1393/7/27 ۱۰:۳۰
وحید قسمتیتبریزی / اندیشه «مارسل گُشه»، فیلسوف و تاریخشناس فرانسوی، مبتنی بر بازاندیشی مفهوم «مدرن» و خوانشهای بهدستآمده از آن از خلال اندیشه کسانی چون «هایدگر» و «فوکو» است. رویکرد فلسفی او را میتوان فلسفه سیاسی نامید، چرا که او فلسفه را جدا از وضعیت سیاسی - اجتماعی وابسته به آن بررسی نمیکند. متن پیشرو، ترجمه مصاحبهای است که روزنامه لوموند با او بهخاطر سخنرانی افتتاحیه امسال او در همایش هرساله با نام «Rendez-vous de l’histoire» انجام داده است. این همایش نهم تا دوازدهم اکتبر در شهر بلوا فرانسه با عنوان «شورش» برگزار شد. برخی از شرکتکنندگان از شرکت در همایش به خاطر حضور او انصراف دادهاند، زیرا او را یک «معترض» به هرگونه شورش و اعتراض میدانند.
ترجمه: وحید قسمتیتبریزی / اندیشه «مارسل گُشه»، فیلسوف و تاریخشناس فرانسوی، مبتنی بر بازاندیشی مفهوم «مدرن» و خوانشهای بهدستآمده از آن از خلال اندیشه کسانی چون «هایدگر» و «فوکو» است. رویکرد فلسفی او را میتوان فلسفه سیاسی نامید، چرا که او فلسفه را جدا از وضعیت سیاسی - اجتماعی وابسته به آن بررسی نمیکند. متن پیشرو، ترجمه مصاحبهای است که روزنامه لوموند با او بهخاطر سخنرانی افتتاحیه امسال او در همایش هرساله با نام «Rendez-vous de l’histoire» انجام داده است. این همایش نهم تا دوازدهم اکتبر در شهر بلوا فرانسه با عنوان «شورش» برگزار شد. برخی از شرکتکنندگان از شرکت در همایش به خاطر حضور او انصراف دادهاند، زیرا او را یک «معترض» به هرگونه شورش و اعتراض میدانند.
***
چرا حضور شما در همایش چنین جنجالآفرین شده است؟ آیا شما یک مبارز ارتجاعطلب هستید؟
تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که من چنین برداشتی از خودم ندارم، آنچه باعث شگفتی من میشود، حمله از سوی تاریخشناسانی است که اصل نخستین حرفهایشان ارجاع به سند راستین است. آنچه که من شاهدش هستم، تنها تهمتهای ناروا بیهیچ پایه علمی است. به من سخنان جنسیتگرا یا ضد همجنسگرا نسبت میدهند. این در حالی است که از سال1980 تاکنون تلاشم بر این بوده که نشان دهم جنبشهای آزادیخواه زنان، برآمده از فراگیرشدن روند دموکراتیک در غرب بوده است.
به چه دلیلی موضوع اصلی همایش «شورش» است؟
سادهانگاری بزرگ کسانی که خود را شورشی میدانند، این است که خود را درست مانند اشرافزادگان مالک این مفهوم میدانند و متوجه این امر نیستند که «شورش» به یک هنجار تبدیل شده است؛ باورشان این است که این مفهوم، یک چیز «شیک» است. «شورش» تبدیل به مظهر «فردیت» در دنیای مدرن شده است. امروزه، فرد با قراردادن خود در برابر آنچه «اقتدار» نامیده میشود، تمنای فردیت میکند. آنچه مایه ترس انسان امروزی میشود، «سازشپذیری» است. بزرگان خود را رها از بند دیگران فرض میکنند، ستارگان خود را تافتهجدابافته از ممنوعیتهای پیشرو میبینند و روشنفکران خود را برهمزننده نظم موجود تصور میکنند. ما در دنیای مملو از «شورشیان» زندگی میکنیم. در نهایت افرادی که خود را شورشی مینامند - که من به هیچروی ایشان را شورشی نمیدانم - تنها پیشروهای جمعیت عادی هستند. زمانی که همه خویش را ناسازشگر میدانند، ناسازشگری سازشگری است.
آیا این درست است که شورش در جهان سیاست، بیشتر در جناح راست دیده شده تا در جناح چپ؟
همینطور است. جناح راست به دلایل ساختاری، شورشی باقی میماند. به این پرسش بیندیشید که چه کسانی در جهان بهراستی سازشناپذیرترین افراد در برابر «نظم» در جهان امروز هستند؟ پاسخ من این است، کسانی که از آغاز انقلاب1789 در برابر شیب روبهصعود جامعههای ما مقاومت کردهاند، کسانی که حرکت هدایتشونده روبهجلو را انکار میکنند و همواره عقبنشینی از اصل اقتدار را افسوس میخورند، اگر هم در غرب برابری جنسیتی را از دسترفته میدانند، تنها برای این است که بگویند «در گذشته اوضاع بهتر بود.» تبار جریان اعتراض در دنیای امروز به قرن19 بازمیگردد: از یکسو اعتراض به «ضدانقلابی»بودن و از سوی دیگر، اعتراض هنرمندان به عوامگری جامعهای که اثر هنری را با دادوستد آن کاهش میداد. آنچه ما در قرن اخیر شاهد بودیم، گذر از راست شورشی به چپ شورشی همگام با آشکارشدن پدیدهای نو در عصر حاضر است: عقبنشینی و ناپدیدشدن اندیشه انقلاب زیرا بزرگترین نقد بر شورش از سوی پروژه انقلاب میآید. انقلاب همیشه با یک «نه» همراه بوده است: نه به وضعیت کارگران. انقلاب در گذشته همواره خواهان نظمبخشیدن به اعتراض کارگری بوده تا از نیروی نفیکننده، یک حرکت سازنده بیافریند زیرا در نظر اندیشه انقلابی، اگر شورش چارچوب پیدا نمیکرد، به خود نظم نمیبخشید و از وضعیت آگاهی اولیه به لزوم تغییر جامعه از رهگذر انقلاب بدل نمیشد، چیزی جز یک ناتوانی نبود. در عصر حاضر، با ناپدیدشدن اندیشه و مفهوم «انقلاب»، ما تنها شاهد پدیدارشدن وضعیتهای دیگری بودیم: شورش می68، مخالفت با تمامیتخواهی و پس از آن اعتراض به جهانیسازی.
برخی انتقادشان به شما در اساس بهخاطر رهاکردن اندیشه انقلاب یا «دموکراسی ریشهای» است.
من هیچچیز را رها نکردهام. تنها رادیکالبودن 20سالگیام را با رادیکالگری بسیار نابتر - یعنی تفکر بنیادین در مورد دموکراسی - تاخت زدهام، به این معنا که به جستوجوی آنچه دموکراسی هست و میتواند باشد، رفتهام. رادیکالیت راستین در واقع راه رسیدن به بلند پروازیها را هموار میکند. انقلاب پشت به بلندپروازی میکند. اگر چپی که به آن ایمان دارم آیندهای داشته باشد، آیندهاش مبتنی بر عمقاندیشی دموکراتیک و رهاکردن بازی با واژگان و لفاظیگری است.
آیا شوریدن یکی از بنیادهای اساسی دموکراسی نیست؟
تنها یکی از جنبههای آن است و نه مهمترین آن. این درست است که باید بگذاریم همه مخالفتها و اعتراضها بیان شوند، حتی آنهایی که بهنظرما خوشایند نیستند، ولی کار اساس دموکراسی به گمان من، مبتنی بر یافتن پاسخ به این اعتراضهاست. آنچه که در دموکراسی امروز لنگان مینماید، نبود چنین خیالپردازی در یافتن پاسخهاست. ما همواره اعتراض داریم ولی دیگر هیچ پاسخی در دست نداریم. یافتن و ساختن این پاسخها باید دغدغه اساسی دموکراسیخواهی شود.
چگونه فردگرایی شورشمند میتواند در آینده رشد کند؟
به گمان من ایده اساسی باید بر خودآگاهی جمعی فراگیر از بنبستی که این اندیشه «شورش» ما را به آن رسانده است، مبتنی باشد. اندیشه شورش، ما را از وضعیت موجودمان آگاه کرده ولی توانایی جمعی را از ما گرفته است. من بسیار به بازگشت به دوران سیاست کلاسیک مبتنی بر نیاز عملگرایی جمعی اعتقاد دارم. «عملگرایی جمعی» به معنای بازگشت به ساختارهای گذشته نیست. ساختارهای نو باید پدید آیند. ما حزب لنین یا سندیکای این یا آن گروه را پدید نخواهیم آورد. ولی این به این معنا نیست که به تکامل خطی باور داشته باشیم. آینده، تداوم حال نیست. به گمانم آغاز این آینده را پیشاپیش میتوانیم ببینیم.
من از مشاهده خودخواهی همهگیر افراد به شگفت میآیم، خودخواهیای که تبدیل به یک بنبست شده است: میل به شورش درونی، ناآشنایی با پذیرفتن نقطهنظر دیگری و کوتاهنیامدن نسبت به نقطهنظر خودمان. در جهان شگفتانگیزی که زندگی میکنیم، هرکسی میتواند سفری یکتنه به انتهای منطق شخصی خویش داشته باشد. آنچه در پایان این تجربه بر ما آشکار میشود این است که ما نیاز به چیز دیگری نیز داریم: نیاز به توانایی عملکردن جمعی. این همان چیزی است که باید در همه تاملات و تلاشهای فراوان حول اندیشه دموکراسیخواهی رخ دهد.
در پشت این بحث آیا جدل همیشگی میان طرفداران و مخالفان می68 نهفته نیست؟
اگر ریشهای عقلانی در حملهای که به من صورت گرفته پیدا شود، از همین چشمانداز است. حملهها و نقدهای به من نه به دلیل اندیشههای جنسیتگرا یا اینکه مخالف ازدواج همجنسگراها هستم یا بهدلیل علاقهام به یک رژیم خودکامه یا سرکوبگر وارد نمیشود. دلیل همه این نقدهایی که به من میشود، این است که اندیشههای میشل فوکو در مورد قدرت و افکار پییر بوردیو را در مورد تسلط به چالش کشیدهام. به گمانم تحلیلهای فوکو و بوردیو هراندازه که ارزشمند باشند، از دید منطقی اشتباه هستند و تاثیرات عملی وحشتناکی را بهجا گذاردهاند. به آن در فرصت دیگری خواهم پرداخت. ولی این حملهها باید پیش میآمد.
پس به نظر شما، جریان ارتجاعی در غرب وجود ندارد؟
جریانهای مخالف وجود دارند که نمیتوان آنها را در معنای دقیق ارتجاعی نامید. ارتجاعیبودن چیست؟ مرتجع کسی است که میاندیشد میتوان به ساختار جامعهای در گذشته، یا در قرونوسطی، یا جامعهای طبقاتی یا اشرافی بازگشت. چنین اندیشهای در غرب بسیار نادر است. امروز جریان دموکراتیک در غرب ثابت شده است. کسانی که ما آنها را مرتجع مینامیم، خواهان بازگشت به گذشته نیستند. آنها تنها به اعتراض در برابر لجامگسیختهترین مفاهیم مدرنیته و گرایشهای متعاقب آن بسنده میکنند.
ما در فضایی گنگآلود دستوپا میزنیم، سردرگمیمان از آن روی است که مفاهیم «انقلاب» و «بازگشت به گذشته» - دوقطبی که فضای اندیشه جمعی ما را از دوقرن پیش شکل میدادند - دیگر حضور ندارند. اتهامزدن به یکدیگر در این فضا اجازه درستدیدن را از ما خواهد گرفت.
روزنامه شرق
گفتوگوی تاریخشناس فرانسوی با روزنامه «لوموند»: ناسازشگری، سازشگری است
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید