امام علي(ع) و عدالت اجتماعي / دكتر محمد اصغري - بخش دوم

1394/4/15 ۱۰:۴۱

امام علي(ع) و عدالت اجتماعي / دكتر محمد اصغري - بخش دوم

مسعودي در جلد نخست تاريخ خود1 ارقام خيره‌كننده‌اي از ثروت امثال طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف مي‌دهد. در همين زمينه، زنده‌ياد استاد سيدجعفر شهيدي مي‌نويسد: «روزي كاروان عبدالرحمن بن عوف به مدينه رسيد. اين كاروان چندان بزرگ بود كه ولوله در شهر افكند. عايشه پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: شتران عبدالرحمن رسيده است. گفت: از پيامبر(ص) شنيدم: عبدالرحمن بن عوف بر صراط افتان و خيزان مي‌رود؛ چنان كه گويد به دوزخ خواهد افتاد!»


 


طبقه جديد

مسعودي در جلد نخست تاريخ خود1 ارقام خيره‌كننده‌اي از ثروت امثال طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف مي‌دهد. در همين زمينه، زنده‌ياد استاد سيدجعفر شهيدي مي‌نويسد: «روزي كاروان عبدالرحمن بن عوف به مدينه رسيد. اين كاروان چندان بزرگ بود كه ولوله در شهر افكند. عايشه پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: شتران عبدالرحمن رسيده است. گفت: از پيامبر(ص) شنيدم: عبدالرحمن بن عوف بر صراط افتان و خيزان مي‌رود؛ چنان كه گويد به دوزخ خواهد افتاد!»2

نه فقط نهضت تاريخ‌ساز اسلام و بعثت پيامبر(ص)، كه هر انقلاب اصيل و مردمي و عدالت‌خواهانه، غالباً قرباني طبقة جديدي مي‌شود كه پس از انقلاب و به مرور ايام، در آن نهضت نفوذ كرده، و با پرده تزوير و نفاق، از رهبران اصلي و مردم انتقام مي‌گيرند. اين طبقة جديد، مال‌اندوزان و رانت‌خواران و برتري جوياني هستند كه پاكترين ارزشها و والاترين اصول را فداي جمع ثروت و داراييهاي گوناگون مي‌كنند. به سادگي «پيمان» مي‌شكنند، و به راحتي آب خوردن «بيعت» خود را زير پا مي‌نهند.

دوران خلافت خليفه سوم گذرگاه و پلي شد كه اشراف مال‌اندوز قريش و سردمداران جبهة نفاق از آن گذشتند و در درون نهضت نفوذ كردند؛ نفاقي كه خطيرتر و خطرناكتر از دشمن روياروي است و علي(ع) مظهر شكست در برابر جبهة نفاق و به گفتة «مور»: عقلانيت اشرافي است! همين طبقة جديد، آتش‌بياران نخستين جنگ داخلي در اسلام شدند و براي جمع و حفظ ثروت و امتيازات نامشروع خود، حقوق مسلّمي را پايمال و جان‌هاي عزيزي را به خاك و خون كشيدند و بيعت خود با علي، آن عدل مظلوم را شكستند، و هرچند در جنگ جمل با خواري و پريشاني بر خاك افتادند، اما جبهه عدالت را به سختي تضعيف و جبهه ستم و دروغ و رشوه و خيانت را به همان نسبت تقويت كردند و بر جسارت معاويه در تمرد از فرمان خليفة بر حق مسلمانان افزودند.

يعقوبي در تاريخ خود مي‌نويسد: مردم همه بيعت نمودند، مگر سه تن از قريش: مروان بن حكم، سعيد بن عاص، و وليد بن عقبه... گفتند: بيعت ما را بپذير بدان شرط كه آنچه را به دست آورده‌ايم، از ما بنهي و از آنچه در تصرّف ماست، ما را معاف داري!» علي به خشم آمد و گفت: «... مرا نمي‌رسد كه از حق خدا بگذرم. پس آنچه مال خدا و مسلمانان باشد، عدالت شما را فرا مي‌گيرد...»3

كار تمام بود و راه روشن، و سبحان‌الله از اين پاسخ قاطع و بدون ابهام، آن هم در معركه بيعت براي خلافت علي، و در روزگاري كه به گفته سيد قطب:4 بذل و بخشش‌هاي خليفه سوم و تبعيض در تقسيم اموال و غنائم عمومي سرشاري كه از خزاين ايران و مردم سرازير شد، طبقه جديد و نوظهوري را ساخته و پرداخته بود؛ طبقه جديدي كه شريانهاي اصلي ثروت، و قدرت و معرفت و منزلتهاي اجتماعي را قبضه كرده و به قول سعدي، مانند خرچنگ، بر تمامي شئون زيست مردم چنگ انداخته بودند.

شگفتا، علي(ع) در چنان موقعيت حساس و دوران‌سازي، صريح و روشن اعلام مي‌كند كه هر گونه تبعيض و ترجيح در «عطايا»، مخالف «سنت» و مرام رسول خداست. در تقسيم ثروتهاي عمومي و غنايم جنگي كسي را بر ديگري ترجيحي نيست. يعقوبي اضافه مي‌كند: «علي مردم را در عطا برابر نهاد و كسي را بر كسي برتري نداد... با او سخن گفتند. پس در حالي كه چوبي از زمين برداشت و آن را ميان دو انگشت خود نهاد، گفت: تمام قرآن را تلاوت كردم. براي فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق به اندازة اين چوب برتري نيافتم.»5

اما عدالت اجتماعي در مذهب و مرام علي، منحصر به عرصة اقتصادي و مالي نيست، امام(ع) عدالت را روح زيست اجتماعي مي‌داند و آن را در عرصه‌هاي سياسي و قضايي و فكري و فرهنگي نيز مساوي و جاري مي‌داند. داستان مرگ مالك بن نويره، و ايستادگي اميرالمؤمنين(ع) بر مجازات خالد بن وليد، گواه اين حقيقت است. در جريان قتل خليفه دوم نيز كه عبيدالله بن عمر با تيغ انتقام بر چند تن از «مواليان» بي‌گناه ايراني يورش برد و آنها را كشت، امام(ع) همچنان خواستار قصاص بود.

اكنون ماييم و بنيانهاي استواري كه «رفتار و گفتار و تقرير» و سكونت و سنت علي و ساير معصومان(ع) براي ما معين كرده و دو نهاد عظيم «عقل و عدل» آنها را ياري مي‌كند. از نموّ طبقه جديد پيشگيري كنيم و بر اجراي عدالت چه در عرصه‌هاي فردي، و چه در حوزه‌هاي اجتماعي حساس باشيم. عدالت را و خصوصاً عدالت اجتماعي را قرباني «شعار» نكنيم، و آن مفهوم آسماني را فديه و فدايي درگيريهاي حزبي و جناحي نسازيم كه: «و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه اضيق!» آري، ‌آن كه از عدالت هراس دارد، ستم بر او تنگتر و هراس‌آورتر است.

طبقه جديد و جوانان

طبقه نوظهور با انحصار قدرت، ثروت، اطلاعات و منزلت، بي‌گمان خاستگاه فساد و تبعيض و عقده و خشونت و حقارت و يأس و حرمان، خصوصاً در زيست جوانان و قشرهاي مختلف جامعه مي‌گردد و شكافهاي طبقاتي و تبعيض‌هاي اجتماعي به روان‌پريشي عمومي منتهي مي‌شود.

تحقير دنيا، بي‌اعتنايي به مال و منال، توجه به جهان ديگر، مرگ‌انديشي و توصيه به نهادهايي مانند: احسان، انفاق، ايثار، و زشت شمردن و حرمت و تقبيح مال‌اندوزي، كنز، تكاثر، ربا و اتراف در كلمات و روايات معصومان(ع)، قطعاً نشان‌دهندة ترك دنيا، عدم تلاش و تكاپو و كار و فعاليت نيست؛ چرا كه پيشوايان «دنيا را كشتگاه آخرت»6 توصيف كرده‌اند. در تمام موارد يادشده، مخصوصاً طرف سخن معصوم، عناصر و موجوداتي هستند كه «ارزش»‌هاي برتر را قرباني ولع و مال‌اندوزي خود مي‌كنند و با هر ترفند و با هر رنگ و نيرنگي، بر تكاثر و انحصار و ستم مي‌تنند، چون تشنه‌اي كه با آب شور مي‌خواهد خويشتن را سيراب كند، كه هر چه بيشتر مي‌خورد، تشنه‌تر مي‌شود.

سيد قطب از قول ابوذر مي‌نويسد: «روزي همراه پيامبر(ص) بودم، به طرف اُحد رهسپار شد و فرمود: اي اباذر! گفتم: بلي اي رسول خدا. فرمود: آنها كه اينجا بيشتر دارند، روز قيامت كمتر دارند... سپس فرمود: اي اباذر! گفتم: بلي اي پيامبر خدا، پدر و مادرم به فدايت. فرمود: خوشم نمي‌آيد كه چون كوه احد ثروت داشته باشم و آن را در راه خدا انفاق كنم و بميرم، در حالي كه دو قيراط آن را باقي گذارم. گفتم: يا رسول الله، دو قنطار؟ فرمود: بلكه دو قيراط. سپس فرمود، اي اباذر، تو بيشتر را مي‌خواهي و من كمتر را.»7

طرفه آنكه پيامبر(ص) در حال بيماري و در بستر مرگ هم در فكر بينوايان است. نوشته‌اند: «پيش از بيماري وجه مختصري به عايشه داده بود تا نگاه دارد. در بيماري از وي خواست تا آن را به نيازمندان دهد. پس از آن چند لحظه بيهوش شد... و چون به هوش آمد، از عايشه پرسيد كه آن وجه را به محتاجان داده است؟ او گفت هنوز نه. پيامبر وي را واداشت تا آن مال را حاضر آورد، و آن مبلغ را كه هفت يا هشت دينار بود، نزد علي فرستاد تا به مستحقان دهد.»8

اين سنتها و داستانهاي شگفت قطعاً و تنها بُعدي فردي ندارد و فقط براي ثواب اخروي نيست. دريايي آموزش و ادب و تسليم را نشان مي‌دهد و در همان حال در انديشه محرومان و بينوايان جامعه بودن را، و نيز ثروت مردي را كه تاريخ جهان را دگرگون كرد! صد افسوس كه مخاطبان درنيافتند و بلافاصله و يا با فاصله‌اي اندك بدعتها جاي سنتها را تنگ و تنگ‌تر كرد و همان سان كه اشاره رفت، دوره خليفه سوم پلي شد براي سياست‌بازان حرفه‌اي و مال‌اندوزان و جبهة نفاق، تا از آن عبور كنند و بدعتها را بر جايگاه سنتها بنشانند.

بدعتها

كاخ‌نشيني، فاصله با مردم، ظهور طبقه جديد مال‌اندوزان، در اختيار گرفتن بيت‌المال، توزيع نابرابر ثروتهاي عمومي، شكنجة قهرمانان بزرگي چون عبدالله بن مسعود، تبعيد صحابيان نامدار و برجسته‌اي چون ابوذر، ناديده انگاشتن رأي مردم، پيوند قوم و خويشي در سپردن مسئوليتها، انحصاري‌شدن مقامات سياسي، خانه‌نشيني اصحاب پيامبر(ص)، شكل‌گرفتن اسراف و كنز، تفاخرهاي قبيله‌اي، بخشش‌هاي كلان، از جملة اموري بود كه در عصر پيامبر خبري از آنها نبود، و خصوصاً در عصر خليفه سوم معمول شد و طبقة جديدي پا به عرصه گذاشت كه نقطة عطف ننگيني در تاريخ اسلام گرديد، و نطفة جنگ خونين جمل و ظهور «ناكثين» و جرأت و جسارت معاويه و «قاسطين» و نهايتاً نبرد صفيّن، و تولد «مارقين» را پي‌ريزي كرد. طبقه جديدي كه خود را برتر از ديگران مي‌شمرد و انحصار و امتيازات را حق خود مي‌دانست و خزانه را براي خود مي‌خواست، و علي ـ مظهر عدالت مظلوم ـ پس از استقرار و نهادينه‌شدن اين‌همه كژروي و انحراف، بايد بدعتها را محو و سنتها را احيا كند!

جوانان

شكننده‌تر از همه، تأثير اين كجروي‌ها بر نسل جوان بود؛ جواناني كه در آن ربع قرن (از دهم،‌ تا سال سي و پنجم هجري) به دنيا آمده و با سنن و دستورات و احكام بيگانه‌اند، و از گذشته‌ها و جهادها و ايثارها فاصله دارند، و هرگز نمي‌دانند كه يكي از عمده‌ترين دليل كه پيشروي سريع و برق‌آساي اسلام، فرياد عدالت‌خواهي و دادگري اجتماعي بود. آنها چه بسا عناصري را كه در صف «صحابيان» نيز رخنه كرده‌ بودند، مظهر اسلام مي‌دانستند و قضاوتهاي خود را با آن ترازوهاي كج و ناميزان تنظيم مي‌كنند. نسلي كه در ميان چكاچك شمشيرهاي انتقام و تازيانه‌هاي طمع و مال‌اندوزي و بخشش‌ها و تبعيض‌هاي ناروا و نائره حرمان‌ها و فقرها و تحقيرها و محروميت‌ها و يأسها سرگردان و پريشان به هر سو مي‌نگرد، و جبهة نفاق و سياست‌بازان حرفه‌اي، و بازيگران دين به دنيا فروش عرصه را چنان تيره و تار و غبارآلود و پيچيده كرده است كه نسل جوان نه تحليل درستي مي‌تواند داشته باشد و نه هويت و شخصيتي احساس مي‌كنند؛ اين است كه لقمة شيريني براي سركردگان بي‌شعور «خوارج»، و چه مي‌دانم، شايد در عصر ما جانبازان پاكباخته‌اي براي «ابوبكر بغدادي» در شكل و شمايل «داعش» مي‌شوند. چيزي يا گروهي، يا دم و دستگاه صهيونيستي امريكاساخته‌اي كه باز هم شيوخ مال‌اندوز و نفت‌خوار عرب تغذيه‌اش مي‌كنند، و چه بسا جوانان پاكدل، اما ساده‌لوحي كه فقر و ستم و تبعيض، آنان را به هر سويي كه اراده كند مي‌كشاند كه: «كاد الفقران يكون كفرا».

جامعه بور

به رغم آنچه فيلسوفان ليبرال مانند هايك و نوزيك و امثال آنها مي‌گويند، جامعه‌اي كه عدالت اجتماعي از قاموس سياسي و اقتصادي و حقوقي آن محو مي‌‌شود، جمعي بحران‌زده و مرده است. اين واقعيت را برخي از فلاسفة ليبرال به خوبي دريافته‌اند و براي علاج درد و اصلاح نظر هم‌رديفان خود به تلاش و تكاپو برخاسته‌اند. راولز تلاش مي‌كند بر كج‌روي‌هاي هم‌مسلكان خود سرپوش گذاشته و ليبراليسم را از بن‌بست و ورطه هولناكي كه در آن افتاده است، نجات دهد. نوزيك مي‌گويد: «هيچ كس موظف نيست به ديگران در حفظ حقوقشان مساعدت نمايد...و وقتي هم كسي از گرسنگي بميرد، ديگري موظف به حمايت او نيست!»9

نظر ياد شده با واقعيت‌ها فاصلة دور و درازي دارد. شايد خود گوينده هم آن را در عمل نمي‌پذيرد. بر اين اساس راولز در اصولي كه براي عدالت اجتماعي ترتيب مي‌دهد، بر اصول اخلاقي و رد فايده‌گرايي تأكيد مي‌ورزد و دو اصل عمدة عدالت را به عنوان تفكري نوين در فلسفة سياسي عرضه مي‌كند كه دادگري و همبستگي اجتماعي در آن ملحوظ گرديده است. او بر اين باور است كه نابرابري در ثروت و قدرت تنها زماني عادلانه است كه براي جمعي، خصوصاً براي محرومان و نيازمندان جامعه جبران‌كننده باشد.

در اين مختصر، غرض تبيين نظرية عدالت بر راولز نيست. هدف اين است كه بدون همبستگي جمعي و عدالت اجتماعي، جامعه‌ «بور»، مرده و بائر خواهد بود. در چنين جامعه‌اي ستم و تبعيض، موجبات يأس و فقر را فراهم مي‌آورد و همان‌طور كه اشاره شد، نسل جوان جامعه را كه قشر پويا و پر نشاطي بايد باشد، به عناصري مأيوس تبديل مي‌كند و حركت و حيات را مي‌ميراند. جواني كه اميد و آرمان را از كف داده، نه كاري و نه اميدي به آينده دارد، به‌گفته امام علي(ع) سينه‌اش جايگاه شيطان، و جان نااميدش لانة هر فساد و تيره‌بختي است، و شايد رمز و راز آن‌همه تكيه و تأكيد در روايات همين باشد. پيامبر(ص) فرمود: «جوانان را دريابيد كه آينه دل آنها خوبيها را با خلوص و سرعت منعكس مي‌كند»10 و شايد عكس قضيه هم صادق باشد؛ چرا كه احساسات زلال جوان، ستمها و بي‌عدالتي‌ها را بر نمي‌تابد و با كمترين تبعيض به مرز انفجار و طغيان مي‌رسد، و بر نابرابري‌هاي ظالمانه و غير متعارف برمي‌شورد. اما نابرابر‌ي‌ها همواره متعارف و قابل تحمل نيست، و از سوي ديگر هميشه به كار و تلاش شخص وابسته نيست.

دلايل نابرابري‌ها

آري، نابرابري‌ها همواره به تلاشهاي فردي و يا عدم كارآمدي شخص برنمي‌گردد. عوامل متعدد و نيرومندي موجبات نابرابري انسانها را فراهم آورده است. ديويد هيوم چهار عامل عمده را بر مي‌شمارد، به خلاصه زير:

1ـ عامل رواني، كه همان حس برتري‌جويي و افزون‌خواهي است.

2ـ عامل مادي، يعني كمبود منابع، كه تقاضا‌ها را بيشتر مي‌كند.

3 ـ عامل اجتماعي ـ حقوقي، كه با وضع قوانين و مقررات ظالمانه، به توليد يا توزيع نا برابري مي‌انجامد.

4ـ عامل قدرت، كه با ستم و اجحاف نه تنها نگهبان تبعيض‌ها و نابرابري‌هاست، بلكه عامل تشديد آنها نيز هست.

5- شايد عامل پنجمي نيز بشود اضافه كرد، و آن جبرهاي جغرافيايي و اقليمي و... است كه تواناييها و استعدادها را كاهش يا افزاش داده و در توفيق شخص نقش دارد.

با توجه به اين زمينه‌هاي نيرومند تاريخي و اقليمي و طبيعي، چگونه دولت يا مسئولان مي‌توانند چشم بر نابرابري‌ها ببندند و جامعه را به حال خود بگذارند؟! و به‌قول هايك واژه يا عبارت «عدالت اجتماعي» را از فرهنگ سياسي حذف نمايند؟!

علاوه بر آنچه گذشت، در ديدگاه امام علي(ع)، عدالت و دادگري، بر ركن عظيم «توحيد» تكيه دارد، و از اصل عزيز توحيد، وحدت خلق و وحدت خالق و وحدت اديان خودنمايي مي‌كند، و وحدت در خلقت مسئوليت‌آفرين است؛ مسئوليتي كه نسلهاي پي‌درپي تاريخ را در وحدتي وسيعتر و دامنه‌دارتر فراهم مي‌آورد. مسئوليتي كه ديروز و امروز و فرداي تاريخ را پيوند مي‌دهد، و نه تنها انسان را گرگ انسان نمي‌داند كه همه را «اعضاي يكديگر»، معرفي مي‌كند و عدالت را نه تنها در اكنون و عصر حاضر، بلكه در ميان نسلها قابل اجرا مي‌شمارد. مفهوم بلند و پر پهنايي كه «عدالت ميان نسلي» ناميده شده است.

امام علي(ع) از اين همه نيز فراتر مي‌رود و مي‌فرمايد: «انتم المسئولون حتي عن البقاعِ و البهائم» گسترده مسئوليت چه‌پر پهناست. مسئوليت اجراي عدالت نه تنها در پهنه فرد و اجتماع،‌ كه نسبت به حيوانات و بقعه‌ها و سرزمينها نيز دامن‌گسترده است. اكنون با توجه به توضيحات، بايد ديد چگونه مي‌توان تعريفي نسبتاً جامع از «عدالت اجتماعي» ارائه كرد. والله ولي ‌‌التوفيق.

ادامه دارد

پي‌نوشتها:

1ـ مسعودي، مروج‌الذهب، ج1.

2ـ استاد سيدجعفر شهيدي، قيام حسين(ع).

3ـ تاريخ يعقوبي، احمدبن ابي يعقوب، ج2، ص75.

4ـ عدالت اجتماعي در اسلام.

5ـ تاريخ يعقوبي، همان، ص82، عبارت اين است: «قرأت ما بين الدفتين فلم اجد لولد اسماعيل علي ولد اسحاق فضل هذا».

6ـ الدنيا مزرعه الآخره.

7ـ سيدقطب، عدالت اجتماعي در اسلام، ص208، 1346.

8 ـ سيره‌الحلبيه، ج3، ص390 (به نقل از بامداد اسلام، مرحوم زرين‌كوب)

9 ـ عقل در سياست، ص127، سال نشر 1382.

10ـ عليكم بالشبّان، لِاّنهم اسَرعُ الي كل خيرٍ.

 

اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: