1392/8/28 ۰۹:۵۹
از جمله مباحثي كه در تعليم و تربيت به خصوص در تعليم همواره مورد توجه كارشناسان است، مسئله روش تعليم و چگونگي پرداختن به محتواي دروس و مسائل است. اين بحثها نيز دو وجه دارد: يكي وجه بايد و نبايدهاست، يعني روشهايي كه بايد به كار گرفته شوند و راه و رسمهايي كه بايد از پيروي آنها پرهيز گردد، و وجه ديگر مربوط به مسائل و اموري است كه در عالم واقع و خارج مورد عمل است
از جمله مباحثي كه در تعليم و تربيت به خصوص در تعليم همواره مورد توجه كارشناسان است، مسئله روش تعليم و چگونگي پرداختن به محتواي دروس و مسائل است. اين بحثها نيز دو وجه دارد: يكي وجه بايد و نبايدهاست، يعني روشهايي كه بايد به كار گرفته شوند و راه و رسمهايي كه بايد از پيروي آنها پرهيز گردد، و وجه ديگر مربوط به مسائل و اموري است كه در عالم واقع و خارج مورد عمل است. توجه و دقت در اين وجه، گهگاه از بررسي وجه اول اهميت بيشتري دارد؛ ازآنرو كه ميتوان توفيق يا عدم توفيق در تعليم را در طول سالها از بررسي ماوقع استنتاج و استنباط كرد و از نتيجههايي كه به دست ميآيد، كار بازنگري را سامان داد و به تصحيح روشها پرداخت.
غزالي در «المنقذ من الضلال»، از همين شيوه به سبك و سياق خود براي بازنگري و بازبيني راه و رسم يادگيري و تحقيق و تتبع و دستيابي به حقايق و تصحيح روش كار و شيوه زندگي و جستجوهاي بعدي خويش بهره گرفته است. به هر حال در نظام تعليمي جديد ما يعني دانشگاهها تا كنون بهگونهاي نظاميافته به اين بحث نپرداختهاند و يا گوينده اين كلمات از كارهاي جامعالاطراف محققان دانشگاهي در اين باره ناآگاه است.
در خصوص راه و رسم و شيوه تعليم در حوزههاي علميه نيز آنچه مربوط به كتابهاي درسي و چگونگي طبقهبندي و مرتبهبندي آنهاست، مطالعاتي انجام يافته است و رساله قابل توجهي از مرحوم حاج ميرزا طاهر تنكابني در دست است. درباره بايدها و نبايدها نيز كتابهاي ارجمندي چون «منيهالمريد في آداب المفيد و المستفيد» را در دست داريم؛ اما درباره روشهاي تدريس در چند حوزه علميه در طول سده اخير مطلبي كه استاد محمدتقي جعفري مطرح كردهاند قابل توجه، تعمق، پيگيري، بررسي و بسط است.
چند نكته مهم
توجه به چند نكته از اشارات معظمله درباره رشتهها و روش تدريس بايسته است:
1ـ حوزه نجف از نظر مسائل فقه و اصول ممتاز بوده است و شايد هنوز همچنين باشد. به خصوص دقت در مسائل اصولي زياد است. احتمالاً اين قوت و قدرت ناشي از حضور استاداني چون مرحوم كمپاني و ميرزاي نائيني بوده است كه در اصول واقعاً صاحب نظر و استاد بوده و نكتهها و مطالب تازهاي داشتهاند. در اين حوزه خودبهخود فلسفه و عرفان و اخلاق در مرحله بعدي قرار داشتهاند. البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در همه حوزههاي علميه، اخلاق مقام و موقع خاص خود را داشته و ضمن درس رسمي، تهذيب نفس مورد توجه استادان بزرگ بوده است.
2ـ نهج سامرائي، شيوه و روش تدريس گرانسنگ و باارزشي است كه به نظر ما تحقيق و تدقيق در آن حداقل براي رواج كاملش در دورههاي دكتري دانشگاهي و برخي از جلسههاي بحث و بررسي دوره كارشناسي ارشد لازم و بجاست. استاد در اين باره ميگويند: «در اين شيوه تدريس، استاد مسئله را مطرح ميكرد و تمامي حضار اظهار نظر ميكردند. استاد راهنمايي ميكرد و مسئله با بحث و مباحثه پخته ميشد و نتيجه نهايي را استاد بيان ميداشت. مرحوم آيتالله آقاسيد ميرزا حسن شيرازي و آقا سيد محمد فشاركي اينگونه درس ميدادند. اين شيوه در كربلا بيش از نجف توانست مرسوم شود و دوام بياورد.»
گوينده اين كلمات، در دو سه درس خود در فرنگ، با اين روش برخورد كردم و ميتوانم بگويم كه نتيجه اينگونه تدريس از لحاظ فايده قابل مقايسه با ديگر روشها نيست؛ به شرط آنكه استاد بر مسائلي كه مطرح ميكند، مسلط باشد و آرا و نظرهاي متقدمان و معاصران خود را به خوبي بداند و بتواند در هنگام اظهار نظر شاگردان خود، منشأ نظر را بشناساند و يا با نظر نزديك به آن مقايسه كند و احتمالاً به نظرهاي نو و ابتكاري و يا نظرهايي كه جوانههايي از ابتكار و بداعت در آنهاست توجه جدي نمايد و با كمك به شاگردان و يا پرداختن بيشتر به مسئله از جانب خود پختگي و استقرار آن نظر را سرانجام بخشد. البته اين شرايط كمتر يكجا جمع ميشود، با اينهمه ولو اندكي از اين شرايط را بتوان فراهم كرد، از اين روش ميتوان بهره خوبي گرفت، و حتي با كمترين امكانات نتيجه اين شيوه از ديگر شيوهها كمتر نخواهد بود.
3ـ البته در شيوه نجف كه اساساً مانند حوزه قم و به گونه استاد و شاگردي بوده است، در عين حال زمينه براي بحث، انتقاد و نظر باز بود. مشكلات درسي يا در همان جلسه و يا بعد از آن توسط استاد حل ميشد و مشكلي باقي نميماند. در نجف حالت خودماني شدن با استاد زياد بود و شاگردها با اساتيد رفت و آمد داشتند: «گاهي در يك مجلس فاتحه بحث فقهي يا اصولي درميگرفت و تا مسئله روشن و حل نميشد، بحث پايان
نمييافت.»
4ـ در حوزه مشهد صرفنظر از رشتههاي اصلي فقه و اصول، ادبيات از مقام و موقع خاصي برخوردار است. همچنين در حوزه تبريز هم اديبان قوي بودهاند.
5ـ حوزه قم از اين جهت از حوزههاي ديگر ممتاز بوده است و هست كه پرداختن به علوم ديگر را هم، در وجهه همت دارد و از آن زمان كه علامه طباطبائي(ره) در قم شروع به تدريس كردند و به فلسفههاي روز پرداختند، در حوزه نهضتي بسيار با اهميت شروع شد.
شيوه تحقيق و تحليل
مسئله مهم ديگري كه بايد درباره آن تحقيق شود، سبك يا شيوه تحقيق و تحليل و طرح مسائل و مباحث توسط بزرگان فقه و اصول حوزه در امر تدريس و نيز تأليف، حداقل در دو سده اخير است. اساس و مبناي طرح جواهر، مفتاح الكرامه، مكاسب، (كه استاد جعفري بارها به اهميت و عظمت آن اشاره كردهاند)، كفايه، به ويژه زيربناي منطقي اين كتاب كه بلافاصله پس از تحرير عملاً با مكاسب و رسايل جانشين برخي ديگر از كتب درسي شدهاند، از يكسو، شيوه تدريس برخي از اساطين همچون آيتالله العظمي بروجردي و امام قدسسره از سوي ديگر از جمله مباحثي هستند كه شايسته بررسي و تحقيقاند.
براي مثال مرحوم آيتالله العظمي بروجردي «در علم رجال به اصل منابع ميپرداختند. ايشان بهجاي درگيري با اقوال علماي علم رجال، بيشتر كيفيت ورود روايات، جهت ورود و ديگر مسائل را مورد توجه قرار ميدادند.
سبك ايشان ورد زبان شاگردانشان و مورد پيروي برخي از آنان است. به هر حال سبكهاي تحقيق و تحليل و بررسي نتايج آنها داراي اهميت است و البته كمتر در اين زمينه كاوش و پژوهش انجام يافته است.
علوم قديم و جديد!
نكته ديگري كه برخي از انديشمندان از جمله استاد جعفري و تعدادي از شاگردان اين بزرگان به آن توجه كردهاند، تقسيم علوم در برخي از جوامع نظير جامعه ما به علوم قديم و جديد است كه خسارت فراواني از جنبه تمدني و فرهنگي به ما وارد ساخته است، و هنوز هم نه به جبران اين خسارتها پرداختهايم و نه از چنبره اين تقسيم بيرون آمدهايم. استاد ميگويند: «در اين تقسيمبنديها صدهاهزار مجلد كتاب در علوم يا ريشههاي علومي كه بهوسيله دانشمندان اسلامي در عرصه تاريخ علم، مخصوصاً از اواخر قرن دوم هجري تا اوايل قرن پنجم هجري نوشته شده بود، به عنوان كتابهاي علوم قديم مطرود و تبعيد شده و يا از بين رفته
است!»
اين ترفند هم در حوزهها و هم در دانشگاهها مؤثر بوده است. حوزهها عملاً از دانشهاي خودي كه روزگاري در حوزههاي علمي در كنار فقه، اصول، حكمت، عرفان، اخلاق و فلسفه، با عنوانهاي رياضي، تاريخ، صورهالارض، طبيعيات، كاينات جو، نجوم، هيئت و... تدريس ميگرديدند، بريده شدند و دانشگاهها نيز همه ميراث خود را كنار نهادند و به ترجمه مطالب ديگران پرداختند.
به خصوص نميدانيم چه حكمتي يا چه توطئهاي در كار بود كه دانشگاهها به اين مطلب توجه نكردند كه در همان فرنگي كه به تقليد از آن برخاستهاند هر ساله طرحهاي نو و كتابهاي متعدد و متنوع و تازه درباره افلاطون، ارسطو، افلوطين (فلوطين)، رواقيان، كلبيان، اپيكوريان، سنت اگوستين، سنتوما و ديگران عرضه ميكنند، و بهخاطر دكارت و يا كانت و هگل از آنها چشم نميپوشند.
همچنين در مباحث ادبي و برخي از مباحث علمي كه مطلبي دارند، آنها را عنوان ميكنند؛ ولي ما از فلسفه، طب، رياضي، نجوم و هيئت بزرگاني چون ابنسينا، فارابي، رازي، ابنخلدون، غياثالدين جمشيد كاشاني، ابنهيثم، بيروني و ديگران چشم ميپوشيم و يا فقط چند سطري در تاريخ علم از آنها ميآوريم؛ آنهم به نقل از ديگران.
درباره علوم انساني، استاد به اين سؤال بجا كه «آيا در علوم انساني واقعا دانشهايي جديد پا به عرصه معارف بشري گذاشته است كه هيچگونه سابقه نداشته است؟» پاسخي كوتاه، اما روشن و صريح دادهاند كه: «پاسخ اينجانب با مراعات احتياط كه در امثال اين موارد شايسته است، چنين است: درباره انسان، معارف و علوم و مسائل بسيار فراوان در جوامع اسلامي مطرح شده است و به عبارت معمولي مسلمانان با نظر به منابع اسلامي خود سخن بسيار بسيار فراوان درباره انسان گفتهاند، به طوريكه وقتي يك انسان متتبع و متفكر آن سخنها را ميبيند و معارفي را كه امروزه بهعنوان دانش جديد درباره انسان معرفي شده است از نظر ميگذراند، واقعاً و از ته دل ميخواهد بگويد:
برِ باغ دانش همه رفتهاند
سخن هرچه گويم همه گفتهاند
يعني در علوم انساني از نظر اصول و مبادي و قوانين مربوطه هرچه امروز مطرح شود، حداقل اصول كلي آنها در منابع اسلامي و ديدگاههاي متفكران مسلمان بوده است. به عنوان نمونه آيا روانشناسي جديد است؟ با توجه به اينكه منابع اسلامي پر از بيان حقايق مربوط به روان انساني است و با اينكه كتابها و مقالات بيشمار بهعنوان علمالنفس يا مربوط به بعضي از مسائل آن از همان اواخر قرن دوم هجري در دسترس است، آيا با نظر به كارهاي ابنسينا و مواردي چند از مثنوي ميتوان گفت روانكاوي علمي است كه هيچ سابقه نداشته است؟
آيا با نظر به كتابهايي مانند «مقدمه ابنخلدون» و بعضي از نوشتههاي «ابوريحان بيروني» ميتوان گفت جامعهشناسي، دانش جديد است؟ به هر حال هرچه به عنوان دانش جديد در علوم انساني طرح شود، بايد نخست در اين مسئله دقت شود كه آيا واقعاً آن دانش جديد است؟»
باري، در زمينه بازشناسي و بازيابي علومي كه در دنياي مسلمانان نهتنها قديمياند، بلكه از عهد قديم در افكار مسلمانان دانشپژوه حضور و جولان داشتهاند و تنها خردهاي كه ميتوان بر آنها گرفت، اين است كه كهنسالند و تنها عيبي كه از ديدگاه متجددان غربزده دارند، اين است كه شرقي و از دنياي اسلامياند، بايد به جد كار كرد و با ديدي نو بر آنها نگريست و مطالب و مباحث آنها را با توجه به جامعهاي كه در آن روزگار ميگذرانيم مورد استفاده قرار داد.
مضافاً اينكه علم غربي و يا علمي كه امروزه مورد توجه و نظر ميباشد، بهعلت آنكه پيوستگياش را با امر انساني و درنتيجه اعتقادي بريده است، ناچار در ظرف و محيط مادي صرف در جنب و جوش و كشش و كوشش است و همه آنچه را آدمي بدان نياز دارد، پاسخ نميگويد، درنتيجه بايد در انديشه بازگشت بود.
بازگشت به آنچه در جامعه و محيط گذشته وجود دارد و توجه به عوالم پرمايه و مسبوق به سابقه گذشته، نشان ميدهد كه در آن عرصه باورهاي ديني و اعتقادي و پيوستگي ميان ارتباطات انسان با طبيعت و ماوراي طبيعت و كل عالم هستي در علوم خودي به وضوح ملاحظه ميشود. در اين راه هم دانشگاه و هم حوزه وظيفهاي سنگين به عهده دارند و اگر بنابر تجديد حيات و يا تجديد بناي تمدن اسلامي است، چنين كاري در درجه اول از اهميت است.
در عين حال بايد هوشيار بود و كار را از جولانگاه علمي و مبتني بر اصول و روش و ديدگاههاي فني آن بيرون نبرد و با دقت مطالب گذشتگان را بررسي و تحليل كرد و آنچه ماندني و قابل بهرهگيري و استفاده است، نماياند و در واقع اين عادت بيمارگونه را به كناري نهاد كه يا ما از گذشتگان بههيچوجه ياد نميكنيم و به سخنانشان هيچ اعتنايي نداريم، و يا هنگاميكه به ياد آنها ميافتيم، سراپا مجذوب گفتههايشان ميشويم و هيچ نقد و نقصي را نميپذيريم.
در اين باب نكته پاياني را از استاد بشنويم كه ميگويند: «ما بايد ميان احترام به شخصيتهاي پيشتاز و برخورداري از بزرگان را با قرار گرفتن در جاذبه شخصيت آنان فرق بگذاريم، قرار گرفتن در جاذبه شخصيتها بهطور مطلق حس ابتكار و ابداع را از بين ميبرد و انسان آگاه يا ناآگاه در محاصره تقليد ميماند و نميتواند از نيروي خدايي خود بهرهمند شود.»
سخن به درازا كشيد و در آنچه گفته شد، تنها به برخي از نكات مذكور در شرح حال استاد و نظرهاي معظمله در زمينه تعليم و تربيت پرداخته شد. بناي من بر آن بود كه درباره برخي از كتب فلسفي ايشان و نيز برخوردشان با مسائل فلسفي و اهميتي كه هستيشناسي در نظرشان دارد و همچنين دو اثر عظيمالقدر استاد «تفسير و نقد و تحليل مثنوي» و «ترجمه و تفسير نهجالبلاغه» سخن بگويم كه چون مجال پرداختن به آنها نبود، بههمين اندازه
اكتفا كردم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید