1393/6/19 ۰۸:۱۵
اشاره: آنچه در پی میآید، بخشی از خاطرات خودنوشت مردی است كه امام خمینی(ره) او را «ابوذر زمان» خواند كه «زبانش همچون شمشیر مالک اشتر برّنده بود و تیز» و «از حبسی به حبس دیگر میرفت». آنچه مرحوم آیتالله طالقانی از جریان دستگیری و بازجوئی خویش در بهمن ماه 1341میآورد، نمونهای از شیوههای ددمنشانه كسانی است كه امروزه با همكاری انواع و اقسام دستگاههای تبلیغی میخواهند با پاكسازی گذشته، انتقامشان را از امثال طالقانیها بگیرند. مشروح این نوشتار را میتوان در ماهنامه «شاهد یاران» (ش39) خواند.
در روز سوم بهمن ماه 1341مأمورین سازمان امنیت بدون اجازه و تشریفات قانونی وارد خانه من شدند و مرا با حال کسالت و بیماری به زندان قزل قلعه بردند. به چه گناهی و به چه جرمی و با استناد به کدام یک از مواد قوانین اساسی و حقوق بشری؟ هنوز نمیدانم...
مقارن با زندانی کردن من، عده زیادی از علما، از پیرمرد نود ساله تا جوانها، از سران جبهه ملی و نهضت آزادی ایران تا کاسب و کارگر و بازاری و دانشجو را در تهران و شهرستانها به زندان کشیدند. به چه بهانه؟ به این بهانه که در روز ششم بهمن قرار است 6 ماده مصوبه در معرض تصویب و رفراندوم گذارده شود تا مردم، آزادانه، رأی موافق و مخالف(!) خود را ابراز دارند. ما هم که صاحبرأی بودیم و نه خود و نه هیچ مرجع صلاحیتدار و نه ملت، ما را از مهجورین در اظهار نظر نشناخته، چرا باید زندانی شویم و از دادن رأی و اظهار نظر محروم باشیم؟ به فرض آنکه حکومت تشخیص داد که ما از مخالفین هستیم، هنوز اظهار نظری، نه به صورت اعلامیه و نه سخنرانی، نکرده بودیم. اگر استناد کنند که علما اظهار مخالفت کردهاند، نباید تنها من از نظر دستگاه مقصر باشم با آنکه علما طبق نص صریح اصل دوم متمم قانون اساسی نسبت به هر طرحی، از جنبه اسلامی حق نظر و قبول یا رد آن را دارند...
پس از آنکه به زندانم کشیدند، حسب معمول و برای پروندهسازی و صورت قانونی درست کردن، اشخاصی که آماده برای بازجوئی و ساختن پرونده هستند و برای همین کار پرورش یافتهاند، در تاریخ9 /11/49مشغول بازجویی از من شدند. محور سؤالات در باره 6 ماده بود. در جواب سؤال راجع به عقیده شخصی در این باره، جواب اول این بود که: «از لحاظ موازین و قوانین اجتماعی، پاسخ من همان است که در اعلامیه جبهه ملی گفته شده و از لحاظ دینی، همان است که آقایان مراجع تقلید گفتهاند.» باز آقای بازجو به این اکتفا نکرده، اصرار میکرد که: «به تفصیل نظر شخصی خود را بگویید.» کدام مقررات و قانونی اجازه میدهد که بازجو تفتیش عقیده نماید و شخص را وادار به بیان معتقدات درونیی کند که هیچ ظهور خارجی نداشته است؟ این روش را تنها در ایران و سازمان امنیت میتوان یافت تا بیان عقیده شخصی، به صورت پرونده درآید و آقای دادستان بتواند استناد کند که متهم، درباره فلان ماده چنین اظهار نظری نموده است.
مدتی صورت مجلس طول کشید. مأمور حتی به نوع عقیق انگشتر و محکوک آن هم دقت کرد و همه را در پاکتی لاک و مهر و صورت مجلس کرد و رفت. ساعتی بیش نگذشت که همین شخص با عدهای دیگر و افسری که مأمور جلسه بود، آمدند و آنچه را که گرفته بودند، پس دادند و از زندان عشرتآباد خارجم کردند. در این میان چیزی که بیشتر ذهنم را مشغول میداشت، تردید در تعیین زندان و نقل و انتقالها بود. گاهی هم که از آنها میپرسیدم، جواب روشنی نمیدادند؛ ولی پس از چند روز، سرّ این مطلب کشف شد...
پس از تحویل به زندان، مرا یکسره به زندان شماره4 بردند. عدهای همین که متوجه آمدنم شدند، پشت میلهها جمع شدند که هنوز صدای پرشور و محبت و علاقه آنها در گوشم هست. پس از اندکی توقف در دفتر شماره4، معلوم شد باز دستور جدیدی آمده یا اشتباه کردهاند و بنا شد مرا به زندان شماره2 ببرند. زندان شماره2 مخصوص معتادین و قاچاقچیان حرفهای است. از روز پنجشنبه6 تیر تا ساعت10 شب یکشنبه9 تیر در دفتر افسران زندان بودم و شب را در اتاق ملاقات خوابیدم... نزدیک اتاق دفتر افسرها اتاقی کوچک و دارای دو میز و یک تختخواب کوچک برای استراحت مأموران است و مراجعین بسیارند. جای دادن من در چنین جایی، مثل نقل و انتقالات، ابهامانگیز و تعجبآور بود، چون به افسرها میگفتم: «هم شما در زحمتید و هم من. مگر در تمام این زندان یک اتاق انفرادی برای من نیست که به آنجا منتقلم کنید؟» جوابهای مبهم میدادند، ولی طولی نکشید که سرّ این نقل و انتقالها و این نگاه داشتن سه روزه من در دفتر زندان کشف و معلوم شد. آقایان بازجویان محترم سازمان امنیت مشغول بازجویی و اعترافگرفتن و پروندهسازی هستند و میخواهند من صدای بچهها و اشخاصی را که دچار انواع شکنجه هستند، بشنوم یا آنها را از دور ببینم.
اینها علاوه بر محوطه بزرگ و حیاط و اتاق دربسته ملاقات، بند شماره2 را که10 اتاق کوچک و بزرگ دارد و بیش از 130معتاد در آنجا به سر میبرند، تخلیه کرده و آن بیچارهها را در بندهای دیگر انباشته و این بند را به میدان عملیات خود اختصاص دادهاند. در همان دفتر افسران، رفت و آمد پی در پی مأمورین را میدیدم و گاهی سروصدای جگرخراشی را از ناحیه شرقی زندان که فقط اتاق ملاقات و بند2 بود، میشنیدم. همین که احساس میکردند، متوجه شدهام، درها را میبستند و صداها را خاموش میکردند.
در روز پنجشنبه دو نفر برای بازجوئی من آمدند که بعد معلوم شد از بازجویان حرفهای هستند که به تناسب اشخاص و اوقات، حرکات گوناگون انجام میدهند و قیافههای مختلف به خود میگیرند. اینها کسانی هستند که گاهی قیافه پلیس به خود میگیرند، شلاق بر میدارند، دستبند میزنند، جست و خیز میکنند، برافروخته میشوند و گاهی از در محبت و دلسوزی درمیآیند! گاهی ناگهان از جا بلند میشوند و آهسته، چنان که بعضی از جملات به گوش کسی که در معرض بازجویی است، برسد، با هم نجوا میکنند. گاهی خود را مسلمان مقدس و با دیانت معرفی میکنند. بعداً معلوم شد این دو نفر (سیاحتگر و زمانی) شکنجهها دادهاند و کسانی را در زیر شکنجه از میان بردهاند. معلوم است با من با کدام یک از قیافهها نمایان خواهند شد. سقراط میگوید: «در نفْس این گونه اشخاص، گویا جانوران مختلفی نهفته است که به تناسب محیط سر بیرون میآورند. گاهی پلنگ و گاهی روباه...آنچه در ضمیر اینهاست، ضمیر انسانیت و عواطف عالیه نیست!»
در اولین جلسه، تظاهرات دینی شروع شد. آن یکی میگفت: «من با تودهایها چنین و چنان کردم؛ ولی هرچه انجام دادم، برای پول و درجه نبوده و فقط برای رضای خدا و انجام وظیفه دینی بوده.» آن دیگری پس از اینکه گفتم: «برای من باید محرز باشد که شما مسلمانید و از فرق ضالّه نیستید تا جواب شما را بگویم.» گفت: «به شما نشان خواهم داد که من کتابی در رد بهائیها نوشتهام و آنها را با کمونیستها در عقیده و هدف یکی میدانم و زن من حجاب دارد و بچهام با آنکه ده سال بیشتر ندارد، تمام احکام نماز را میداند و خودم هم نماز میخوانم و اگر قبول ندارید، بچه را در همین زندان میآورم، پیش شما امتحان بدهد.» ولی در مدت این پنج روز که صبح و شب هر دو به نوبت از من سؤال میکردند، چیزی که از اینها ندیدم، نماز خواندن بود. به قول کسی که میگفت: «این شخص بسیار متدین و خوبی است. روزه خوردنش را دیدهام؛ اما نماز خواندنش را ندیدهام!»
ابتدا بازجوئیها در اطراف ارتباط و آشنایی من با اشخاص بود. نسبت به بعضیها که وضعشان روشن بود و از دوستان نزدیک ما هستند، گاهی چندین سؤال و مدتها وقت تلف میکردند و نسبت به بعضی با یک سؤال رد میشدند و معلوم بود از باب خالی نبودن عریضه است... بازجوئی مرا هم به عقیده خودشان، به حسب وضع و حرفهای که دارند برای موقعی گذارده بودند که وضع روحی و جسمی من را به وسیلهای ناراحت کنند؛ چون کارهای خود و وظایف محوله را از زجر و شکنجه نسبت به دیگران انجام داده بودند و آنچه را که خود میخواستند و تلقین میکردند، اعتراف گرفته بودند.
ساعت از 10 شب یکشنبه گذشته بود و در آن روز، خواب و غذای مناسبی هم فراهم نشده بود. مرا به بند2 آوردند و در اتاق شماره1 که از همه اتاقها تاریکتر و گرمتر بود، جای دادند و غدغن کردند کسانی که در اتاقهای دیگر بودند، حتی برای روشویی هم از سمت من عبور نکنند. در این اتاق زیلویی کثیف و پر از غبار و شیشه خرده بود و هیچ گونه وسیله خواب و استراحت فراهم نبود. در اتاق را از پشت بستند و روزنه آن را هم گرفتند و پاسبانی را که از جهت شقاوت و حماقت، در میان همه پاسبانان مشخص بود، مأمور مراقبت کردند. وقتی مطالبه غذا کردم، گفتند: «وقت گذشته و غذایی نیست.» وقتی از آن پاسبان خواستم که به روشویی بروم و مهر نماز خواستم، شروع به بدگویی کرد. وقتی به او گفته شد: «سید و عالم است»، به هرچه سید و عالم است، ناسزا گفت!
صدای زجردیدهها و دستبندهایی که به در اتاقها آویخته یا به دست زندانی بسته بودند و ریزش شدید آب روی حلبی بنزین که در محوطه و حیاط پیچیده بود، گویا وسیلهای برای بیخوابی و ایجاد وحشت و نشنیدن صدای زندانیان بود. گرما و خفگی هوا در اتاق، تشنجی بر اعصاب، فشار میآورد. از دور در میان این صداها، صداهای آشنایی به گوش میرسید که با پاسبانان صحبت میکردند؛ ولی حق صحبت از دور را با یکدیگر نداشتند، از روزنه سلول دور، صدای پسرم ابوالحسن و خواهرزادههایم را که هر یک در سلولهای جدایی بودند، میشنیدم. آنها میخواستند با صدای سرفه و صحبت با پاسبان به من بفهمانند که آنها هم در آنجا هستند، ولی معلوم نبود چه به سرشان آمده بود و در چه وضعی به سر میبردند. تا نزدیک صبح با اعصاب کوفته و قلب متشنج و فشار گرما بین موت و حیات به سر بردم. هر روزنه امیدی بسته بود و جز استغاثه به درگاه باری تعالی...
از آنجا که به اجداد و نیاکان ما که سعیدتر از ما بودند، به دست شقیتر از اینها یا مانند اینها، زجرها و شکنجههای سختتری رسید، این رنجها و مشقات ناچیز است. سرمایه شرف و قرینه پیوستگی به آن مردان عالیقدر و مورد رضایت پروردگار گردد. با زحمت نماز صبح را ادا کردم و دیگر نمیدانستم در چه حال و چه عالمی به سر میبرم، همین قدر متوجه صدایی شدم که مرا میخواند و به قلبم اشاره میکرد. دو نفر پاسبان درباره وضع حالم گفتگو میکردند. بالاخره معلوم شد مأمور بردنم به محوطه حیاط هستند. زیر بازوهایم را گرفتند و به زحمت وارد حیاط شدم و آن دو تن را دیدم که مانند گرگان گرسنه قدم میزنند و از وضع و ناراحتی من لذت میبرند...
چون قدری به خود آمدم، سؤالاتی را که قبلا ردیف کرده بودند، مقابلم گذاردند. در جواب، شرح رفتار آنها و شکنجهها را بیان کردم و نوشتم: «با این وضع، آقای رئیس سازمان امنیت با غرور و افتخار میگوید: در دستگاه چنین رفتاری نیست؟» در جواب این مطلب، حال اضطرابی در آنها محسوس بود؛ گویا چنان از روش و رفتار چندین ساله خود خاطرجمع و تشویق شده بودند که انتظار چنین اعتراضی را نداشتند. گویا تا به حال هم هرچه به سر مردم بیچارهای که در چنگال آنها گرفتار شده بودند، آورده بودند، کسی یارای اعتراض پیدا نکرده بود، از این رو جوابی حاضر نکردند و شفاهاً گفتند که: «اختیار این زندان در دست ما نیست و این زندان شهربانی است»؛ در حالی که تعیین محل و سلولها و حتی پاسبانهای مراقب، به دستور مستقیم آنها بود و افسرهای شهربانی، خودشان بیش از همه از آنها وحشت داشتند.
در اینجا بود که تازه متوجه شدم چرا ما و دوستان و بچهها را اینجا آورده و یک بند را به این چند نفر اختصاص دادهاند و متوجه معنای عبارت آقای رئیس ساواک شدم که میگفت: «در دستگاه ما این رفتارها نیست.» چون این دستگاه و زندان مربوط به شهربانی است و ایشان هم با حساب گفتهاند! برخلاف واقع، گویا مدتی است به جهاتی برای شکنجهها و آزارها از ساختمانها و اتاقهای زیرزمینی و بناهای متفرق و مفصل سازمان امنیت استفاده نمیکنند، مگر در مواقع استثنائی، تا به اصطلاح خودشان اگر دستگاه خوب نیست، خوبتر شود.
به هر حال منظور این است که چهره نفرتانگیز و موحش این گونه دستگاهها پوشیده شده، آن هم نه از نظر مردم ایران، که هیأت حاکمه ارزشی برای قضاوت و خوشامد و بد آمدن آنها قائل نیست و حیا و شرمی هم ندارد، بلکه از جهت انعکاسهای بین المللی و تأئیداتی که از جهت مادی و معنوی باید بشود، تلاش میکند و گر نه اگر توجهی به وحشیگریها و خونریزیها و حملههای سبعانه به دانشگاه و مدارس دینی میکردند، لااقل برای چند تن محکمه و محاکمهای تشکیل میدادند و آنها یا مؤاخذه میشدند یا هیأت حاکمه، خود را از این اعمال مبرّا میکرد. در این موارد به عنوان حفظ مصالح و عناوین دیگر، هر عملی که مخالف حقوق اولیه انسانی است، باید انجام شود، ولی اگر یک ورق پاره بیسروته به دست میآوردند یا اعلامیهای که از اصول و موازین دین و قانونی طرفداری کرده و قانونشکنیها و بیبند و باریهای هیأت حاکمه را تذکر داده بود، ناگهان چهره قوانین و مواد و حکومت قانونی و رژیم مشروطیت آشکار میشود و به صورت شلاق و تازیانه و زندان و گلوله درمیآید و بر پیکر همانهایی که نشریات و اعلامیه و خطابههایشان سراسر ناله و استغاثه از قانونشکنی و پایمال شدن قوانین اساسی و حقوق است، مینشیند.
به هر حال با آنکه همان روز طبیب زندان آمد و مرا معاینه کرد و فشار خونم را مضطرب و در حال نوسان بین 11و16تشخیص داد و قلب و اعصابم را ناراحت دید و اعلام خطر کرد، ولی اینها باید مأموریتشان را که به اصطلاح تکمیل پرونده است، زود انجام دهند و به سراغ دیگران بروند. آنها چه توجهی به جان مردم یا حیثیت و عنوان کسی دارند و چه ارزشی برای اشخاص و شخصیتها قائلند؟ بماند که شخصیت و عالم در چنین محیطی «ذنب لایغفر» است. باید همه غلام و برده گوش به فرمان و مجری امر باشند. پس از آن هرچه سراغ آن طبیب را گرفتم، نشان ندادند. در مدتی که در بهداری شهربانی بستری بودم، حالش را پرسیدم، گفتند مدتی است نمیآید. گویا برای همین که آمد و مرا معاینه کرد و نظر داد که وضع حالش خوب نیست، مورد مؤاخذه واقع شده است.
این بازجویان محترم که به حد کافی هم ایرانی محض و طرفدار قوانین و اصول کشوری و دیندار بودند، هر ساعتی یک رو و یک چهره خود را آشکار میکردند. هر جا که جوابها مطابق میل و دستوری که داشتند و تصمیمی که گرفته بودند، نبود، به اهانت میپرداختند و به انسان نسبت دروغگویی میدادند.. گاهی هم برای باور کردن من، به اجدادم و جده زهرا قسم میخورد «و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الدّ الخصام»! گاهی که چهره دیگری آشکار میشد یا میگفتم من هیچ عکسالعملی نشان نمیدهم، بلند شو مرا بزن (تا بر شرافتم بیفزاید)، میگفت: «نمی زنم تا دلت بسوزد.» در این وقت، چهره ملایم و خیرخواهانه و مؤدب به خود میگرفت و میگفت: «این چه صحنه و بازی است که به راهانداختهاید؟ یکی باید آب باشد و دیگری آتش.» همین جناب سرهنگ متدین و محترم، گاهی از جا میجست و هفت قدم رو به قبله گام بر میداشت و دو دستش را به طرف قبله حرکت میداد و میگفت: «به این حضرت عباس قسم، مطلب این طور نیست یا این طور است».
قدر مسلم این بود که اینها مأمور بودند به هر وسیله و با هر توسلی برای من پروندهای بسازند تا هم برای شخص من و هم برای روحانیت عبرت شود تا دیگر در سیاست دخالت نکند. به قول روزنامه و بلندگوهای هیأت حاکمه: «روحانیت را با سیاست چه کار؟ دین از سیاست جداست.» میخواستند مرا بکوبند تا جمعیت اصیل دیندار و ملی نهضت آزادی را بکوبند... این مثل آفتاب روشن است که همان طور که بارها از زبان خودشان شنیدم، خواسته بودند مرا بکوبند و باید وسیله و بهانه و پروندهای میساختند و محکمهای میآراستند؛ چون در کشور، قانون و دمکراسی و مشروطه وجود دارد و یک ذره هم نباید از حدود قوانین و مقررات خارج میشدند.
به هر حال با حرکات و اطوار گوناگون که برای وضع مزاجی و روحی من، از شکنجه نامساعد بودن جا و نبودن غذا و دارو و آه و ناله شکنجهها زجرآورتر بود و با آن حال بیماری و گرمای زندان، اینها به کار خود ادامه میدادند...
آنها فقط مأموریت دارند به هر وسیله ممکن، به قول خودشان متهم را مجرم بشناسانند و برایش [پرونده] بسازند. آیا اینها را میتوان بازجوئی بینظر نامید؟ آیا اینها میخواهند حقیقتی را کشف کنند یا باید برحسب مأموریتی که دارند، منظور آمرین را، با هر نوع رفتار خلاف مروت و انسانیت و شکنجه، اهانت، زدن، فشارهای روحی، گرسنگی، مانع خواب شدن در جای گرم و تاریک و او را در جایی پر از حشرات نگهداشتن، در مستراح منزل دادن و تهدید به کشتن نمودن، برآورده سازند و از این طریق اشخاصی را وادار به دادن تنفرنامه و تعهد کتبی نمایند؟
آنها متهم را هشت روز در میان آفتاب گرم حیاط و بدون مستراح و زیر آفتاب و در زندانهای مجرد نگه میدارند و حتی مدتی پس از تمام شدن بازجوئی و بازپرسی، از قلم و کاغذ و قرآن و کتاب دعا و ملاقات با خانواده خبری نیست و با عجله هرچه بیشتر، برایش پرونده میسازند و حتی ادعانامه محکم و مستدل و قانونی تنظیم میکنند و برای افراد و جمعی محکمه میآرایند تا پس از زجر و زندانهای طولانی، روح دمکراسی و آزادی خود را به کشورها و مردم دنیا و کمکدهندگان نشان دهند...
از جهت مقام روحانیت و مصونیت آن بنا بر نص صریح قانون اساسی، هر عملی از فرد مجتهد، باید مطابق با موازین اجتهاد باشد و بنابراین مجتهد به آنچه تشخیص میدهد، عمل میکند و اهل کتمان و انکار هم نباید باشد؛ اما بازجوها یکسره از وظیفهای که نص قانون بر عهده آنها گذارده بود، منحرف بودند و رعایت آزادی و بیطرفی را در تحقیق و تطبیق نمیکردند و لذا من هیچ الزامی به جواب نداشتم و آنچه مرا وادار به جواب میکرد، بیش از همه روشن شدن مطلب برای خودم بود که بدانم مرا به چه اتهامی جلب کرده و چرا کسان و پسران و دوستان مرا با این وضع و فشار به زندان انداختهاند؟ آنچه بیش از این حدس و گمان میبردم که در دستگاههای انتظامی و سازمانی، عمّال ضد اسلام و روحانیت نفوذ دارند و میخواهند جنبشهای دینی و ملی را به هر وسیله ممکن خاموش کنند، اینک میخواستم خوب و از نزدیک درک کنم تا در پشت نقاب چهره این مسلماننماها، قیافههای دیگران را خوب بشناسم.
به هر حال خواستهاند هرچه میتوانند، پرونده را قطور کنند و برگهای مختلف را از هر جا که به دستشان آمده بود و از اشخاص مختلفی که هیچ ارتباطی با من ندارند، در آن گنجانده بودند. شایسته بود پرونده معتادین و متهمین به قتلی را هم که با ما هم زندانند، در آن بگنجانند تا قطورتر شود، چون معلوم است که بزرگی جرم، به اندازه حجم پرونده است. به همین دلیل کسانی که همه قوانین و حدود را در هم شکسته یا میلیونها تومان از بیتالمال به جیب زدهاند، یا هیچ پروندهای ندارند یا چون چند برگ بیشتر نیست، مجرم شناخته نشدهاند. نمیفهمم. ای کاش کسی باشد که به من بفهماند که از اول عمرم تا چهارم خرداد که از زندان آزاد شدم، پروندهام بیش از چند برگ نیست و در مدت10 روز پس از آزاد شدن و یکسره از تهران بیرون رفتن، چطور شد که یکمرتبه این پرونده ورم کرد و آبستن شد و این ادعانامه حلالزاده و این محکمه از آن متولد شد؟ این را میگویند معجزه و توجه اولیا؛ چون هرچه فکر میکنم، گناه من و مراجع دینی که نایب امام زمان(عج) و خلفای پیامبران هستند، چیست؟ خودم هم نمیفهمم...
با آن همه شتابزدگی که آقایان بازجوها و دیگر مأمورین برای تکمیل این پرونده و بازجوئی داشتند، پی در پی میآمدند و میرفتند و وقت و بیوقت از من در هنگام بیماری و ناتوانی سؤالاتی میکردند و مینوشتند و حتی گاهی مجال نمازخواندن هم نمیدادند، تا اینکه یکباره رفتند و دیگر برنگشتند و بازجوئی را متوقف کردند. چند روز بعد هم روی همین بازجوئی، مرا برای بازپرسی به دادستانی خواستند، با آنکه مقام بازپرسی قانوناً (ماده 144) و به حسب موقعیت و مسئولیت بیشتری که دارد، باید دلائل را درست بررسی کند...آقای دادستان هم همین بازجوئیهای ناقص و بیسروته را که نه مایه دارد و نه پایه و آن بازپرسی مختصر، ادعانامه صادر کرد! لااقل مراعات ظاهر مواد از 169تا174قانون دادرسی را میکردند و آن را مورد توجه قرار میدادند. همین موادی که چندین بار زیر و رو شده و به تصویب مجالس رسیده و میلیونها پول مصروف آن شده، موجب امیدواری به حسن نیت و دستگاههای قضائی نظامی میشد، ولی از آنجا که پایه دادگاه ارتش بر محاکمات زمان جنگ گذارده شده، پروندهها باید با شتاب بررسی اجمالی شوند.
دستگاه حاکمه، اصول و موادی را ساخته که سر تیز آنها به طرف مردم است. آقای بازپرس هم به هیچ وجه به اعترافات متهمین درباره شکنجهها و اقرار گرفتنها، ترتیب اثر نداده و عنوان ادعانامه را، «اقدام برضد امنیت کشور» قرار داده است. این عنوان در قوانین موضوع فعلی به طور جامع و مانع تعریف نشده و فقط در ذیل آن موارد و موادی ذکر شده است. آیا تعریف جامع برای این عنوان میسر نبوده یا قانونگذار بنا به مصلحت حکومتهای فعلی، تعریف آن را صلاح ندانسته تا مجریان و مأمورین حکومتها به هر شکلی که صلاح بدانند، آن را تعریف و تطبیق کنند؛ به این جهت بیشتر مواد ذیل این عنوان، راجع به تجاوزات مردم به حکومت میباشد؛ ولی در باره عکس آن هیچ ماده و مصوبهای نیست. چون قانونگذار خود مأمور حکومت بوده و جانب مردم را در نظر نگرفته، تعریف این عنوان را هم مسکوت گذارده و به ناچار باید تعریف این عنوان مبهم را از لغت و مفاهیم عرفی استنباط کرد. اقدام یعنی قدم جلوگذاردن و پیشافتادن. «امنیت کشور» چه مفهومی دارد و اختلال این امنیت یعنی چه؟ مسلماً آدمکشی و سرقت و راهزنی و بیعفتی، منظور قانونگذار نبوده، چون این جنایات مربوط به امنیت عمومی و اصولی کشورند و امنیت عمومی کشور ناشی از قوانین و مقرراتی است که از جانب خدا و به وسیله وحی اعلام شدهاند یا قراردادهای اجتماعی هستند که در میان ملت و دولت و طبقات مردم برقرار میشوند، پس هر یک از افراد دولت و ملت که در نقض این قرارداد، پیشدستی کند، برضد امنیت کشور اقدام کرده و قضاوت این امر، به هر صورت و طریقی که باشد، با عامه مردم است، نه هیأت حاکمه و دستهای خاص و اساس امینت عمومی کشور را همان قانون اساسی است که پایه دیگر قوانین و حدود است، تأمین میکند. اکنون باید مردم قضاوت کنند و اگر مجالی به مردم برای اظهار نظر داده نشد، تاریخ قضاوت خواهد کرد که تامین کنندهامنیت عمومی مردمند یا هیأت حاکمه؟
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید