1393/10/29 ۰۷:۴۳
سارا جمالآبادی: زبان به همان اندازه كه میتواند وسیله برقراری ارتباط باشد، میتواند لبههای تیز قیچیای باشد كه سیمهای مریی و نامریی ارتباط را میچیند. اهمیت زبان و نحوه استفاده از آن تا به حدی است كه عدهیی از پژوهشگران زبان كه به معناشناس معروف هستند بیشتر مشكلات ما انسانها را مرتبط با استفاده نادرست از زبان میدانند. چراكه این استفاده نادرست باعث میشود تا زبان به جای انعكاس درست واقعیتهایی كه میخواهد بیانگرشان باشداعوجاجی سرگیجهآور به آنها بدهد.
سارا جمالآبادی: زبان به همان اندازه كه میتواند وسیله برقراری ارتباط باشد، میتواند لبههای تیز قیچیای باشد كه سیمهای مریی و نامریی ارتباط را میچیند. اهمیت زبان و نحوه استفاده از آن تا به حدی است كه عدهیی از پژوهشگران زبان كه به معناشناس معروف هستند بیشتر مشكلات ما انسانها را مرتبط با استفاده نادرست از زبان میدانند. چراكه این استفاده نادرست باعث میشود تا زبان به جای انعكاس درست واقعیتهایی كه میخواهد بیانگرشان باشداعوجاجی سرگیجهآور به آنها بدهد. تا به اینجای متن مفهوم است؟ آیا بعد از این دو سه خط شما به عنوان مخاطب توانستهاید با من به عنوان نویسنده این متن ارتباط برقرار كنید؟ ما كه هر دو از یك زبان ارتباطی و یك سیستم رمزگذاری استفاده میكنیم! آیا انگشت اشاره من تا اینجای متن توانسته همان نقطهیی را نشان دهد كه میخواهد؟
حالا اگر كمی عقبتر از این متن در این صفحه بایستیم آیا مطالبی كه در دیگر روزنامهها و رسانهها میخوانید و میبینید زبانی دارند كه بتوانند با شما به عنوان مخاطب ارتباط بگیرند و شمارا جذب خود كنند؟ اگر این طور نبوده اشكال از كجاست؟ از زبان رسانههای ماكه برخلاف نظر پژوهشگران علوم ارتباط جمعی كه معتقدند الگوهایش باید مدام تغییر كند تا از جهان در حال تغییر عقب نماند و بتواند توصیفگر جهانی باشد كه در آن زندگی میكنیم، از جهان و اتفاقهای آن عقب مانده و كلمههایش پوسیده؟یا از سیستم محدودكنندهیی است كه راه خلاقیت در فكر و بیان را تنگ كرده؟ شاید هم مشكل از تنبلی ذهن مخاطب و پایین بودن سطح درخواستش از رسانه بوده!در این باره با مصطفی مهرآیین، جامعهشناس فرهنگی گفتوگویی انجام دادهایم كه متن كامل آن را در ادامه میخوانید.
***
مطبوعات در جامعه ما به همان كلمه بیارزش روزنامه تنزل پیدا كرده. ببینید فرم و محتوای مطبوعات بیش از هر چیز متاثر از بافت فكری و گفتمانی جامعه است، بافت فكری و گفتمانی مطبوعاتیهای ما ضعیف است چون جامعه ما از این نظر ضعیف است. فرم و محتوای مطبوعات ما بیش از هر چیز متاثر از بافت فكری و گفتمانی جامعه است
بله ما اگر میخواهیم رسانههای موفقی داشته باشیم باید به مطبوعاتیها آموزشهای جدی در حوزه روششناختی، در حوزه هرمنوتیك، تحلیل گفتمان و متن و نشانهشناسی بدهیم. موضوع دیگری هم البته وجود دارد و این است كه مطبوعاتی ما نه فقط آموزش درست نمیبیند كه دانش كافی درباره زبان فارسی را ندارد و زبان مطبوعات ما در جامعه تبدیل به یكسری الگوها و كلیشههای خاصی شده كه دایما در حال تكرار است
جناب آقای مهرآیین! یكی از انتقادهایی كه به رسانههای مكتوب و غیرمكتوب میشود مربوط به زبانی است كه استفاده میكنند و اینكه زبان رسانهها یا قابل فهم برای عموم نبوده و فقط قشر خاصی را جذب میكرده یا اینكه اصلا جذابیتی برای مخاطب ندارد. شما این موضوع را قبول دارید؟
بله!من معتقدم در جامعه ما مطبوعات فارغ از اینكه در پیوند با مردم نتوانستند از زبانی استفاده كنندكه برای مردم جذاب باشد، اصلا زبانی را نتوانستند خلق كنند كه مخاطب را به سمت خودشان بكشاند. دلیلش هم خیلی ساده است و برمیگردد به اینكه به غیر از تعداد كمی از روزنامهنگاران ما كه صاحب آگاهی هستندكسانی كه در مطبوعات ما فعال هستند اصولا سواد كافی در این زمینه را ندارند. در حالی كه مكانیسم نوشتن به این صورت است كه وقتی فرد میخواهد درباره جهان بنویسد در قدم اول دیالكتیكی بین ذهن او و واقعیت جهان بیرون برقرار میشود و در دو حالت نوشتاری انعكاس پیدا میكند؛ یك ساختن قصهیی از خود پدیدههای بیرونی و اجتماعی كه طبیعتا نیازمند ورود جدی به محیط آن پدیده است تا فرد بتواند از آن سناریو خلق كند، راهكارهایش هم برای اینكه این نوشتهها به آن چیزی كه مردم زندگی میكنند نزدیك باشد این است كه شما
به عنوان روزنامهنگار باید در محیط حاضر شوید و روایت زنده تجربههای زیسته را از راههایی مثل مشاهدههای میدانی، هرمنوتیك، روایتپردازی و... استخراج كنید و این نیازمند این است كسانی كه در مطبوعات هستند دایما در تجربههای زیستی مردم زندگی كنند كه خود من این مورد را كمتر و به ندرت در
ساز و كار مطبوعات ایران دیدهام. یك روش دیگر نوشتن این است كه شما در میدان واقعی زندگی حضور پیدا نمیكنید تا قصه زنده خلق كنید اما در خصوص پدیدههایی كه میخواهید در خصوصشان كار كنید آنقدر مطالعههای نظری و تاریخی انجام میدهید كه میتوانید نوشتارها و گزارشهای قوی خلق كنید، كه باز هم این موارد در مطبوعات ما كم است. بیشك، پیش از من و شما بسیاری به آن چیزی كه ما امروز به آن علاقهمند هستیم یا با آن به عنوان معضل روبهرو شدهایم، اندیشیدهاند. اگر مثلا ما امروز به بحث طلاق یا بیثباتی سیاسی یا فرض كنید ناپایداری روابط انسانی در ایران علاقهمند هستم طبعا این مسائل مورد پرسش نظریهپردازانی در جوامع دیگر هم بوده كه به این مسائل فكر كردند و به تحلیل و نتایجی در مورد آنها رسیدند كه مثل عینكهای قوی و ذرهبینی میمانند كه میتواند به ما به عنوان روزنامهنگار كمك كند تا پدیدهها را دقیقتر و جزییتر ببینیم و بتوانیم گزارش بهتری از آن رویدادها بنویسیم.
و به نظر شما روزنامهنگارها این دانش نظری را هم اكثرا ندارند؟
عمدتا خیر چون مطالعه ندارند و وقتی هم مطالعه نداشته باشند نمیتوانند صاحب سبك فكری خاصی باشند، دیدگاه خاصی را دنبال كنند، نمیتوانند چشمانداز نظری و بینش خاصی داشته باشند و این نداشتن دانش نظری شامل همه حوزههای رسانهیی ما میشود از فلسفه و ادبیات و سیاست گرفته تا ورزش و اقتصاد و... حالا شما در نظر بگیرید چه اتفاقی میافتد وقتی روزنامهنگارهای ما نه دانش نظری حوزه كاری خودشان را دارند و نه در محیط و بستر جامعه حاضر میشوند؟ به قولی روزنامهنگارهای امروز ما روی صندلیهای آرمیچریشان نشستهاند و در بطن تجربه زیسته دیگر انسانها قرار نمیگیرند تا بتوانند روایت زنده زندگی آنها را از طریق گفتوگو و مشاهدهها بیان كنند و تا زمانی هم كه این دو ویژگی بر نوشتار ما حاكم باشد از طرفی متنهایی خلق میشود كه مكانیكی، بیروح و مرده هستند و از طرفی زبانی دارندكه كلیشهیی و تكراری هستند و دایما در جاهای مختلف تكرار میشوند و برای مخاطب جذابیتی ندارند.
محدودیتهای زبانی كه داریم در این زمینه چقدر تاثیرگذار هستند؟
ببینید دو پدیده موجب میشود زبان محدود شود؛ یكی محدودیتهای استدلالی و دیگری سیاسی. در مورد محدودیتهای سیاسی قدرت و دستگاه سیاسی اجازه نمیدهد شما به عنوان نویسنده و روزنامهنگار و اهل رسانه به هر چیزی فكر كنید یا به هر شكلی كه خواستید بنویسد كه این مشكل همیشه به نحوی وجود داشته اما ما با محدودیت استدلالی هم روبهرو هستیم یعنی در جامعه ما سنتهای فكری وجود دارد كه تا یك جاهایی میتواند به دیدن جهان از منظرهای گوناگون به ما كمك كنند. ما در سطح كلان واقعا به لحاظ استدلالی و سیاسی محدودیت داریم و فارغ از وضعیت خود شخص روزنامهنگار به لحاظ وضعیت كلان فكری، استدلالی و سیاسی فضای بسته و محدودی داریم. با همه این احوال این سوال جدی است كه چرا ما ایرانیها نمیتوانیم مثل ژیل دلوز بنویسیم؟ چرا نمیتوانیم مثل فوكو و دریدا بنویسیم؟چرا مثل هابرماس نمیتوانیم بنویسیم؟
به دلیل پیشینه سنتهای فكری كه آنها داشتند و ما نداریم؟
بله چون نهتنها این سنتهای فكری در جامعه ما وجود ندارد كه در سطح خرد، من به عنوان یك مطبوعاتی یا جامعهشناس، روانشناس یا سیاستخوان در محیط آموزشی هم با محدودیتهای زیاد روبه رو میشوم. واقعا باعث تاسف است كه محیطهای آموزشی ما بهشدت مبتذل شدند و افت كردهاند و ما اصولا چیزی به اسم فرآیند آموزش در كشورمان نداریم و وقتی هم میخواهیم آموزش ببینیم چیز خاصی یاد نمیگیریم و طبیعتا همه این موارد باعث كاهش دایره زبانی میشود در حالی كه اگر همه اینها به خوبی انجام میشد، توانش زبانی ما- اصطلاحی كه زبانشناسها استفاده میكنند- بالا میرفت. اما ما هم توانش زبانی محدود داریم و هم مطالعه نمیكنیم در حالی كه مطالعه بسیار فاكتور مهمی در كار مطبوعاتی است، چراكه «كتاب یعنی اندیشیدن از طریق ذهن دیگری» و وقتی كتاب نمیخوانیم با الگوهای ممتاز اندیشه آشنا نمیشویم و این برای روزنامهنگارهای ما و اهل رسانه بسیار مهم است كه در هر حوزهیی كه كار میكنند با الگوهای ممتاز آن رشته آشنا شوند. به طور مثال اگر میخواهند در فوتبال رشد كنند باید با بزرگان فوتبال آشنا باشند، اگر میخواهند در اقتصاد رشد كنند باید با بزرگان اقتصاد آشنا باشند و وقتی ما با بزرگان حوزه خودمان و با تفكر ممتاز در جهان آشنا نیستیم نه میتوانیم متن درستی خلق كنیم و نه نمیتوانیم الگوی نوشتاری داشته باشیم كه برای مردممان جذاب باشد.
شما معتقدید در این سالها مطبوعات ما در این زمینه هیچ رشدی نداشته؟
من معتقدم كه مطبوعات در جامعه ما به همان كلمه بیارزش روزنامه تنزل پیدا كرده. ببینید فرم و محتوای مطبوعات بیش ازهر چیز متاثر از بافت فكری و گفتمانی جامعه است، بافت فكری و گفتمانی مطبوعاتیهای ما ضعیف است چون جامعه ما از این نظر ضعیف است. فرم و محتوای مطبوعات ما بیش از هر چیز متاثر از بافت فكری و گفتمانی جامعه است، وقتی هم كه بافت فكری و گفتمانی جامعه ضعیف باشد مطبوعاتیهای ما هم ضعیف میشوند چون از همان طریق درباره مسائل میاندیشند.
پس مخاطبان هم در این عدم پیشرفت و خلق زبان نقش داشتهاند؟
حتما نقش داشتهاند چرا كه یكی از دلایل مهم رشد مطبوعات و اصولا نوشتار در یك جامعه تقاضای درست است و اینكه افراد جامعه و مخاطبان اجناس خوب و ممتاز را سفارش بدهند و بخواهند اما متاسفانه مخاطبان ما هم این درخواست را ندارند و این موضوع باعث شده تا عموم ما تبدیل به انسانهای معمولی بشویم كه زندگی معمولی داریم، به تجربه زندگی زیستهمان نمیاندیشیم و حتی خیلی هم طالب این نیستیم كسانی كه میاندیشند این تجربه و دانش را به ما منتقل كنند. اما نكته دیگری هم كه در سطح كلان اجتماعی در این زمینه وجود دارد این است كه در همه جوامع روال تفكر كردن و نوشتن به شكل عادی و متداول انجام میشود تا زمانی كه به نقاط عطف تاریخی آن جوامع میرسیم، در اینجاست كه اتفاقهای عظیم ادبی همگام با اتفاقهای تاریخی رخ میدهد و باعث ایجاد گسست، نوعآوری و شكاف در حوزه نوشتار، دانش و زبان در یك جامعه میشود. مثلا در جامعه ما انقلاب ایران زمینهساز نوآوری در گفتار و نوشتار ما شد، دوران آقای هاشمی كه شروع شد اتفاق دیگری در ادبیات و نوشتار و بقیه مسائل ما افتاد، دوران آقای خاتمی و دوران آقای احمدینژاد و الان هم در دوران آقای روحانی همین اتفاق افتاد به شكل دیگری افتاد.
اما زبان ویژهیی خلق نشد؟
نه چون مشكلی كه ما داریم این است كه اصولا ما در دنیای مطبوعات، نوشتار و نویسندگی در پی بازخوانی اتفاقهای بزرگ در جامعهمان نیستیم و رخدادهای بزرگ را برای مردم بازخوانی نمیكنیم تا حقیقت نهفته در آنها را استخراج كنیم و از منظر آن حقیقتها زوایای دید تازه خلق كنیم. مثلا در زمانی كه انقلاب ایران رخ داد یك روابط انسانی خاصی در جامعه ما شكل گرفت و طی آن گروهای سیاسی مختلف به هم نزدیك شدند، دوستیها و همكاریهای سیاسی مختلفی شكل گرفت اما الان با وجود همه مناقشات سیاسی كه در جامعه ما هست كسی آن دوران را بازخوانی نمیكند تا ببیند چه رخدادی در انقلاب ایران افتاد كه باعث نزدیكی همه گروهها به هم شد؟! در صورتی كه وظیفه من مطبوعاتی است كه اتفاقها و روابط آن زمان را زنده كنم و بتوانم یك حرف تازه از دلش استخراج كنم تا بشود از آن استفاده كرد. اصولا مطبوعاتیهای ما در سطح كلان با تاریخ آشنا نیستند! ما
به لحاظ پیشینه خاطراتی، تاریخی و پیوند با رویدادهای بزرگ جامعهمان آدمهای خامی هستیم و طبیعتا ازآدم خام نمیتوان انتظار داشت طوری بیندیشد و بنویسد كه مردم را جذب كند. این موضوع در سطح خرد هم اتفاق میافتد. ما در تجربههای زیسته شخصیمان هم مدام تجربه میكنیم اما نمیتوانیم وقایع و اتفاقها را تفسیر كنم یعنی هم فقدان بینش تاریخی داریم و هم فقدان توان تفسیرگری در زندگیمان.
چون این توانایی احتیاج به آموزش دارد و در اصل ما در هیچ كجای سیستم آموزشی این توانایی را به دست نمیآوریم.
بله به لحاظ روش شناختی مطبوعاتیهای ما آموزش ندیدند، كدام مطبوعاتی ما تحلیل گفتمان را یاد گرفته تا وقتی با زبان سیاستمدارها روبهرو میشود بتواند آنها را واكاوی بكند؟ كدام مطبوعاتی ما نشانهشناسی و هرمنوتیك بلد است؟ كدام مطبوعاتی ما تحلیل روایت بلد است؟ من نمیگویم تعدادشان صفر است اما تعدادشان خیلی كم است و تا وقتی كه شما با الگوهای تحلیل دنیای زندگی و متن آشنا نباشید نمیتوانید متن و زبانی خلق كنید كه برای مخاطب جذاب باشد. این است كه مطبوعاتیهای ما فاقد توان تفسیرگری هستند و نمیتوانند رخدادهای زندگی را ریز، دقیق و عمیق ببیند چون از مولفههای روششناختی كه میتواند به آنها در فهم پدیدهها كمك كند محروم هستند و اگر مجموع این مسائل را كنار هم بگذارید، شما با متنهایی روبهرو میشود كه اصولا از جنس روزنامه در معنای بیارزش و ناماندگارش هستند!در حالی كه روزنامه یك فرآیند ارتباطی است كه بر اساس الگوی یاكوبسن همیشه یك مولف و نویسندهیی دارد كه متنی را برای مخاطب در یكی بستر اجتماعی با استفاده از یك زبان مشترك خلق و با استفاده از رسانهیی كه در اختیار دارد منتقل میكند. یاكوبسن میگفت مولف مهمترین بهرهیی كه باید از زبان بگیرد این است كه باید بتواند با استفاده از آن بیانگر احساسات، عواطف و اندیشههای خودش باشد و اگر شما در متون خلق شده مولفان ما در حال حاضر چنین چیزی پیدا نمیكنید دلیلش این است كه مولفان ما احساس، عاطفه و اندیشهیی كه بتواند منتقل بكنند، ندارند، چون آموزش نمیبینند و مطالعه نمیكنند. از طرف دیگر موضوعی كه یاكوبسن مطرح میكرد این بود كه زبان با مخاطب چه میكند؟ و جواب میداد مهمترین كاری كه میكند و باید بكند، ایجاد كنش در مخاطب است. وقتی شما روزنامهیی خلق میكنید و در دسترس مردم قرار میدهید رخ دادن این كنش به دو عامل بستگی دارد؛ یكی اینكه واقعا متن شما متن باشد و آنقدر توانایی داشته باشد كه مخاطب شما را به حركت و گشودگی وا دارد و دیگر اینكه مخاطب شما هم از حداقل دانش تفسیرگری نسبت به مسائل اجتماعی برخوردار باشد تا بتواند با متن پیوند بخورد. در حالی كه ما در هر دوی این موارد ضعف داریم و كنشی انجام نمیگیرد. نكته دیگری هم كه یاكوبسن در ایجاد كنش با مخاطب مطرح میكرد این بود كه میگفت متن باید به بستر اجتماعی خودش ارجاع داشته باشد. یعنی باید بتواند در خصوص مسائل اجتماعی خودش سخن بگوید و این موضوع با پشتمیزنشینی و روزنامهنگاری روی صندلیهای آرمیچری اتفاق نمیافتد. مطبوعاتیهای ما در تجربههای زیسته جامعه خودشان شركت نمیكنند، در ارتباط مستقیم با مسائل قرار نمیگیرند و از طرفی صاحب نظریه هم نیستند، آن وقت چطور میتوان انتظار داشت كه بفهمند افق فكری جامعهشان چیست؟ چطور میتوان انتظار داشت كه زبانی به كار بگیرند كه به پدیدههای اجتماعی روزشان ارجاع داشته باشد؟
یعنی تحلیل شما در نهایت این است كه ما نتوانستیم در حوزه زبان و ارتباط با مخاطب به موفقیت برسیم چون در اصل با ساختار شكلگیری متن و زبان آشنا نبودیم؟
بله ما اگر میخواهیم رسانههای موفقی داشته باشیم باید به مطبوعاتیها آموزشهای جدی در حوزه روششناختی، در حوزه هرمنوتیك، تحلیل گفتمان و متن و نشانهشناسی بدهیم. موضوع دیگری هم البته وجود دارد و این است كه مطبوعاتی ما نه فقط آموزش درست نمیبینند كه دانش كافی درباره زبان فارسی را ندارند و زبان مطبوعات ما در جامعه تبدیل به یكسری الگوها و كلیشههای خاصی شده كه دایما در حال تكرار است و به همین دلیل است كه خیلی كم پیش میآید كه ما با چهرهیی در مطبوعاتمان روبهرو شویم كه از قلمشان و ادبیاتشان شناخته میشوند. در حالی كه طبیعی این است كه ما حداقل دهها چهره مطبوعاتی داشته باشیم كه از زبان و قلم شناخته شدهیی داشته باشند.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید