نیست پس در عالم دانش دیگر هیچ نوآوری وجود ندارد. نوآوری علمی در حقیقت چیزی جز بافته ای یک دست از رشته نخ های پراکنده و ایجاد گره های جدید نیست و اختراعات زیادی وجود ندارند که یکباره و از هیچ, پدید آمده باشند.9

به طور کلی مشاهده می کنیم که مطالعات اسلامی و تاریخ اسلام در غرب در بسیاری اوقات با این فرضیه سنتی آغاز می شوند که اسلام از رنگ های مختلف تأثیرات خارجی شکل گرفته است; تأثیراتی که اگر در آنها دقت شود سرّ پیچیده ای را که غربی ها به اسلام نسبت می دهند, روشن خواهد کرد. این رویکرد به گونه ای متفاوت در تألیفات اغلب شرق شناسان, صرف نظر از رشته های تخصصی آنان مشاهده می شود. از همین جا نظراتی نشأت می گیرند که می گویند فقه اسلامی دنباله قانون روم است10 و اسلام به اعتبار این که دینی عربی است, چیزی جز ترکیب تازه یهودیت و مسیحیت نیست11 و یا این که تمدن اسلامی در اوج تکامل خود, فقط یکی از اشکال تمدن یونانی است.12 در حقیقت مسئله تأثیرات مختلف بر اسلام, از مسائلی است که هر شرق شناسی در آن به رأی خود نظر داده و لذا نظرات مختلف و متعددی پدید آمده است. مثلاً وقتی گلدزیهر و هروخرونیه را مقایسه می کنیم و این که چگونه هریک از آنها سعی کرده اند تأثیرات مختلف تاریخی را بر اسلام توضیح دهند, پرده از برخی این اختلافات برداشته می شود. گلدزیهر از وابستگی اسلام به سایر جریان های فکری گفتگو می کند و خلاصه کلامش این است که اسلام از ایرانیان و بودایی ها تأثیر گرفته و… در حالی که بِکِر و هروخرونیه ـ و دیگران ـ سعی کرده اند تأثیرات مسیحیت را بر اسلام روشن سازند, و محدوده بحث از شبه جزیره عرب پیش از اسلام تا تأثیرات نو افلاطونیان و اندیشه های یونانی بر صوفیه کشیده شده است. بدون ذکر نظراتی معین در این باب, این جریان فکری حتی در عنوان کتاب ها آشکار است; مثلاً کتاب روابط هفت گانه اسلام و مسیحیت, ازلویی ماسینیون و کتاب موضع جدید اسلام و مسیحیت, از دانکن بلاک مکدونالد یا کتاب مسیحیت و اسلام, از سی.اچ.بیکر. ماسینیون در طرز فکرش در تمام مطالعات خود درباره حلاّج که عمرش را صرف آنها کرد, به همین شیوه پایبند بود; همان طور که میگوئیل آسین پالاسیوس

8. سارتون (ساموئل سوینگر و جوزف سوموجی) و مراجعات ایگنماس گلدزیهر (جلد اول, بوداپست, 1948, 62)

9. همان, ص62 ـ63.

10. گلدزیهر می گوید: (در بسیاری از موارد, بعضی موازین قانونی در فقه اسلامی از قانون رومی گرفته شده است.) (ایگنماس گلدزیهر, مطالعات اسلامی, جلد دوم, لندن, 1971, ص79)

11. اندیشه تأثیر یهودیت و مسیحیت بر اسلام, به صورت گسترده ای در اغلب کتاب های شرق شناسان معروف رواج دارد و در حقیقت از عوامل مهم جلب توجه شمار زیادی از شرق شناسان به اسلام و مطالعات اسلامی بوده است. به هر حال این عقیده هیچ سند تاریخی ندارد; به طوری که دانکن بلاک کلدونالد ناچار شده با اعتماد به خیال پردازی خود, پیامبر اسلام را در کلیسای مسیحیان به تصویر بکشد.

(دانکن بلاک مکدونالد, جوانب الاسلامیه, ص651)

12. این اندیشه به خصوص بین شرق شناسان رواج دارد که درباره فلاسفه متاثر از فلسفه یونان مانند ابن رشد تحقیق می کنند.

مطالعاتش را به (تأثیرات مسیحیت بر اندیشمندان اندلسی) معطوف ساخت.

در همین زمینه کارهای دیگری از قبیل (اسلام و مسیحیت) وجود دارند که عنوان آنها آشکارا محتوا و جهت گیری کتاب را برای ما نمایان می سازد. به هر حال باید با تمام دقت و بی غرضی تأکید کنیم که این محققان ـ امثال ماسینیون و پالاسیوس ـ توانستند با کارهایشان بر اغلب همکاران معاصر خود برتری یابند و با تلاش های فوق العاده خود ـ به رغم روحیه استعماری که بر اندیشه های غربی سیطره داشت و تعصباتی که بین شرق شناسان رایج بود ـ توانستند مطالعات اسلامی خود را ادامه دهند. خلاصه این که تمدن اسلامی را همچون گلوله ای برفی در سراشیبی زمان به حرکت درآمد و با چسبیدن جریانات فکری خارجی که در نواحی مختلف امپراتوری اسلامی وجود داشت, به تدریج بر حجم و اندازه اش افزوده شد.

موضوع مهم دیگری که مورد توجه مطالعات شرقی است (علل و آثار گسترش نخستین اسلام) است. شرق شناسان علل این گسترش سریع و زود هنگام اسلام را به جنبه های دینامیکی اسلام به عنوان دینی جدید و ساده نسبت می دهند و همین طور به روحیه تجاوزگری که از خصوصیات زندگی بدوی عرب ها بود, و انحلال اجتماعی جوامع موجود پیش از اسلام, و خودکفایی خلافت اسلامی و انفجار جمعیتی در شبه جزیره, و برتری سلاح هایی که اعراب به کار می گرفتند, و خصوصیات منحصر به فرد فرماندهان مسلمان و حالت روحانی که بر سپاه اسلام مستولی بود, یا عوامل تاریخی تأثیرگذار که از مدت ها پیش به وجود آمده بودند; مثل نتایج جنگ های ساسانیان و بیزانس یا عدم استقرار حکومت داخلی گُت ها در اسپانیا.

همین مسئله نسبت به همه عواملی که اهمیت بیشتری در تثبیت نتیجه نهایی گسترش اسلام داشتند, مطرح می شود; با این وجود بر فرض که عوامل غیر اسلامی, علت این گسترش بوده باشند, چرا این پدیده پیش از ظهور اسلام واقع نشد؟ و تا چه حد اهمیت اسلام در تبیین این پدیده سریع و ناگهانی که گاه تفسیری برای آن وجود ندارد, پنهان مانده است؟ آیا ممکن بود چنین حادثه ای بدون ظهور اسلام پدید آید؟ می توانیم تحولات این موضوع را در شرق شناسی غربی این گونه توصیف کنیم: (اسلام پدیده ای ماورای طبیعی, اجتماعی, سیاسی, انسانی, فنی, اقتصادی استراتژیکی, نظامی, هنری و سرانجام تاریخی است.)

البته جنبه دینی مؤثر در انتشار اسلام, با توجه به نظام غیر دینی که شرق شناسان به طور کلی در مطالعات خود در پیش گرفته اند, به شدت مورد بی توجهی آنان قرار گرفته است. به عنوان مثال وقتی شرق شناسی را که در تاریخ مطالعه می کند, با یک مورخ حرفه ای مقایسه کنیم, می بینیم که او نیازمند آموختن مطالب بسیاری است و از این رواست که کتاب تاریخ مسلمانان در اسپانیا, نوشته لوی پروونسال ـ به رغم نقش بارز آن در تبیین دوره تاریخی که همواره به مطالعات بیشتری از جنبه های مختلف نیاز داشته ـ همانند کتاب تاریخی یکی از مورخان دوره انقلاب صنعتی انگلستان ـ با وجود دو قرن فاصله زمانی ـ جلوه می کند و شکی در آن نیست; زیرا برخی فرضیه های پروونسال نسبت به همان زمان و برخی نسبت به دوره های دیگر, باطل هستند.13 این فرضیه ها از قبیل سیطره نظام قبیله ای, به عنوان نیرویی برای حرکت دینامیکی ـ اجتماعی در اندلس, عملاً در بعضی دوره ها به عنوان حقیقت جدا نشدنی از تاریخ اندلس قابل قبول هستند. همین طور مطالعات غربی درباره فقه اسلامی, هیچ گاه به لحاظ عمق به تألیفات تخصصی درباره قانون عمومی انگلستان و یا حتی قانون بین المللی معاصر ـ که شاخه ای بسیار کوچک تر و کم شعبه تر از فقه اسلامی است ـ نمی رسند; در حالی که شرق شناسان, فقه اسلامی را به عللی که اغلب ارتباطی با شریعت ندارند, بررسی می کنند. محققان غربی در باب قانون انگلستان حوزه تخصصی با مرزهای مشخص و وضوح بسیار به وجود آورده اند.

این سطحی نگری نسبی در مطالعات اسلامی در همه سطوح تحقیقی نمایان است. شرق شناسانی که درباره اسلام تحقیق می کنند اغلب از نوعی عاطفه قوی تعبیر می کنند که در تلاش های آنها رخنه کرده است; ولی علی رغم برتری فنی آنها بر معاصرانِ مسلمان خود, می بینیم که به زمینه های مطالعاتی مربوط به غرب دست اندازی می کنند. از نکاتی که حاکی از عقب ماندگی مطالعات اسلامی در غرب نسبت به سایر علوم می باشد, این است که این مطالعات تأثیرات ناچیز و اندکی بر سایر علوم بر جای گذاشته اند; در حالی که برعکس آن درست است; زیرا مطالعات اسلامی در دانشگاه های غربی, همواره با علوم اجتماعی ـ که جزء جدانشدنی آن است ـ مرتبط است و این ارتباط زمانی آشکارتر می شود که مواضع مختلف نسبت به شرق شناسی و علوم اجتماعی را در نظر آوریم در این حال می بینیم که بعضی محققان به شرق شناسی همچون یک علم مهم

13. درباره حالت قبیله ای اندلس در ذهنیت تاریخی مورخان فرانسوی تحقیقی صورت گرفته است; از جمله نگاه کنید به: محمد بن عبود. ذهنیت تاریخی اندلس در قدیم و جدید, مجله تاریخ المغرب, شماره های 29ـ30 (1983), ص498ـ501.

می نگرند; در حالی که دیگران معتقدند این رشته علمی, عملاً از بین رفته و به طور کامل به پایان رسیده است. اما چنین دیدگاهی نسبت به علوم اجتماعی که پیوسته افق های جدید و مرزهای تازه ای را کشف می کنند, وجود ندارد.

پس از اشاره ای به مطالعات اسلامی در غرب, اکنون باید دوباره به این موضوع بازگردیم و مشخص کنیم که مقصود از این اصطلاح چیست. مطالعات اسلامی در دانشگاه های غربی, معمولاً مطالعات محدودی به شمار می آیند و در همان دسته ای قرار می گیرند که مطالعات مربوط به چین نیز در آن قرار دارد و این سؤال را پدید می آورد که آیا ممکن است این مطالعات محدود را به عنوان یک شاخه علوم مانند جغرافیا یا جامع شناسی یا تاریخ به شمار آورد؟

با توجه به گستردگی حوزه ای که به این مطالعات اختصاص می یابد, مطالعات اسلامی نمی توانند در دانشگاه های غربی به آن سطح تخصصی مطلقی برسند که در حد پذیرش عمومی مردم به عنوان شاخه ای از علوم تلقی شوند. از طرف دیگر مطالعات اسلامی در دانشگاه های غربی, می توانند بازتاب کامل شماری از علوم متداول در دانشگاه های کشورهای اسلامی و عربی به شمار آیند, و می توان بین مطالعات اسلامی در دانشگاه های اروپایی و مطالعات اروپایی در دانشگاه های اسلامی یا عربی, مقایسه ای انجام داد. برای توضیح بیشتر, می توان مطالعه زبان عربی را به عنوان یک زبان خارجی در دانشگاه فرانسه, با مطالعه زبان فرانسوی در دانشگاه تونس یا مغرب, سنجید. با وجود این تفاوت آشکار که زبان فرانسوی بر کشور مغرب سیطره دارد, در حالی که عربی در فرانسه عملاً زبان مرده ای است; مگر در آموزشگاه های مخصوص آن.

نکته ای که به همین موضوع مربوط می شود, این که ما باید بدانیم آیا محدود کردن مطالعات اسلامی به همان اقسامی که در دانشگاه های غربی وجود دارد, در توان و ساختار آن نقصی پدید می آورد که بر تکامل این مطالعات تأثیر منفی بگذارد؟ و اگر بپذیریم که مطالعات اسلامی در غرب چیزی جز بازتاب علوم متداول در دانشگاه های اسلامی نیست, آیا باید به مطالعات اسلامی به عنوان یکی از شاخه های علوم به طور مطلق بنگریم؟ شاید بتوان مطالعات اسلامی را در دانشگاه های غربی, علمی فراگیر و کلی به شمار آورد.

با این حال این مقایسه ها به دلیل این که مطالعات اسلامی تا حد زیادی پس از نیمه قرن نوزدهم به دانشگاه های عربی راه یافتند, از عدالت کاملی برخوردار نیستند; در حالی که وجود علوم اجتماعی متداول در دانشگاه ها به زمان تأسیس این مؤسسات باز می گردد, و نمی توان انتظار داشت که در طی سال های نخست این قرن, مطالعات اسلامی تأثیر زیادی بر اقسام علوم در مشهورترین دانشگاه های غربی گذاشته باشد. همین طور ملاحظه می کنیم که مطالعات اسلامی با همه انسجامش, در شاخه های مختلف حاکی از این است که راه برای تحقیق موفقیت آمیز هنوز باز است و هر شاخه ای از رشته های مطالعات اسلامی نیازمند تکامل بیشتر می باشد و می بینیم بازتاب این مطالعات از تکامل آکادمیک شیوه های مورد قبول که با مطالعات ابعاد مختلف اسلام و تاریخ اسلامی سازگار باشند, تا مراجعه به نسخه های خطی و نوشته ها و دیگر مصادر اساسی دست اول در نوسان است. البته این پیشرفت های آکادمیک پی درپی در رشته های معینی از علوم اسلامی به زودی محکوم به بی فکری و خودرأیی ایشان در یک چارچوب کلی می شود و همین امر در شکل گیری روش های تحقیق و تفسیر تخصصی تری سهیم خواهد بود که تا حدّ بیشتری به تنوع و احیای روش شناسی غربی در مطالعات اسلامی فرصت بروز و ظهور می دهد.

وارد کردن رشته های مختلف علوم در مطالعات اسلامی, گرچه موفقیت آمیز نبوده, ولی نقاط خالی بسیاری را پر کرده است و این حیرت, به لزوم انتخاب میان پذیرش سوال هایی که جوابشان ناتمام مانده یا پاسخ ناقص به آنها می انجامد; زیرا شرق شناسان علی رغم ناقص بودن شایستگی و توانایی هایشان تمایل دارند که محدوده کارشان را تا حدّ سؤال هایی که نیازمند جواب های سریع هستند, امتداد دهند; ولی این کار در حدّ و توان آنان نیست. با این حال باید بدانیم که این یک دیدگاه عمومی نیست. بعضی شرق شناسان مایل به گسترش محدوده فعالیت هایشان به خارج از تخصص خود هستند و این امر تحت پوشش بسیاری از علوم دخیله در بافت مطالعات اسلامی, تحقق می یابد و افزودن بر این تخصص ها مشارکت مثبت در حلّ این مسئله را باعث می شود. اما افراط در آن احتمالاً به انزوای فکری می انجامد که به نوبه خود به خطر رکود منجر می شود. به هر حال پیوستگی علوم مختلف به یکدیگر از سطحی نگری جلوگیری می کند; اما معنایش این نیست که ارزش و اهمیت تداخل رشته های مختلف علوم را در تحقیقات انکار کنیم. با این وجود روش های تحقیقاتی مذکور, باید بررسی شوند تا به اتخاذ مواضع جدید; نسبت به اسلام و تاریخ اسلامی تشویق گردند و این فقط با تلاش نخبگان علمی مسلمان امکان پذیر است.

منبع: انجمن علمی دانش پژوهان تاریخ