1394/5/28 ۱۰:۰۵
اشاره: دکتر آبراهامیان محقق ایرانی و استاد سرشناس تاریخ در دانشگاه نیویورک، چندین کتاب درباره تاریخ ایران نوشته که آخرینش درباره کودتای ۲۸ مرداد است. آنچه در پی میآید، گفتگوی خانم فریبا امینی، روزنامهنگار مستقل ساکن آمریکا با او در همین زمینه است که خوانندگان گرامی متن کاملش را میتوانند در پایگاه اینترنتی «تاریخ ایرانی» بخوانند.
***
کتاب شما چه تفاوتهایی با آنچه در چند سال اخیر منتشر شده، دارد؟ آیا به سند تازهای دست یافتهاید؟
آنچه من را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد، این بود که هرچه بیشتر آرشیو وزارت امورخارجه و شرکت نفت انگلیس (بریتیش پترولیوم) را بررسی میکردم، بیشتر متوجه میشدم که دو مسأله مهم در این میان از چشم عقلا پنهان مانده است: اول اینکه تقریباً تمام کسانی که در مورد بحران نفت نوشتهاند، از جمله آنها که به مصدق گرایش داشتهاند، استدلال میکنند که او میتوانست موضوع را حل و فصل کند. آنها ادعا میکنند موضوع به این دلیل فیصله نیافت که با وجود پیشنهادهای خوب آمریکا و بریتانیا، مصدق تمایلی به مصالحه نداشت. تحلیلی که من در کتاب مطرح کردهام، این است که اگر به مذاکرات واقعی که پشت درهای بسته انجام شد، به دقت نگاه کنید و به آنچه در انظار عموم مطرح میشد بسنده نکنید، درخواهید یافت که بریتانیا با برخورداری از حمایت آمریکا همواره بر این موضع پافشاری میکرد که ایران نباید حق نظارت بر صنایع نفت خود را داشته باشد.
آنها در ظاهر از ملی شدن صنعت نفت پشتیبانی میکردند. در انظار عمومی، خود را حامی ملی شدن نفت نشان میدادند؛ اما هنگامی که قرار میشد توافقی روی میز قرار گیرد، میخواستند صنعت نفت را تحت کنترل خود داشته باشند و دست ایران را کوتاه سازند. البته بریتانیا میخواست نظارت بر صنعت نفت را به شرکت نفت ایران و انگلیس (انگلوپرشن) بسپارد و از طرف دیگر آمریکا طرفدار ایجاد کنسرسیومی برای نظارت و کنترل بود. مشکل اصلی بحران این بود که چه کسی اختیار نظارت بر صنعت نفت را به عهده دارد. در تمام زبانها «ملی شدن» به معنی دارا بودن حق نظارت و کنترل است. از نگاه رسانهها و عامه مردم، بریتانیا و آمریکا طرفدار ملی شدن صنعت نفت بودند. طبق قوانین بینالمللی تمام کشورها حق داشتند که صنایعشان را ملی کنند و خود بریتانیا برخی از صنایعش را ملی کرد، پس در پیشگاه عموم آنها قادر نبودند مخالفت خود را علنی کنند. در عالم واقعیت آنها نمیخواستند کنترل صنعت نفت در دست ایران باشد.
از نظر مصدق که در ملی کردن صنعت نفت مصمم بود، ملی شدن این گونه تفسیر میشد که ایران نظارت کامل بر صنعت نفت را در اختیار گیرد و از حق حاکمیت بر آن برخوردار گردد. او نمیتوانست از این ایده دست بردارد و هیچ گزینه قابل قبولی برای دستیابی به توافق بر سر این موضوع پیش رویش نبود. بیشتر مورخان، حتی طرفداران دکتر مصدق فریب بیانیههای عمومی را خوردهاند. آنها متوجه نشدند که هرگز یک حق انتخاب واقعی که بر اساس آن بتوان به سازشی مناسب دست یافت، به مصدق داده نشد؛ بنابراین من میگویم که عامل شکست مذاکرات، بریتانیا و آمریکا بودند که هرگز پیشنهاد مورد پسندی ارائه نکردند.
در مقدمه کتاب اشاره کردهاید برخلاف تصور دیگر مورخان که جنگ سرد و خطر گسترش کمونیسم را عامل شکلگیری کودتا میدانند، مقامات آمریکا و بریتانیا بیشتر نگران اوجگیری ملیگرایی در منطقه بودند.
دومین استدلال غلط مرسوم این است که کل بحران را به خطر گسترش کمونیسم ربط دهیم؛ این که بحران معلول رویارویی دمکراسی و کمونیسم یا شرق در برابر غرب است. از نظر آنها کودتا یک رویداد تأسفبار بود که عواقب فاجعهباری به همراه داشت؛ اما در بستر جنگ سرد و ترس از کمونیسم شکل گرفت، حزب توده نزدیک بود کنترل کشور را به دست گیرد، در نتیجه کودتا اقدامی در جهت جلوگیری از یک تهدید قریبالوقوع بود.
تحلیل من این است که کودتا ارتباط بسیار اندکی با بحث کمونیسم داشت. کمونیسم عامل ترس و وحشت بود که بریتانیا مایل بود از آن استفاده کند. اما نگرانی آنها این بود که اگر ملی کردن صنعت نفت در ایران به سرانجام برسد، میتواند به سادگی به سایر کشورهای تولیدکننده نفت سرایت کند؛ نه تنها در منطقه، بلکه در جاهایی مثل ونزوئلا و اندونزی. مشخصاً این موضوع منافع بریتانیا و آمریکا را تحت تأثیر قرار میداد. در حقیقت شرکتهای آمریکایی بر عدم موفقیت ملی شدن صنعت نفت ایران اصرار میکردند. در خلال مذاکرات، وزارت امور خارجه و جرج مکگی به شرکتهای نفتی اطمینان میدادند که آمریکا هرگز اجازه نخواهد داد صنعت نفت ایران ملی شود.
در سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳، ملی کردن نفت به معنی یک بحران بزرگ برای غرب بود و البته دهه هفتاد میلادی نیز همین طور. بیشتر کشورها در نهایت صنعت نفت را ملی کردند، اما در آن دوره این قضیه به عنوان پایان حکمرانی بر جهان پنداشته میشد و این میتوانست بر منافع شرکتهای بزرگ تأثیر بگذارد. بنابراین میبینیم که اقتصادی وجود دارد که منافعش در جلوگیری از ملی شدن نفت است. تنها راه خلاص شدن از دست دکتر مصدق، کودتا بود.
حتی در نبود شوروی و کمونیسم، کودتا اتفاق میافتاد. زبان آن دوره، زبان جنگ سرد بود. من وجود جنگ سرد را انکار نمیکنم، به طور واضح وجود داشت و یک عنصر واقعی بود؛ اما اینکه این کودتای خاص مستقیماً به جنگ سرد ارتباط داشت، جای سؤال دارد. این پوششی برای استفاده در انظار عمومی بود، ما مجبور بودیم این کار را بکنیم به دلیل اینکه تنها آلترناتیو پیشرو بود. برخی میگفتند مصدق گرایشهای کمونیستی دارد. مصدق استدلال میکرد که حزب توده تهدیدی محسوب نمیشود و اگر به بعضی از تحلیلهای سیا از وضعیت ایران در آن دوره نگاه کنیم، درمییابیم که آنها در واقع با نظر دکتر مصدق که حزب توده در موقعیتی نیست که بتواند کودتا کند، موافق بودند. این حزب مسلح نبود و قصدی هم برای سازماندهی یک کودتا نداشت.
جرج مک گی که قریب به هشتاد ساعت با مصدق مذاکره کرده، در کتابش از او به عنوان ملیگرای راستین یاد میکند و بیشتر سرزنشها را نثار «شرکت نفت ایران و بریتانیا» میکند و در مصاحبهای میگوید: «بریتانیا یک موقعیت عالی را از دست دادند. ما به آنها اطلاع دادیم که پیشنهاد پنجاه ـ پنجاه میدهیم. آنها نیز احتمالا یک قرارداد پنجاه ـ پنجاه آماده کرده بودند، اما آن را ارائه نکردند.» چرا میگویید او واسطه صادقی در مذاکرات نبود؟
او به اندازه کافی صادق بود که بداند مصدق یک کمونیست نبود. اما در مذاکراتش با نخستوزیر، تلاش میکرد او را متقاعد کند که نوعی از ملی کردن را بپذیرد که طبق آن به ایران حق مالکیت بر صنعت نفت داده نمیشد و ایران را به عنوان تصمیمگیرندة نهایی در امور مربوط به صنعت نفت مانند تعیین میزان تولید، فروش به چه کشورهایی و به چه قیمتی به رسمیت نمیشناخت. اینها مسائل پیچیدهای بودند. درحالی که بریتانیا میخواست وضعیت را دوباره تحت کنترل خود درآورد، آمریکا از ایجاد یک کنسرسیوم کاملا راضی بود؛ بنابراین مشکل اصلی از دست دادن حق نظارت و حاکمیت بود و در این بین مکگی از منافع آمریکا و شرکتهای نفتی آمریکایی حمایت میکرد. از آنجا که خودش در امور مربوط به نفت سررشته داشت، آنچه در خاطراتش اشاره نکرده، این است که شرکتهای آمریکایی و شرکت نفت ایران و بریتانیا در واقع طرفدار ملی کردن صنعت نفت به گونهای که ایران از حق حاکمیت کامل برخوردار باشد، نبودند.
چرا شوروی طلاهای ایران را پس از کودتا بازپس داد و چرا موضعی در حمایت از دکتر مصدق اتخاذ نکرد؟
من آرشیو اسناد شوروی را ندیدهام و کسانی که میخواهند در مورد اعمال شوروی حدس و گمان بزنند تنها قمار میکنند. آرشیو اسناد شوروی هنوز به روی همگان بسته است. چیزی که اغلب موجب سوءتفاهم در مورد موضوع طلاهای ایران میشود، این است که مذاکرات مربوط به آن را رزمآرا شروع کرد، مصدق ادامه داد و پس از مصدق نهایی شد. کودتا هیچ ارتباطی به بازگرداندن طلاها نداشت. میتوان فرض کرد که بحث طلا یک مسأله فوری نیست؛ چرا که اگر او بیش از حد به این مسأله میپرداخت، از دید واشنگتن نشانهای از تلاش وی در نزدیکی به شوروی تلقی میشد و سوءظن شدیدی را که پیشاپیش وجود داشت، تشدید میکرد.
آیا بدون نقش فعال ایرانیانی که به دکتر مصدق پشت کردند، کودتا به وقوع میپیوست؟
به من گفته میشود که نقش خود ایرانیان در شکلگیری کودتا را در نظر نگرفته و آنها را کاملا منفعل جلوه دادهام. واضح است که بدون مشارکت برخی ایرانیان، کودتا به وقوع نمیپیوست. پرسش این است که کدام یک نقش اساسیتر در کودتا ایفا کرد؟ انگلیس، آمریکا یا بازیگران داخلی در ایران؟ من میگویم ۹۰ درصد بازیگران خارجی نقش داشتند و ۱۰ درصد ایرانیان. در میان صحنهگردانان ایرانی، ارتش سهم زیادی داشت. شما تانکها را به خیابان میآورید و کنترل نقاط کلیدی را به دست میگیرید، ایستگاه رادیو را تسخیر میکنید و افرادی مانند مسئول حفاظت از منزل دکتر مصدق را دستگیر میکنید. این یک نمونه نمادین از کودتای نظامی است. این افسران ارتش بودند که توسط سرهنگ اخوی سازماندهی شدند. او همچنین همکاری نزدیکی با سیا و بریتانیا داشت و بدون کمک آنها موفق نمیشد. حتی شاه زمانی راضی به مشارکت در کودتا شد که اولتیماتومی با این مضمون از سیا دریافت کرد که اگر از کودتا حمایت نکنی، ما قادر نیستیم بقای تاج و تخت شما را تضمین کنیم. به عبارتی شاه به کودتا کشیده شد.
یعنی شاه در ابتدا نمیخواست با کودتا همراه شود؟
نه، نمیخواست. او آنقدر باهوش بود که بداند مصدق نماینده جنبش عظیمی است که خواستار ملی شدن صنعت نفت هستند و اگر در برابر او موضعگیری کند، موقعیت تاج و تختش به خطر میافتد. او از ابتدا به این موضوع واقف بود و به همین دلیل در جریان تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت با او مخالفت نکرد. در حقیقت هنگامی که قانون در مجلس به تصویب رسید، مکگی به ایران سفر کرد تا شاه را متقاعد کند که آن را امضا نکند؛ به دلیل اینکه قانون ملی شدن صنعت نفت در تضاد با منافع غربیها بود. شاه در موقعیت بسیار دشواری قرار گرفت. او به مصدق علاقه نداشت، اما نمیخواست او را از خود بیگانه کند و در افکار عمومی به عنوان مخالف ملی شدن نفت شناخته شود.
در سال ۱۳۳۲ «جمعیت عظیم» به شصت تا هفتادهزار نفری میگفتند که حزب توده توانست به بهارستان بیاورد. سههزار نفر جمعیت عظیمی نیست. اما آنها چه کسانی بودند؟ ما میدانیم که بعضی از آنها اراذل و اوباشی بودند که روزولت با پرداخت پول روانه خیابان کرده بود. پس از آن میتوان از چاقوکشان تبهکار نام برد. عدهای از حزب بقایی نیز حضور داشتند. کودتا نه توسط جمعیتی که در ۲۸ مرداد در خیابان حضور داشتند، بلکه توسط ارتش سازماندهی شد.
هنگامی که کاشانی، بقایی و مکی از مصدق روی برگرداندند، اکثریت جامعه همچنان به وی وفادار مانده بود. کسی که این موضوع را به من گوشزد کرد، «ریچارد کاتم» بود که در آن زمان برای سیا کار میکرد و خیلی پیشتر از ما به آرشیو دولتی دسترس داشت. در اینکه میان مصدق و کاشانی شکاف ایجاد شد، جای تردید وجود ندارد؛ اما اینکه محبوبیت مصدق در بین آحاد جامعه متزلزل شد، چندان به واقعیت نزدیک نیست. بیشتر روحانیون عالیرتبه که از مصدق حمایت میکردند، همچنان به پشتیبانی از او پرداختند؛ افرادی مانند طالقانی، زنجانی و دیگران.
و این نظریه که اعضای جدا شده از جبهه ملی از حمایت گسترده مردم برخوردار شدند، اشتباه است. افرادی مانند فاطمی تاکید میکنند که ریزش در جبهه ملی، محبوبیت اجتماعی مصدق را خدشهدار نکرد.
در کتاب به گزارهای اشاره کردهاید که مصدق میدانست شاه از حقوق قانونی برای برکناری او برخوردار است. آیا این موضوع صحیح است؟
اینکه میگویند شاه اختیار تام داشت که وزرا و نخستوزیران را منصوب کند، حرف معقولی نیست. اگر به قانون اساسی نگاه کنید، میبینید که میگوید وزرا در برابر ملت و مجلس مسئولند، نه در برابر شاه. شالوده قانون اساسی ۱۹۰۶ این است که شاه میباید شخصیتی بدون نفوذ و قدرت سیاسی باشد. البته شاه میتوانست ادعا کند که این حق را دارد که که وزرا را منصوب و برکنار کند، درست مانند آنچه پدرش انجام داده بود. اما به طور واضح مفهوم مشروطیت چنین چیزی نبود. اگر این گونه است، مشروطیت چه معنایی دارد؟ چرا همه امور مانند دوره قاجار انجام نشود؟ اساس انقلاب مشروطه این بود که اختیارات سلطنت را از طریق قانون اساسی محدود کند. این موضوعی نبود که به روشنی در قانون اساسی مشخص شده باشد و شاه بتواند با استفاده از آن مصدق را برکنار کند.
طبق قانون وزرا در برابر شاه پاسخگو نیستند. یکی از موارد پیچیدهای که در قانون اساسی وجود داشت، این است که اگر مجلس منحل شود یا خود را منحل کند، چه کسی باید در نبود مجلس نخستوزیر را منصوب کند؟ استدلال میلانی این است که در نبود مجلس، شاه این اختیار را داشت که نخستوزیر را عزل کند؛ اما حتی پس از انحلال مجلس نخستوزیر باید همچنان تا تشکیل مجلس بعد، در سمت نخستوزیری باقی میماند و سپس مجلس جدید یا او را منصوب میکرد و یا نخستوزیر جدید را انتخاب مینمود.
قوام در آخرین روزها و ساعات مجلس چهاردهم انتخاب شد. هنگامی که مجلس چهاردهم منحل شد، زمان زیادی طول کشید تا مجلس پانزدهم تشکیل شود و در این فاصله شاه نمیتوانست قوام را برکنار کند. او به عنوان نخستوزیر باقی ماند و به همین دلیل او عجلهای برای تشکیل مجلس پانزدهم نداشت. با در نظر گرفتن قانون اساسی، عزل مصدق بحرانساز میشد. پس مصدق میتوانست با استناد به قانون اساسی خود را تا تشکیل مجلس بعد نخستوزیر قانونی بداند.
چرا این روزها از همه طرف شاهد سیل عظیم حملات علیه مصدق و دولتش هستیم؟
بخشی از آن مربوط به این است که مصدق نماینده عقاید سکولار و ملیگرایانه بود. واضح است که جدال سلطنتطلبان و طرفداران مصدق ریشه در دوران کودتا دارد. آنها سعی دارند بگویند اگر مصدق از قانون اساسی تبعیت کرده بود، رابطه او و شاه سامان میگرفت. این تفکر تنها مصدق را بابت کودتا سرزنش میکند، به خاطر کارهایی که انجام داد یا نداد.
برخی میگویند مصدق میخواست نامش به عنوان شهید در تاریخ ثبت شود، چیزی که در فرهنگ و روحیه ایرانیان رایج است.
نیاز به توضیح ندارد که مرتکب اشتباهاتی نیز شد، اما نه در مورد نفت. مسأله نفت بسیار ساده است: یا شما صنعت نفت را ملی میکنید و کنترل آن را به دست میگیرید یا ملی نمیکنید. این یک بازی صفر یا صد است. میتوان بر سر اینکه پنجاه یا شصت درصد سهم ببرید مذاکره کنید؛ اما زمانی که این پرسش مطرح میشود که چه کسی در نهایت صنعت نفت را اداره و کنترل میکند، مصدق بر این نکته پافشاری میکرد که ایران باید حرف آخر را بزند. مانند این است که بگویید یک کشور خواهان استقلال است، اما فقط نیمی از آن. مثل اینکه گاندی باید استقلال هند را به دست میآورد، اما به انگلیس اجازه میداد که سیاستهای خارجی مدّ نظرش را اعمال کند. در مورد ایران هم وضعیت مشابه است. حق حاکمیت و استقلال چیزی بود که مصدق آرزویش را داشت. بریتانیا این موضوع را درک کرد، اما نتوانست پیشنهادی ارائه کند که همسو با آرمانهای ملی ایرانیان باشد؛ چرا که در این صورت دستش از صنعت نفت ایران قطع میشد.
تفاوت کتاب شما با کتابهایی که اخیراً بایندر و کریستوفر دیبلیگ منتشر کردهاند، چیست؟
کتاب دیبلیگ جدید است و کاملاً در جانبداری از مصدق نگاشته شده؛ اما از همان نظریه مرسوم که «مصدق قادر به مصالحه بود» استفاده میکند. در واقع او میگوید انگلیس طرحی برای توافق داد و این مصدق بود که آن را رد کرد و حاضر به همکاری نشد. این یک داستان تحریف شده است. دیگران نیز که مانند «کینزر» یا «کاتوزیان» طرفدار مصدق هستند، هنگامی که صحبت از مذاکرات نفتی میشود، معتقدند مصدق اشتباه کرده است. چیزی که من میگویم، این است که هیچ گزینهای برای توافق وجود نداشت.
مهمترین میراثی که مصدق برای ملت ایران به جای گذاشت، چه بود؟
خدمت اصلی او البته ملی کردن صنعت نفت بود. او ایران را مستقل میخواست، نه یک شبهمستعمرة انگلستان؛ به همین دلیل من او را در زمرة مردان بزرگی چون ناصر، نهرو، سوکارنو و تیتو قرار میدهم. او در پی تأمین منافع ملی ایران بود. مصدق قویاً معتقد به مشروطه، حقوق افراد و حاکمیت قانون بود. با اینکه گرایشهای مذهبی داشت، اما سخت هشیار بود که به مذهب متوسل نشود. او فرزند عصر روشنگری است و تمایل داشت با استفاده از ارزشهای غربی، نهادهای مدرن را پایهریزی کند.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید