گفت‌وگو با سیاوش جمادی در حاشیه مباحث مطرح شده پیرامون تغییر و تحول رشته فلسفه

1393/6/9 ۰۸:۱۵

گفت‌وگو با سیاوش جمادی در حاشیه مباحث مطرح شده پیرامون تغییر و تحول رشته فلسفه

«قضیه تفكر خیلی ساده است. حكمت قدیم خاص و عام می‌كرد و از فیلسوفان با عناوینی چون بحرالعلوم و شیخ و معلم اول و ثانی و... یاد می‌كرد. این تعابیر باعث می‌شد كه كسی جرات رویارویی با تفكر را نداشته باشد، این در حالی است كه تفكر خیلی خیلی ساده است و از همین جایی كه نشسته‌ایم آغاز می‌شود. ممكن است واقعه‌یی رخ دهد و آن واقعه ما را به تفكر وادارد. وقتی به فكر وادار شدیم، می‌توانیم جریان تفكر را رها كنیم و به زندگی روزمره بپردازیم، اما كسانی هستند كه به هر دلیلی فكر را رها نمی‌كنند». سیاوش جمادی با بیان جملات اخیر در انتهای گفت‌وگوی حاضر گویی ناخواسته به خودش اشاره می‌كند.

 

محسن آزموده/ «قضیه تفكر خیلی ساده است. حكمت قدیم خاص و عام می‌كرد و از فیلسوفان با عناوینی چون بحرالعلوم و شیخ و معلم اول و ثانی و... یاد می‌كرد. این تعابیر باعث می‌شد كه كسی جرات رویارویی با تفكر را نداشته باشد، این در حالی است كه تفكر خیلی خیلی ساده است و از همین جایی كه نشسته‌ایم آغاز می‌شود. ممكن است واقعه‌یی رخ دهد و آن واقعه ما را به تفكر وادارد. وقتی به فكر وادار شدیم، می‌توانیم جریان تفكر را رها كنیم و به زندگی روزمره بپردازیم، اما كسانی هستند كه به هر دلیلی فكر را رها نمی‌كنند». سیاوش جمادی با بیان جملات اخیر در انتهای گفت‌وگوی حاضر گویی ناخواسته به خودش اشاره می‌كند. هر بار كه با او صحبت می‌كنم، انگار با اندیشمندی كه هر اتفاق ساده‌یی را به پرسشی بنیادین بدل می‌كند، حرف می‌زنم. در كنج اتاق كوچك و پر از كتابش نشسته و عمیق‌ترین و دشوارترین آثار فلسفی را زیر و رو می‌كند. او بی‌ادعا یكی از بزرگ‌ترین و پیچیده‌ترین آثار فلسفی قرن بیستم (هستی و زمان) را از زبان دشوار آلمانی ترجمه كرده و سال‌های زیادی از عمرش را به فلسفه ورزی اختصاص داده است. او به فلسفه عشق می‌ورزد و تفكر را آغاز كردن از این جا و اكنون می‌داند. جمادی سال‌هایی را نیز به تدریس فلسفه اختصاص داده اگر چه اكنون دیگر سال‌هاست كه از دانشگاه دور است. در حاشیه مباحثی كه اخیرا پیرامون تغییر و تحولات در رشته فلسفه در دانشگاه‌ها صورت گرفته با آقای جمادی تماس گرفتم. او با روی گشاده دیدگاه‌هایش را درباره ضرورت آزادی برای گسترش فلسفه و تفكر بیان می‌كند.

***

اخیرا بحث‌هایی درباره تغییر و تحولات در رشته فلسفه در دانشگاه‌ها مطرح شد. برای مثال حجت‌الاسلام احمد احمدی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رییس سازمان سمت در یك گفت‌وگو و سپس یك اظهارنظر بر ضرورت تغییر و تحولاتی در زمینه آموزش این رشته تاكید كرد كه واكنش برانگیز نیز شد. نظر شما درباره وضعیت آموزش فلسفه در دانشگاه‌ها چیست؟

به‌طور كلی معتقدم كه وضعیت فعلی به هیچ‌وجه مطلوب نیست و كسانی كه در رشته‌های دیگر نمی‌توانند قبول شوند، به فلسفه روی می‌آورند. كمتر پیش می‌آید كه كسی از روی علاقه و دلبستگی رشته فلسفه را انتخاب كرده باشد. یعنی كمتر می‌بینید كه كسی كه می‌توانسته پزشكی یا حقوق قبول شود، برای ادامه تحصیل فلسفه را انتخاب، كرده باشد.

 

چرا وضعیت مطلوب نیست؟

به نظرم وضع نظام آموزشی هم از نظر شیوه تدریس، هم از حیث واحدهایی كه تدریس می‌شود و هم از لحاظ سطح دانش اساتید با مشكلات اساسی در رشته فلسفه مواجه است. در رشته فلسفه باید راه‌هایی در پیش گرفته شود كه دانشجو وادار به تفكر شود. دانشجوی فلسفه نباید فقط معلومات اندوزی كند. در جوامع اروپایی و به‌طور كلی در همه جهان در هر زمان و هر مكان، اندیشمندان و فیلسوفان در اقلیت بوده‌اند. اما این اقلیت تاثیر گسترده‌یی داشته است، به‌طوری كه توانسته است نقش تعیین‌كننده‌یی در فرهنگ‌سازی، سیاست، تعلیم و تربیت و... داشته باشد. اروپا شاهد زنده این قضیه است. به عنوان مثال ایمانوئل كانت كه به باور برخی پدر لیبرالیسم است، اصلا نمی‌دانست انتخابات چیست و صندوق رای چیست. او حتی مخالف مونارشی و رژیم سلطنتی یا پادشاهی نبود، اما از فضای باز و از آزادی اندیشه برای مثال در مقاله مهم «روشنگری چیست؟» سرسختانه دفاع می‌كرد و از این حیث تاثیر عمیق و ژرفی بر اندیشه آزادی نه فقط در اروپا كه در جهان گذاشت.

 

شما به واسطه سال‌ها تحقیق و تالیف و ترجمه آثار فلسفی از یك سو و حضور برادرتان در نظام آموزشی آلمان از سوی دیگر با شیوه تدریس فلسفه در غرب آشنایی دارید. وضعیت آموزش فلسفه در كشورهای غربی چطور است؟

در نوشته‌های فلسفی به تحقیق و خلاقیت فردی بسیار اهمیت می‌دهند و متكی به معلومات نیستند. آموزش فلسفه نیازمند سیستم آموزشی منظم است و رابطه استاد و دانشجو بسیار اهمیت دارد اما از همه اینها مهم‌تر در كلاس فلسفه آزادی اهمیت دارد. در كلاس فلسفه آزادی نباید هیچ حد و مرزی داشته باشد و دانشجویان بتوانند به راحتی اظهارنظر كنند. از آزادی مدنی یا آزادی سیاسی یا آزادی اقتصادی یا آزادی‌های فردی می‌توان بحث كرد و گفت كه این آزادی‌ها حدودی دارد، اما در اندیشیدن نباید مرزی از بیرون گذاشته شود. اگر دانشجو به هر دلیلی خواه به خاطر تابوهای شخصی و مشكلات فردی خواه به دلیل ترس از عوامل بیرونی از اندیشیدن بهراسد، حاصل كارش فلسفه نباشد.

 

منظورتان این است كه آزادی شرط بنیادین و اساسی و اولیه تفكر است.

دقیقا. آزادی بدون هیچ قید و‌بندی شرط تفكر است. در دانشگاه‌های ما تدریس فلسفه جدید از رنه دكارت فرانسوی آغاز می‌شود. خود دكارت نمونه‌یی از فردی است كه هیچ استنادی به مرجعیت‌های بیرون از تفكر خواه كلیسا، خواه فلسفه اسكولاستیك و مدرسی نمی‌كند. او قبل از هر كار در مورد همه‌چیز شك می‌كند. دو نكته و درس اساسی از فلسفه دكارت می‌توان استخراج كرد: نخست شك در هر امر شك‌پذیری تا رسیدن به یك نقطه متقن كه به تعبیر خودش یك نقطه ارشمیدسی باشد كه بتواند با شهود و بداهت یقین قطعی داشته باشد؛ نكته دوم روش به كاربردن خرد است. دكارت در كتاب «اصول فلسفه» می‌گوید اگر یك چیز به‌طور برابر به همه انسان‌ها اعطا شده باشد، آن چیز خرد یا عقل است.

 

اصول و گام‌های روش دكارتی برای تفكر چیست؟

روش دكارت در «تاملات در فلسفه اولی» این است كه ابتدا در همه‌چیز شك می‌كند و سپس در مورد من فكر می‌كنم یا كوگیتو، به یقین متقن می‌رسد. او سپس وجود خداوند را اثبات و بعد دوام نفس را اثبات می‌كند و سپس جوهر نفسانی را اثبات می‌كند. استدلال‌های دكارت، مطابق منطق صوری و ارسطویی نیست. یعنی روش دكارت با روش مدرسی یا اسكولاستیك متفاوت است. به‌طور كلی می‌توان گفت كه این روش به تدریج در عصر مدرن متزلزل می‌شود. تا اینكه وقتی به كانت می‌رسیم، این روش به كلی مساله‌آمیز می‌شود و محل نقد قرار می‌گیرد.

 

در سال‌های اخیر شاهد بودیم كه فلسفه ما بیرون از دانشگاه‌ها رونق بیشتری از دانشگاه‌ها داشته است. دلیل این امر را چه می‌دانید؟

البته من حدودا 10 سال پیش با دانشگاه‌ها تماس داشتم، اما با دانشجوها به‌طور مستمر تماس دارم و خروجی دانشگاه‌ها را می‌بینم. دلیل اصلی كه به ذهنم می‌رسد این است كه فلسفه را با مفاهیم و پیش فرض‌هایی شروع می‌كنند كه آن پیش‌فرض‌ها و مفاهیم كلی است. این كلی‌ها قبل از جزییات ملموسی كه دانشجو با آنها در زندگی روزمره‌اش تماس دارد، برای او مطرح می‌شود. این در حالی است كه نقطه شروع تفكر باید امر جزیی و ملموس باشد. دانشجو باید احساس كند كه چیزی كه درباره‌اش فكر می‌كند و درسش را می‌خواند، به او و زندگی ملموس و انضمامی‌اش مربوط است. مثلا فرض كنید در دانشگاه‌ها درباره حدوث و قدم عالم از نظر ابن سینا تدریس می‌شود. خب دانشجو ربط مستقیم این مسائل در زندگی روزمره‌اش را نمی‌فهمد. ضمن آنكه حجم زیادی از فلسفه اسلامی، حكمت اشراق و حكمت مشاء است. البته این دروس هم باید باشد و حتی باید خوانده شود، اما خوانش انتقادی باید از این فلسفه‌ها صورت بگیرد.

 

منظورتان از خوانش انتقادی چیست؟

اجازه دهید با ذكر یك مثال این موضوع را روشن كنم. یكی از مهم‌ترین و عمده‌ترین و دامن‌گسترترین مباحث فلسفه قدیم و جدید، رابطه كلی و جزیی است. یعنی می‌توان افلاطون و ارسطو را بر اساس موضع‌گیری شان نسبت به این مساله از یكدیگر تفكیك كرد. افلاطون كلی را مقدم و مجزا و مجرد از جزیی می‌دانست (به تعبیر قدما كلی قبل الكثره)، اما ارسطو كلی را برآمده از جزیی می‌دانست (كلی بعد الكثره یا كلی مع الكثره یا كلی فی الكثره به تعبیر قدما) . گروه‌های فلسفه در دانشگاه‌های ما افلاطون زده هستند. حتی اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، باید اشاره كنم كه نوافلاطونی هستند. زیرا افلاطون حرف‌های خودش را در آثارش از زبان سقراط بیان می‌كند. در این دیالوگ‌ها شاهدیم كه سقراط یك آدم یك لاقبای پابرهنه‌یی است كه مدام در شهر پرسه می‌زند و تصادفا به دوستی برمی‌خورد و با او صحبت می‌كند و درباره رویدادها و حوادث روز صحبت می‌كنند. از این صحبت‌ها هست كه سقراط پرسشگری می‌كند و پرسش از دل پرسش بیرون می‌آید تا می‌رسد به مفاهیم انتزاعی و ژرف فلسفه. مثلا در رساله سوفیست در نهایت سیر بحث به این می‌رسد كه هستی چیست؟ او می‌گوید سبزی پاك كردن هم موجود است، تور ماهیگیری هم موجود است. همه‌چیزهایی كه دور و بر سقراط و بیگانه است، مورد پرسش قرار می‌گیرد و یك جا به بن بست می‌خورد و پرسش اساسی مطرح می‌شود كه اساسا خود هستی چیست؟

 

یعنی معتقدید كه تفكر از امر جزیی و ملموس آغاز و به امر كلی و انتزاعی می‌رسد.

بله، اساسا تفكر غیر از این ممكن نیست. افلاطون هم از جزیی به كلی می‌رسد. با همین مثال می‌خواهم بگویم كه نقد یعنی چه. وقتی ابن سینا می‌گوید كلی طبیعی، قایل به نوعی كلی می‌شود كه نه ارسطویی است و نه افلاطونی. او می‌گوید كلی طبیعی هم محسوس است و هم معقول. نگرش انتقادی یعنی اینكه یقه ابن سینا را بگیریم و از او بپرسیم كه فاصله این كلی و جزیی را چطور پر كرده‌یی؟! برای نگرش انتقادی به فلسفه اسلامی باید چاله‌هایی كه در مسیر فكر او یا ملاصدرا یا سهروردی به شكل ناموجه و توجیه‌ناپذیر پر شده نشان داده شود.

 

منظور شما این است كه انتقاد؛ گشتن دنبال حفره‌های خالی تفكر و نپذیرفتن ادعاهایی است كه به هر دلیلی استدلال دقیق برایش ادعا نمی‌شود.

باید ملاط‌هایی كه با آنها چاله چوله‌های تفكر به‌طور ناموجه پر شده نشان داده شود. تفكر باید به آن چیزی برسد كه از قبل می‌خواسته به آن برسد.

 

بیان شما در این جمله آخر هایدگری شد.

به‌طور كلی طبیعی است كه ابن سینا یك فرد مومن است و قبل از آنكه شروع به فكر كردن كند، باورهای دینی را قبول داشته است. او از فلسفه استفاده می‌كند تا اصول اعتقاد دینی را اثبات كند. البته در جاهایی هم نمی‌تواند این كار را بكند و اتفاقا گاهی هم این چاله‌ها را با ملاط ناموجه پر نمی‌كند. اتفاقا آقای دكتر دینانی هم در كتابی كه اخیرا با عنوان سخن ابن سینا و بیان بهمنیار نوشته، به این موضوع اشاره كرده است كه ابن سینا موضوع معاد جسمانی را برهان ناپذیر خوانده است. من شخصا كتابی از ابن سینا با عنوان اضحویه دارم. ابن سینا نگارش این كتاب را در عید قربان (ضحی) به پایان رسانده است. او در این كتاب برخلاف نجات و اشارات كه می‌گوید كه من در مساله معاد جسمانی تسلیم شریعت می‌شوم، می‌گوید كه پیامبر(ص) دین را برای اعراب بیابانگرد بیان می‌كرد و عرب بیابانگرد نمی‌تواند مسائل انتزاعی را بفهمد و در نتیجه چاره‌یی نیست كه تمثیلات جسمانی برای او ارائه شود. اینجا می‌توان گفت كه ابن سینا وظیفه یك متفكر را انجام داده است. اما در جاهای دیگر شكاف‌هایی در تفكر ابن سینا می‌بینیم كه در كانت نمی‌بینیم. وقتی سنجش خرد ناب اثر كانت را می‌خوانیم، هیچ نمی‌بینیم كه توسل به امری خارج از تفكر و عقلانیت صورت گرفته باشد یا امری اثبات نشده را به واسطه تقدس پذیرفته باشد. در فلسفه ناب اساسا از این امور نباید یافت شود و فیلسوف نباید مفروضی غیرموجه داشته باشد.

 

البته این انتقاد را اصولا به فلسفه اسلامی وارد كرده‌اند و این فلسفه بیشتر كلام است. برای نمونه حسین بشیریه در مقاله‌یی نشان داده كه در آن این عقل است كه دینی شده است.

بله، من موافق و همداستان و همفكر با این انتقاد هستم. امكان ندارد كسی كه در یك فرهنگ بالیدن گرفته است، از آن متاثر نباشد. دانشجوی فلسفه نیز باید همین نكته را یاد بگیرد. او باید بفهمد كه هر گزاره‌یی كه بیان می‌كند را باید تا آخرین نفس توجیه و مبرهن كند.

 

از همین جاست كه منطق در آموزش فلسفه نقش پیشینی دارد.

دقیقا. با توجه به این نكته كه الان منطق، فقط منطق ارسطویی نیست، دست كم بعد از هگل می‌توانیم به منطق دیالكتیكی و منطق رخدادها قایل شویم، منظور منطقی است كه رابطه‌اش را با رویدادهایی كه در دل زمان رخ می‌دهد، حفظ می‌كند. یك دانشجوی فلسفه باید خودش باشد و به خودش دروغ نگوید. نخستین چیزی كه یك دانشجوی فلسفه باید به آن پاسخگو باشد این است كه اصلا چرا فكر می‌كنم؟ مگر بیكار هستم؟ او باید انگیزه‌اش از فكر كردن را روشن كند. اصلا انسان به تعبیر نیچه چرا باید فكر كند؟

 

منظورتان این است كه خود فكر كردن یك پروبلماتیك باشد؟

بله، تا زمانی كه مشكلات دور و بر انسان برای او به مساله بدل نشده باشد، تفكر هم آغاز نمی‌شود. هرگز نمی‌توانیم زمانی را تصور كنیم كه قبل از درگیری با وضعیت اضطراری و وضعیت آیكونومیا و اقتصاد لحظه‌یی به نام تفكر محض وجود داشته باشد. انسان موجودی درگیر خطرهای عاجل است. وقتی خودمان را جای یك انسان ابتدایی بگذاریم كه در برهوتی در برابر انبوهی خطرات رها شده است، خطراتی كه به دلیل تمدن رفع شده است، آنگاه می‌فهمیم كه چرا فكر می‌كند.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: