فـرهنگ ؛ به مثابه بنیادی ‌تـریـن ساحـت انسان

1394/1/23 ۰۹:۰۴

فـرهنگ ؛ به مثابه بنیادی ‌تـریـن ساحـت انسان

فلسفه فرهنگ، تفكر فلسفی درباره فرهنگ و عناصر تشكیل‌دهنده آن است. این‌گونه تفكر بر سنت‌های فلسفی گذشته تكیه می‌كند و سعی بر داد و ستد با مجموعه علومی دارد كه به فرهنگ پژوهی مشغول هستند. بررسی و نقد كتاب «فلسفه فرهنگ» در اولین نشست هفتگی مركز فرهنگی شهر كتاب با حضور علی اصغر مصلح، نویسنده كتاب و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، محمدرضا بهشتی، استادیار گروه فلسفه دانشگاه تهران و محمدجواد غلامرضاكاشی، پژوهشگر حوزه علوم سیاسی و جامعه‌شناسی برگزار شد.

 

گزارشی از نشست نقد و بررسی كتاب «فلسفه فرهنگ»

فلسفه فرهنگ، تفكر فلسفی درباره فرهنگ و عناصر تشكیل‌دهنده آن است. این‌گونه تفكر بر سنت‌های فلسفی گذشته تكیه می‌كند و سعی بر داد و ستد با مجموعه علومی دارد كه به فرهنگ پژوهی مشغول هستند. بررسی و نقد كتاب «فلسفه فرهنگ» در اولین نشست هفتگی مركز فرهنگی شهر كتاب با حضور علی اصغر مصلح، نویسنده كتاب و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، محمدرضا بهشتی، استادیار گروه فلسفه دانشگاه تهران و محمدجواد غلامرضاكاشی، پژوهشگر حوزه علوم سیاسی و جامعه‌شناسی برگزار شد.

نویسنده در این كتاب علاوه بر استناد به مراجع تفكر غربی، در منابع فكری اسلامی- ایرانی نیز پژوهش كرده و كوشیده است استعدادهای فرهنگ خود را برای شكل‌گیری تفكر نظری فلسفی درباره فرهنگ بیازماید. فرهنگ معاصر و آینده فرهنگ‌ها نیز در این كتاب، مورد بحث قرار گرفته است. مصلح با بیان اینكه در زمان ما عنوان فرهنگ، عنوانی بسیار گسترده، متكثر، سیال و با كاربردهای بسیار زیاد است كه معنایی واحد در پس این كاربردها نیست افزود امروزه حوزه فرهنگ پژوهی با تكثراتی كه دارد شاید گسترده‌ترین حوزه فكری و پژوهشی باشد. در چنین شرایطی شاید این پرسش برای همه به وجود بیاید كه فلسفه در حوزه فرهنگ‌پژوهی چه نقشی می‌تواند داشته باشد یا فلسفه می‌تواند نقشی ایفا كند. بهشتی، با وارد نقدهایی به كتاب «فلسفه فرهنگ» گفت تلاش برای فاصله گرفتن به این معنا كه مُدًرِك بكوشد نقش محدود و متعین خود را نزند، دعوت به سمت امری ناممكن است.

 در تاریخ فلسفه یكی از كسانی كه فكر می‌كرد قدم در چنین راهی گذاشته و می‌تواند از نقطه صفر اندیشه آغاز كند، یكی از اندیشمندان آغازگر عصر جدید یعنی دكارت بود. دكارت گفت می‌خواهم خود را به یك نقطه محوری و تكیه گاه ارشمیدسی برسانم و از آنجا به بعد دانش را دوباره بنا كنم اما در نهایت در همان مسیری می‌افتد كه به نظر می‌رسد از پیش در آن بستر آمده است. غلامرضا كاشی نیز به عنوان آخرین سخنران گفت كه درك من از فلسفه فرهنگ این‌گونه است كه اساسا ما به فرهنگ چنان نظر كنیم كه گویا از بنیادی‌ترین ساحت انسان سخن می‌گوییم وگرنه اگر فرهنگ یعنی گفتارها و آداب و رسومی كه مردم در كوچه و بازار دارند، در سنت فلسفی از یونان به بعد اینها به منزله معارف ظنی بی‌پایه به خصوص نزد افلاطون به شمار آمده و ارزشی برای آنها قایل نبودند و فیلسوف باید از این باورها روی برمی‌گرداند تا چشم بر حقیقتی بگشاید كه یقینی است.

   

معرفی اجمالی كتاب «فلسفه فرهنگ» / علی اصغر محمدخانی

 

در ابتدای این نشست، علی اصغر محمدخانی معاون فرهنگی شهر كتاب، ضمن خوشامدگویی به حاضران در سالن اجتماعات این مركز، درباره كتاب «فلسفه فرهنگ» نوشته علی اصغر مصلح كه توسط انتشارات علمی چاپ شده است توضیحاتی ارایه كرد. به گفته محمدخانی، طی سال‌های اخیر فلسفه فرهنگ به عنوان یكی از فلسفه‌های خاص مطرح شده است و این كتاب شامل مباحث خوبی در این‌باره است كه نویسنده آنها را در هفت فصل بیان می‌كند.

 فصل اول، مباحث نظری فرهنگ را در بر می‌گیرد. تعریف فلسفه فرهنگ، نقد آن، مساله ارتباط گسترده فلسفه فرهنگ با فلسفه تاریخ، ارتباط آن با انسان شناسی و مباحثی از این دست در حوزه نظری در این فصل مطرح است. فصل دوم، اشاره به فیلسوفان فرهنگ دارد كه اغلب غربی و بیشتر آلمانی هستند. مثل ویكو، روسو، كانت، زیمل، كاسیرر، نیچه، هگل، هردر، هایدگر، گادامر و. . . در میان كسانی كه درباره فلسفه فرهنگ بحث كرده‌اند برخی برای ما آشناتر بوده و مباحث آنها بیشتر مورد بحث قرار گرفته است و عده‌ای برای ما ناشناخته‌تر اما در حوزه فرهنگ مطرح‌تر هستند مثل ویكو فیلسوف ایتالیایی و هردر آلمانی كه یكی از مهم‌ترین فیلسوفان حوزه فرهنگ است. این فصل كمك می‌كند تا چنین فیلسوفانی برای دانشجویان و خوانندگان شناخته‌تر شوند. فصل سوم، درباره فلسفه فرهنگ و تمدن اسلامی بحث می‌كند. در فصل قبل خواننده با آرای فیلسوفان غربی درباره فلسفه فرهنگ آشنا شده و در این فصل، با كسانی كه در حوزه تمدن اسلامی درباره فرهنگ صاحب رای هستند مثل فارابی، ابوریحان بیرونی، ابن طفیل، ابن خلدون و در بین متاخران علامه طباطبایی مواجه می‌شود كه نویسنده در كتاب دیگری نیز به بحث ادراكات اعتباری ایشان پرداخته است. فصل چهارم، ارتباط فلسفه فرهنگ با حوزه‌های دیگر را بیان می‌كند. حوزه‌هایی مثل علوم اجتماعی، مردم شناسی، انسان شناسی، ادبیات و شعر، حقوق، سیاست، مدیریت، اخلاق، علم و دین. فصل پنجم كتاب مسائل فرهنگی دوره معاصر را بررسی می‌كند. در دوران معاصر مباحث زیادی مطرح می‌شود از جمله فرهنگ جهانی و ویژگی‌های آن.

 طی قرن بیستم و آغاز قرن بیست‌و یكم یكی از مسائل مهم ما مساله جهانی شدن و مناسبات میان فرهنگ‌ها بوده كه تطور آن نسبت به گذشته بسیار سریع است. بنابراین فصل پنجم مباحث مرتبط با جهانی شدن فرهنگ را شامل می‌شود، همچنین به مساله انسان و طبیعت با توجه به آرای فیلسوفان یونانی می‌پردازد. فصل ششم، آینده فرهنگ نام دارد و راجع به چگونگی آینده فرهنگ ما، فرهنگ غرب، آینده طبیعت و تفاوت‌های انسانی كه در این حوزه مطرح است، بحث می‌كند.

 فصل هفتم و آخر كتاب نیز چشم‌اندازهایی برای تفكر درباره فرهنگ ارایه می‌كند.

محمدخانی با بیان اینكه این اثر فرهنگ را از ابعاد گوناگون مورد كاوش قرار داده، افزود كه كتاب «فلسفه فرهنگ» خواننده را با سابقه تفكر فلسفی درباره فرهنگ آشنا می‌كند. همچنین رابطه علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی با فلسفه را برای مخاطبان این حوزه‌ها به خوبی روشن می‌كند. رابطه محكم فلسفه فرهنگ و فلسفه تاریخ از دیگر مباحثی است كه در این كتاب مطرح می‌شود؛ نكته‌ای كه در ایران كمتر درباره آن بحث شده است. سوالی نیز در این كتاب آمده است كه آیا متفكر می‌تواند فارغ از نسبت فرهنگ تاریخی خود فرهنگ را تعریف و تحدید كند؟ در گام بعدی، رابطه تمدن و فرهنگ در كتاب مورد بحث قرار می‌گیرد و اینكه خصوصیات فرهنگی انسان تا چه حد طبیعی و چقدر اكتسابی است.

 نكته دیگری كه به آن توجه شده است مساله زبان است چرا كه زبان پایه بنیادین فرهنگ است و در انتقال عناصر فرهنگ نقش اصلی دارد. بنابراین تفاوت‌های نگاه افراد از ملیت‌های مختلف به فرهنگ نیز در این كتاب بررسی شده و در همین راستا تعریف مفهوم فرهنگ در سه حوزه فرانسه، آلمان و بریتانیا از قول یكی از نویسندگان غربی ارایه شده است. او می‌گوید : مفهوم فرهنگ دست كم سه حوزه معنایی مختلف را در بر گرفته است كه در نهایت باهم آمیخته‌اند، یكی حوزه فرانسه در قرن هجدهم كه تمدن را فرآیندی جهانشمول می‌داند كه انسان را از حیوان متمایز می‌كند. در این تلقی اساس تمدن، عقل مولد دانشی است كه انسان با آن می‌تواند بر طبیعت مسلط شود و در مسیر پیشرفت قرار گیرد. این گفتمان در قرن نوزدهم به تطورگرایی و ماركسیسم جامعه شناسانه حیات‌بخشید.

 اما در آلمان و اروپای مركزی، فرهنگ را اساس تمایز گروه و قومی از گروه و قومی دیگر می‌داند. فرهنگ نه عقلی است و نه علمی، بلكه وجه اصلی آن زبان، معنویت و هنر است و اساس آن در سنت‌های مردمی است. در تلقی متفكران حوزه بریتانیا، فرهنگ مجموعه دانش‌ها و هنرها نیست بلكه بخش ممتاز و متعالی دانش‌ها و هنرهاست، بنابراین مصادیق آن فرهنگ یونان باستان و لاتین است. پس از بررسی این تفاوت‌ها، محمدخانی افزود: یكی دیگر از مباحث كتاب، ویژگی‌های فرهنگ مدرن است مثل نقد، خودآگاهی و شتاب تغییرات كه در قرون ٢٠ و ٢١ شاهد آن بوده‌ایم. نكته بعدی، مفاهمه میان فرهنگی است كه بر چه اساس و چگونه صورت می‌گیرد. آخرین نكته طرح شده در كتاب «فلسفه فرهنگ» نیز، مساله تكثر فرهنگ‌هاست كه از مباحث مهم در این حوزه به شمار می‌آید.

   

مهم‌ترین كلیدواژه برای فهم فرهنگ تصور تقابل فرهنگ و طبیعت است / علی اصغر مصلح

یكی از نقش‌های فلسفه فرهنگ، نگاه منتقدانه هر قوم به فرهنگ خویش است

علی اصغر مصلح، نویسنده كتاب، هدف از نگارش «فلسفه فرهنگ» را احساس نیازی دانست كه در پی مواجهه یك دانشجو با مسائل زمانه به وجود آمده و معتقد است برای قضاوت درباره یك كتاب باید به شرایط و هدف از نگارش آن توجه كرد. مصلح با بیان اینكه در زمان ما عنوان فرهنگ، عنوانی بسیار گسترده، متكثر، سیال و با كاربردهای بسیار زیاد است كه معنایی واحد در پس این كاربردها نیست، افزود: امروزه حوزه فرهنگ‌پژوهی با تكثراتی كه دارد شاید گسترده‌ترین حوزه فكری و پژوهشی باشد. در چنین شرایطی شاید این پرسش برای همه به وجود بیاید كه فلسفه در حوزه فرهنگ پژوهی چه نقشی می‌تواند داشته باشد یا فلسفه می‌تواند نقشی ایفا كند؟ وی این پرسش را پرسش اصلی كتاب دانست، اینكه فلسفه در كنار رشته‌های دیگری كه متكفل فرهنگ پژوهی هستند چه نقشی می‌تواند ایفا كند. مصلح در ادامه گفت كه فلسفه یك سنت فكری به شمار می‌آید كه با یك پرسش آغاز می‌شود، به چیستی، هستی، تطور و اجزای موضوع خود بسیار توجه دارد و سعی می‌كند با تصور عدم موضوع، تفكر خویش در آن باب را آغاز كند. فلسفه فرهنگ نیز در چنین بستری و فضایی شكل گرفته است. وی همچنین گفت: كسی كه قصد ورود به این حوزه را داشته و می‌خواهد نگاه فلسفی به فرهنگ داشته باشد باید سه مسیر را طی كند: اول اینكه رشته‌های فرهنگ‌پژوهی را بشناسد، یعنی دایم در حال داد و ستد با پژوهشگران حوزه فرهنگ باشد. دوم اینكه بر سنت تفكر فلسفی تكیه كرده و با آن آشنا باشد. سوم، نگاه منتقدانه فلسفی به فرهنگ معاصر است به همین دلیل برخی گفته‌اند فلسفه فرهنگ، تفكر انتقادی به زندگی است و فیلسوفانی مثل زیمل یا كاسیرر كه این عنوان را به طور مستقیم به كار برده‌اند یكی از مهم‌ترین ممیزات فلسفه فرهنگ را نگاه انتقادی به فرهنگ دانسته‌اند. همچنین این وجه منتقدانه نسبت به فرهنگ یكی از خصوصیات فیلسوفانی مثل آدورنو یا فیلسوفان مكتب فرانكفورت است. نویسنده كتاب ذكر نكته دیگری را در باب اهمیت نگارش كتاب ضروری دانست، اینكه در فلسفه فرهنگ بناست به یك نیاز پاسخ داده شود. معمولا پژوهشگر با تكیه بر نظریه‌های فرهنگی كار خود را آغاز می‌كند اما این نظریات در نهایت مبتنی بر نظریات فیلسوفان است. به همین جهت فلسفه فرهنگ در یك رابطه طولی، بنیان تمام پژوهش‌های فرهنگی است. بنابراین به یك معنا بدون توجه به نظریات فیلسوفان در باب فرهنگ، پژوهش‌های فرهنگی ابتر هستند یعنی به ریشه‌ها توجه نشده است. مصلح با بیان اینكه فلسفه فرهنگ می‌تواند نقش خودآگاهی فرهنگی داشته باشد، افزود: فلسفه فرهنگ می‌تواند در مسیر تفكر یك قوم در باب خود و شرایط معاصر خود ایجاد خودآگاهی فرهنگی كند. فرهنگ در معنایی كه از هردر شروع شده به یك معنا آفریده آدمی است. در بخش دوم كتاب توضیح داده شده است كه مهم‌ترین كلیدواژه برای فهم فرهنگ، تصور تقابل فرهنگ و طبیعت است. یعنی این تصور تقابل طبیعت و فرهنگ در سنت فلسفه اروپایی با روسو و ویكو حاصل شده و در هردر به بار نشسته است. فلسفه فرهنگ می‌خواهد خودآگاهانه آفرینش پیوسته فرهنگ توسط آدمی را نیز نقد كند یعنی می‌خواهد نقش نگاه انتقادی به زندگی داشته باشد. انسان‌ها در قالب اقوام مختلف به صورت متنوع و متكثر دایم می‌آفرینند. یكی از نقش‌هایی كه فلسفه فرهنگ می‌خواهد ایفا كند نقش منتقدانه هر قوم به فرهنگ خود است، یعنی فیلسوف فرهنگ می‌كوشد بیش از همه به تصور كلیت فرهنگ رسیده و از این طریق به خودآگاهی برسد. می‌توان گفت كه فلسفه فرهنگ از نظر شباهت، نزدیك‌ترین شاخه به انسان‌شناسی فلسفی و فلسفه تاریخ است. در این كتاب سعی شده سیر تطور مفهوم فرهنگ و اینكه ضمن این تطورات چگونه مفهوم فلسفی فرهنگ به وجود آمده است، توضیح داده شود.

   

خودمحوربینی یك فرهنگ، نگرش یا رویكرد مجال باروری اندیشه‌ها را می‌گیرد / محمدرضا بهشتی

محمدرضا بهشتی با بیان اینكه مشخص است كه این اثر گردآوری سال‌ها یادداشت‌های مختلف است، گفت: كه در این كتاب تقریبا درباره عناوین محوری و مهم بحث فلسفه فرهنگ اشاره شده است. وی همچنین با اشاره به اینكه معمولا در حوزه‌های فلسفی بر آرا و نحله‌های خاصی تمركز می‌شود، گفت: در این كتاب سعی شده است آرا و مباحث گوناگون طرح شود. به این معنا كتاب می‌تواند برای كسی كه نخستین بار است با این موضوع مواجه می‌شود نقطه عزیمتی برای مطالعات بعدی باشد. از دیدگاه بهشتی، نویسنده چهار رویكرد را برای پرداختن به فلسفه فرهنگ بیان كرده است؛ یكی مباحثی كه پیرامون مفهوم و فلسفه فرهنگ، به طور كلی وجود دارد. دوم، مساله پیشینه فلسفه فرهنگ است. سوم، پدیدارهای خاص فرهنگ معاصر و در نهایت، نقد فرهنگ است.

بهشتی با بیان اینكه نویسنده در «فلسفه فرهنگ» به پرسش فلسفی اشاره كرده و اینكه پرسش فلسفی از كی آغاز می‌شود، گفت: پرسش فلسفی زمانی آغاز می‌شود كه چیزی از بداهت خود خارج شده باشد و نویسنده در این كتاب به یك مورد توجه و بر آن تمركز شده و آن جایی است كه با غیاب سر و كار داشته باشیم. یعنی زمانی درباره فرهنگ به پرسش فلسفی برمی‌خوریم كه با نبود آن مواجه باشیم، اما باید در نظر گرفت كه تنها غیاب نیست كه مساله خروج از بداهت را برای ما پیش می‌آورد بلكه جابه‌جایی و اختلال در یك چیز دو وجه دیگری هستند كه پرسش فلسفی را برمی‌انگیزند و بجاست كه در اینجا به آنها توجه شود. به ویژه مساله اختلال كه از آن لوازمی به دست می‌آید كه چه بسا ممكن است یك فصل اضافه نكند اما چند صفحه‌ای را در كارها و نوشته‌های بعد به خود اختصاص دهد. در باب مباحث نظری فرهنگ بنا داریم اردیبهشت ماه، همایشی را در باب آینده فرهنگ برگزار كنیم كه دكتر مصلح نیز جزو مشاركت‌كنندگان آن هستند. عنوان این همایش «آینده فرهنگ» است كه این پرسش را برای خود من به وجود آورده است كه كدام آینده و كدام فرهنگ؟ برای كدام فرهنگ نیاز است كه یك تطبیق مفهومی در اینجا صورت بگیرد. می‌دانیم كه تلاش شده بیش از ٢٠٠ تعریف برای فرهنگ ارایه شود و بعد ممكن است این سوال پیش بیاید كه چیزی كه این اندازه تلاش برای آن انجام می‌گیرد آیا تلاش مجدد برای اندیشیدن و به مفهوم درآوردن آن كار بجا و عاقلانه‌ای است یا خیر. به اعتقاد من برخلاف همه اینها پرداختن نظری به این موضوع و به خصوص پرداختن فلسفی به آن، ما را از پرداختن به این تعاریف بی نیاز نمی‌كند و نباید مأیوس هم كند از اینكه بالاخره به یك دریافت برسیم. زمانی به ذهن من رسید كه بی‌شباهت به ایده‌های كانت نیست. شما برای ایده‌های كانت مصادیق ملموس بیرونی پیدا نمی‌كنید اما در عین حال وحدت بخشی را ایجاد می‌كنند كه برای اندیشیدن ضروری است و من فكر می‌كنم فرهنگ چنین مفهومی را خواهد داشت.

بهشتی در ادامه سخنان خود دو نقد را به كتاب «فلسفه فرهنگ» وارد كرد؛ یكی اینكه در كتاب این تعبیر آمده است كه می‌توان فلسفه فرهنگ را فلسفه علوم انسانی گفت. من فكر می‌كنم اگر چنین تعبیری حتی نسبت به دایره‌ای كه خود نویسنده در این كتاب ترسیم كرده داشته باشیم، موضوع را از یك جهت تعیین كرده ایم. و از جهت دیگر ممكن است فرا نظریه و فراعلم با علوم انسانی اشتباه شود. در حالی كه می‌دانم مقصود دكتر مصلح چنین چیزی نبوده است اما این گفته چنین مفهومی را به ذهن متبادر می‌كند. گویی كه ما علم داریم و بعد فلسفه علم داریم و وقتی می‌گوییم فلسفه علم با توجه به تعاریف جاری از آن، به نظر می‌رسد كه از یك منظر متا و فرایی به این علوم، تعاریف، روش‌ها و نحوه رویكرد و دستاوردهای آنها نگاه می‌كنیم و حالا گویی در حوزه فلسفه فرهنگ ما می‌خواهیم به فلسفه علوم انسانی و شاخه‌های مختلف آن بپردازیم. من فكر می‌كنم این تعبیر ممكن است ما را از مقصود دور كند.

دومین نقد را به قسمتی از كتاب وارد دانست كه به نگرش خودمطلق‌بینی در فرهنگ اشاره می‌كند و این خودمطلق‌بینی حرف بسیار قابل تاملی است اگر فرهنگ، نگرش و یا رویكردی خود را محور ببیند و در واقع با این خودمحوری مجال اینكه اندیشه، رویكرد و یا دستاورد دیگری در ذهن او ایجاد شود را ندهد، به نظر می‌رسد تبعات زیادی را در پی خواهد داشت. هم از موضوعات دور خواهیم افتاد و هم مجال باروری اندیشه‌ها را از آن می‌گیریم و هم جست‌وجو برای موضوعی كه فراتر از دستاوردهای ما باشد یا هر فرهنگی كه پایه قرار داده شده است كار زایدی به نظر می‌رسد. اما برای گریز از خودمطلق‌بینی یك توصیه در كتاب عنوان شده است اینكه مُدًرِك باید بكوشد نقش محدود و متعین خویش را بر فرهنگ نزند و تا جایی كه ممكن است از خویش و منظر ویژه خویش فاصله بگیرد.

می‌دانیم كه یكی از ایده‌آل‌ها در علوم جدید این بود كه می‌خواهیم به خود موضوع بپردازیم و بنابراین نقش فردی كه برای شناخت این موضوع قدم برمی‌دارد باید تا جایی كه امكان دارد كمرنگ شود. اما طی سده گذشته به خصوص نیمه دوم آن و هر چه جلوتر رفتیم معلوم شد كه این ایده آل در علوم، قابل تحقق نیست. آنچه كه به عنوان راه‌حل بهتر است بر آن تاكید شود این است كه ما می‌دانیم كه بر اساس یك فهم‌های پیشین در یك سنت پیشین فكری به سمت موضوعی قدم برمی‌داریم بنابراین باید كاری كنیم كه این فهم‌ها برای ما شفاف شود. ما قصد حذف كردن نداریم، اگر فاصله گرفتیم باید بدانیم چه چیزی قرار است برای ما حاصل شود. فاصله گرفتن شاید به این معناست كه به این نگرش برسیم كه این تنها نحوه نگرش به این موضوع نیست. این حرف درستی است اما اگر در پی این باشیم كه حذف كنیم تا به عینیت برسیم به گمان من خیالی است و ممكن است از توجه به این نكته درست كه نباید دچار خودمطلق‌بینی در عرصه فرهنگ شد در دام دیگری می‌افتیم و به نظر من چه بسا از امكان شناخت موضوع دور می‌شویم. پس تلاش برای فاصله گرفتن به این معنا و اینكه بكوشد نقش محدود و متعین خود را نزند، دعوت به سمت امری ناممكن است. در تاریخ فلسفه یكی از كسانی كه فكر می‌كرد قدم در چنین راهی گذاشته و می‌تواند از نقطه صفر اندیشه آغاز كند، یكی از اندیشمندان آغازگر عصر جدید یعنی دكارت بود. دكارت گفت می‌خواهم خود را به یك نقطه محوری و تكیه‌گاه ارشمیدسی برسانم و از آنجا به بعد دانش را دوباره بنا كنم اما در نهایت در همان مسیری می‌افتد كه به نظر می‌رسد از پیش در آن بستر آمده است. اینكه فكر كنیم یك فاصله گرفتن و انقطاعی برای ما، به این معنا مقدور است ممكن است ما را دچار اشتباه در برآورد جایگاه خویش كند.

   

فلسفه فرهنگ یعنی نگریستن به فرهنگ به عنوان بنیادی ‌ترین ساحت انسان / محمدجواد غلامرضا كاشی

محمدجواد غلامرضا كاشی، با تاكید بر اینكه تقریبا سرنخ همه بحث‌های مهم در حوزه فلسفه فــرهـنــگ را می‌توان در كتاب «فلسفه فرهنگ» دید و از این جهت كتاب مفیدی است، گفت به جهت ساخت كتاب دكتر مصلح در هیچ جایی از كتاب نایستاده و درگیری ایجاد نكرده است اما قلم ایشان و بحث‌هایی كه طرح می‌كند حاكی از این است كه متوجه این درگیری‌ها هست و در آنها موضع‌گیری دارد و موضع او هم كم و بیش روشن است. از این جهت من بحث خود را تنها بر فصل سوم با عنوان فلسفه فرهنگ و تمدن اسلامی متمركز كرده‌ام. این بحث می‌تواند عمق بیشتری بیابد و حتی تبدیل به رساله مهمی شود كه بسیار در اینجا به كار ما می‌آید. ایشان در قسمتی از كتاب می‌گوید «در سنت اسلامی-ایرانی برای آنچه امروز در تفكر غرب فلسفه فرهنگ نامیده می‌شود بدیلی وجود ندارد. پرسش فلسفی از فرهنگ در تاریخ تفكر اسلامی جدی تلقی نشده و جز اندك توجهاتی كه به این مقوله صورت گرفته، تداوم نیافته است» و بعد به سراغ این رفته است كه اگر بخواهیم جایی توجه به فلسفه فرهنگ در سنت اسلامی را دست و پا كنیم، كجا می‌توانیم توشه‌ای جمع كنیم و آنها را بپرورانیم كه از این جهت كتاب شامل بحث‌های ارزشمندی است. اما انتظار می‌رود در این كتاب پیشاپیش پرسیده شود كه چرا این‌گونه است و اساسا شرایط امكان طرح بحث فلسفه فرهنگ چیست و آن شرایط برای ما حاصل است یا خیر؟ آیا اساسا ممكن بود بحث فلسفه فرهنگ در سنت اسلامی مطرح شود یا نوعی امتناع وجود دارد؟ یعنی تصادفی مطرح نشده یا معضلی وجود دارد كه مطرح نشده است. به نظر من این بحث حادی است كه نوشته‌های دكتر مصلح نشان می‌دهد كه ایشان متوجه آن هست اما یا به جهت ساخت كتاب یا ملاحظاتی وارد این بحث نشده است و من فكر می‌كنم ارزش دارد كه این بحث اینجا باز شود.

درك من از فلسفه فرهنگ این‌گونه است كه اساسا ما به فرهنگ چنان نظر كنیم كه گویا از بنیادی‌ترین ساحت انسان سخن می‌گوییم وگرنه اگر فرهنگ یعنی گفتارها و آداب و رسومی كه مردم در كوچه و بازار دارند، در سنت فلسفی از یونان به بعد اینها به منزله معارف ظنی بی‌پایه به خصوص نزد افلاطون به شمار آمده و ارزشی برای آنها قایل نبودند و فیلسوف باید از این باورها روی برمی‌گرداند تا چشم بر حقیقتی بگشاید كه یقینی است. بنابراین فرهنگ نه فقط عرصه ساحات بنیادین آدمی نیست بلكه حجابی بر آن است. باید آن را برداشت تا چشم به بنیاد حیات انسان گشوده شود. اما گویا در تاریخ تفكر غرب اتفاقاتی می‌افتد تا فرهنگ خود عرصه تحقق آن بنیادی‌ترین می‌شود. به گمان من، یك اصل عام فلسفی و یك قاعده درون دینی كمك كرده‌اند تا در فلسفه غربی امكان طرح بحث فلسفی از فرهنگ گشوده شود. یكی نظریه حقیقت است، به این معنا كه ما باور كنیم آدمی، حیات تاریخی و دستاوردهای او سهمی دارد در خلق، ایجاد و آفرینش حقیقت. آیا انسان در تجلی حقیقت جایگاهی دارد یا حقیقت هست بدون توجه به اینكه انسان باشد یا نباشد. آن اتفاقی بود كه در فلسفه غربی به تدریج افتاد. ریشه‌های آن را می‌توان از جان لاك ادامه داد، در كانت پخته شد و در نهایت این بحث بعد از كانت، در آلمان به اوج خود رسید. انسان نقشی دارد در خلق حقیقت بنابراین محصولات او ارزش توجه كردن دارند و این آورده‌های انسانی بر طبیعت تقدم دارند. بنابراین طبیعت هستی و نیستی خود را به اعتبار فرهنگ اخذ می‌كند. به این اعتبار این ایده با فهم كلاسیك و سنتی از دین مساله ساز می‌شود. آیا ادراك سنتی و كلاسیك از دین می‌تواند این را باور كند؟ بنابراین در سنت اسلامی چگونه امكان مطرح شدن دارد؟ به درستی آقای دكتر به بحث ادراكات اعتباری علامه طباطبایی اشاره می‌كنند كه می‌توان و می‌شود روی آن سرمایه‌گذاری كرد. آقای دكتر داوری هم گفته‌اند كه بالاخره اصل دعوای ما بر سر همان ادراكات حقیقی شماست. تا وقتی ادراكات حقیقی وجود دارند خیلی نمی‌توان بر روی ادراكات اعتباری وقت گذاشت. اما با این حال می‌توان گفت كه اگر بیشترین عنایات را بتوان كرد باز به همین ادراكات اعتباری است.

پس نكته اول این است كه اساسا آیا فلسفه فرهنگ در فهم كلاسیك و سنتی از دین می‌گنجد یا نه و اگر بگنجد چه اتفاقی می‌افتد؟ نكته دوم به یك نكته درون دینی مربوط می‌شود. در سنت غربی از همان روز نخست كه مسیحیت برپا شد، دین همه قلمروی حیات انسانی را پوشش نمی‌داد. سكولاریسم اصلا مفهوم مدرنی نیست بلكه ریشه عمیقی دارد. آگوستین، سكولار بود و هرگز مسیحیت غیرسكولار نبود گرچه میزان آن كم‌و زیاد می‌شد. یعنی بخشی از حیات انسانی به او واگذار شده بود. به طور مثال در اندیشه سیاسی، نظم سیاسی و مدیریت امور عمومی به خرد انسانی واگذار شده بود و این در جدایی عقل و ایمان ریشه داشت. همان قدر كه عقل قادر نبود به دستاوردهای ایمان برسد، ایمان هم قادر نبود اهداف عقل را تامین كند. كار عقل، تمشیت امور انسانی بود و كار ایمان، نسبت با خدا بود. بخشی از حیات انسانی به او واگذار شده بود. حالا این سنت اجازه می‌دهد تا در قرن ١٩ به این آورده‌های انسانی كه برای آن مبنایی قایل شده بودند، باری بیندازد و به نحو فلسفی به آن نظر كند و بعد به تدریج به آن اولویت دهد و بعد به تدریج این مبنای حیات انسانی می‌شود. همان جا كه اصلی‌ترین بنیادهای حیات انسانی را می‌توان در عرصه فرهنگ جست‌وجو كرد. این به خاطر این است كه از ابتدا بخشی از قلمروی حیات انسانی به او واگذار شده است. بنابراین اگر توجه فلسفی به فرهنگ نشده است در دایره متافیزیك حاكم بر فلسفه اسلامی ممتنع بوده كه بشود. شدن و نشدن آن هم لزوما حق‌و باطل نیست اما به هر حال در این فهم نمی‌گنجیده كه چنین توجهی به این حوزه بشود.

   

فاصله گرفتن از فرهنگ خود یكی از لوازم تفكر فلسفی در فرهنگ است / علی اصغر مصلح

علی اصغر مصلح، نویسنده كتاب در پاسخ به نقدهایی كه از سوی بهشتی‌و غلامرضاكاشی به كتاب او وارد شد ذكر چهار نكته را ضروری دانست. اول اینكه مطالبی كه دغدغه من برای نگارش كتاب بود همان نكاتی است كه دكتر بهشتی به آنها اشاره كردند. درباره دو نقدی كه فرمودند توضیحی برای روشن شدن مقصود خودم بیان می‌كنم. درباره آنچه فرمودند در كتاب عبارتی آمده كه می‌توان فلسفه فرهنگ را فلسفه علوم انسانی گفت، منظور من این نیست كه فلسفه فرهنگ متاساینس (فراعلم) باشد و آنجا اشاره كرده‌ام كه اگر معنای علوم انسانی كه بیشتر در قرن هجدهم و نوزدهم در آلمان مطرح بوده است را در نظر بگیریم یعنی همه علومی كه به نحوی خاستگاه آنها آدمی و نسبت‌های آدمی است. در این معنا هنر و دین و فلسفه هم جزو علوم انسانی هستند و نه به معنای آكادمیك آن. به این معنا می‌توانیم بگوییم بله، فلسفه فرهنگ به آنچه پدیدارهای انسانی است، به طور عام، می‌پردازد. پایه این تعریف هم می‌توان «هردر» باشد كه قبل‌تر به او اشاره شد و به این معنا فرهنگ در واقع در مقابل طبیعت است و همه آفریده‌های انسانی را در بر می‌گیرد و به‌معنای ملموس‌تر همان حوزه اعتباریات است كه به این معنا حتی نگاه ما به امور حقیقی هم كه دكتر كاشی به آن اشاره كردند برخاسته از اعتباریات است. یعنی چیزی خارج از این دایره دیگر وجود ندارد. به همین جهت یكی از مباحث جدی در فلسفه فرهنگ این است كه خود فلسفه نیز یكی از محصولات فرهنگ است. یعنی یكی از تاثیرات این شیوه نگاه به فرهنگ این است كه فلسفه هم یكی از محصولات فرهنگ است. بنابراین ما حتی فلسفه را هم خارج از این عرصه نمی‌بینیم. فلسفه فرهنگ به معنای علوم انسانی این‌گونه است. نكته دومی كه دكتر بهشتی فرمودند و به نظرم نكته مهمی است این مطلب از كتاب است كه یكی از لوازم تفكر فلسفی به فرهنگ ترك خودمطلق‌بینی است و به نظر می‌رسد از این جهت نقش فلسفه فرهنگ بسیار بسیار مهم است. یعنی كسی كه به مرحله تفكر فلسفی درباره فرهنگ می‌رسد از خودمطلق بینی گذشته است. منظور من از این مطلب، معنای دكارتی آن نبوده و بستری دارد. هر كسی به طور معمول وقتی درباه فرهنگ، انسانیت و فضیلت صحبت می‌كند فرهنگ خود را معرفی می‌كند. یعنی تصور من از انسانیت، نیكی و خدا برخاسته از فرهنگی است كه در آن متولد شده‌ام و رشد كرده‌ام. ترك خود مطلق بینی به این معناست كه من توانایی داشته باشم از خود و لباس فرهنگ خود بیرون بیایم. بنابراین یكی از لوازم تفكر فلسفی در فرهنگ، فاصله گرفتن از فرهنگ خود است. انعكاس این مطلب در قرن هجدهم و در آغاز تفكر فلسفی در باب فرهنگ این بود كه متفكران دعوت می‌كردند كه به انسانیت بیندیشیم نه به انسان اروپایی. این یك بحث مهم در قرن هجدهم و نوزدهم بود كه بیش از همه «هردر» به آن پرداخته است. این مساله امروز در جامعه ایران نیز بسیار مهم است یعنی اغلب كسانی كه می‌گویند فرهنگ تلقی خود از فرهنگ ایرانی را ارایه می‌كنند. این طور نیست، انسانیت، تفكر و فرهنگ بسیار درازدامن‌تر از چیزی است كه یك ایرانی فكر می‌كند. بنابراین این جمله كه گذشتن از خودمطلق بینی شرط ورود به فلسفه فرهنگ است به نظر می‌رسد بحث مهم و ملموسی است. یعنی الان یك آشفتگی در به كار بردن معنای فرهنگ نیز ناشی از این نكته است. ما دایم می‌گوییم فرهنگ این است در حالی كه مبنای فرهنگ را جایی ایستادیم كه خودمان هستیم یا لباس فرهنگی را كه پوشیده ایم مطلق می‌كنیم و به آن اصالت می‌دهیم و می‌گوییم فرهنگ این است، انسانیت و نیكی این است در حالی كه معنای آنها خیلی متكثرتر از این است. بنابراین مقصود من از آن خودمطلق بینی، آن بحث فنی و دقیق كه با آن به یك عینیت برسیم كه نقش ما كاملا حذف شود، نیست بلكه كوشش برای این است كه نقش خود را بفهیم. یعنی یك نوع وقوف پیدا كردن به تاثیر نقش خود در فهم‌مان و در داوری‌ها و حكم‌های‌مان.

همین جا این بحث را به نكته‌ای كه دكتر كاشی بیان كردند متصل می‌كنم. علامه طباطبایی در طرح ادراكات اعتباری یكه‌تاز است یعنی هیچ متفكری به خصوص متفكران برخاسته از حوزه‌های علمیه دینی به ایشان نرسیده‌اند. تعبیری كه من به كار برده‌ام این است كه ایشان به كف تفكر رسیده و برای تفكر و به خصوص تفكر فلسفی در باب فرهنگ ابتدا باید به جایی رسیده باشیم كه گویی آن لباس فرهنگ خود را درآورده ایم. یعنی گویی به صورت متدیك هم كه شده از آنچه خود حقیقت پنداشته و حقیقت می‌دانیم فاصله بگیریم. به نظر می‌رسد مرحوم علامه در مقاله ششم كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» به این نقطه نزدیك شده است. نكته دیگری كه دكتر كاشی فرمودند بحث آشنایی و امتناع تفكر در ایران، به گمان من سبك بحث در این كتاب با آن بسیار فرق می‌كند. یعنی هدف از این كتاب این نبوده كه ما توضیح دهیم كه چرا اندیشیدن در باب به طور مثال سیاست یا اندیشه سیاسی مدرن یا فرهنگ در ایران دچار امتناع است. نكته دیگر اینكه تفكر فلسفی خیلی آرام است و فیلسوفان جز ماركس كسی خیلی درصدد تغییر نبوده است. اما بحث دیگر این است كه به گمان من سبك صحبت دكتر كاشی انتزاعی است به معنایی كه در این كتاب گفته شده است. در این گونه مقولات فرهنگی بحث باید تاریخی دیده شود و بنده در این مورد كاملا با دكتر كاشی همراه هستم. تا موقعی كه كسی متافیزیكی بیندیشد بحث فلسفی فرهنگ اصلا پا نمی‌گیرد. یكی از لوازم تفكر فلسفی در باب فرهنگ، برابری از نگاه متافیزیكی است. چون فرهنگ موجودی سیال دایم درحال تطور است و هیچگاه در تور مفهوم نمی‌افتد. بنابراین از اسباب اینكه فرهنگ تعریف نمی‌شود هم همین است. فرهنگ موجودی نیست كه یك بار تعریف شده و كار تمام شود. فرهنگ دایم دگرگون می‌شود و ما را دگرگون می‌كند. با آغاز كردن زندگی فرهنگی می‌شویم و با عمل، ابتكار و خصوصیات انسانی مان فرهنگ را دگرگون می‌كنیم. چنین موجودی هیچگاه در دام تعریف نمی‌افتد بنابراین از لوازم پیدایی فلسفه فرهنگ فراروی از متافیزیك بوده به همین جهت كسی كه بخواهد در حد هگل و حتی كانت درنگ كند با آنها فلسفه فرهنگ پا نمی‌گیرد. به همین شكل تا زمانی كه بخواهد در حد متافیزیك ابن سینا یا ملاصدرا باقی بماند. متناظر با همین بحث باید بگویم كه ابتكار علامه طباطبایی در طرح بحث ادراكات اعتباری در واقع فراروی از متافیزیك است و به همین جهت فلسفه فرهنگ با بحث فراروی از متافیزیك هویت می‌یابد. اگر پیدایش فلسفه فرهنگ در غرب را دنبال كنیم فیلسوفانی كه به عنوان فیلسوف فرهنگ معرفی شده‌اند هیچ‌كدام متافیزیسین نبوده‌اند. روسو كجا اهل متافیزیك است. ویكو، هردر، كانت و هگل مطرح هستند و بعد مهم‌ترین كسی كه بحث فرهنگ را در قرن بیستم وارد مرحله جدیدی كرده نیچه است و بعد فروید است و تاثیر او در رونق پیدا كردن بحث فرهنگ و به خصوص بحث ناخودآگاه است. بنابراین من آخرین نكته را مجددا به بحث دكتر كاشی وصل می‌كنم. بحث فرهنگ و فهم آن به عنوان یك موجود زنده در حال تطور در ایران باستان پیدا شده و این بیشتر در ناخودآگاه ما است. یعنی آشنایی ما با پدیدارهای فرهنگ معاصر بسیار جدی است، ممكن است مفهومی نشده باشد یعنی در قالب‌های آكادمیك وارد نشده اما اغلب ما كه به خصوص تماس نزدیك‌تری با اندیشه‌های معاصر داریم به یك فهم نزدیك ملموس ولی گاه ناخودآگاه از تمام پدیدارهای فرهنگ معاصر نزدیك شده‌ایم. با این نگاه به نظر می‌رسد كه تفكیك خیلی قاطع و كشیدن مرز بین اسلام و غرب بسیار دشوار باشد. به همین جهت شاید حاصل خواندن این كتاب همین باشد كه كشیدن این مرز خیلی قابل قبول نیست.

   

آنچه ما علوم سیاسی ‌ها می‌خواهیم تعین‌نا‌پذیری فرهنگ است / محمدجواد غلامرضا كاشی

در پایان این نشست غلامرضا كاشی با اشاره به اینكه كوشیده است در بین اهل فلسفه بر اساس این سنت صحبت كند گفت كه این همه فرهنگ، متحول، متغیر، جابه‌جا شونده، تعین‌ناپذیر و تغییرپذیر تعریف كردن همان است كه ما علوم سیاسی‌ها می‌خواهیم، یعنی تحدید فرهنگ به قدرت و بی بنیاد كردن مفهوم فرهنگ. من درباره یك افق صحبت می‌كنم اما اگر شما این افق را حذف می‌كنید یعنی نمی‌توان گفت به طور مثال فرهنگ آلمانی برخلاف تطور خود افقی است یا فرهنگ اسلامی با همه تنوع و گوناگونی‌های خود افقی است، در این صورت من اساسا با فلسفه فرهنگ مشكل پیدا می‌كنم.

 

تكثر ، لازمه تفكر در فرهنگ / علی اصغر مصلح

مصلح در پاسخ گفت كه قصد طی كردن این مسیر را ندارد و فرهنگ بیش از افق است اما نقد من این مرزهای قاطع كشیدن و گفتن اینكه چرا در اینجا این امتناع وجود داشت و شكل نگرفت و در غرب این امتناع وجود نداشت و شكل گرفت، بود. اینكه چرا تفكر فلسفی در باب فرهنگ در عالم ما شكل نگرفت؟ یك پاسخ این است كه باید زندگی دگرگون می‌شد همان‌گونه كه در غرب شكل گرفت. باید تكثر شكل می‌گرفت تا باب تفكر در فرهنگ باز شود. ما ایرانی‌ها تجربه نكرده ایم، اكنون كه به تدریج در‌حال تجربه كردن هستیم باب آن نیز در‌حال باز شدن است. به همین جهت بر مبنای تحلیلی كه در این كتاب آمده است آن تاثیر تغییر در زندگی و تجارب یك قوم در پیدایش تفكرات در آن قوم، مهم‌ترین مبناست و به همین جهت نكته‌ای كه من به سخنان دكتر كاشی معترض شدم این بود كه این شیوه بحث وجود دارد كه ما برای تعلیل امور وارد خصوصیات مقوله‌هایی از فرهنگ می‌شویم مثل مسیحیت و اسلام و اینكه چرا اندیشه سیاسی در آنجا شكل گرفت و در اینجا نگرفت كه به نظر من یك بحث انتزاعی است. مقوله‌های سازنده و مقومات یك فرهنگ را باید در بستر تاریخ و با توجه به نسبت آنها با سایر مقولات تحلیل كرد. به خصوص در این كتاب یكی از بحث‌های مهم تحلیل‌های انتزاعی درباره تاریخ اندیشه است. یعنی نگاه نیچه‌ای، فرویدی و ماركسی در اینجا خیلی مورد تاكید قرار گرفته است و از این جهت كاملا با نگاه دكتر كاشی همراه است و در تاثیر قدرت كه در آنجا نیز كاملا با نگاه دكتر هماهنگ می‌شوند.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: