1393/10/21 ۱۲:۴۲
آنچه در پی می آید مقاله ای است با عنوان 'قلب مفاهیم، درباره ی دو مفهوم حرکت جوهری و اضافه ی اشراقیه ' ، به قلم محمد منصور هاشمی که در کتاب 'ارج نامه ی استاد دکتر غلامرضا اعوانی' به ایشان تقدیم شده است.
کاربرد الفاظ برای مصادیق امری است قراردادی. اما زبان چیزی نیست جز همین قراردادها. با رعایت قاعده مند این قراردادها امکان دریافتن و ارزیابی و به طور کلی خلاصه اندیشیدن فراهم می شود. قراردادهای زبانی و در حقیقت فکری علی الاصول مبتنی بر ملاحظاتی عملی است در درک و دریافت هایی از واقعیت. به عبارت دیگر توجه به تکوین و تکون این قراردادها در ظرف تاریخی آنها می تواند علاوه بر روشنگری های زبانی ، در جلوگیری از ابهامات فکری مؤثر باشد. هرچه در جامعه ای این توجه ها کمتر باشد گستر ه ی شناخت محدودتر و رهزنی های زبان آوری بیشتر است. در این مقاله ی کوتاه می کوشم نشان دهم پیدایی و رواج دو مفهوم از وفاهیم رایج در فلسفه ی اسلامی متأخر حاصل بی توجهی به نکات مذکور است و مشکلی که در کاربرد و قلب مفاهیم دنیای جدید در زبان سیاسی و اجتماعی و روشنفکری مان می بینیم مسبوق به سابقه ای نسبتاً طولانی است.
الف ) حرکت جوهری
چنان که همه می دانیم سابقه ی استفاده از مفهوم جوهر به یونان باستان می رسد. اندیشمندان یونانی دریافته بودند که اگر صیرورت محسوس عالم را اصل قرار دهند (آن گونه که هراکلیتوس بیان کرد) جایی برای معرفت معقول بشر باقی نمی ماند و اگر بخواهند معرفت معقول را اصل قرار دهند (آن گونه که پارمیندس بیان می کرد) نقض غرض است و شناخت ما ناظر به عالم واقع ِ متغیر نخواهد بود. افلاطون برای حل این مشکل از سلسله مراتب های متناظر هستی و شناخت سخن گفت و مُثُل را در رأس این هر دو سلسله نشاند. اما مشکل اینجا بود که نحوه ی ارتباط مُثُل با عالم مادون معلوم نبود. ارسطو برای حل این مشکل مُثُل را به عنوان جواهری ازلی و خارج از موجودات مادی رد کرد و آن ها را از آسمان به زمین آورد و در خود اشیا جا داد.
جوهر (ousia) امری بود که به رغم صیرورت (genesis) و حرکتی ( از قوه به فعل در آمدن) که بر شی ء عارض می شد ثابت می ماند و تنها به واسطه ی کون و فساد و استحاله تغییر می یافت (رجوع شود به کتاب صیرورت در فلسفه ی ملاصدرا و هگل، محمد منصور هاشمی). فیلسوفان بعدی و از جمله فلاسفه ی اسلامی متقدم به رغم اختلاف در تعاریف همین نقش را برای جوهر پذیرفتند و از دیرباز تا کنون همواره یکی از دلالت های جوهر ایفای همین نقش در ماجرای ثبات و تغییر بوده است : ' جوهر امری است که در طول تغییر و تحولات یک شی ء ثابت می ماند' .
باز همه می دانیم که ملاصدرا با نظریه ی مشهور و بحث انگیز خود – حرکت جوهری – در این مفهوم تجدید نظر کرد. روش او این بود که دلایل مخالفان در نفی حرکت در جوهر را که عمده ترین دلایل ابن سینا در شفا بود رد کند. صرف نظر از این که ملاصدرا چگونه این کار را می کند ( بر مبنای اثبات اصالت وجود و تشکیکی بودن آن ) و صرف نظر از این که آیا تصویری که او از عالم به دست می دهد با واقع مطابقت بیشتری دارد یا تصویر مخالفان ، می توان دریافت که سخن گفتن از حرکت در جوهر طبق تعریفی که در طول تاریخ فلسفه برای این لفظ تکوین یافته بود ناموجه است. در حقیقت بی جهت نبوده است که مثلاً ابن سینا و به تبع او خواجه نصیر پیشاپیش سخن گفتن از این امر و نظریه های همزاد آن را نامعقول و خیال پردازانه خوانده بودند. می توان قوام و دوام اشیاء را به چیزی جز جوهر دانست، اما اگر آن چیز ثبات هویت شی ء در تغییرات باشد، عبارت اُخری جوهر است ولو به نام دیگری خوانده شود و اگر ضامن آن ثبات نباشد دیگر جوهری در کار نیست. می توان به جوهر اعتقاد نداشت چنان که به عنوان نمونه بودائیان چنین اعتقادی ندارند. ولی در هر حال نمی توان در گفتمان فلسفه بدون استفاده ی مبهم و ناموجه از مفاهیم از حرکت جوهری سخن گفت.
ب ) اضافه ی اشراقیه
اضافه (relation) اصطلاحی است در منطق و فلسفه که نسبتش مانند بسیاری از مفاهیم ریشه دار منطقی – فلسفی دیگر به ارسطو می رسد. اضافه یکی از مقولات عشر است و از جمله نسه مقوله ی اعراض. مفهوم ' اضافه ' ناظر است به نسبت یا رابطه ی میان دو چیز به طوری که تصور یکی از آنها بدون دیگری ممکن نباشد. بالا بودن و پایین بودن یا پدری و فرزندی چنین نسبت ها یا رابطه هایی اند. با این توضیح روشن است که اضافه همواره دو طرف دارد. برای انواع اضافه هم تقسیماتی ذکر شده است مثل اضافه ی حقیقی یا بالذات در برابر اضافه ی مشهوری یا مرکب (پدری و فرزندی از سنخ اول ، و پدر و فرزند از سنخ دوم اند) و اضافه ی متکرره یا متشاکله الاطراف در برابر اضافه ی غیر متکرره یا متخلفه الاطراف ( نمونه ی الی برادری ، و نمونه ی دومی پدری و فرزندی) و امثال اینها. اما در فلسفه ی اسلامی متأخر تقسیم بندی دیگری نیز رایج شده است که از جنس تقسیم بندی های قبلی نیست. مطابق این تقسیم بندی اضافه به دو قسم است و آنچه ذکر کردیم قسم اول است که اضافه ی مقولی نامیده می شود. قسیم این نوع اضافه اضافه ای است که آن را اشراقی ( اضافه الاشراقیه) می نامند.
مطابق این تقسیم بندی، اضافه ی اشراقی اضافه ای است که در آن وجودِ یکی از متضایفان منوط به دیگری است و به عبارت عامیانه تر یکی به دیگری هستی می دهد. مصداق این اضافه همان طور که می توان حدس زد رابطه ی میان خداست در مقام خالق عالم با ماسوی الله یا مخلوقات و از این جهت اضافه ی اشراقی را اضافه ی قیّومی هم خوانده اند ( مصداق خاص آن علم خداست به مخلوقات و مصداق دیگر آن بنا بر حکمت متعالیه نسبت نفس است با صور علمی اش) . تا اینجای کار ظاهرا مشکلی نیست، ولی نکته اینجاست که مطابق این تقسیم بندی اضافه ی اشراقیه اضافه ای است که در آن مضاف الیه نفس اضافه است و به عبارت روشن تر تنها یک طرف دارد. این که چرا گفته شده با عنایت به نظام فکری قائلان قابل درک است. بر مبنای مشرب مبتنی بر اصالت و وحدت وجود در کنار خدایی که وجود مطلق است چیز دیگری نباید باشد. پس آنچه هست می نماید در واقع نیست و با این اوصاف نمی توان از خالق و مخلوقاتش سخن گفت چنان که گویی به دو چیز اشاره می کنیم. تا اینجای کار با امر ناشناخته ای مواجه نیستیم . نظام های گونه گون عرفانی جملگی به نحوی همین تصویر را به دست می دهند . ولی اگر یک طرف هست و دیگری نیست دیگر طرفیتی در کار نیست، بنابراین نسبت و اضافه ای در کار نیست.
فراموش نکنیم که اضافه ناظر به نسبت دو امر متضایف بود و با این حساب صرف نظر از این که فی الواقع رابطه ی خالق و مخلوق به چه صورت باشد، سخن گفت از اضافه ای که یک طرف دارد بی معناست. می توان عالم را کل یک پارچه ای دید که در آن نسبت و اضافه ای وجود ندارد ، ولی نمی شود از اضافه ای که یک طرف دارد حرف زد. این دومی طبق تعریف تصور ناپذیر است و سخن گفتن از آن مبتنی بر کاربرد مبهم و از معنا تهی شده ی مفاهیم.
این هر دو نمونه هایی است نسبتاً قدیمی از کاربرد مبهم مفاهیم. به عبارت دیگر قلب مفاهیم و استفاده از آنها به طوری که طبق تعریف نادرست است.
تفکر کارکردن با مفاهیم است. کاربرد درست و دقیق مفاهیم و تعابیر و داشتن تصورات واضح و متمایز (به تعبیر دکارت) شرط لازم اندیشیدن و گفت و گو و تفکر و مفاهمه است. و گرنه به راحتی ممکن است از واقعیت انضمامی دور افتاده باشیم و ناآگاهانه بازی با خیالات انتزاعی تبدیل به مشغله مان شده باشد. می توان مفاهیم جدید ساخت (این کار بخش ناگزیری از خلاقیت فکری است و به جا بودن آن برساخته ها نشان دهنده ی توانایی سازنده) ، ولی نباید مفاهیم را خلط یا قلب کرد، حتی میتوان با صرف نظر از این که آیا این کار فایده ای دارد یا نه قراردادهای زبانی را بر هم زد و الفاظ را در غیر معنی مورد توافق شان به کار برد، اما نمی توان درباره ی این تغییر قراردادهای قراردادی بحث فلسفی کرد و از آن نتایج فکری – واقعی گرفت.
هر چه در جامعه ای دقت در کاربرد مفاهیم کمتر باشد و ابهام در بکار گرفتن آنها بیشتر، وضع دانش و اندیشه در آن جامعه بدتر است، این که امروزه در میان کاربران زبان مان از این دست زبان آوری های بی بنیاد مثلاً در برابر مفاهیم جدید غربی کم نمی بینیم معنای روشنی دارد. هم چنان که دقت امثال ابن سینا و اهل اصطلاح بودن آنها در روزگار خود می تواند برای ما معنای روشنی داشته باشد.
خبرگزاری ایرنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید