1394/3/25 ۱۰:۰۲
پژوهشکده مطالعاتفرهنگی اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بتازگی کتابی با عنوان «علومانسانی از نگاه صاحبنظران» منتشرکردهاست که در آن، طی گفتوگوهایی با پنجاه نفر از بزرگان علومانسانی، از ناکارآمدی علومانسانی در جامعه معاصر ایران خبر میدهد. کمابیش گفتمان غالب درباره علومانسانی و اجتماعی در ایران امروز، این بوده و هست که این علوم سودمند و کارآمد نیستند.
اما حقیقت این است که تاکنون در باره کاربردی بودن علوم انسانی و اجتماعی در ایران هیچ گزارش تجربیای ارائه نشدهاست؛ یعنی هیچ تحقیق تجربی در مورد وضعیت کاربردی این علوم موجود نیست. بنابراین همه کسانی که از سودمند نبودن این علوم دم میزنند، هیچ استنادی به هیچ تحقیقی نمیکنند و تنها براساس دیدگاههای نظری و یا شهودی در این باره قضاوت میکنند.
این در حالی است که از سالهای1990 به بعد، یعنی از زمانی که بحثهای «نظام ملی نوآوری» مطرحشد، ایدهای تحت عنوان «ارزیابی تأثیر کاربرد تحقیقات» شکلگرفت که روشی استاندارد شده برای سنجش میزان تأثیرگذاری علومانسانی و اجتماعی در سطح ملی بود. امروزه ایالت متحده امریکا، بریتانیا، ترکیه و.... بهطور سالانه این پروژه را اجرا میکنند تا میزان کارآمدی و بهرهوری علومانسانی را ارزیابیکنند. اما متأسفانه جامعه ما تا به حال چنین تحقیقاتی را برای سنجش میزان تأثیرگذاری علومانسانی و اجتماعی ترتیب نداده است و صرفاً با تکیه بر پیشفرضهای نظری و شهودی در رابطه با کارایی این علوم به قضاوت مینشیند.
استدلال دیگر مدعیان ناکارآمدی علومانسانی وجود مشکلاتی از جمله بحران محیطزیست، بحران فرسایش سرمایهاجتماعی، ترافیک، آلودگی هوا و... است. در واقع، آنها وجود این مشکلات را گواهی بر ناکارآمدی این علوم میگیرند و بر این باورند که اگر علومانسانی و اجتماعی ما کارآمد بود، در وضعیت مطلوبتری به سر میبردیم یا حداقل این علوم میتوانست در مقابل معضلات امروزی پاسخی ارائه کند.
در این استدلال یک مغالطه وجود دارد. نخست، تصور اینکه با یکسری بحرانها مواجه هستیم، کاملاً قابل مناقشه است. دوم اینکه، کسانی که از جهان سومی بودن و عقبماندگی و توسعهنیافتگی ایران صحبت میکنند، در واقع پویاییها و پایایی را در فهم کلیت جامعه معاصر ما نادیده گرفتهاند.
افرادی که از زاویه ناچیز کردن پویاییها (که شامل دانشگاه، علومانسانی، تحولات اجتماعی و...) به کلیت جامعه معاصر مینگرند، وجود این بحرانها را سندی بر ناکارآمدی علومانسانی و اجتماعی در نظر میگیرند. حقیقت این است که فهم غالب ما از جامعه معاصر فهم نادرستی است. ما درک واقعبینانهای از کلیت پویاییهای جامعه ایران نداشتهایم و همواره کوشیدهایم تا کلیت جامعه ایران را به عنوان یک امر آنومیک و آسیبمند فرضکنیم.
استدلال سوم مدعیان ناکارآمدی علومانسانی این است که این علوم بر پایه بنیانهای متافیزیکی غربی یا به تعبیری سکولار شکلگرفتهاند و بنابراین نمیتوانند پاسخگوی نیازهای جامعه ما باشند. این دیدگاهی است که به طور گسترده از سالهای 1337 به بعد مطرح شد و در سه، چهار دهه بعد از انقلاب نیز گسترش بسیاری یافت.
نادرست بودن این سخن به دو جهت، آشکار است؛ نخست آنکه، اگر فرض غربیبودن و سکولاربودن بنیانهای علومانسانی را بپذیریم این مسأله نسبت و همبستگیای با ناکارآمدی این علوم پیدا نمیکند. این در حالی است که جامعه معاصر ما همواره از دانشهای غیربومی (داروسازی جدید، پزشکی جدید، ادبیات مدرن و...) نیز بهرههای کافی بردهاست. از طرفی اگر به تجربههای تمدنی گریزی بزنیم، کتاب «ریشههای شرقی تمدن غربی» اثر جانسون، بهطور مفصل از چگونگی پیدایش تمدن غرب گزارش میدهد؛ اینکه چطور بر پایهاندیشه و تمدن شرق، صنعتی شدن و مدرنیته شکل گرفت. حقیقت این است که سوءتفاهم ضرورت سازگاری مبانی متافیزیکی با علوم، بر جامعه دانشگاهی و استفاده بهینهتر از علوم در ایران، ضربه سنگینی وارد کرده است. این در حالی است که در هیچ کجا و در هیچ لحظهای از تاریخ نمیتوان نقطهای را یافت که شرط استفاده از علم، سازگاریش با مبانی متافیزیکی باشد. نه تنها چنین چیزی وجود ندارد بلکه عکس آن نیز صادق است؛ یعنی بده-بستانهای معرفتی و کاربردهای دانش همواره محصول گرهزدن و پیوند دادن دانشهایی با مبانی کاملاً مغایر بوده است. بنابراین ما بر استدلالی همواره تبلیغ میکنیم که هیچ اساس واقعی در تجربه بشری ندارد.
اما استدلال دیگر این است که این علوم در ایران نتوانسته در جهان بدرخشد. اگر علومانسانی و اجتماعی در جامعه ما کارایی دارد، پس ماکس وبر و کارل مارکس و... ما کجا است؟ چرا ما پائولو فریره، والرشتاین و... نداریم؟ و این فقدان سمبلهای نظریهپردازی را دالی بر ناکارآمدی علومانسانی میگیرند.
کاربردی بودن علوم ربطی به پرورش قهرمان و سمبل علمی ندارد. کتابی بتازگی از سوی بانک جهانی منتشرشده تحت عنوان«سیاستگذاری و نوآوری و جهانی شدن» و در آن عنوان شدهاست که ما در زمینه نوآوری با دو گفتمان مواجه هستیم؛ یک نگاه، نوآوری را برآمده از تحقیقات نظری و پیشرفته میداند و رویکرد دیگر آن را نوعی سادهسازی دانش، یا به تعبیری بهرهوری از ایدههایی که بنیانهای تحقیقی ندارند، در نظر میگیرد و معتقدند که نوآوری، لزوماً نیازمند مراکز تحقیقاتی با بودجههای کلان نیست. بر اساس این تحقیقات کشورهایی که گفتمان دوم را سرلوحه خود قراردادهاند، توانستهاند به اشکال بسیار متنوعی از علم دستیابند و بر این باورند که علم صرفاً در آزمایشگاههای خاص و توسط دانشمندان تولید نمیشود، بلکه میتواند برخاسته از تجربههای زیسته افراد باشد.بانک جهانی توضیح میدهد که امروز نظامهای نوآوری در تمام دنیا در کنار نظام نوآوری مبتنی بر تحقیقات علمی که از آن با عنوان «ایدئولوژی علم» یاد میکند، سهمی را هم برای ایدئولوژی مردمی قائل است که اتفاقاً کارآمدی بیشتری دارد. این در حالی است که وقتی که از بهرهوری و کارآمدی علومانسانی صحبت میشود، فکر میکنیم چون «وبر» نداریم این علوم نیز نمیتوانند اثرگذار باشند.
حقیقت این است که در بحث کارآمدی علومانسانی و اجتماعی با سوءتفاهمها و برداشتهای نهچندان درستی مواجه هستیم و متأسفانه براساس همین گزارهها، به اظهارنظر میپردازیم. از این رو، برای بررسی منصفانه کارنامه این علوم، نخست باید به تعریفی از گفتمان علومانسانی و اجتماعی رسید.
به اعتقاد من، علومانسانی و اجتماعی عبارتند از شیوه سخن گفتن، فهمیدن و دیدن علم در یک جامعه معین. پرسشهای کانونی در این گفتمان، چیستی، چرایی و چگونگی این دانش در هر جای جهان است. هر کشوری، هر جامعهای و هر تاریخی، تعریف خاص خود را از این علوم دارد.
گفتمان علومانسانی از ابتدا دو بنیان مشخص داشت؛ نخست آنکه درباره انسان و جامعه مدرن به تأمل بپردازد؛ به تعبیر مرحوم عباس حری، علمانسانی به چگونگی ساخت جهان توسط انسان و چگونگی ساخت انسان توسط جهان میپردازد و سؤال دیگر آنکه، این علوم چیستاند؟ و چگونهاند؟ و چرا؟
در ایران از همان ابتدا که علومانسانی متولد شد هر دو بال فعال بود هم اینکه علوم چیستاند؟ چگونهاند؟ و چرا؟ و هم اینکه توضیح دهد که انسان ایرانی چگونه جهان را میسازد و چگونه تحت تأثیر جهانی که به او ساخت میدهد، قرار دارد.
برخلاف دیدگاه رایجی که جامعه معاصر ما را ذیل تمدن غرب تعریف میکند و کلید واژههایی همچون غربزده، مقلد و... را در مورد آن بهکار میگیرد، معتقدم براساس کتاب «اصلاح آموزش در دروه قاجار» نوشته «مونیکا رینگر»، اتفاقاً ایرانیها در دروه قاجار که دارالفنون را تأسیس کردند در مواجهه با فرهنگ جدید تقلید نکردند بلکه ترجمه فرهنگی کردند و کل کتاب شرح میدهد که ایرانیها چطور در مواجهه با فرهنگ جدید منفعل نبوده و فعالانه، خلاقانه و مؤثر، فهم جدیدی از آموزش و پرورش را ابداع کردند که متفاوت از بقیه جاها بود و به توضیح تفاوتهای آنها میپردازد.
متأسفانه گفتمان علومانسانی و اجتماعی از ابتدا با این پیشفرض روبهرو شد. ما غرب را غلط فهمیدیم و بیش از همه روشنفکران حوزه عمومی و ایدئولوگهای سیاسی ما در این فهم غلط تأثیرگذار بودند. استادان بزرگی که به نام فیلسوف سخن میگفتند گاه به خطا کل تاریخ معاصر ما را نادرست ترسیم کردند و براساس آن سوءتفاهم، تاریخ معاصر ما را ناچیز کردند.
در گفتمان علومانسانی دو شاخه وجود دارد که هر دو با سطحی از «نابگرایی» مواجه هستند. یک شاخه «سنتگرا» و «مذهبگرا» که بشدت بر این ایده تأکید دارند که علومانسانی به دلیل ناسازگاری با مبانی دینی و سنتها ناکارآمد است و شاخه دیگر «لیبرالگرا» یا به تعبیری سکولارها هستند که دقیقاً از این ایده پیروی میکنند که چون تجربه ایران کاملاً شبیه بریتانیا یا فرانسه نیست، پس آنچه در ایران تحت علومانسانی و اجتماعی وجود دارد با ماهیت اساسی آن فاصله بسیار دارد. در واقع نمایندگان این ایده، برای علم انسانی یک ذات قائل میشوند و به این دلیل که آن را با سرمشق غربی یا جهانی یا امر ناب معرفت انسانی منطبق نمیبینند، کل پویاییهای اندیشه ایرانی در تاریخ معاصر را ناچیز تلقی میکنند.
واقعیت این است که تجربه معاصر ما در مواجهه با علومانسانی و اجتماعی به دقت کاویده نشدهاست؛ چراکه همواره در قضاوت پیرامون کارآمدی این علوم، گزارهها و پیشداوریهای لیبرالی و سنتی– مذهبی تأثیرگذار بودهاند که هر دو از جنس پیشداوریهای ایدئولوژیکی و سیاسیاند. تجربه واقعی ما از علومانسانی و اجتماعی در صد سال اخیر نه آن چیزی است که سنتگراها میگویند و نه نگاهی است که لیبرالها دارند. کاربردیسازی علومانسانی و نوآوری در آن را باید از درون تجربههای تاریخ معاصرمان، از نحوه مواجههای که مردم، جامعه و تاریخ معاصر با تکتک شاخههای این علوم داشتهاند، جستوجو کرد.
در این راستا، به مثالهایی اشاره میکنم تا بر این تجربه مواجهه، صحه بگذارم و نشان دهم که علومانسانی حداقل بیش از علوم مهندسی و پزشکی در ایران سازنده و کارآمد بودهاست.
ایده اصلی من این است؛ علومانسانی و اجتماعی مؤلفه ساختاری جامعه معاصر و مدرن ایران است. به این معنا که اگر این مؤلفه را برداریم، جامعه از بین میرود. علومی را که ما به آنها برچسب انسانی میزنیم، در واقع ساختارهای عینی زندگی معاصر ما هستند. به عنوان مثال رشته ادبیات فارسی، که به ظاهر از غیرکاربردیترین شاخههای علومانسانی تلقی میشود، اتفاقاً از اصلیترین مؤلفههای ساختدهنده به جامعه ما بوده و هست.
برای توضیح این نکته، به کتاب «طلیعه تجدد در شعر فارسی» نوشته دکتر احمد کریمی حکاک گریز میزنم که از دقیقترین تحقیقات ادبی معاصر ما محسوب میشود. حکاک در این کتاب از منظری نشانهشناختی و زبانشناختی بیان میکند که از سالهای 1220 هجری شمسی زبانفارسی همزمان با تحولات اجتماعی-سیاسی در ایران شروع به تحولی بنیادی کرد.
او نشان میدهد که چگونه از همان نیمه قرن سیزدهم تأملات ما درباره نقد زبان شروع میشود و محققان ادبی و منتقدان ادبی برای سازگاری زبانفارسی با تحولات دنیای معاصر کوشش کردند و زبان دری و درباری را که زبان جامعه پیشامدرن ایران بود و قدرت و قابلیت سازگاری با زندگی جدید را نداشت، دگرگون کردند.
بخش دیگری از این تغییر مسیر زبان فارسی را دکتر علی محمد حقشناس در کتاب «ادبیات فارسی در گذرگاه سنت و مدرنیته» دنبال میکند. او نیز نشان میدهد که چگونه زبانفارسی از «شعر محوری» به « داستان محوری» گرایش پیدا کرد.
حال سؤال میکنم که چه چیزی توانسته زبان تخیل ادبی ما را منثور سازد؟
محققان زبانشناس، نشانهشناس، دانشمندان ادبپژوه که از سال 1312 بهطور منظم زبانفارسی را رصد میکنند همواره برای سازگاری زبانفارسی با جهان جدید کوشش کردهاند. اگر چنین تلاشهایی نمیبود، کل جامعه ما به سرنوشت جوامعی همچون تاجیکستان و افغانستان دچار میشد. این سرنوشت جوامعی است که نتوانستهاند زبانی پویا داشتهباشند، بنابراین کاربرد دانش ادبیات همان ساخت دادن به شکل زبانی یک جامعه است. سازگار کردن زبان یک جامعه با پویاییهای جهانی و... است.
رشته دیگری که در مجموعه علومانسانی معاصر میتوان به آن اشارهکرد، علوماجتماعی کاربردی همچون مدیریت، اقتصاد، حسابداری و.... است. مأموریت اصلی این علوم در دنیای معاصر، شکلدهی سازمان، بوروکراسی و دیوانسالاری است. واقعیت امروز جامعه ما حرکت از نهادهای اجتماعی به سوی سازمانهای اجتماعی است؛ به تعبیری انتقال مسئولیتهای خانواده و نهادهای مذهبی بهسازمانها. مأموریت علوماجتماعی و کارکرد آن در دنیای معاصر این بود که سازمان ایجاد کند. سازمانها با وجود همه کاستیها و ضعفهایی که دارند، شکلی از دانش و معرفت هستند چراکه تصور جامعه معاصر ما بدون وجود سازمان، امری ناممکن است. دستاورد علوم اجتماعی کاربردی برای جامعه معاصر ما نظم نوین انسانی- اجتماعی است.
بنابراین، علومانسانی و اجتماعی در ایران معاصر، به دلیل ضرورت کارکردی که جامعه معاصر برای این علوم تعریف میکند، به مراتب بیش از پزشکی و علوممهندسی، کاربردی و کارآمد بوده و هست و برای همین است که مردم بخش قابل توجهی از سرمایه خود را خرج رفتن به دانشگاه میکنند، چرا که «ناخودآگاه جمعی» ما میداند که ضمیر انسان امروزی از جنس دانشگاه، علومانسانی و اجتماعی است و برای آن هزینه میکنند. مردم نیز درک کردهاند که دانشهای علوماجتماعی صرفاً مفاهیم نیستند، بلکه شیوهای از «بودن» و «زیستن»اند.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید