عالم‌آرای نادری / دكتر محمدامین ریاحی خویی - بخش دوم

1393/6/26 ۰۷:۵۴

عالم‌آرای نادری / دكتر محمدامین ریاحی خویی - بخش دوم

مؤلف عالم آرا از چنین دیار و روزگاری بود. مردی ساده‌ضمیر از مردم عادی كوچه و بازار، یك كارمند متوسط دفتری و مالی. این است كه تعجب نباید كرد كه گاهی افسانه‌هایی را به صورت واقعیت تاریخی نقل می‌كند. طبعاً او مردی مذهبی و معتقد و با ایمان است و این از كتاب او برمی‌آید: در جنگهایی كه نادر در برابر دشمن احساس ناتوانی می‌كند، روی نیاز به درگاه كارساز می‌آورد و به خاك می‌افتد و مناجات و استغاثه می‌كند و پیروزی را از خدا می‌خواهد. بعد حمله می‌كند و پیروز می‌شود (در تكرار این موضوع گویا مؤلف تحت تأثیر فردوسی است در آنچه درباره رستم گفته است)؛ اما یك بار هم حسین شاه افغان را به باد استهزا می‌گیرد كه مردم قندهار را در مسجد جمع كرد كه دست به دعا بردارند بلكه چهاریار باصفا كمك و اعانت نمایند.

 

 

مؤلف عالم آرا از چنین دیار و روزگاری بود. مردی ساده‌ضمیر از مردم عادی كوچه و بازار، یك كارمند متوسط دفتری و مالی. این است كه تعجب نباید كرد كه گاهی افسانه‌هایی را به صورت واقعیت تاریخی نقل می‌كند. طبعاً او مردی مذهبی و معتقد و با ایمان است و این از كتاب او برمی‌آید: در جنگهایی كه نادر در برابر دشمن احساس ناتوانی می‌كند، روی نیاز به درگاه كارساز می‌آورد و به خاك می‌افتد و مناجات و استغاثه می‌كند و پیروزی را از خدا می‌خواهد. بعد حمله می‌كند و پیروز می‌شود (در تكرار این موضوع گویا مؤلف تحت تأثیر فردوسی است در آنچه درباره رستم گفته است)؛ اما یك بار هم حسین شاه افغان را به باد استهزا می‌گیرد كه مردم قندهار را در مسجد جمع كرد كه دست به دعا بردارند بلكه چهاریار باصفا كمك و اعانت نمایند.

مؤلف در تجزیه و تحلیل حادثه‌ها، پیروزی و شكست را از قضا و قدر می‌داند، و در مقدمه هر فصل، یا در شعرهایی كه به دنبال هر حادثه یا مرگ شخصیت‌های مهم ساخته و آورده، این جهان‌بینی هویداست. همیشه گرفتاری اسیران را با این تعبیر تكراری بیان می‌كند كه: «اسیر سرپنجه تقدیر شدند» یا در ذكر فرار عده‌ای كه از معركه بیكار جان سالم به در می‌برند، این تعبیر را فراموش نمی‌كند كه: «در اجلشان تأخیر بود».

تغییر احوال نادر را چنین توجیه كرده است كه ساحران هندو با افسون نادر را بر مردم ایران خشمگین كردند! شنیده شدن صدای كشتگان در كافرقلعه و داستانهایی درباره غار بیرجند، پل خداآفرین و چاه سمرقند نمونه‌ای از پندارهای ناپذیرفتنی آن روزگار است كه اگر مستقیماً ارتباطی با تاریخ ندارد، اما به هر صورت نشان می‌دهد كه حوادث كتاب در چه روزگاری گذشته است؛ روزگاری كه برای مردم اندیشیدن و شنیده‌ها را به ترازوی خرد سنجیدن معنایی نداشته، و همین‌ها سبب اصلی واپس ماندگی و خواری ملت ما شده است.

محمد كاظم یك ایرانی ساده ـ نه عالِم ـ است كه چشم بر گذشته ایران داشته، و همه جا و همیشه به ایران می‌اندیشیده است. او شاهنامه می‌خوانده است و ابیاتی كه خود در وصف میدانهای جنگ ساخته، و نیز نتیجه‌گیری و عبرت‌آموزی او بعد از بیان حادثه‌های مرگ و كشتار و ویرانی و بدبختی یك تن یا گروهی، حكمت‌سرایی‌های فردوسی را در پایان داستانها به یاد می‌آورد. البته فاصله سخن تا سخن از زمین تا آسمان است؛ اما همین‌قدر كه حماسه فردوسی را می‌خوانده، شرف بزرگی برای اوست.

نادرشاه و محمدكاظم هر دو ساخته و پرداخته محیط مرزی خراسان هستند، و هر دو از مشاهده خواری و زبونی مرزنشینان در برابر تاخت و تاز و كینه‌جویی قبیله‌های مهاجم رنج برده‌اند، و درمان درد را در وجود یك دولت نیرومند، مركزی جسته‌اند. جز اینكه آن تلخكامی‌ها در دل مروی جوان تعصب و كینه مذهی را شدیدتر كرده، اما در وجود نادر، اندیشه او را به رفع موجبات كینه‌ها و برقراری تسامح و سازش مذهبی كشانیده است.

درباره میزان ستایش و احترام مؤلف نسبت به نادر، كه در هر صفحه كتاب نمودار است، در اینجا حاجتی به بیان نیست.

...[با این همه] گاهی هم انتقادگونه‌ای از برخی كارهای نادر دارد.

در حوادث بعد از مرگ نادر، با ملاحظه هرج و مرجها و جنگهای داخلی و بدبختی‌های مردم جای نادر را خالی می‌یابد؛ مثلاً در آن فصل فتوحات افسانه‌وار سردار ایرانی در دشت قبچاق، در پایان داستان می‌نویسد: «سردار احوال اردو را برهم خورده، و بخت خود را در هم دید. دانست كه آنچه فتوحات الی ‌حال سر زده، همگی به اقبال نادر دوران بوده!» و مثل اینكه حق با مؤلف است، و امروز هم حق‌ناشناسی است اگر تأثیر شخصیت نادر را در بقای ایران نادیده بگیریم. اگرچه ایران از پیروزیها و كشورگشاییهایی او بهره‌ای نبرد، و جز فقر و ویرانی، خاطره‌ای از آن افتخارات باقی نماند، اما بالاخره همسایگان آزمند تجاوزگر دریافتند كه نباید ایران و ایرانی را خُرد ببینند و باید در رفتار خود با ایران از اراده و قیام این ملت بیندیشند.

در آرشیو عثمانی اسناد زیادی مؤید این واقعیت هست؛ مثلاً وقتی بعد از مرگ نادر، مصطفی خان بیگدلی شاملو ـ سفیر نادر ـ به سلطان عثمانی پیشنهاد كرد كه به كمك ده‌هزار سرباز عثمانی ایران را به نام سلطان عثمانی بگشاید، و مثل «كریمه» تحت‌الحمایه عثمانی كند، شورای باب عالی مركب از فرماندهان و صدراعظم و شیخ‌الاسلام بعد از یك هفته بررسی نامه و پیشنهاد نظر داد كه: «مداخله در كار ایران به مصلحت دولت عثمانی نیست. و فردا از میان این آشفتگی‌ها و جنگهای داخلی، باز هم مردی مثل نادر سر بلند خواهد كرد و آن روز برای عثمانی گران تمام خواهد شد!»

 

یك بار هم در نیم قرن بعد كه آغامحمدخان قاجار به عثمانیها پیشنهاد كرده بود در برابر روسها متحد شوند و در كنار هم با آن دشمن مشترك تازه‌نفس نیرومند بجنگند، شورای باب عالی باز هم از تجربه قدرت و عظمت ایران ترسید و چنین نظر داد كه: «ایران دشمنی است قوی‌تر از روسیه. بهتر این است كه بگذاریم این دو دشمن ما یكدیگر را بدرند!»

 

عالم‌آرا آیینه اجتماع عصر نادر

عالم‌آرا یك تاریخ خشك رسمی نیست. مجموعه‌ای از تصویرهای زنده رویدادها، و زندگی مردم و میدانهای رزم و بزمهای دویست و پنجاه سال پیش است. تدبیرهای كشورداری و لشكرآرایی نادر را چنان‌ كه بود، یا آنچنان كه مردم ایران تصور می‌كردند، تصویر كرده است. در اینجا می‌بینیم مردی كه از میان مردم برخاسته بود و نابسامانی اوضاع اداری و مالی اواخر صفویه را خوب می‌دانست، به محض تاجگذاری، دگرگونی اساسی در سازمانها و روشها می‌هد:

سمتهای عالی عصر صفوی (اعتمادالدوله و اشیك آقاسی و قوللر آقاسی و قورچی‌باشی) را به‌كلی منسوخ می‌كند، یعنی رشته كارها را مستقیماً به دست خود می‌گیرد. چند تن به عنوان «ندمای خاص» در كنارش هستند كه در واقع مشاوران اویند. چند مستوفی برای استانها برمی‌گزینند كه حساب امور مالی را مستقیماً به خود او بدهند. دستور می‌دهد كه بیگلربیگی‌ها و حاكمان در امور مالی مداخله نكنند و برای هر یك مواجبی تعیین می‌كند كه نقداً دریافت نمایند.

برای رفع دو خطری كه از غرب و شمال شرق متوجه ایران بود، دو مركز توپخانه یكی در كرمانشاه و یكی در مرو تأسیس كرد. با همه قدرتی كه داشت، پیش از هر جنگ مهمی، سرداران و سركردگان را در جریان تصمیم خود می‌گذاشت و با آنها مشورت می‌كرد.

برای جلوگیری از امكان توطئه‌های زیردستان، سعی می‌كرد علاوه بر هسته مركزی سپاه خود كه از افشار و اكراد خراسان و قاجار مروی بودند، عده‌ای از افراد قبایل شكست‌خورده را از افغان ابدالی و غلجایی و تركمن و ازبك و لگزی و حتی اسیران عثمانی جزو «ملازمان ركابی»‌ خود درآورد. این سیاست تا او زنده بود، ثمربخش بود،‌حتی در حادثه‌ كشته شدنش به دست افراد افشار، افغانهای ابدالی به فرماندهی احمدخان درّانی با قاتلاش درآویختند.

سعی می‌كرد مسئولیت هركاری را نه به دست یك نفر تنها،‌بلكه به دست دو یا چند نفر بسپارد، تا به ملاحظه یكدیگر دست از پا خطا نكنند. در هر شهری حاكمی جداگانه و سرداری جداگانه می‌گذاشت، و در هر لشكری دو سردار در فرماندهی شریك بودند. در آخرین هیأت سفارت كه در سال 1165 به استانبول فرستاد، مصطفی خان شاملو مسئول تقدیم هدایا بود ‌و میرزا مهدی خان استرابادی مأمور تقدیم نامه. طبیعی است كه گاهی تعدد مسئولان در یك كار ‌و همچشمی میان آنها دشواریهایی به بار می آورد. نمونه‌این دشواریها در این كتاب فراوان است.

 

وضعیت روحی نادر

وضع روحی نادر در بدگمانی به اشخاص، در میان مردم هم پیچیده بود. محمدكاظم این شایعات را نقل می‌كند كه در دشت مغان، قبل از انتخاب به پادشاهی، و در قندهار پیش از حمله به هند،‌ سركردگان را مست می‌كرد تا حرف دل آنها را بفهمد.

در دستگاه نادر، جایی كه پسر مورد علاقه پادشاه كور می‌شود، طبعاً انضباط شدیدی حكمروا بود؛ مثلاً در جنگ مورچه‌خورت كه سپاهیان به جای تعقیب افغانها به جمع‌آوری غنایم پرداخته بودند، دستور داد آن همه را گرفتند و تلی كردند و آتش زدند و سركردگان را گوش و بینی بریدند. سردارانش هم این انضباط را تقلید می‌كردند.

از نزدیكترین كسان خود اگر مرتكب خطایی می‌شدند، نمی‌گذشت. تازیانه زدن بر برادرش ابراهیم‌خان و تبرزین زدن بر سر تهماسب‌خان جلایر از نمونه‌هایی است كه در این كتاب آمده.

 

ابزار‌های جنگی

گونه‌های سلاحهای جنگی از توپ، خمپاره (كه عبارت از سبویی بود كه پر از باروت و مواد منفجره و قطعات فلزی می‌كردند و به سوی دشمن می‌انداختند)، بادلیج، زنبورك، جزایر، ضربه‌ زن، صف پوزن كه به تدریج از اواخر قرن نهم وارد ایران شده، در این كتاب دیده می‌شود. و در كنار آن سلاحهای گرم، سلاحهای سرد: نیزه و شمشیر و تیر و كمان و خار و خسك هم هنوز جای خود دارد. توپ و تفنگ را كه «دورانداز» نامیده می‌شد، طبعاً از دور به كار می‌بردند. سواران تفنگدار هم هنگام نزدیك شدن به دشمن، پیاده می‌شدند و شمشیر می‌كشیدند. یك عده «پیاده تفنگچی» هم (كه بیشتر سیستانی و از دو ایل نخی و لالوی بودند) در تیراندازی با تفنگ مهارت داشتند.

سربازان سالیانه 12 تومان، و سركردگان و مین‌باشیان از 150 تا 1000 تومان مواجب می‌گرفتند. علیق‌الدّواب و جیره غازیان هم ماه به ماه تحویل می‌شد. بازار سیاری در كنار هر اردو در حركت بود؛ مثلاً هنگام تهیه مقدمات سفر قندهار، در اصفهان نادر دستور داد دوهزار نفر از پیشه‌وران «كه هر یك هزار تومان سرمایه داشته باشند» به عنوان «اردو بازاری ركاب اقدس» حاضر گردیدند.

باروبنه اردوها را ستوران دولتی و گاهی هم ستوران رعایا می‌كشیدند، و برای این كار بیشتر از گاو استفاده می‌كردند. برای كسب خبر از وضع دشمن، از وجود تجار استفاده می‌كردند و گاهی هم كسانی را در لباس تاجر یا درویش به منطقه دشمن می‌فرستادند.

 

صحنه‌های نبرد

مؤلف در وصف صحنه‌های جنگ به اطناب گراییده است؛ اما از مجموع آنها می‌توان به فنون و شیوه‌های نظامی و به اصطلاح مؤلف به «سپاهیگری» نادر و سپاه او پی برد:

ـ به محض استقرار در یك محل، فوراً قلعه و استحكاماتی به دور اردو می‌كشیدند كه «سنگر» نامیده می‌شد.

ـ پیش از شروع جنگ، یك دسته چابك‌سوار به نام شرباشران (= چرخچی) برای ضربه زدن به دشمن و تحقیق وضع او پیش می‌تاختند.

ـ در عالم‌آرا، درباره محاصره شهرها و ساختن برجهای چوبی به نام حواله (كه از بالای آن با توپ و تفنگ به شهر شلیك می‌كردند)، و آب بستن به دور قلعه شهر، و نیز نقب كندن زیر برج و بارو و منفجر كردن آن اطلاعات مفصلی هست.

ـ یك نوع سنگرهای مارپیچی می‌ساختند و آن را «كوچه سلامت» می‌نامیدند.

ـ پیشروی آهسته و منظم سپاهیان عثمانی، كه با رعایت احتیاطهای لازم نظامی انجام می‌گرفته، «جنگ به طور فرنگ» نامیده شده است.

ـ بعد از حصول پیروزی، غنایم به دست آمده میان سپاهیان تقسیم می‌شد، و پنج یك غنایم به خزانه شاه می‌رسید.

ـ با جنازه سرداران دشمن با احترام رفتار می‌شد؛ مثلاً در مورد توپال عثمان‌پاشا ـ سرعسكر عثمانی ـ و آدینه قلی بیگ سردار تاشكند، سر هر یك را با جسد در تابوت گذاشتند و با احترام روانه كردند.

ـ تسلیم شدن دشمن هم آداب و رسوم خاصی داشت. دشمنان طالب عفو، كفن می‌پوشیدند و شمشیر به گردن و قرآن به كف می‌آمدند و پیشكش و ارمغان تقدیم می‌كردند و ران و ركاب پادشاه یا سردار فاتح را می‌بوسیدند و تقاضای عفو می‌كردند.

 

سیمای قرن دوازدهم

گفتیم عالم آرا آینه احوال اجتماعی در نیمه دوم قرن دوازدهم است. آنجا كه جان و امنیت و آسایش آدمیزاد ارزش و احترام نداشت. وقتی سپاهی بر سپاهی پیروز می‌شد، یا مخالفی به دام می‌افتاد، روند كهنه قرون وسطایی به كار می‌افتاد از: ایجاد رعب و هراس، شكنجه و كور كردن و كشتن و غارت و مصادره اموال، رحم نكردن به زن و بچه شكست خوردگان، ویران كردن خانه و زندگی مخالفان و حتی زیردستان و بستگان آنها، كشتن كسان بعد از امان دادن و ....

اینها قصه و افسانه نیست. داستانی است كه در این دیار اتفاق می‌افتاد، جز اینكه مورخان دیگر دلشان بار نمی‌داد كه این فجایع را به روی كاغذ آورند، و در این كتاب، این همه پیش روی ماست.

در خیوه عده‌ای از سپاهیان بی‌دستور نادر «الله‌داد» كردند، و فریاد «الله‌داد» كشیدند (یعنی خدا مال و جان ساكنان این شهر را به ما داده است) و نادر هم عده‌ای از مین‌باشیان را بی‌محاكمه كشت!

تقی‌خان ـ بیگلربیگی فارس ـ طغیان كرد و شكست خورد. پسرانش را پیش چشمش كشتند، زنش را فروختند، دخترانش را در خرابات اردو نشانیدند و خودش را خواجه و كور كردند. با این همه غیرتش را تماشا كنید كه دوباره مستوفی‌الممالك كل ممالك محروسه شد و معلوم می‌شود كه این همه در آن دوره چیز عادی بوده است!

در گوشه‌ای از مملكت، شورشیان اعلام اطاعت می‌كنند؛ ولی عساكر «فیروز مآثر» قانع نیستند و برای گرفتن مال و منال آنها را زیر شكنجه قرار می‌دهند. مردم چه كنند؟ دوباره یاغی می‌شوند. بیچاره‌ها آخرین شبی كه شكست خود را قطعی می‌بینند، اول زنان و كودكان خود را می‌كشند كه به دست مهاجمان نیفتند، آنگاه دیوانه‌وار حمله می‌كنند و ظرف دو ساعت همه كشته یا اسیر می‌شوند. «چون عساكر فیروز مآثر داخل آن قلعه گردیدند، و جمیع ذكور و اناث را كشته دیدند، بعضی از غازیان را رقّت‌قلب حاصل شده، بی‌تحاشی گریه می‌كردند. چون پیرمحمدخان از افعال آن طایفه مطلع گردیدند، جمعی كه از ذكور و اناث رمقی داشتند، به قتل آنها فرمان داد»!

در برابر این مایه سنگدلی و بی‌رحمی آدمیزاد چه می‌توان گفت و نوشت؟ البته بی‌انصافی است اگر گناه همه این فجایع را كه ریشه در جامعه داشت، به گردن خود نادر بیندازیم. گاهی من خود را تسلی می‌دهم كه شاید اینها اتفاق نیفتاده، و ساخته خیال نویسنده است؛ اما آخر بیهوده سخن بدین درازی نبود! قصه‌نویس خیالپرداز هم چیزهایی می‌بافد كه وقوع آنها در زمان و مكان قصه محتمل بوده است.

از یادآوری فجایعی كه در داغستان و شوشتر و هویزه روی داده، قلم شرم دارد. باید دید جایی كه ایرانی با ایرانی این معامله را می‌كرده است، چنگیز و تیمور چه‌ها كه نكرده‌اند! به همان اندازه كه ایرانی با خواندن شاهكار فردوسی از ایرانی بودن خود احساس غرور می‌كند، خواندن این فجایع موجب شرمندگی است. اینها در سرزمینی اتفاق افتاده، و در میان ملتی با فرهنگ دیرینه سال كه شاعرش می‌گفت:

به نزد كِهان و به نزد مِهان

به آزار موری، نیرزد جهان

میازار موری كه دانه‌كش است

كه جان دارد و جان شیرین خوش است

پسندی و همداستانی كنی

كه جان داری و جان ستانی كنی

جهان خواستی، یافتی، خون مریز...!

همان مردم، این بار به خون هم تشنه بودند. به پیروی از فرمانروایان خودكامه، از خونریزی و غارتگری لذت می‌بردند. بدان سان بود كه فردوسی پیش‌بینی كرده است:

چنان فاش گردد غم و رنج و شور

كه شادی به هنگام بهرام گور

نه جشن و نه رامش، نه كوشش، نه كام

همه چاره و تنبل و ساز دام

ز پیمان بگردند و از راستی

گرامی شود كژّی و كاستی

بریزند خون از پی خواسته

شود روزگار مهان كاسته

البته گاهی جشن و رامش هم بود. و محمدكاظم تصویرگر جشنها و شادیها و سرگرمیهای آن عصر هم هست.

روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: