گفت‌وگوبا محمدرضا اسحاقی، آخرین راوی موسیقی مازندران

1393/6/10 ۱۱:۱۴

گفت‌وگوبا محمدرضا اسحاقی، آخرین راوی موسیقی مازندران

كنسرت استاد «محمدرضا اسحاقی» و گروه «مشتاق» در روزهای پنجشنبه و جمعه 23 و 24 مرداد در مجموعه‌ فرهنگی بصیرت شهرستان بهشهر برگزار شد. محمدرضا اسحاقی، آخرین راوی موسیقی مازندران است كه اكنون هفتمین دهه عمرش را سپری می‌كند و همچنان به فعالیت و پژوهش موسیقایی مشغول است.

 

پیش بی‌دردان، گریبان چاك كردن مشكل است

مجید احمدی‌نیا: كنسرت استاد «محمدرضا اسحاقی» و گروه «مشتاق» در روزهای پنجشنبه و جمعه 23 و 24 مرداد در مجموعه‌ فرهنگی بصیرت شهرستان بهشهر برگزار شد. محمدرضا اسحاقی، آخرین راوی موسیقی مازندران است كه اكنون هفتمین دهه عمرش را سپری می‌كند و همچنان به فعالیت و پژوهش موسیقایی مشغول است. گروه مشتاق، از گروه‌های بومی استان است كه تمام اعضایش از روستای «گرجی‌محله» هستند و چهار فرزند اسحاقی نیز در آن حضور دارند. گرمای سالن یكی از مشكلاتی بود كه می‌توان به آن اشاره كرد كه با وجود سیستم خنك‌كننده، مسوولان سالن تنها دو دستگاه از چهار دستگاه موجود را روشن كردند و در جواب یا گفتند دستگاه خراب می‌شود یا خراب است! كه در شب دوم، استاد اسحاقی با عذرخواهی از مخاطبان گفت: «باید شكر كرد كه بد، بدتر نشود».

***

استاد، ابتدا از خودتان بگویید...

سال 1326 در روستای گرجی‌محله متولد شدم. از 11 سالگی در كلاس‌های سرود مدارس، موسیقی را آغاز كردم، یك مربی سرودی داشتیم... فكر كنم آقای طبری بود كه اتفاقا بعدها هم او را دیدم و شناختم، رییس انجمن شعر و ادب استان شده بود. در حوزه‌های پیشاهنگی مرا می‌برد و فعالیت می‌كردیم. موسیقی هم در خانواده‌مان موروثی بود تقریبا، مادرم خواننده بود و در شعر و موسیقی فعالیت می‌كرد و تبحر داشت. این سال‌ها به تشویق مادرم و دوستان گذشت، تا سال 1364 به جشنواره فجر دعوت شدیم و آنجا تصمیم قطعی بر این شد كه دنبال این موسیقی برویم. موسیقی شرق مازندران به صورت روایت، منظومه و داستان است كه ما كلی داستان‌های عاشقانه، مذهبی و حماسی داریم. اینجا اساتیدی در گذشته بودند كه فعالیت موسیقی داشتند و می‌خواندند، استاد «قدر»، مرحوم «نظام شكارچی» و «حسن علیپور»، پیرمردهایی بودند كه می‌خواندند. تحت تاثیر موسیقی مرحوم نظام قرار گرفتم و كارم به صورت حرفه‌یی شروع شد و به جشنواره‌ها دعوت شدیم و حدود 26 تا جشنواره رفتم.

 

فرزندان‌تان چطور؟

به هر حال فرزندانم در خانواده موسیقایی بزرگ شدند و از ما تاثیر گرفتند. منتها جوان‌های ما امروز حوصله ندارند كه بیایند این‌همه شعر و منظومه حفظ كنند. جوان‌ها همیشه در حال لغزش هستند. موسیقی بومی و مقامی آنها را خسته می‌كند و یكی هم مساله بها ندادن است كه فكر می‌كنند چون كسی بها نمی‌دهد، موسیقی را نباید دنبال كرد ولی من این تفكر را نداشتم. باید این فرهنگ حفظ بشود تا ببینیم در آینده چه می‌شود.

 

چقدر به موسیقی به عنوان شغل نگاه كردید؟

به عنوان شغل كه قبول نكردم. اوایل برای دل خودمان ساز می‌زدیم، حالا مردم آمدند و می‌گویند برای دل ما هم ساز بزنید، این شده كه برای‌شان ساز می‌زنیم.

 

منبع درآمد‌تان در این سال‌ها چه بود؟

كشاورز بودم. كارگاه سازسازی هم داشتم كه بعدا به چوب توت حساسیت پیدا كردم و مشكلات تنفسی برایم پیش آمد. چند بار مریض شدم و دو سال هم كلا كار نكردم. آسم گرفتم. الان هم كه حال درستی ندارم، قرار شده یك ماه كار نكنم تا ببینم چه می‌شود...

 

استاد در مورد كنسرت‌تان بفرمایید.

ما دوست داریم با جوان‌های خودمان بنشینیم و ساز بزنیم اما این‌بار دوستان آمدند و پیشنهاد دادند كه می‌خواهیم برای شما یادبود بگیریم و تقدیر كنیم. آقای رخت اعلاء و مصطفوی. من هم قبول كردم.

در مورد قطعات هم فرصت اجرای منظومه‌ها نبود و خوانده نشد. بیشتر كارهای آوازی است و لابه‌لای آنها و در بخش‌های پایانی، قطعات ریتمیك هم بود. ما بر كارهای هنری و سنگین تاكید داریم و موسیقی بی‌محتوا اجرا نمی‌كنیم. در كار ما مثل همیشه شعرهای دارای پیام خوانده می‌شود و در عین حال سعی می‌كنیم كه عامه‌پسند هم باشد و مخاطب احساس خستگی نكند. مثل موسیقی ایرانی كه پیش‌درآمد و آواز و تصنیف دارد، در موسیقی شرق مازندران و منظومه‌ها هم همین است، مثلا آواز خوانده می‌شود و بعد به ریزمقام می‌رود. در این برنامه همخوان هم داریم و كارها به صورت چندصدایی خوانده می‌شود. از سازهای محلی و سازهای موسیقی سنتی ایرانی در كنار هم استفاده كردیم. بچه‌ها دور هم نظر دادند، تصمیم گرفتیم، به توافق رسیدیم و كارها تنظیم شد. اینجا همه آزادند. هر‌كس می‌تواند نظر بدهد.

 

شما كارهای آوازی و سنگین‌خواندن را بیشتر دوست دارید...

بله! هنر همین است. اینها ماندگارند. تقریبا مثل منظومه‌های ما است كه ریشه در فرهنگ مردم دارد. كارهای سبك و ریتمیك، هیچ‌وقت ماندگار نیست و زودگذر است ولی كارهای آوازی و نیمه‌آوازی همیشه ماندگار است. مخصوصا اگر به شعر متكی باشد و پیام داشته باشد. در كارهای من، بیشتر شعرها از خودم است و خودم گفته‌ام.

 

استاد چرا دو شب و هر شب فقط یك سانس؟

من تا الان اجرای مستقل نداشتم. همه‌اش در جشنواره‌ها، مناسبت‌ها و مراسم‌ها بود. دو سه تا كنسرت با برادران محمدی كار كردم.

علل مخالفت‌شان را نمی‌دانم! فكر می‌كنند این سختگیری‌ها باعث می‌شود كه ما منصرف شویم از این قضیه‌؟ البته، تا حدودی موفق می‌شوند، ما برای یك بار اجرا می‌كنیم اما بار دوم، آدم رغبت نمی‌كند كه كاری انجام دهد. آنها با اینكه می‌دانند مردم خیلی علاقه‌مندند و پیگیر اخبار هستند (كه كنسرت كی هست، بلیت را كجا می‌فروشند و...) ولی خب نمی‌دانم چرا این پروسه مجوز گرفتن، اینقدر طول كشید؟ خواسته‌هایشان زیاد است. از این كنسرت چه می‌خواهند؟! در قبل این كنسرت هم چیزی در نمی‌آید كه ما بخواهیم كیسه‌یی بدوزیم! این‌طور كاركردن سخت است. یك گروه موسیقی مقامی بیاید، همه هم جوان باشند و علاقه‌مند، یك كاری انجام بدهند، آنها سرخورده می‌شوند. من ترسم از این است كه دوستان منصرف شوند. ما كه دیگر عادت كردیم به این وضعیت ولی خب نسل آینده را باید تشویق كرد، اگر ما واقعا می‌خواهیم كه فرهنگ ما زنده بماند، اگر می‌خواهیم كه تهاجم فرهنگی وارد نشود... كه شد و اصلا كلا همه ما ضرر كردیم، آنها ضرر كردند، ما ضرر كردیم، جامعه ضرر می‌كند.

ما می‌دانیم موسیقی كه از كجا می‌آید، موسیقی‌ای كه محتوا ندارد. موسیقی‌ای كه بدون رقاصه نیست. اگر رقاصه را از كنار آن موسیقی بگیرید، هیچ چیز درونش نیست، كلا نه محتوا هست، نه عشق هست، نه معرفت هست، اصلا هیچ چیز نیست...

نمی‌فهمم! چرا هنوز كوتاهی می‌كنند و نسبت به هنرمندان كم‌لطفی می‌كنند. باید تشویق شوند. باید جامعه را تشویق كنند.

 

تا الان كسی پیشنهاد نداده كه آثار موسیقی مازندران (منظومه‌ها، ترانه‌ها و...) را تنظیم و با اركستر اجرا كند و همه‌چیز سازمان‌یافته منتشر شود؟

هر كسی آمد اشاره‌ای به این موسیقی كرد، اصلا كسی دنبال كار را نگرفت. من برای خانم «سیما بینا» یكسری كار كردم. آقای «محمدرضا درویشی» آمد. خیلی‌ها آمدند. صرفا دیدند یك هنرمندی اینجا زندگی‌ می‌كند. یا در جشنواره‌ها ما را دیده‌ بودند، آمدند و دیگر پیگیر نشدند. آقایی آمد به‌نام «كیوان پهلوان»، كلی روایت برایش گفتم و اجرا كردم، كم‌كم متوجه شدم 37 تا از روایت‌هایم در كتابش چاپ شده. منتها خب چون خودش دست‌اندركار نبود و كسی دیگر اینها را جمع‌آوری كرد، یك مقدار نواقص دارد.

در مورد گروه رستاك كه سراغ شما آمدند، كارشان را قبول دارید؟ یك چیز می‌شنوند و چیز دیگری اجرا ‌می‌كنند، یا اینكه در استودیو ضبط می‌كنند و جلوی دوربین، حركات انجام می‌دهند كه برای جلب مخاطب عام است.

اصلا من صاحب‌نظر نیستم. امروز شما با یك گروه موسیقی می‌توانید كاری كنید كه سالن را وادار كنید كه همه برقصند و توجه به موسیقی نكنند. موسیقی چند نوع است. یكی موسیقی گوش‌كردنی است و یكی موسیقی‌ای است كه می‌آیی و وقت تلف می‌كنی. من برنامه‌ها‌ی‌شان را دیدم. مثلا نصف سالن - بالا، جوان‌‌ها می‌رقصیدند! كسی توجه به موسیقی نمی‌كرد. چرا؟ شعر خیلی مهم است. در فرهنگ شعری ما، شعر در موسیقی حرف اول را می‌زند، باید محتوا و پیام داشته باشد كه شنونده گوش كند این شعر را. در برنامه‌های خودم، دیدم كه وقتی می‌خوانم، هفت، هشت روحانی حاضر در سالن، شعرهای مرا یادداشت می‌كنند. خب محتوا دارد، آنها می‌نویسند. به دردشان می‌خورد. من حتی اگر كار ریتمیك هم بخوانم، كسی دست نمی‌زند، می‌خواهد گوش كند این موسیقی را. چرا؟ چون برای‌شان شعر مهم است.

 

اگر باز هم بیایند كمك‌شان می‌كنید؟

من در خدمت همه هستم. چرا كمك نكنم؟ یك عده جوان آمدند، علاقه‌مند بودند آمدند اینجا. اگر هم یك وقتی راهنمایی از من خواستند، كمك می‌كنم. اما موسیقی را همان آقایان هم می‌شناسند، ما هم می‌شناسیم. كاری كه بر فرض، یك گروه بزرگ، یك تصنیف را شش ماه تمرین می‌كند و یكی هم می‌آید سه‌ روزه روی سن می‌رود، این فرق می‌كند. پس كسی كه شش ماه برای یك كار، تمرین می‌كند، به عمق قضیه فكر می‌كند. موسیقی را می‌شود همه نوعی اجرا كرد، این‌طوری می‌شود اجرا كرد، بداهه هم می‌شود رفت و زد! همه كاری می‌شود كرد. می‌شود كاری كرد كه مردم، موسیقی را گوش كنند. ما یك مبحثی داریم: به وجد آوردن، به شعف آوردن. موسیقی‌ای كه جنجالی باشد هم شعف می‌آورد كه برای همان لحظه است. موسیقی با محتوا هم شعف می‌آورد ولی چطور؟ تا شش ماه بعد، یك سال بعد، پنج سال بعد، مخاطب می‌آید و به ما می‌گوید و یادش هست. بستگی دارد شما چطور اجرا كنید و آنها چطور برداشت كنند.

 

چندسال پیش، یك جا شما را دیده بودم و در مورد منظومه‌ها پرسیدم كه اصلا تا الان ضبط شده‌اند؟! چون خودم به فكرش بودم كه این كار را انجام دهم و آثار شما را به‌صورت كامل و مدون ضبط كنم. آن زمان ظاهرا گفته بودید اداره فرهنگ و ارشاد دارد این كار را انجام می‌دهد...

نه! ارشاد نبود. صدا و سیما بود. یك دوره‌یی، یك كسی به‌نام آقای «لاهیج» طرحی داده بود و دیگری، آقای «خلیلی» نقالی كرد و در شش شب برای آنها خواندم. كارهای بلند این است. خود صدا و سیما هم دنبال این قضیه نیست...

 

چرا خودتان این كار را انجام ندادید؟

نه! همه را در اختیار آنها قرار ندادم. یك كاری بود، دوستان آمدند گفتند ما می‌خواهیم این كار را بكنیم. گفتم چشم. منظومه حضرت یوسف را شش شب طول كشید تا اجرا كردیم. شش شب لازم بود. صدا و سیما همیشه كارهای كوتاه، در حد دو - سه دقیقه می‌خواهد. من هم قبلا با آنها كار نمی‌كردم. چند سالی است كه چند تصنیف برایشان ردیف كرده‌ام. الان هم به آنها می‌گویم: كار من به درد شما نمی‌خورد. چون شما كار سه دقیقه‌یی می‌خواهید، من ندارم! یك داستان اگر بخواهد مطلب را نرساند و پایان كار مشخص نشود و قهرمان داستان شناسانده نشود، لذتی ندارد كه!

موسیقی در قدیم اینجوری بود. به صورت روایت و منظومه. تمام اقوام دارند. مثلا در تركمن‌صحرا، 550 روایت دارند، آنها كه اساتید گذشته می‌خوانند. 550 روایت، شوخی نیست!

ما در مازندران، حدود 100 (صد) روایت داریم. خب همه اینها به صورت داستان هست، همه ملودی و ریزمقام و... دارند.

 

آموزش و ترویج موسیقی مازندران نزد شما یا دیگران به چه صورت است؟

می‌آیند، خیلی از دوستان می‌آیند. همه كسانی كه خواننده حرفه‌یی هستند، هر هفته پنجشنبه می‌آیند اینجا و من در خدمت‌شان هستم. به هر حال، این آرزوی من است.

من حتی به وزیر ارشاد هم گفتم: من نمی‌خواهم آخرین راوی باشم. می‌خواهم 20،10 نفر مثل من باشند. ایشان به من قول دادند: شما چهار نفر مثل خودت تربیت كن، هر چه بخواهی بهت می‌دهیم. شما این كار را بكن.

 

وزیر قبلی یا وزیر جدید، آقای جنتی؟

همان آقای حسینی. كه آقای شاه‌آبادی هم معاونش بود وزیر جدید را كه هنوز ندیدم.

 

در مقابل وجود منظومه‌های مربوط به پیامبران و ائمه و مفاهیم متعالی، بعضی شعرهای سخیف هم در موسیقی مازندران (در كارهای كسانی مثل ارزمون و...) اجرا می‌شود، دلیلش چیست؟ اینها حرف‌های مردم است؟

كسی كه مثلا در مجالس عروسی می‌رود و اجرا می‌كند، همیشه می‌خواهد خودش را با مجلس وفق دهد، همیشه سعی می‌كند كارهایی كند كه بازار خودش را از دست ندهد، انواع ترفندها را می‌زند.

البته، سواد هم مهم است. امروز شناخت موسیقی مهم است. مثلا یك چیزی می‌شنود و می‌خواند، هر جا رفت یك چیزی شنیده، همان را می‌خواند. آن وقت اگر متوجه باشی، اگر ده تصنیف بخوانند، یك شعر را روی چند تصنیف اجرا می‌كنند. پس، شناخت‌شان كم است، چون سواد ندارند. محقق هم نیستند كه بیایند اینجور فكر كنند كه موسیقی باید حداقل قالب‌ خودش، شناسنامه خودش را داشته باشد. البته آنها هم مقصر نیستند، مربی ندارند، باید كار ببینند اما متاسفانه كسی نیست. خب اینها یك زمانی به اوج می‌روند و زود هم كنار می‌روند.

 

اعتقاد شما این است كه «گودار»ها هم به موسیقی خدمت كردند و هم ضربه زدند. اصلا اگر گودارها نبودند، موسیقی بود یا نبود؟

موسیقی بود! موسیقی همان زمان هم بود. ما بهترین هنرمندها را داشتیم، غیر گودار. مردم یك زمانی فكر می‌كردند اگر مثلا بنده بیایم ساز بزنم و بخوانم، می‌گفتند: طرف گودار است! خب این گودارها را زمانی‌ كه نادرشاه آورد به عنوان خنیاگر و رامشگر آورد، آنها در اصل در جشن‌ها و اعیاد برای مردم می‌خواندند. خب ‌كم‌كم نسل‌شان زیاد شد و وارد مردم شدند یا زمان بهرام گور كه كسانی را آورده بود كه خیلی سیاه بودند. سیاه‌ها در تئاتر و كارهای نمایشی فعالیت می‌كردند. مردم هم تعجب می‌كردند، چون ایرانی‌ها، سیاه كم داشتند، فقط در جنوب و در اعراب، ممكن است مقداری سیه‌چرده باشند، ما سیاه كم داریم. خب، مردم از دیدن آنها و كارهایشان لذت می‌بردند. ‌آنها همه هنرمند بودند و در جشن‌ها و اعیاد، تئاتر بازی می‌كردند. یواش یواش، تعدادشان زیاد شد و موسیقی از دربار، در خدمت خوانین آمد و بعد، كم‌كم مردمی شد. اساتید بزرگ ما، زحمت كشیدند و موسیقی را علمی كردند و موسیقی شد علم! واقعا موسیقی از علم ریاضی هم بالاتر است. حالا دانشگاه و الحمدالله كلاس موسیقی‌ای و... همه سعی كردند موسیقی را علمی فرا بگیرند. بهتر شد.

 

موسیقی شرق مازندران، چه دارد و از كجا آمده؟! چه ویژگی‌های خاصی دارد؟

ما در موسیقی، مخصوصا در شرق مازندران، یكسری زینت داریم. یكسری تحریرهای خاص داریم. اینها در اصل در موسیقی شرق هست، یكسری «سرونگ»ها هست كه كارها را زیبا می‌كند. خیلی‌ها احساس می‌كنند كه مثلا موسیقی شرق مازندران غمگین است؟ غمگین نیست، لطیف است. ما مشكلات تاریخی هم داشتیم. سختی‌هایی كه به مردم گذشته است در زمان املاك. اوج موسیقی ما اواخر قاجار و اوایل پهلوی بود. یكسری حماسه هست كه مردم، پهلوانان خودشان را دوست داشتند و برایشان شعر می‌گفتند. اگر مثلا كسی، بر فرض یك قهرمان ملی، به طریقی كشته می‌شد، مردم برایشان شعر می‌گفتند، برایشان موسیقی می‌سراییدند. یكسری هم كه عاشقانه و سمبلیك است. مثل امیری، طالبا و غیره. طالبا یك داستان عاشقانه است...

 

شباهت‌ها و تفاوت‌های موسیقی شرق و غرب مازندران در كجاست؟

بر فرض ما «هژبرسلطان» یا «مشتی» را داریم كه مال غرب است. خب، چون هژبر سلطان را در اینجا می‌كشند، (در منطقه «كلاك»، شرق بهشهر)، موسیقی این منطقه فرق دارد، تقریبا حزن‌انگیزتر می‌شود. خب چون یك عده این صحنه‌ها در ذهن‌شان نیست، به صورت حماسی كار كردند و شخصیتش را این‌طور نشان دادند، از پهلوانی‌هایش صحبت می‌كنند. ما هم داریم، از شجاعت هژبر می‌گوییم، از جوانی «سهم‌الممالك» می‌گوییم. منتها داستان را با موسیقی شرقی می‌خوانیم. موسیقی شرقی یعنی لطافت بسیار، تحریرهای مخصوص كه خواننده از حنجره خارج می‌كند. سوای موسیقی سنتی، یكسری تحریرهای مقامی داریم كه مخصوص موسیقی مقامی است و در همه اقوام وجود دارد و در شرق مازندران، زیادتر از همه است. ما این كار را در موسیقی «طوالش» هم دیدیم كه خیلی زیباست. یكسری ملودی‌ها دارند كه من اعتقاد دارم از موسیقی شرق مازندران بهتر و غنی‌تر است.

 

موسیقی گرگان چطور؟

خب، موسیقی گرگان و علی‌آباد؛ این فیلم پایتخت از آنجا گرفته شده، یك‌سری موسیقی‌های‌شان از آنجاست. آنها بیشتر كارهای ما را می‌خوانند و یكسری مثلا «كوروغلو» هم می‌زنند و می‌خوانند ولی كوروغلو مال آذربایجان است. خب، امروز تركمن‌ها هم كوروغلو می‌خوانند، آن وقت در شمال خراسان هم ترك‌ها دارند كوروغلو می‌خوانند. منتها هركس به طریقی دیگر و به سبك خودش می‌خواند. موسیقی شرق، یك مقداری برگرفته از این‌ طرف، از تركمن، از شمال خراسان است. دو، سه نوع موسیقی را اجرا می‌كنند. یكسری آوازی‌های مستقل هم دارند كه زیبا و فوق‌العاده ا‌ست.

 

این «هرایی» كه معمولا اول اجراها می‌خوانید، یعنی چه؟! كه در خراسان هم شنیدم و دارند...

بله! آنها هم هرایی دارند. هرایی به معنی شیون و فریاد است. مردم به دادم برسید. در هرایی ما، گوشه‌های «چاربند عاشق» و «كنارشهری» و «اسیری» و... داستان دارد، داستان «یاغی بورده». ما داستانی داریم به نام «برار غلامعلی جان». این داستان در زمان حمله تركمن‌ها بود كه حشم مردم را می‌بردند و مقداری یاغی‌بازی در‌می‌آوردند. برگرفته از آنجاست. آن وقت هرایی به معنی شیون و فریاد است. همان مردم به دادم برسید...

 

مثل موسیقی ایرانی كه پیش‌درآمد، درآمد، آواز و تصنیف دارد، موسیقی مازندران هم همین‌ است؟

بله. ما در منظومه‌ها هم داریم. آوازی داریم، نیمه‌آوازی می‌شود و كم‌كم ریتمیك می‌شود. هر منظومه ما شاید سه، چهار گوشه داشته باشد، بعضی‌ها حتی بیشتر هم دارند.

 

حاج قربان سلیمانی اعتقاد داشت موسیقی ردیف و دستگاهی از موسیقی مقامی و محلی گرفته شده است...

بله! نه‌تنها حاج قربان، همه اساتید و صاحبنظران موسیقی اعتقاد دارند كه ریشه موسیقی ما، در موسیقی مقامی است. اصلا مادر موسیقی ما، موسیقی مقامی ‌است.

 

یكجا شنیده بودم از منظومه‌یی خراسانی تعریف می‌كردید، «قاینار، سگ باوفای چوپان...»

بله! مثلا در شمال خراسان منظومه‌یی دارند بنام «فیروزه». كه قسمتی از خاك ایران است. قاجاری‌ها از ایران گرفتند و... فوق‌العاده زیباست. یا همین قاینار، سگ باوفای چوپان، جزو اسطوره‌های موسیقی ما است. فوق‌العاده هم زیباست. فیروزه هم همین.

 

در شرق ما چه منظومه‌هایی داریم؟

در شرق مازندران، ما حماسه زیاد داریم، عاشقانه هم زیاد داریم، مذهبی هم زیاد داریم.

ما «غار حرا رفتن پیغمبر» را داریم، «امام رضا»، «حضرت یوسف»، «حضرت موسی» و خیلی چیزهای دیگر داریم.

 

عاشقانه‌ها چطور؟

«عباس مسكین» هست، «عارف و گلما»، «حسینا و نباتی»، «حیدر بوكا صنم»، «حقانی»، «هرایی» و خیلی چیزهای دیگر كه خاطرم نیست.

همین «توتون‌جاری»، «طاعون»، «داستان جمیله»، «كشف حجاب»، «حجت غلامی»، «مشتی»، «حسین خان».

الان بر فرض، همین هژبرسلطان ما، از قهرمانان ملی بود. كسانی بودند كه برای مملكت، خدمت كردند. همین «محمد جبه» ما در همین گرجی‌محله، با روس‌ها درگیر می‌شوند. روس‌ها اینجا جنگل را اجاره می‌كردند، آن‌وقت مردم مانع‌ چوب بریدن ‌شان می‌شدند. حتی سندش را یكی از دانشجوها رفت و قرار شد بیاورد كه این مردم را به عنوان اشرار كشتند. در حالی كه داشتند از جنگل خودشان دفاع می‌كردند ولی آنها را به عنوان اشرار كشتند كه یك افسر روس را همینجا كشتند و درگیر شدند. مقصر آنها بودند.

 

در آینده، باز هم تمایل به برگزاری كنسرت دارید؟

حالا ان‌شاءالله باید ببینیم اگر سلامتی ما اجازه بدهد، بله! چرا نخوانیم؟ ان‌شاءالله این كار را می‌كنیم. آن وقت مردم اگر استقبال كردند ما در خدمت‌شان هستیم.

 

در مورد وضعیت اقتصادی و بیمه هنرمندان، پیشنهادی یا نظری ندارید؟

تا وقتی كه من یادم بود، الحمدالله هفت، هشت هزار عضو گرفته بودند. خب همه‌شان هم كه هنرمند نبودند. ما می‌شناسیم خیلی‌ها هنرمند نیستند. یكی زنگ می‌زد به فامیلش، می‌گفت بیا. جواب می‌داد: من كه هیچ چیز بلد نیستم! می‌گفت: تو بیا. من درست می‌كنم. شما بیا عضو شو از بیمه اینجا استفاده كن.

اما همین را هم اگر بها بدهند، همان آقا هم تصمیم می‌گیرد و یك روز دنبال هنر می‌رود.

 

در مورد عمر هنری‌تان، شده حسرت بخورید؟

نه! گذشته را نمی‌شود به حسرت نگاه كرد ولی خب یكسری كم‌كاری‌های من به خاطر گرفتاری‌ها بود. مثلا الان من كارهایم را جمع‌آوری نكردم كه باید جمع‌آوری كنم. این منظومه‌ها باید شعر‌هایش مرمت شود. معمولا این منظومه‌هایی كه در منطقه ما بود، دو، سه تا دوبیتی بیشتر نبود، خب این داستان باید تكمیل شود. مثلا خنیاگران قدیم، خیلی سند هست كه اینها از این داستان می‌خوانند و صحبت می‌كنند ولی شعرش ربطی‌ به آن داستان ندارد. هر شعری را به عنوان آن منظومه استفاده می‌كنند. خب، اگر اینها شناسنامه‌دار شوند و تنظیم شوند، بهتر است.

 

حرفی هست كه نفرموده باشید؟ خطاب به كسی...

والله، مسوولان از ما هم بهتر می‌دانند. گفتیم، الان پنج، شش سال است كه «جشنواره موسیقی مقامی» برگزار نمی‌شود! چرا؟! چرا؟ چرا اجرا نمی‌شود؟! چرا؟! به چه دلیل؟ ببینید، ما خودمان را مقصر می‌دانیم...

حالا یك عده جمع شدند به عنوان هنر، از قبل هنر دارند مثلا سود می‌برند. سفرهای خارجی می‌روند. كه حق‌شان نیست. دارند این كارها را می‌كنند. ما همه را به اسم می‌شناسیم. چقدر پول حیف و میل می‌شود. به هر حال، الان آن آقا هم برایش بودجه می‌آید كه اینقدر بودجه را صرف این جشنواره بكنید. مثلا این هتل می‌خواهد، هزینه‌ می‌خواهد، به هر حال رفت و برگشت می‌خواهد، طرف از آن سر ایران بلند شود بیاید، به هر حال هزینه می‌خواهد، چند مدت باید در هتل بماند. اوایل در دهه فجر خیلی خوب بود. مثلا 10روز بود، هنرمندان دور هم بودند، همدیگر را می‌دیدند، تبادل فرهنگی می‌شد، می‌شناختند همدیگر را. یك مدت گرفتند چه‌كار كردند؟! دو، سه روزه‌اش كردند. بعد از این دو، سه روزه هم دل‌شان راضی نشد و گفتند: آقای اسحاقی! شما مثلا در چهارشنبه ساعت پنج بعد از ظهر در فلان تالار، برنامه داری، بیا اجرا كن. آن وقت، اگر اجرا كردی، می‌مانی؟ یا می‌گفتم نه یا بله. اگر نه بود كه آنها خوشحال می‌شدند! اگر هم بله بود كه یك شب برای استراحت در هتل می‌ماندیم كه همان یك شب بود. كسی، كسی را نمی‌دید. ما یك هنرمندی را نمی‌دیدیم كه مثلا این آقا از كجا آمد؟ ولی آن زمان بهتر بود. تبادل فرهنگی می‌شد، همدیگر را می‌دیدند. اگر این‌طور بود كه الان كسی حاج قربان را نمی‌شناخت. خب ما سال‌ها با حاج قربان زندگی كردیم! همه این هنرمندهایی كه بودند، با هم دور هم بودیم، می‌نشستیم، درد‌دل می‌كردیم.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: