1394/11/5 ۱۱:۲۷
حدیث مرگ میرعماد برهه زمانی مورد بررسی ما که همزمان با ظهور و اوجگیری شخصیت هنری میرعماد است، مقطعی حساس و بحثانگیز است؛ مهرههای سیاسی بیگانه با نفوذ و حضور میان کشورهای مسلمان مشغول طرحریزی تفرقه کلی بودند و کشورهایی چون هند و ایران و عثمانی که بنا به ذوق فکری عشق ذاتی به فرهنگ و زبان فارسی از یک سرچشمه علمی و فرهنگی سیراب میشدند، شیفتهوار به هنر و ادبیات ایران عشق میورزیدند و زبان فارسی در مناطق بزرگی از آسیا، خاورمیانه، خاور دور گسترش یافته بود و ادبیات فارسی از آسیای صغیر تا ماوراءالنهر از تاجیکستان امروز تا اقصی نقاط شبه قاره هند رواج داشت.۱
حدیث مرگ میرعماد
برهه زمانی مورد بررسی ما که همزمان با ظهور و اوجگیری شخصیت هنری میرعماد است، مقطعی حساس و بحثانگیز است؛ مهرههای سیاسی بیگانه با نفوذ و حضور میان کشورهای مسلمان مشغول طرحریزی تفرقه کلی بودند و کشورهایی چون هند و ایران و عثمانی که بنا به ذوق فکری عشق ذاتی به فرهنگ و زبان فارسی از یک سرچشمه علمی و فرهنگی سیراب میشدند، شیفتهوار به هنر و ادبیات ایران عشق میورزیدند و زبان فارسی در مناطق بزرگی از آسیا، خاورمیانه، خاور دور گسترش یافته بود و ادبیات فارسی از آسیای صغیر تا ماوراءالنهر از تاجیکستان امروز تا اقصی نقاط شبه قاره هند رواج داشت.۱
با این اوضاع ادبی است که همزمان با در هم ریختن استواری و بلندمرتبگی ادبیات فارسی در مرکز ایران، زبان فارسی در مملکت عثمانی به عنوان زبان اداری انتخاب و منشور فریدونبیگ و منشورها و فرمانهای بسیار به زبان فارسی نوشته شد که صورت آنها حاکی از رواج این زبان توانمند در قلمرو کشور مزبور است. همچنین دواوین فراوانی از شاعران آن خطه به زبان فارسی؛ دلیل واضح بر علاقه فراوان اهل ذوق و هنر دیار روم (عثمانی، ترکیه) به زبان و ادبیات فارسی و نفوذ فرهنگ فارسی در آن سرزمین است.
در زمان اکبرشاه، پادشاه گورکانی هند (۹۶۴ ـ۱۰۱۴ق) زبان فارسی به اوج خود رسید؛ نظام (پانی پاتی) به دستور اکبر از «مهابهارات» از سنسکریت به فارسی ترجمه شد و حتی شاهزاده داراشکوه کتاب «اوپانیشاد» را از زبان سنسکریت به فارسی ترجمه کرد، در کنار این فراگیری زبان پیوند لطیف و محکم روحانی و عرفانی ملتهای شبه قاره هند و ایران و عثمانی با بانگ نی مولانا از قونیه، دلدادگان لاهور را به سماع میآورد و در همان زمان (یعنی عهد اکبر) مراوده علمای بزرگی چون سید ابوالقاسم میرفندرسکی (۹۷۰ ـ۱۰۵۰ق) با هند، موجب مطالعه ترجمه نظام پانیپاتی توسط او گردید تا محتوی آن را با معارف اسلامی مقایسه نماید و بر کتابهای مزبور شرح و حاشیه بنویسد که نسخه آنها هم اکنون در کتابخانههای آن سامان موجود میباشد.
تمامی آنچه گذشت، از پیوندهای قلبی و زبانی و عقیدتی ملتهای ایران و روم (عثمانی) و هند حکایت دارد و این امر سبب شد تا در مقابل، سیاست ناهنجار زمان یعنی وابستگان دستگاه صفویه و طرح پلید و شوم بیگانگانی که به هستی مادی و معنوی مردم این سوی از جهان چشم دوخته بودند، بزرگمردی با حربه هنر خط و خوشنویسی که وسیله انتقال زبان و اندیشه و مؤثرترین امر در رفع نیازهای اساسی اجتماع است، در مقابل آنان قد علم کند و به مبارزه و ستیزه برخیزد و در طی چهار قرن از شهادت مظلومانهاش در این محل از حقایق پردهها برداشته شده و حقانیت مبارزه و اندیشه او به هنرمندان مسلمان و جهان و جهانیان آشکار گردد.
نگرشی کوتاه بر تأثیر خط در اتحاد کشورهای بزرگ مینمایاند که چگونه فراگیری و سیر ترویج مسیحیت با الفبای لاتین در اروپا و آمریکا و آسیا و اقیانوسیه آمیخته شد و سالها در پنجه الفبای لاتین با ماهیتی کاملاً مذهبی هسته استقرار امپراتوریهای مهمی گردید و این دو عنصر ملی و اعتقادی از هم جدایی ناپذیر شدند و چگونه در ظهور ایدههای نوین چون کمونیسم در اتحاد شوروی با الفبای سیریلی طی هفتاد سال پیوند ناگسستنی یافتند؛ هرچند این خط در سیر تکاملی خویش به همراه مذهب ارتدوکس پذیرفته روسها، اوکراینیها و بلغارها و صربها شد و با قدرت یافتن روسیه، سیریلی به الفبای روسی مبدل و سپس با ایده جدید کمونیستی عقد اُخوّت بست و ابزار پسانداز اطلاعات نزدیک به شصت زبان گردید!
چنین بود که با دریافت این مهم، غارتگران ذخایر فکری و علمی و فرهنگی، کشورهای همسایه و همکیش ایران و هند و پاکستان و ترکیه را در معرض شدیدترین ضربههای فرهنگی قرار دادند و با سلامت حفظ خط و الفبای خودشان و پیوند محکم آن در کنار مذاهبی که شدیداً بدان تعصب دارند، رشته این اتحاد (خط و زبان فارسی) را به مقراض مکر و فن بریدند و در آغاز این نغمه ننگین و نفرتبار، اولین شخصیت آگاهی که با درک هنری و بینش عمیق خود توانست با خون خویش اعتراض میلیونها نفر آزاده را در زمین و زمان سر دهد، میرعماد حسنی ـ شهید ثالث کاروان خوشنویسی ـ بود که پس از بررسی زمینهها و علل مرگ او، به عملکرد و حرکت هنری سیاسی که منجر به شهادتش شد، میپردازیم.
حضور جمع کثیری از شاگردان خواستار و ترویج روزافزون ارادتمندان در اصفهان، سبب گردید تا میرعماد حسنی نامهای تاریخی به شاهعباس بنویسد و برای او پیامی بفرستد. متأسفانه تاکنون در هیچ اثری این سند ارزنده و تاریخی با ژرفبینی و تأمل هنری و تعمق در ساختار جملات و کلاً شکلشناسی عنوان مطالب، بررسی نشده است تا بلندهمتی و مناعت و بلندنظری این یگانه هنری عالم اسلام بر همگان روشن گردد و دانسته شود که آن جوهرهای که هنرمندان را جاودانه میسازد و سرآمد آنان را خط سوم قرار میدهد، چیست و این بزرگمرد عارف و هنرمند مسئول و رسول هنری که بوده و چه کرده؟ و شخصیت جهانی او که ویژگیهای نامرئیاش در لابلای کلام و آثارش نهفته و تنها چشمی مسلح به نقد و نظر میتواند ابعادی از آن را آشکار سازد، چگونه توانست یکتنه کار یک لشکر کند و یکشبه ره صدساله بپیماید و با صریر قلم از قاف تا قاف سرزمین هند و ایران و عثمانی و بسیاری از کشورهای عربی را نیز بیدار سازد و فریادرسای خویش را برساند که تنها توجهی کوتاه به ساختار ترسل و انشا و آداب محرری در این نامه، غبار بیاعتنایی را کنار زده و شخصیت واقعی میرعماد را به ما مینمایاند.
متن نامه
«بنده قدیم بر جاده عبودیت مستقیم، عماد الحسنی به عزّ عرض مقیمان بندگان نواب مستطاب فلکجناب عالمیانمآب، نصفت و عدالتپناه، عظمت و شکوهدستگاه و… عون الضعفا، ماده نعمت امن و امان، برگزیده الطاف سبحان؛
من نگویم، ولیک داند عقل کین طراز لباس دولت کیست
اعنی بندگان خلّد اللهم سبحانک ظلال سلطانه علی ما اراده و تمناه، میرساند که: علمالله و کفی به شهیداً که تا محرومی از ملازمت عالی روی نموده، همیشه به وظایف دعاگویی و فاتحهخوانی اشتغال داشته و میدارد و ازدیاد دولت ابدپیوند از حضرت عزت مسئلت مینماید که شرح آرزومندی به عزّ عتبهبوسی و سعادت ملازمت، کان نه بحری است که پایان و کناری دارد؛ نه به اندازه تقریر این مهجور از طریقه ادب دور است.
مرا به سوی تو پیغام آرزو خام است
به آفتاب ز ذره چه جای پیغام است؟
اما چون اظهار شوق خاطر بیقرار مسکن نایره المی است که از محنت حرمان بر دل افکار بار است، لاجرم قلم عبودیت رقم به عرض این مقدار از آن جرئت نمود.
خدایگانا! مخفی نماند که مقصد این کمینه دعاگو جز این نیست که دیده الم دیده را به کحل الجواهر غبار درگاه فلکاشتباه روشن بیند؛
فرشتهای است بر این بام لاجورد اندود
که پیش آرزوی عـــاشقان کشــد دیوار
رجاء واثق صادق که حصول این امنیت، پیش از حلول منیت رفیق گردد؛ انّه علی ما یشاء قدیر. چون غرض، عرض اخلاص و یکجهتی بود، زیاده مصدّع نشده به دعا اختصارکرد.
تمتع بادت از اقبال و برخورداری از دولت
همی تا مرغ زرین اندرین سبز آشیان باشد»
آنچه در نگاه اول بر این نامه جلب نظر میکند و بُعد زیبا و آسمانی این نامه آنکه هر عبارتی از آن با ایهامی ادبی، بیانگر آیهای از آیات ربانی قرآن مجید است که محتوایی عرفانی به آن داده و از آن آیتی ساخته است و برداشت محققانی که درباره این نامه چیزی نوشتهاند، مصداق بارز تجاهلالعارف درباره عصر زندگانی میرعماد میباشد و آنچه نوشتهاند، به اغماض بوده است؛ زیرا مطالبی را عنوان کردهاند که ارتباطی با مفاد آن ندارد. اگر متهم به توجیه ادبی نشویم و نوشته یک نابغه هنری و ادیب مسلم را ساده تصور نکنیم.
حال محتوی آن را مورد بررسی قرار میدهیم:
«بنده قدیم»، نه بنده شاه، بلکه بندهای که «الست بربکم قالوا بلی» گفته است و «بر جاده عبودیت مستقیم»، «ایّاک نعْبدُ و… اهدنا الصّراط المُسْتقیم»… عماد الحسنی و پس از آوردن القاب و عناوین متداول زمان بیت: «من نگویم ولیک داند عقل…» تداعی «و تُعزّ من تشاء»، سپس بهانه دوری از دربار او را به جهت «دعاگویی و فاتحهخوانی و…» موجه میشمارد و «لاجرم (به ناچار) قلم عبودیت رقم (جبر و اجبار) وسیله تحریر نامه میگردد و دیگر (مقصدی جز بودن در اصفهان سر کوی او) ندارد و چنانکه از دستگاه او محترز است و پرهیز دارد، این بیت شیخ اجل را سبب میسازد که:
فرشتهای است بر این بام لاجورد اندود
که پیش آرزوی عاشقان کشد دیوار
و تقاضا دارد که این آرزو یعنی استقرار در اصفهان بدون وابستگی باشد؛ زیرا بیت پیش دلیل واضح بر همین خواسته است. در پایان باز مقصود خود را از نگارش نامه تأکید مینماید که «چون غرض عرض اخلاص و یک جهتی بود، زیاده مصّدع نشده و…»
گرچه پس از ارسال این نامه میرعماد برای استفاده از موقعیت شاه و انعکاس وقایع دربار او در جهان آن روزگار، توانست با تحریر چند چلیپایی آوازه هنر خود را هر چه به دوردستتر برساند و با این سیاست هم، از ممانعتهای دربار و شرّ آنها محفوظ ماند، نباید از نظر دور داشت که ذکاوت میرعماد همراه جنگ و گریز فکری او اگر در پی تقربی هم بوده باشد، تنها به خاطر استفاده از بلندگوی فراگیر دستگاه شاهعباس بوده؛ زیرا هیچ هنری در ایران جز از مجرای دربار صفوی (۱۶۶۴م) صحراها و کوهها را طی نمیکرد و از درباری به دربار دیگری نمیرسید؛ اما نکته قابل توجه اینجاست که نمایندگان و سیاحان غربی چون: شاردن، پیتیرودلاواله که نوع درختان بازار اصفهان را هم نوشتهاند، از میرعماد نامی نبرده و اشارهای نکردهاند!
به هر حال موقعیت هنری و سیاسی و اجتماعی میرعماد در اصفهان نسبتاً تثبیت شد و مبارزه سیاسی فرهنگی او آغاز گردید، آوازه نهضت هنری او به دربار پادشاه گورکانی هند و سلاطین عثمانی و روم رسید، تا جایی که به دیدار او رغبت یافتند و حتی گاهی مناصبت دولتی را به هدیه یک قطعه از خط میرعماد منوط میکردند و با این رنسانس هنری توانست پیوند اتحاد فرهنگی سه کشور را با رشته نامرئی هنر خوشنویسی متصل و برقرار سازد و با این موقعیت ویژه علمی و هنری با اندیشههای عالی عقیدتی است که تلاش پیگیری را در به ثمر رساندن آرزوهای بلند خویش آغاز میکند.
پهلو به دم تیغ نهْ ار بر سر کاری
مرد هنر از بستر سنجاب نخیزد
در اینجاست که ما چهره سیدجمال دیگری را با سیصد سال تقدم زمانی مشاهده میکنیم. مشابهتهای فرمانروایان و اوضاع اجتماعی سیاسی و فرهنگی این دو مقطع زمانی با ریاست (شاهعباس و ناصرالدین شاه) نیز درخور تعمق و حوصله است، دو دارالخلافه مدعی دو فرد معلومالحال که در مستی چه فرمانها در باب قتل وطنپرستان و اسلامخواهان امضا کردند. با این تفاوت که سید جمالالدین اسدآبادی با نیروی فلسفه و فقاهت و فصاحت وارد میدان شد؛ اما سید عمادالملک قزوینی با قدرت هنر و هدایت اندیشه جوان و با چه وجه اشتراکهایی؟ با این وجه اشتراک که شعار رسای «کاش اختلاف سنی و شیعه از میان برمیخاست و رعایای ایران و عثمانی به جای اینکه خون یکدیگر را بریزند، به راه دوستی و اتحاد میرفتند» سیاه مشقی از میرعماد در مرقعات خط مندرج است که در حقیقت تز فکری و شعار عقیدتی و وصیت سیاسی اوست: «انا المؤ…»2 این منشور به خط محمد حسین تبریزی استاد میرعماد نیز موجود است3 و درباره او نیز که معلم و استاد اجازه میر بوده و عاقبت از تبریز به قزوین کوچید و در همانجا به رحمت ایزدی پیوست، جای تأمل و بررسی است؛ زیرا که هسته اصلی اندیشه میرعماد در محضر او شکل گرفت!
فریاد وحدت کشورهای اسلامی از زبان هر دو شخصیت (میرعماد و سید جمال) بر افلاک شد و عاقبت جان بر سر این سودا نهادند که هر دو سید علوی خواستار اتحاد و اتفاق اسلام و مسلمانان از هر نژاد و گروه و دستهای بودند، این دو شخصیت در میان اهل تحقیق چنان جایگاهی دارند که هر اهل قلمی از دایره جغرافیایی افغانستان، ایران و عثمانی و هند و… که دست به قلم میبرد، آنها را از خود میداند؛ در افغانستان، افغانیشان مینویسند و میدانند4 در ایران، ایرانی و… عدهای بر سنی بودن آنها ارائه دلیل کرده و گروهی بر شیعی بودنشان داد سخن میدهند و احوال آنها درست بیانگر سخن اقبال لاهوری است که:
نیست از روم و عرب پیوند ما
نیست پابند نسب پیوند ما
دل به محبوب حجازی بستهایم
زآن جهت با یکدیگر پیوستهایم
میرعماد مدتها خون دل خورد و دم نزد به قول خودش ـ در درد دلهایش با قلم ـ که در ورای تور پولادین سیاه مشقهایش دیده میشود؛ تحت نظر است و راه خروج از اصفهان را ندارد و میگوید: «هر چه بادا باد دندان بر جگر خواهم نهاد»5 و… بالاخره طعنهها و کنایههای میر به شاهعباس آغاز گردید.
مینویسند میر تقاضای تحریر شاهنامه را رد کرد و وجه حقالتحریرش را پس فرستاد؛ بدین بهانه که وجه ارسالی شاه همین قدر کفاف کرد و برای شصتهزار بیت شاهنامه تلویحاً شصتهزار تومان درخواست و عملاً در مجلس تعلیم خود در پاسخ به پرداخت بیعانه حقالتحریر به شاه، نظر خود را به اثبات رسانید که شاگردان برای هر بیت یک تومان پرداخت کردند، در حالی که گندم خرواری پنج ریال بود.6
میرعماد در مقابل شاهعباس قرار گرفت و پیامهای زهرآگین خویش را با طبع بلند ادبی در قالب شعر روانه دربار کرد تا جاودانه بماند و چون سایر ابعاد فکری و هنری زندگیاش در پشت غبار دوروییها فراموش نگردد. چنان مینماید میرعماد این پیامها را به دو جهت به صورت شعر و قطعه خوشنویسی به دربار میفرستاده است: ابتدا اینکه چون اثر هنری بود، در نابودی آن اثر به هر وسیله مسامحه میشد و دیگر اینکه چون در قالب شعر بود، در خاطرهها و اذهان ثبت میشد و سینه به سینه به عمر خویش ادامه میداد تا روزی چون امروز چهره نماید. او ابتدا به شاه نصیحت میکند و توجهش را به حال قشرهای مختلف جامعه جلب مینماید و از همنشینان نااهل او یاد میکند و میگوید که:
با اسیران نظری نیست تو را
بر عزیزان گذری نیست تو را
قول دشمن مشنو در حق من
که ز من دوستتری نیست تو را
*
تو آن نهال سعادتبر نکوثمری
که هر که آمده در خدمت تو یافته بار
به غیر من که به جز بار دل نیافتهام
گناه بخت من است، آزمودهام صد بار
تحکم و اصرار و پافشاری شاهعباس در منزوی ساختن میرعماد به مرتبهای رسید که میر عماد در قطعهای شیوه جوانمردی شاهعباس را که به آن صفت میبالید و از مشخصات بارز خود میشمرد، نفی کرده و میگوید:
ز روزگار مرا قصهها بسی است که نیست
مجال آنکه کنم شمهای از آن تقریر
ز پشتی کرمت کردم این عتاب که او
مشیر و محرم من بود، اندر این تدبیر
اگرچه رسم بزرگی تو خودشناسی، لیک
بگویمت سخنی آن ز من به خرده مگیر:
کسی که بر سر احرار سروری جوید
روا ندارد، در حق من چنین تقصیر
عاقبت میرعماد به پیامهایی متوسل شد که در طول تاریخ استبداد تا آن زمان کمتر مبارزی همانندش را با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی و فردی در مقابل مستبدی ابراز داشته است. مطالبی که شاه از میر تنها شنید، از سرداران یاغی قزلباش ـ که فوجهای شمشیرزن در اختیار داشتند ـ و یا سران نیرومند گرجستان که هر ساله جوی خون به راه میانداختند و حتی از پادشاهان عثمانی نشنید و احدی جرأت نداشت در مقابل شاه صفوی نازکتر از گل بگوید.
پینوشتها:
1. ادوارد براون در تاریخ ادبیات خود مینویسد: از عجایب عالم این بود که سلطان سلیم عثمانی با اینکه آنجا سرزمین ترکزبان است، به زبان فارسی شعر میگفت و شاه اسماعیل صفوی که پادشاه ایران بود، در اصفهان پایتخت ایران به زبان ترکی شعر میسرود! اگرچه دارای دیوانی شعر فارسی هم بود، اما حرکتی که در سیر فراگیر زبان فارسی به عنوان حکومت صفویه به وجود آمد و در لوای سیادت ساختگی و… بزرگترین ضربهها را به فرهنگ و ادب و هنر این سرزمین و تمامیت و استقلال سرزمینهای اسلامی وارد آوردند. ر. ک، جلالآل احمد، غربزدگی، ص ۵۷، به بعد ۶۲- ۶۸ – ۶۹- ۷۰ -۷۵- ۷۶ر ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج ۵، بخش یکم، ص ۴۳۶ و ۵۰۸
2. مرقعات خط، ص۴۱٫
3. حبیبالله فضائلی، اطلس خط، ص۴۹۶٫
4. عزیزالدین فوفلزایی، خط در افغانستان.
5. مرقعات خط، ص۳۶٫
6. مهدی بیانی، احوال و آثار خوشنویسان، ج۴، عبدالمحمد ایرانی، خط و خطاطان.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید