تورم بخشیدن به خود حیوانی / علامه محمدتقی جعفری (ره)

1394/8/30 ۰۹:۳۹

تورم بخشیدن به خود حیوانی / علامه محمدتقی جعفری (ره)

چهره‌هایی در تاریخ بشریت ظهور کرده‌اند که یک بار دیدن یا شنیدن توصیفی از آنان، برای اطلاع از وقاحت و بی‌شرمی بی‌نهایت و شدت مبارزه آنها با حق و حقیقت که یک انسان‌نما می‌تواند داشته باشد، کفایت می‌کند. بی‌تردید یزید یکی از آنهاست که به تنهایی مجمع خباثت نسل و رذالت خانوادگی و نشو و نمای خودمحوری و لذت‌پرستی و کامجویی حیوانی را در وجود خود جمع کرده است. نخستین جمله را از عبدالرحمن ابن‌خلدون مؤلف مقدمه تاریخ معروف می‌شنویم. او می‌گوید: «درباره حسین چه بگویم؟ وقتی که فسق و انحراف یزید بر همه مردم دورانش آشکار شد، پیروان اهل بیت پیغمبر(ص) در کوفه، از حسین درخواست کردند که به کوفه برود و آنان در قیام علیه یزید یاری‌اش کنند.»

 

 

چهره‌هایی در تاریخ بشریت ظهور کرده‌اند که یک بار دیدن یا شنیدن توصیفی از آنان، برای اطلاع از وقاحت و بی‌شرمی بی‌نهایت و شدت مبارزه آنها با حق و حقیقت که یک انسان‌نما می‌تواند داشته باشد، کفایت می‌کند. بی‌تردید یزید یکی از آنهاست که به تنهایی مجمع خباثت نسل و رذالت خانوادگی و نشو و نمای خودمحوری و لذت‌پرستی و کامجویی حیوانی را در وجود خود جمع کرده است. نخستین جمله را از عبدالرحمن ابن‌خلدون مؤلف مقدمه تاریخ معروف می‌شنویم. او می‌گوید: «درباره حسین چه بگویم؟ وقتی که فسق و انحراف یزید بر همه مردم دورانش آشکار شد، پیروان اهل بیت پیغمبر(ص) در کوفه، از حسین درخواست کردند که به کوفه برود و آنان در قیام علیه یزید یاری‌اش کنند.»

این جمله مختصر می‌تواند شخصیت یزید را به تمام معنی آشکار کند؛ زیرا فساد و تبهکاری و انحراف یک شخصیت تا به حد نهایی نرسد، گفته نمی‌شود که اوصاف قبیح مزبور آن شخص برای همه ثابت شده است، زیرا صدها احتمال و تأویل و تفسیر و اغراض شخصی و عمومی، مانع از آن است که همه مردم در بیش از ده جامعه بزرگ اسلامی آن روز، از کوچک و بزرگ و دانا و نادان و خوب و بد… همه و همه، فساد و تبهکاری شاخص‌ترین فردشان را بپذیرند. اگر از این اتفاق نظر جوامع عصر خود یزید و صاحب‌نظران قرون و اعصار بعدی بگذریم، توجه شایسته به کردار سه سال و نیمه‌اش، جای تردیدی در این حقیقت نمی‌گذارد که در صورت موافقت امام حسین(ع) با او، نتیجه‌ای جز امضای نابودی اسلام و بردگی مردم به بنی‌امیه در بر نداشت. اما کارنامه سه سال و نیم یزید:

ـ کشتن امام حسین(ع) با هفتاد و یک رادمرد دیگر به وضعی که تاکنون هیچ مورخی ـ چه مسلمان و چه غیرمسلمان ـ بدون لرز و وحشت و ناراحتی روحی شدید، نتوانسته است پیرامون آن حادثه مطالعه‌ای کند و چیزی بنویسد.

ـ قتل عام اهالی مدینه که به قول مورخان درباره جلادان خون‌آشام مغول: «آمدند و کشتند و سوزاندند و رفتند»، با این تفاوت که در هیچ تاریخی دیده نشده است که چنگیز و هلاکو و آباقاخان به فرماندهان خود دستور بدهند که کسانی را که از لبه شمشیر شما سالم ماندند، دور خود جمع کنید و از یکایک آنان برای برده من شدن بیعت بگیرید. این دستور را یزید صادر کرده است. دستور او به جلادش مسلم بن عقبه چنین بود که: «اگر کسی از اهل مدینه زنده بماند، باید برای بردگی محض با من (یزید) بیعت کند و اگر کسی از پذیرش بردگی امتناع ورزید، گردنش از بدنش جدا شود.»

ـ سوزاندن بیت‌الله الحرام و کشتار اهل مکه.

این بود کارنامه یزید. معاویه پسرش یزید را بر جای خود نصب کرد و برای رویارویی بی‌پرده با شخصیتی که برای خود ساخته بود، به زیر خاک رفت. بار دیگر تاریخ بشری، شخصیتی تبلوریافته از سرگذشتی را که از نظر اهداف و آرمانهای اعلای انسانی اسلامی غیرقابل توجیه بود، راهی زیر خاک تیره نمود؛ ولی همان گونه که خاک تیره، به جهت جانشین ساختن فرزندش یزید که ادامه وجود او بود، نتوانست آن چهره شناخته‌شده را مخفی نماید، همچنان یاوه‌گویی‌های چاپلوسان نیز نتوانست صورت واقعی او را از دلها بزداید و از تاریخ محو سازد. آنچه در آثار نقل شده از آن روزگار دیده می‌شود، بیش از این نیست که معاویه، زمینه تحمیل سلطه یزید را بر بعضی از مردم به وسیله شمشیر و یا سفره‌های رنگین آماده کرد، ولی هیچ تاریخ مستندی نگفته است که مردم ـ از طبقه معمولی گرفته تا شخصیت‌های برجسته ـ با کمال رضایت با یزید بیعت نموده و او را که فردی پست‌تر از او در میانشان نبود، برای زمامداری برگزیده باشند.

آری، در آن هنگام که قدرت نامشروع، با ناآگاهی اکثریت مردم، با تلقین‌پذیری عامیان و ناتوانی و زبونی و مصلحت‌اندیشی عده‌ای که استعداد اصلاح مدیریت جامعه را دارند، دست به دست هم داد، فرزندی به نام یزید می‌زاید که دستور کشتن مردی به نام حسین بن علی(ع) را صادر می‌کند که جلوه‌گاه اعلای همه ارزشهای والای انسانی ـ الهی است. قرائن و شواهد تاریخی نشان می‌دهد که امام حسین(ع) حتی در دوران معاویه که مقداری از ظواهر اسلامی را در استخدام به حکومتش مراعات می‌کرد، دائماً در فکر چاره‌جویی و نجات‌دادن جامعه از سلطه‌جویان خودکامه بود؛ ولی با نظر به مجموع شرایطی که در آن دوران وجود داشت، مخصوصاً با توجه به تعهدی که امام حسین(ع) برای جلوگیری از خونریزی بی‌حد و کران با معاویه داشت، حرکتی برای نهضت و انقلاب نکرد. حتی پس از وفات برادر بزرگوارش امام حسن مجتبی(ع) به تقاضای شیعیان عراق که از او می‌خواستند برود و در عراق حکومت عدل اسلامی را برپا دارد، پاسخ مثبت نداد و به آنان گوشزد فرمود: «میان ما و معاویه تعهدی برقرار شده است. صحیح نیست که من آن را بشکنم، تا مدت آن عهد سپری گردد. و آنگاه که معاویه مُرد، در این باره می‌اندیشم و تصمیمی خواهم گرفت.» هنگامی که جابر بن عبدالله به آن حضرت عرض کرد: «نظر من این است که تو هم مانند برادرت که با معاویه صلح کرد، با یزید صلح نمایی»، حسین(ع) فرمود: «صلح برادرم با معاویه به امر خدا و رسول او بود، و جنگ من هم با یزید، به امر خدا و رسول اوست.»

عظمت اصل وفا به عهد و پیمان بود که حسین(ع) را در مقابل معاویه به سکوت واداشت. سکوت امام در آن روزگار تیره و تار، ناشی از تعهد به متارکه جنگ بود که در زمان برادر بزرگوارش بسته شده بود. حسین(ع) که شخصیتش در جاذبیت ارزشهای عالی انسانی ـ الهی بود، می‌فهمید که عظمت اصل وفا به عهد چیست، و این اصل شایسته هرگونه گذشت و فداکاری است، نه معاویه که همه مواد آن عهد را که برای متارکه جنگ بسته بود، زیر پا گذاشت و بر ضد همه آن تعهدها عمل نمود. او معاویه بود و این امام حسین علیه‌السلام. او همه چیز را برای سلطه و حکومت دنیوی می‌خواست و حتی تعهدهایی که می‌بست، برایش هیچ ارزش و انگیزگی برای وفا به آنها نداشت، ولی این(امام حسین(ع)) نه تنها سلطه و حکومت، بلکه همه وجود خود را فدای عمل به انجام آن تکلیف برین تلقی می‌کرد که نغمه‌اش را از اعماق وجدان پاکش می‌شنید. شخصیت این مرد بزرگ، دامنه شخصیت علی بن ابی طالب(ع) و دومین جلوه‌گاه او بود. همان گونه که ایمان و عمل به اصل وفا به عهد، از مختصات روحی آن پدر باعظمت بود، آن ایمان و عمل در حسین(ع) که تجلی‌گاه آن روح بزرگ بود، وجود داشت.

دستور امیرالمؤمنین(ع) به مالک اشتر چنین است: «مالکا، اگر میان خود و دشمن معاهده‌ای منعقد نمودی، به طور کامل به معاهده خود وفا کن، و نفس خود را در برابر عهدی که بسته‌ای سپر کن؛ زیرا عموم مردم در هیچ یک از واجبات الهی با آن همه پراکندگی که در آرا و خواسته‌های خود دارند، مانند بزرگداشت وفای به معاهده‌ها اتفاق نظر ندارند. این یک قانون محکم است که حتی مشرکان هم در بین خود، با قطع نظر از اسلام و مسلمین، به آن عمل می‌کردند؛ زیرا آنان نیز عواقب ناشایست عهدشکنی را آزموده بودند. هرگز برای مختل ساختن امر پناهندگی دشمن به تو، نیرنگ راه مینداز و تعهد خود را نقض مکن، و برای دشمنت حیله‌گری روا مدار؛ زیرا هیچ کس جز نادان شقی، به خدا جرأت نمی‌کند. خداوند متعال، قانون تعهد و پناهندگی و پناه دادن را با رحمت الهی خود میان بندگانش، عامل امن و امان قرار داده است که در منطقه ممنوعه آن بیارامند و در همسایگی آن، با احساس امن، به زندگی خود ادامه بدهند. پس هیچ گونه فریبکاری و نیرنگ را نباید در تعهد راه داد، و هیچ معامله‌ای را به گونه‌ای منعقد مکن که ابهام‌انگیز بوده و امکان وارد کردن اختلالات در آن وجود داشته باشد. هرگز پس از تأکید و استحکام متن معاهده، تکیه بر مغلطه‌کاری مکن. و اگر به جهت تعهد الهی در تنگنا قرار گرفتی، این امر هرگز موجب نشود که درصدد فسخ به ناحق آن برآیی؛ زیرا شکیبایی تو بر تنگنایی که امید گشوده شدن و نیکی عاقبت آن را داری، بهتر از آن عذرخواهی است که از نتیجه بد آن، بیمناک، و از بازخواست خداوندی که در دنیا و آخرت دامن تو را خواهد گرفت، هراسناک باشی.»

اگر ما نتوانیم قانونی را که در زیر برای حیات معقول انسانها مطرح می‌نماییم، بپذیریم، یقین داشته باشید که ارزش دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، جز به اندازه ارزش سرگرمی در قهوه‌خانه‌ای که مشتریان آن را پوچ‌گرایان تشکیل می‌دهند، نخواهد بود. آن قانون چنین است: انواع حکومتها ـ چه حق و چه باطل ـ بالاخره پس از سپری شدن روزگاری معین، غروب می‌کنند. تنها تفاوتی که میان آنها وجود دارد، در این است که هدف اصلی حکومتهای حق، نصب و روشن کردن مشعلهای ارزشهای عالی فرا راه کاروان بشریت در مسیر تکامل است و هدف حکومتهای باطل، تورم بخشیدن به «خود حیوانی» است با قربانی کردن همه حقایق به عنوان وسیله در راه وصول به هدف خود. به همین جهت است که حکام حق، نه تنها همه فعالیتها و تلاشهای خود را در راه نصب و روشن ساختن مشعلهای حق به کار می‌بندند و نه تنها خود حکومت را هم برای این هدف مقدس می‌خواهند، بلکه وجود خود را همواره در مرز شهادت در مسیر هدف خود می‌بینند. بر مبنای این قانون است که مقدار و طول زمان زمامداری و گسترش قلمرو آن، برای حکومت حق مطرح نیست. آنچه برای این نوع حکومت اهمیت دارد، طرح و اثبات ارزشهای «حیات معقول» انسانهاست. از این جهت است که حکام باطل، هدف و مقصودی جز تسلط بر انسانها و وسیله ساختن زندگی مادی و معنوی آنان برای همین سلطه‌گری و خودکامگی ندارند. لذا، همه سرمایه ها و استعدادهای وجودی خود را برای هرچه بیشتر متورم ساختن «خودطبیعی حیوانی» به کار می‌بندند تا بتوانند حوزه سلطه‌گری‌های خود را توسعه بدهند و حتی اگر بتوانند، لحظه‌ای بر جولانهای خود در میدان کامکاری‌ها بیفزایند.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: