آغازی بر آموزش زبان مادری در ایران / امیر هاشمی مقدم

1394/9/4 ۱۲:۲۷

آغازی بر آموزش زبان مادری در ایران / امیر هاشمی مقدم

بالاخره پس از فراز و نشیب‌های بسیار بود که سال گذشته عده‌ای از معلمان کُرد مهاباد گرد هم آمده و بخش جانبی‌ای برای کتاب درسی ادبیات فارسی تدوین کردند که به زبان و ادبیات کردی می‌پرداخت. دولت تدبیر هم برای جامه عمل پوشاندن به یکی از وعده‌های انتخابی خویش، با توزیع این کتاب در سطح مدارس مناطق کردنشین موافقت نمود و بدین ترتیب تا آنجا که نگارنده می‌داند برای نخستین بار در کشور، آموزش زبان مادری در مدارس جامه عمل به تن کرد.

 

 

بالاخره پس از فراز و نشیب‌های بسیار بود که سال گذشته عده‌ای از معلمان کُرد مهاباد گرد هم آمده و بخش جانبی‌ای برای کتاب درسی ادبیات فارسی تدوین کردند که به زبان و ادبیات کردی می‌پرداخت. دولت تدبیر هم برای جامه عمل پوشاندن به یکی از وعده‌های انتخابی خویش، با توزیع این کتاب در سطح مدارس مناطق کردنشین موافقت نمود و بدین ترتیب تا آنجا که نگارنده می‌داند برای نخستین بار در کشور، آموزش زبان مادری در مدارس جامه عمل به تن کرد.

به دنبال این رویداد، هم‌زمان با سفر استانی رئیس‌جمهور به کردستان، رشته زبان و ادبیات کردی در دانشگاه کردستان نیز موجودیتش را اعلام کرد و از سال تحصیلی پیش رو، دانشجو پذیرفت. از سوی دیگر هم‌زمان با سفر رئیس‌جمهور به استان آذربایجان شرقی، بنیاد فرهنگ و ادبیات آذربایجان نیز در خانه پروین اعتصامی گشایش یافت که گرچه حرف و حدیث‌هایی درباره نام آن را در پی داشت، اما خود گامی به جلو بود. حال و بر اساس تجربه کردها، باید منتظر روزی نزدیک بود که آموزش زبان ترکی آذری نیز در کنار زبان و ادبیات فارسی در مدارس انجام شود و رشته زبان و ادبیات ترکی آذری نیز در دانشگاه‌ها –به‌ویژه استان‌های آذری‌نشین- دانشجو بپذیرد. بحث درباره آموزش زبان مادری در ایران و بلکه منطقه سابقه‌ای دیرینه دارد. ملی‌گرایی به دنبال کشورهای اروپایی در سده بیستم در خاورمیانه و کشورهای آسیایی نیز جریان یافت و زبان مشترک، یکی از پایه‌های اصلی ملی‌گرایی به حساب می‌آمد.

سیاست‌های آتاترک در ترکیه به نوعی الگوی ملی‌گرایی رضاشاه شد؛ البته به درجه‌ای بسیار ضعیف‌تر (البته در حالی‌که سیاست‌های ملی‌گرایانه آتاترک از سوی ترک‌ها چه در ترکیه و چه در دیگر کشورها بسیار ستوده می‌شود، سیاست‌های ملی‌گرایانه رضاشاه که مستقیماً از ترکیه و آتاترک الگو گرفته، اما در نسبتی بسیار ضعیف‌تر اجرایی شد، چه از سوی قوم‌گراها و چه از سوی برخی گروه‌های رسمی و غیررسمی مورد هجمه قرار می‌گیرد). این روزها که اشتباه برنامه فیتیله باعث اعتراضات آذری‌های ترک کشور گردیده (هرچند نگارنده قویاً بر این باور است که این اشتباه سهوی بوده)، بحث آموزش زبان مادری دوباره در میان محافل قومی و ملی داغ شده است. بنابراین نگاهی گذرا به این بحث داریم. مهمترین نکته‌ای که روشنفکران اقوام ایرانی و حتی فارس‌زبان به آن انتقاد دارند، اجرایی نشدن اصل 15 قانون اساسی است که در آن به آزادی‌های زبانی و قومی، بیش از آنچه که اکنون در کشور می‌بینیم اشاره شده است. در اصل 15 قانون اساسی کشورمان آمده است: «زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد. ولی استفاده از زبان‌های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است». بنابراین انتظار درست و به‌جایی خواهد بود چنانچه هم‌صدا با اقوام (و به‌عنوان انسان‌شناسانی که گوناگونی و رنگارنگی فرهنگی را ارج نهاده و از آن دفاع می‌کنند) خواهان اجرای این اصل قانون اساسی‌مان باشیم. شوربختانه برخی از ایران‌دوستان و ملی‌گرایان افراطی (که لزوماً زبان مادری‌شان فارسی نیست)، هر نوع سخن گفتن درباره آموزش زبان مادری را نشانه تجزیه‌طلبی می‌دانند و بنابراین چنانچه یک آذری ترک چنین خواسته‌ای داشته باشد، وی را «پان‌ترک» و یا چنانچه یک کرد چنین خواسته‌ای داشته باشد، او را «پان‌کرد» می‌نامند.

در حالی‌که به نظر می‌آید این یک حق بسیار طبیعی هر انسانی است که زبان مادری‌اش را به‌صورت علمی بیاموزد. نکته دیگر اینکه به نظر می‌آید این افراد این نکته را در نظر نمی‌گیرند که تجزیه‌طلب نامیدن چنین افرادی می‌تواند آنان را ترغیب به اتخاذ دیدگاه‌های تندروانه‌تری کند. نکته دیگری که باید بدان توجه داشت، این است که هرگاه سخن از آموزش زبان مادری به میان می‌آید، زبانهای کردی، ترکی و عربی به ذهن می‌آید. آموزش این سه زبان می‌تواند در دانشگاه‌ها و مدارس مورد توجه قرار گیرد و آموزش ده‌ها زبان و گویش رایج دیگر در کشور همچون لری، بختیاری، لکی، بلوچی، تبری، گیلک، تاتی، طالشی، ترکمنی و... در مدارس و در کنار زبان فارسی در برنامه‌ها گنجانده شود.

هر کدام از اینها گویش‌وران قابل توجهی داشته و بسیاری‌شان خواهان پاسداشت زبان و گویش‌شان هستند. در این راه حتی شاید نیازی به تدوین این کتاب‌ها از سوی دولت و مسئولین نباشد؛ نظام آموزش رسمی می‌تواند یک شیوه‌نامه تنظیم کرده و آنرا در اختیار معلمین و زبان‌شناسان مجرب هر زبان و گویش گذاشته و تدوین آنها را به این افراد بسپارد.

نظام آموزشی رسمی تنها نظارت بر محتوای آنها را بر عهده خواهد داشت؛ یعنی کاری که برای تدوین کتاب آموزش زبان کردی در مهاباد صورت گرفت. به نظر می‌آید علاقه و تمایل قشر نخبه هر کدام از این گروه‌های زبانی و گویشی به اندازه‌ای باشد که اقدام به تدوین مفاد درسی لازم برای کتابها بنمایند. آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری: یکی از مباحث جاری بین طرفداران و منتقدان زبان‌ها و گویش‌های بومی، «آموزشِ زبان مادری» در مدارس و یا «آموزش به زبان مادری» در مدارس است. بین این دو تفاوت عمده‌ای وجود دارد. آموزش زبان مادری یعنی در کنار کتاب و درس «زبان و ادبیات فارسی» که در همه سال‌های آموزشی در مدارس تدریس می‌شود، درسی هم شامل زبان یا گویش بومی منطقه گنجانده شود که در آن به دستور آن زبان، آثار مهم نوشتاری یا شفاهی در آن زمینه و... بپردازد. اما برخی فعالین قومی خواهان آموزش به زبان مادری هستند که یعنی همه دروس در مدارس به زبان یا گویش بومی تدریس شود و نه به زبان فارسی. این افراد عموماً خواهان فدرالیسم فرهنگی در ایران هستند. الگوی فدرالیسم فرهنگی: فدرالیسم به بیان ساده به نظام سیاسی‌ای گفته می‌شود که تصمیمات اصلی به‌ویژه در حوزه سیاست خارجی و روابط بین‌الملل، گمرک و چاپ اسکناس و... توسط حکومت مرکزی گرفته می‌شود؛ اما بخش‌های مختلف کشور که هر کدام یک ایالت هستند، در برخی سیاست‌های داخلی همچون قوانین، برقراری نظم، اقتصاد و... از استقلال نسبی برخوردار باشند. فعالین قومی ایران عموماً کشورهایی چون آلمان و امریکا را به‌عنوان نمونه یادآور شده و خواهان اجرای فدرالیسم در ایران هستند. همچنین به چند زبان رسمی در کشور سوئیس اشاره می‌کنند. واقعیت این است که این افراد تنها یک بُعد ماجرا را نگاه کرده و آنرا در میان سایر اجزا در نظر نمی‌گیرند. ساختارگرایان بر این باورند که در یک ساختار همچون جامعه، باید نقش و کارکرد یک عنصر را در همکاری و هماهنگی با سایر عناصر و نیز در کل ساختار مورد توجه قرار داد و هرگونه انفرادی نگاه کردن به یک عنصر، محکوم به شکست است.

در همین راستا صرفاً مقایسه کردن تنوع فرهنگی در ایران با سوئیس، آلمان یا امریکا، نوعی تقلیل‌گرایی است. ایران نه از نظر اقتصادی، نه جغرافیایی، نه تاریخی، نه سیاست و روابط بین‌المللی و نه از نظر نظامی با این کشورها قابل مقایسه نیست و فدرالیسم می‌تواند زمینه‌ساز تجزیه کشور شود.

برای نمونه در زمینه اقتصادی تا زمانی که شکوفایی اقتصادی در کشور رخ ندهد و آثار مثبت آنرا مردم به آشکارا حس نکنند، مواردی همچون فدرالیسم نمی‌تواند پیوستگی آنان را به بدنه مادر تضمین کند.

ترک‌های بلغارستان و یونان در این زمینه نمونه‌ای بسیار گویا هستند. تا پیش از تشکیل اتحادیه اروپا و پیوستن این کشورها به این اتحادیه، ترک‌های این کشورها تمایل قابل توجهی حتی برای پیوستگی جغرافیایی به خاک ترکیه داشتند. اما پس از پیوستن این کشورها به اتحادیه اروپا که مزایایی همچون پول واحد، بی‌نیازی به ویزا و... را در پی داشت، این تمایلات کاهش یافت. با همین توجیه می‌توان پیش‌بینی کرد چنانچه اقتصاد ایران حتی با همین نظام مدیریت سیاسی شکوفا شود، تمایلات هویت‌طلبانه نیز تا حدود بسیاری کاهش خواهد یافت. نکته دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که ایران چه به نام «پرشیا» و چه به نام «ایران» همیشه به‌عنوان یک کل واحد در نظر گرفته می‌شد و دیرینه‌ای بسیار فراتر از کشورهایی چون سوئیس، آلمان و امریکا دارد که عمدتاً سه سده یا کمتر از عمرشان می‌گذرد.

در طی بیش از دو هزار و پانصد سال، ایران همیشه به‌عنوان یک کلیت از اقوامی که به هم و در هم تنیده شده‌اند (و نه به‌صورت موزاییک‌هایی که صرفاً کنار هم قرار گرفته باشند) شناخته می‌شد که بیش از آنکه هویت قومی‌شان مطرح باشد، هویت ملی‌شان برجسته بود. از سوی دیگر در کشورهایی مانند امریکا و یا آلمان، چنانچه فدرالیسم فرهنگی به اقوام مختلف اجازه می‌دهد دروس‌شان را به زبان مادری بخوانند، زبان انگلیسی یا آلمانی زبان رسمی و غالب است، مشکل ما را ندارند و همه دانش‌آموزان به این زبان به خوبی سخن می‌گویند. در حالی‌که به نظر نمی‌آید چنین سیاستی در ایران موفق شود. زیرا حتی اکنون که کتاب‌های درسی به فارسی نوشته می‌شود هم، معلمان بومی عموماً در مدارس به زبان بومی تدریس می‌کنند و همین عامل باعث می‌شود بعضاً هنگام حضور دانشجویان اقوام غیرفارس در دانشگاه‌ها و لزوم آموزش کامل به زبان فارسی، با مشکل زبانی روبرو شوند.

با این اوصاف اگر قرار باشد روزی آموزش در مدارس هم به زبان مادری باشد، بی‌تردید عدم فهم زبان فارسی و برقراری با افراد و اقوام دیگر، فاصله‌های فرهنگی را بسیار بیشتر و مرزبندی‌ها را شدیدتر می‌کند. هرچند باید اشاره کنیم که در واقع فدرالیسم امریکایی و آلمانی هم، عمدتاً فدرالیسم اداری است. همچنین موقعیت جغرافیایی ایران نیز اجازه فدرالیسم را به این کشور نمی‌دهد. عراق نمونه‌ای گویا در این زمینه است که یکی از دلایل وضعیت اسفبار کنونی‌اش، فدرالیسمِ ناکارآمد در این کشور است.

همچنین افغانستان به‌عنوان کشوری که پس از شکست سیاست جایگزینی زبان پشتو به جای فارسی و تحمیل این زبان به همه، سیاست دوزبانگی پشتو/دری (فارسی) را در پیش گرفت و اکنون کشوری دو زبانه است. اما واقعیت این است که درصد بسیار اندکی از اقوام غیرپشتون با زبان پشتو آشنایی دارند (یادآوری اینکه نام قوم، پشتون است و نام زبان، پشتو).

همین سیاست دوزبانگی که هویت قومی را پررنگ و برجسته‌تر می‌کند، تاکنون بارها این کشور را تا مرحله تجزیه پیش برده است. گاهی اختلاف بر سر استفاده از یک واژه پشتو یا فارسی، درگیری‌های بزرگ به وجود آورده و کشته به جای می‌گذارد (برای نمونه چند سال پیش که تابلوی دانشگاه بلخ می‌خواست نصب شود، بر سر اینکه دانشگاه نوشته شود یا پوهنتون –که برابرنهاده پشتوی واژه دانشگاه است- درگیری بزرگی به وجود آمد و منجر به کشته شدن برخی دانشجویان شد). نهایتاً آنکه سیستم فدرالی یا تمرکزگرا به خودی خود نمی‌تواند مایه خرسندی و خوشبختی مردم مناطق مختلف یک کشور باشد. هم نظام فدرالی خوبی‌ها و کاستی‌های خود را دارد و هم نظام تمرکزگرا (برای آشنایی با بخشی از کاستی‌ها و مزایای هر کدام از این نظامها ن.ک: طاهری. 1370: 114-95).

بنابراین نمی‌توان به صرف اینکه در سوئیس چند زبان رسمی وجود دارد و در امریکا یا آلمان نظام فدرالیسم پیاده می‌شود و هر سه این کشورها پیشرفته و توسعه‌یافته‌اند، نتیجه‌گیری کرد که اگر ایران هم نظام فدرالی داشته باشد موفق خواهد شد. چه آنکه بیشتر کشورهای دنیا اکنون نظام تمرکزگرا را پیاده می‌کنند. جالب آنکه کشورهایی مانند انگلستان، فرانسه و برخی کشورهای حوزه اسکاندیناوی که در زمینه رفاه شهروندان و بسیاری از شاخص‌های یک کشور توسعه‌یافته، از امریکا و آلمان جلوتر و بهتر هستند، نظام‌شان مرکزگرا است.

برای مطالعه بیشتر درباره خوبی‌ها و کاستی‌های نظام تمرکزگرا و فدرالی نگاه کنید به: طاهری، ابوالقاسم (1370)، حکومتهای محلی و عدم تمرکز، تهران: قومس.

منبع: انسان شناسی و فرهنگ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: