روش تعليم و محتواي دروس / دكتر حسن حبيبي بخش سوم و پاياني

1392/8/28 ۰۹:۵۹

روش تعليم و محتواي دروس / دكتر حسن حبيبي بخش سوم و پاياني

از جمله مباحثي كه در تعليم و تربيت به خصوص در تعليم همواره مورد توجه كارشناسان است، مسئله روش تعليم و چگونگي پرداختن به محتواي دروس و مسائل است. اين بحثها نيز دو وجه دارد: يكي وجه بايد و نبايدهاست، يعني روشهايي كه بايد به كار گرفته شوند و راه و رسمهايي كه بايد از پيروي آنها پرهيز گردد، و وجه ديگر مربوط به مسائل و اموري است كه در عالم واقع و خارج مورد عمل است

 

از جمله مباحثي كه در تعليم و تربيت به خصوص در تعليم همواره مورد توجه كارشناسان است، مسئله روش تعليم و چگونگي پرداختن به محتواي دروس و مسائل است. اين بحثها نيز دو وجه دارد: يكي وجه بايد و نبايدهاست، يعني روشهايي كه بايد به كار گرفته شوند و راه و رسمهايي كه بايد از پيروي آنها پرهيز گردد، و وجه ديگر مربوط به مسائل و اموري است كه در عالم واقع و خارج مورد عمل است. توجه و دقت در اين وجه، گه‏گاه از بررسي وجه اول اهميت بيشتري دارد؛ ازآن‏رو كه مي‏توان توفيق يا عدم توفيق در تعليم را در طول سالها از بررسي ماوقع استنتاج و استنباط كرد و از نتيجه‏هايي كه به‏ دست مي‏آيد، كار بازنگري را سامان داد و به تصحيح روشها پرداخت.

غزالي در «المنقذ من الضلال»، از همين شيوه به سبك و سياق خود براي بازنگري و بازبيني راه و رسم يادگيري و تحقيق و تتبع و دستيابي به حقايق و تصحيح روش كار و شيوه زندگي و جستجوهاي بعدي خويش بهره گرفته است. به هر حال در نظام تعليمي جديد ما يعني دانشگاهها تا كنون به‏گونه‏اي نظام‏يافته به اين بحث نپرداخته‏اند و يا گوينده اين كلمات از كارهاي جامع‌الاطراف محققان دانشگاهي در اين باره ناآگاه است.

در خصوص راه و رسم و شيوه تعليم در حوزه‏هاي علميه نيز آنچه مربوط به كتابهاي درسي و چگونگي طبقه‏بندي و مرتبه‏بندي آنهاست، مطالعاتي انجام يافته است و رساله قابل توجهي از مرحوم حاج ميرزا طاهر تنكابني در دست است. درباره بايدها و نبايدها نيز كتابهاي ارجمندي چون «منيه‏المريد في آداب المفيد و المستفيد» را در دست داريم؛ اما درباره روشهاي تدريس در چند حوزه علميه در طول سده اخير مطلبي كه استاد محمدتقي جعفري مطرح كرده‏اند قابل توجه، تعمق، پيگيري، بررسي و بسط است.

چند نكته مهم

توجه به چند نكته از اشارات معظم‏له درباره رشته‏ها و روش تدريس بايسته است:

1ـ حوزه نجف از نظر مسائل فقه و اصول ممتاز بوده است و شايد هنوز همچنين باشد. به خصوص دقت در مسائل اصولي زياد است. احتمالاً اين قوت و قدرت ناشي از حضور استاداني چون مرحوم كمپاني و ميرزاي نائيني بوده است كه در اصول واقعاً صاحب نظر و استاد بوده و نكته‏ها و مطالب تازه‏اي داشته‏اند. در اين حوزه خودبه‏خود فلسفه و عرفان و اخلاق در مرحله بعدي قرار داشته‏اند. البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در همه حوزه‏هاي علميه، اخلاق مقام و موقع خاص خود را داشته و ضمن درس رسمي، تهذيب نفس مورد توجه استادان بزرگ بوده است.

2ـ نهج سامرائي، شيوه و روش تدريس گرانسنگ و باارزشي است كه به نظر ما تحقيق و تدقيق در آن حداقل براي رواج كاملش در دوره‏هاي دكتري دانشگاهي و برخي از جلسه‏هاي بحث و بررسي دوره كارشناسي ارشد لازم و بجاست. استاد در اين باره مي‏گويند: «در اين شيوه تدريس، استاد مسئله را مطرح مي‏كرد و تمامي حضار اظهار نظر مي‏كردند. استاد راهنمايي مي‏كرد و مسئله با بحث و مباحثه پخته مي‏شد و نتيجه نهايي را استاد بيان مي‏داشت. مرحوم آيت‏الله‏ آقاسيد ميرزا حسن شيرازي و آقا سيد محمد فشاركي اين‏گونه درس مي‏دادند. اين شيوه در كربلا بيش از نجف توانست مرسوم شود و دوام بياورد.»

گوينده اين كلمات، در دو سه درس خود در فرنگ، با اين روش برخورد كردم و مي‏توانم بگويم كه نتيجه اين‏گونه تدريس از لحاظ فايده قابل مقايسه با ديگر روشها نيست؛ به شرط آنكه استاد بر مسائلي كه مطرح مي‏كند، مسلط باشد و آرا و نظرهاي متقدمان و معاصران خود را به خوبي بداند و بتواند در هنگام اظهار نظر شاگردان خود، منشأ نظر را بشناساند و يا با نظر نزديك به آن مقايسه كند و احتمالاً به نظرهاي نو و ابتكاري و يا نظرهايي كه جوانه‏هايي از ابتكار و بداعت در آنهاست توجه جدي نمايد و با كمك به شاگردان و يا پرداختن بيشتر به مسئله از جانب خود پختگي و استقرار آن نظر را سرانجام بخشد. البته اين شرايط كمتر يكجا جمع مي‏شود، با اين‏همه ولو اندكي از اين شرايط را بتوان فراهم كرد، از اين روش مي‏توان بهره خوبي گرفت، و حتي با كمترين امكانات نتيجه اين شيوه از ديگر شيوه‏ها كمتر نخواهد بود.

3ـ البته در شيوه نجف كه اساساً مانند حوزه قم و به گونه استاد و شاگردي بوده است، در عين حال زمينه براي بحث، انتقاد و نظر باز بود. مشكلات درسي يا در همان جلسه و يا بعد از آن توسط استاد حل مي‏شد و مشكلي باقي نمي‏ماند. در نجف حالت خودماني شدن با استاد زياد بود و شاگردها با اساتيد رفت و آمد داشتند: «گاهي در يك مجلس فاتحه بحث فقهي يا اصولي درمي‏گرفت و تا مسئله روشن و حل نمي‏شد، بحث پايان

نمي‏يافت.»

4ـ در حوزه مشهد صرف‏نظر از رشته‏هاي اصلي فقه و اصول، ادبيات از مقام و موقع خاصي برخوردار است. همچنين در حوزه تبريز هم اديبان قوي بوده‏اند.

5ـ حوزه قم از اين جهت از حوزه‏هاي ديگر ممتاز بوده است و هست كه پرداختن به علوم ديگر را هم، در وجهه همت دارد و از آن زمان كه علامه طباطبائي(ره) در قم شروع به تدريس كردند و به فلسفه‏هاي روز پرداختند، در حوزه نهضتي بسيار با اهميت شروع شد.

 

شيوه تحقيق و تحليل

مسئله مهم ديگري كه بايد درباره آن تحقيق شود، سبك يا شيوه تحقيق و تحليل و طرح مسائل و مباحث توسط بزرگان فقه و اصول حوزه در امر تدريس و نيز تأليف، حداقل در دو سده اخير است. اساس و مبناي طرح جواهر، مفتاح الكرامه، مكاسب، (كه استاد جعفري بارها به اهميت و عظمت آن اشاره كرده‏اند)، كفايه، به ويژه زيربناي منطقي اين كتاب كه بلافاصله پس از تحرير عملاً با مكاسب و رسايل جانشين برخي ديگر از كتب درسي شده‏اند، از يكسو، شيوه تدريس برخي از اساطين همچون آيت‏الله العظمي بروجردي و امام قدس‏سره از سوي ديگر از جمله مباحثي هستند كه شايسته بررسي و تحقيق‌اند.

براي مثال مرحوم آيت‏الله العظمي بروجردي «در علم رجال به اصل منابع مي‏پرداختند. ايشان به‏جاي درگيري با اقوال علماي علم رجال، بيشتر كيفيت ورود روايات، جهت ورود و ديگر مسائل را مورد توجه قرار مي‏دادند.

سبك ايشان ورد زبان شاگردانشان و مورد پيروي برخي از آنان است. به هر حال سبكهاي تحقيق و تحليل و بررسي نتايج آنها داراي اهميت است و البته كمتر در اين زمينه كاوش و پژوهش انجام يافته است.

علوم قديم و جديد!

نكته ديگري كه برخي از انديشمندان از جمله استاد جعفري و تعدادي از شاگردان اين بزرگان به آن توجه كرده‏اند، تقسيم علوم در برخي از جوامع نظير جامعه ما به علوم قديم و جديد است كه خسارت فراواني از جنبه تمدني و فرهنگي به ما وارد ساخته است، و هنوز هم نه به جبران اين خسارتها پرداخته‏ايم و نه از چنبره اين تقسيم بيرون آمده‏ايم. استاد مي‏گويند: «در اين تقسيم‏بنديها صدهاهزار مجلد كتاب در علوم يا ريشه‏هاي علومي كه به‏وسيله دانشمندان اسلامي در عرصه تاريخ علم، مخصوصاً از اواخر قرن دوم هجري تا اوايل قرن پنجم هجري نوشته شده بود، به ‏عنوان كتابهاي علوم قديم مطرود و تبعيد شده و يا از بين رفته

است!»

اين ترفند هم در حوزه‏ها و هم در دانشگاهها مؤثر بوده است. حوزه‏ها عملاً از دانشهاي خودي كه روزگاري در حوزه‏هاي علمي در كنار فقه، اصول، حكمت، عرفان، اخلاق و فلسفه، با عنوانهاي رياضي، تاريخ، صوره‏الارض، طبيعيات، كاينات جو، نجوم، هيئت و... تدريس مي‏گرديدند، بريده شدند و دانشگاهها نيز همه ميراث خود را كنار نهادند و به ترجمه مطالب ديگران پرداختند.

به خصوص نمي‏دانيم چه حكمتي يا چه توطئه‏اي در كار بود كه دانشگاهها به اين مطلب توجه نكردند كه در همان فرنگي كه به تقليد از آن برخاسته‏اند هر ساله طرحهاي نو و كتابهاي متعدد و متنوع و تازه درباره افلاطون، ارسطو، افلوطين (فلوطين)، رواقيان، كلبيان، اپيكوريان، سنت اگوستين، سن‏توما و ديگران عرضه مي‏كنند، و به‏خاطر دكارت و يا كانت و هگل از آنها چشم نمي‏پوشند.

همچنين در مباحث ادبي و برخي از مباحث علمي كه مطلبي دارند، آنها را عنوان مي‏كنند؛ ولي ما از فلسفه، طب، رياضي، نجوم و هيئت بزرگاني چون ابن‏سينا، فارابي، رازي، ابن‏خلدون، غياث‏الدين جمشيد كاشاني، ابن‏هيثم، بيروني و ديگران چشم مي‏پوشيم و يا فقط چند سطري در تاريخ علم از آنها مي‏آوريم؛ آن‏هم به نقل از ديگران.

درباره علوم انساني، استاد به اين سؤال بجا كه «آيا در علوم انساني واقعا دانشهايي جديد پا به عرصه معارف بشري گذاشته است كه هيچ‏گونه سابقه نداشته است؟» پاسخي كوتاه، اما روشن و صريح داده‏اند كه: «پاسخ اين‏جانب با مراعات احتياط كه در امثال اين موارد شايسته است، چنين است: درباره انسان، معارف و علوم و مسائل بسيار فراوان در جوامع اسلامي مطرح شده است و به عبارت معمولي مسلمانان با نظر به منابع اسلامي خود سخن بسيار بسيار فراوان درباره انسان گفته‏اند، به‏ طوري‏كه وقتي يك انسان متتبع و متفكر آن سخنها را مي‏بيند و معارفي را كه امروزه به‏عنوان دانش جديد درباره انسان معرفي شده است از نظر مي‏گذراند، واقعاً و از ته دل مي‏خواهد بگويد:

برِ باغ دانش همه رفته‏اند

سخن هرچه گويم همه گفته‏اند

يعني در علوم انساني از نظر اصول و مبادي و قوانين مربوطه هرچه امروز مطرح شود، حداقل اصول كلي آنها در منابع اسلامي و ديدگاههاي متفكران مسلمان بوده است. به ‏عنوان نمونه آيا روان‏شناسي جديد است؟ با توجه به اينكه منابع اسلامي پر از بيان حقايق مربوط به روان انساني است و با اينكه كتابها و مقالات بي‏شمار به‏عنوان علم‏النفس يا مربوط به بعضي از مسائل آن از همان اواخر قرن دوم هجري در دسترس است، آيا با نظر به كارهاي ابن‏سينا و مواردي چند از مثنوي مي‏توان گفت روانكاوي علمي است كه هيچ سابقه نداشته است؟

آيا با نظر به كتابهايي مانند «مقدمه ابن‏خلدون» و بعضي از نوشته‏هاي «ابوريحان بيروني» مي‏توان گفت جامعه‏شناسي، دانش جديد است؟ به هر حال هرچه به‏ عنوان دانش جديد در علوم انساني طرح شود، بايد نخست در اين مسئله دقت شود كه آيا واقعاً آن دانش جديد است؟»

باري، در زمينه بازشناسي و بازيابي علومي كه در دنياي مسلمانان نه‏تنها قديمي‏اند، بلكه از عهد قديم در افكار مسلمانان دانش‏پژوه حضور و جولان داشته‏اند و تنها خرده‏اي كه مي‏توان بر آنها گرفت، اين است كه كهنسالند و تنها عيبي كه از ديدگاه متجددان غرب‏زده دارند، اين است كه شرقي و از دنياي اسلامي‏اند، بايد به جد كار كرد و با ديدي نو بر آنها نگريست و مطالب و مباحث آنها را با توجه به جامعه‏اي كه در آن روزگار مي‏گذرانيم مورد استفاده قرار داد.

مضافاً اينكه علم غربي و يا علمي كه امروزه مورد توجه و نظر مي‏باشد، به‏علت آنكه پيوستگي‏اش را با امر انساني و درنتيجه اعتقادي بريده است، ناچار در ظرف و محيط مادي صرف در جنب و جوش و كشش و كوشش است و همه آنچه را آدمي بدان نياز دارد، پاسخ نمي‏گويد، درنتيجه بايد در انديشه بازگشت بود.

بازگشت به آنچه در جامعه و محيط گذشته وجود دارد و توجه به عوالم پرمايه و مسبوق به سابقه گذشته، نشان مي‏دهد كه در آن عرصه باورهاي ديني و اعتقادي و پيوستگي ميان ارتباطات انسان با طبيعت و ماوراي طبيعت و كل عالم هستي در علوم خودي به وضوح ملاحظه مي‏شود. در اين راه هم دانشگاه و هم حوزه وظيفه‏اي سنگين به عهده دارند و اگر بنابر تجديد حيات و يا تجديد بناي تمدن اسلامي است، چنين كاري در درجه اول از اهميت است.

در عين حال بايد هوشيار بود و كار را از جولانگاه علمي و مبتني بر اصول و روش و ديدگاههاي فني آن بيرون نبرد و با دقت مطالب گذشتگان را بررسي و تحليل كرد و آنچه ماندني و قابل بهره‏گيري و استفاده است، نماياند و در واقع اين عادت بيمارگونه را به كناري نهاد كه يا ما از گذشتگان به‏هيچ‏وجه ياد نمي‏كنيم و به سخنانشان هيچ اعتنايي نداريم، و يا هنگامي‏كه به ياد آنها مي‏افتيم، سراپا مجذوب گفته‏هايشان مي‏شويم و هيچ نقد و نقصي را نمي‏پذيريم.

در اين باب نكته پاياني را از استاد بشنويم كه مي‏گويند: «ما بايد ميان احترام به شخصيت‌هاي پيشتاز و برخورداري از بزرگان را با قرار گرفتن در جاذبه شخصيت آنان فرق بگذاريم، قرار گرفتن در جاذبه شخصيت‌ها به‏طور مطلق حس ابتكار و ابداع را از بين مي‏برد و انسان آگاه يا ناآگاه در محاصره تقليد مي‏ماند و نمي‏تواند از نيروي خدايي خود بهره‏مند شود.»

سخن به درازا كشيد و در آنچه گفته شد، تنها به برخي از نكات مذكور در شرح حال استاد و نظرهاي معظم‏له در زمينه تعليم و تربيت پرداخته شد. بناي من بر آن بود كه درباره برخي از كتب فلسفي ايشان و نيز برخوردشان با مسائل فلسفي و اهميتي كه هستي‏شناسي در نظرشان دارد و همچنين دو اثر عظيم‏القدر استاد «تفسير و نقد و تحليل مثنوي» و «ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه» سخن بگويم كه چون مجال پرداختن به آنها نبود، به‏همين اندازه

اكتفا كردم.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: