جزییات کشته شدن ناصرالدین‌شاه

1392/2/18 ۱۳:۰۸

جزییات کشته شدن ناصرالدین‌شاه

این نامه‌ها برای آگاه شدن از کشته شدن ناصرالدین‌شاه از یک منبع دست اول است.

 

این نامه‌ها برای آگاه شدن از کشته شدن ناصرالدین‌شاه از یک منبع دست اول است. مهدی فرزند فرخ‌خان امین‌الدوله از کودکی در دربار ناصرالدین‌شاه و جزو پیشخدمت و بعد عمله خلوت بود و لقبهای وزیر همایون ـ قائم‌مقام ـ آجودان مخصوص داشت. متولد 1276 قمری: معاون وزارت اعظم ـ معاون وزارت عدلیه ـ ژنرال قونسول در قفقاز ـ جنرال آجودان مظفرالدین شاه ـ وزارت نظمیه ـ وزارت تجارت ـ وزیر مختار در بالکان ـ وزیر خارجه ـ وزیر پست و تلگراف ـ وزیر مالیه ـ وزیر خارجه (یک سال و نیم) ـ وفات 1377قمری.

ایرج افشار

 

نامه‌های آجودان مخصوص

تصدّق حضور مبارکت شوم1. بعد از آن همه عرایض مفصل که جسارت شد زیاده از یک دستخط مختصر که از پطرزبورغ مرقوم فرموده بودند و در جوف او پاکت مسیح‌الملک بود دیگر به زیارت دستخط مبارک مفتخر و سرافراز نشده‌ام و معلوم شد که تمام عرایض فدوی را در تفلیس نگاه داشته‌اند که تا مراجعت به تفلیس [ملاحظه] فرمایید. آن وقت به حضور مبارک رسانند و جواب مرحمت شود.

و این فداوی بعد از ورود تلگراف مبارک که میرزا عباس‌خان را احضار فرمودند مشارالیه را خواستم که قرار حرکت او را بدهم به ملاحظۀ این که غفلتاً احضار شده بود و تمام حسابهای حضرتعالی، از بابت طهران و تیول بکل و املاک کاشان و قوینک، قریب دو سال بود که درهم و برهم مانده بود و ناچار برای حضرتعالی باید صورت صحیح می‌آورد و به ماها هم صورت می‌‌داد. سپردم عبدالرزاق و معین‌التجّار و عباسعلی و میرزاابوالقاسم و کدخدا ابراهیم و بهرام بیک نشسته که حسابها درست نوشته شود. به سر مبارک خودتان قریب چهارده‌ روز حضرات مشغول بودند، تا تمام حسابها تمام و پاک نویس شد [....]

روز پنجشنبه شانزدهم فدوی دربخانه بود و به واسطۀ قرن پنجاهم سلطنت حضرت اشرف گرفتاری خیلی زیادی داشت. بندگان اقدس در کمال سلامت نهاری صرف فرموده و بعد از نهار حضرت اشرف را احضار فرموده کتابچه‌های دستورالعمل امسال [را] که باید برای حکام می‌فرستادند تمام بود آمدند که ملاحظه فرمایند. به قدر سی کتابچه بود. تمام را با حضور حضرت اشرف ملاحظه فرموده. با کمال بشاشت و خرمی صحّه گذاردند. کتابچۀ خالصه بود که به صاحب جمع داده شده بود، او را هم صحّه گذاردند و رسیدگی فرمودند و با حضرت اشرف خیلی صحبت فرموده دستورالعمل کارها و تدارک جشن سال پنجاهم [را] که پنجم روز به وعده مانده بود می‌دادند.

بعد حضرت اشرف آمدند بیرون و به قدری گرفتار بودند و کار می‌کردند که هیچ خلق و حالتی نمانده بود برای ایشان. توی حیاط نشستند بندگان همایون در گالاری بودند. بعد بیرون آمده به حضرت اشرف فرمودند فردا باید به حضرت عبدالعظیم (ع) برویم زیارتی بکنیم. حضرت اشرف عرض کردند فردا کار زیاد داریم و گفتاری خیلی است. نقشۀ میز و مهمانی سفرا و کارهای دیگر خیلی است. خوب است قرار را به زور دیگر و شب عید پنجاهم بدهید. شاه فرمودند خیر حکماٌ فردا باید به زیارت عبدالعظیم (ع) برویم. باز صدارت عرض کردند فردا جمعه و جنجال است، قرار به روز دیگر بشود بهتر است. فرمودند خیر نذر کرده‌ام بروم و خواهیم رفت. قدری کباب لوله و آش ماست مختصری درست کنید حکماً می‌رویم. صدارت عرض کردند چه ضرر دارد، حالا که میل مبارک است تشریف ببرید.

روز دیگر که جمعه بود صبح موکب همایونی عازم حرکت می‌شود. حضرت اشرف زودتر به حضرت عبدالعظیم می‌روند. بندگان همایون یک ساعت از دسته رفته وارد آنجا می‌شوند. با حضرت اشرف صحبت کنان تا سر مقبرۀ امین اقدس می‌روند. نهار را در باغ مهد علیا به رسم معمول حاضر کرده بودند. در سر مقبرۀ امین اقدس بندگان همایون می‌فرمایند ظهر شده یا نشده است. امین اقدس عرض می‌کند پنج دقیقه از ظهر گذشته است. شاه می‌فرمایند یک نماز شکری می‌خواهم در حرم حضرت عبدالعظیم بخوانم آن وقت بروم نهار بخورم.

صدراعظم عرض می‌کند هنوز وقت نماز نشده است. خوب است تشریف ببرید نهار خورده مراجعت فرمایید. چون جمعه و روز زیارت و جنجال است قدری هم خلوت شود. فرموده بودند خیر نذر کرده‌ام تا نماز نخوانم نهار نخورم. مخصوصاً غسل2 کرده وضو هم دارم. قدری اینجا خودمان را مشغول می‌کنیم، بعد نماز خوانده می‌رویم نهار می‌خوریم.

از سر مقبرۀ امین اقدس بیرون می‌آیند در دم سنگاب کوچک که نزدیک کفش‌کن حضرت است آنجا شخص عرب پیرمردی ایستاده بوده است. به قدر ربع ساعت با او صحبت فرموده اظهار ملاطفت می‌کنند. صدراعظم می‌خواهد صحن و حرم را قروق و خلوت کند. شاه می‌فرمایند لازم نیست. بعضی فراشها و عمله‌جات هم که مردم را ردّ می‌کرده‌اند با چوب خودشان زده مردم را ممانعت می‌کرده‌اند که قروق نکنید و همین طور جمعیت باشد.

با این حالت وارد دم زیارت شده اذن دخول [خواسته] زیارت‌نامه خوان خوانده3 وارد حرم می‌شدند. یک زیارت هم آنجا می‌خوانند. بعد تشریف می‌آورند بالای سر حضرت، محاذی درب مسجد مردانه. آنجا دست مبارک را به ضریح مطهر گرفته مشغول دعا شده و آهسته حرف می‌زده، یعنی دعا می‌خوانده و نذورات می‌کرده‌اند و فرموده بودند به جناب صدراعظم بگویید یک قالیچه بیاورند بالای سر بیندازند که نماز بخوانیم و برویم. صدراعظم می‌روند که بگویند قالیچه بیاورند و بالای سر را خلوت کنند که نماز بخوانند. بندگان همایون خواسته بودند تا قالیچه می‌آورند دور حرم طوافی بکنند. از بالای سر می‌روند به طرف دری که به امام‌زاده باز جمعیت مرد و زن زیاد ایستاده بودند.

همین که بندگان همایون به محاذی و مقابل دری که به امام‌زاده حمزه می‌رود رسیده بودند. پدر سوختۀ ملعون و الدالزنا رضای کرمانی که بعد معلوم شد تفصیل حالات و عقاید او را معروض داشته‌ام را زیر لباده رولور شش لوله را بیرون آورده، در صورتی که خودش پشت به ضریح حضرت عبدالعظیم ایستاده بوده است و شاه از روبه‌روی او می‌گذشته‌اند طپانچه را توی سینۀ شاه خالی می‌کند.

در این وقت نزدیک شاه از عملۀ خلوت به رسمی که می‌دانید وقت نماز و زیارت خلوت می‌گذارند چندان کسی نبوده است. حاجی حسینعلی خان برادر سقاباشی که در این روز به جای اعتماد حضرت سوار آبداری بوده و اعتماد حضرت برای عروسی پسرش نیامده بودم دم در دالان امام‌زاده حمزا حمره (ع) ایستاده بود و امین خاقان بالای سر ایستاده بود که قالیچه بیاورند موافق رسم معمول جای نماز شاه را درست کند. کشیکچی‌باشی پسر ناظم‌السلطنه و مقبل‌السلطنه پسر آمیرآخور و سید منشی‌باشی عزیز‌السطان که پسر سید امیرآخور و سید منشی‌باشی عزیز السلطان که پسر سید حاتم4 گیس سفید امین اقدس مرحوم بوده پهلوی آن پدرسوخته واقع شده بودند.

خلاصه همین که تیر خلاص می‌شود بندگان همایون متوحّشانه رو به دالان امام‌زاده حمزه می‌روند. از در که وارد دالان می‌شوند به حاجی حسنعلی‌خان می‌فرمایند حاجی‌خان من را بگیر. حاجی حسنعلی خان زیر بغل مبارک را می‌گیرد می‌برد توی مسجد کوچک مردانه. امین خاقان هم آنجا رسید زیر بغل دیگر را می‌گیرد. ولی تا آنجا شاه به پای خود بدون...5 سستی می‌روند.

از آنجا دری به بقعۀ مرحوم فروغ‌السلطنه است. در را حاجی حسنعلی‌خان می‌زند که باز کنند. تا در را وا می‌کرده‌اند که بندگان همایون بیحال شده مثل فانوس تا شده به زمین می‌افتند و از شدت سنگینی دیگر امین‌خاقان و حاجی حسنعلی‌خان نمی‌توانند نگاهشان دارد. باشی و کشیکچی‌باشی هم با امین خاقان و حاجی حسنعلی‌خان کمک نموده شاه را بلند کرده به سر مقبرۀ فروغ‌السلطنه می‌آورند و یکی دو متکا از قرّاء و متوقفین آنجا آورده زیر سرشان گذارده بودند. همان دم آهی سرد کشیده، چشمی باز نموده و خاک سیاه بر سر تمام اهالی ایران خاصه ما بیچارگان که اختصاص در نوکری و خانزادی و اُنس و مصاحبت او داشتیم و غیر از آن وجود مقدس احدی را نمی‌شناختیم و بعد از فضل خدا باز امیدمان فقط به مراحم و توجهّ او بود ریخته و رفتند، انالله و انا الیه راجعون.

پی نوشت ها:

1. پشت پاکت: تفلیس... صبح پنجشنبه هفتم شهر ذی‌حجه از طهران عرض شده

2. اصل: غصل

3. اصل: خانده

4. چنین است.

5. یک کلمه خوانا شبیه سنگی

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: