علی(ع) از حکومت تا شهادت / دکتر عباس زریاب خویی - بخش دوم و پایانی

1396/3/29 ۰۹:۴۹

علی(ع) از حکومت تا شهادت / دکتر عباس زریاب خویی - بخش دوم و پایانی

شام یکی از مراکز بزرگ تجمع سپاهیان اسلام بود؛‌ زیرا در برابر دولت بیزانس قرار داشت و خلفا ناگزیر بودند که در شام هم برای حمله به بیزانس و هم برای دفاع در برابر آن همواره نیروی مهم و ورزیده داشته باشند؛ اما شهرهای کوفه و بصره که به مرکز خلافت اسلامی یعنی مدینه نزدیک بودند، در زمان خلیفه دوم و سوم محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول(ص) بودند

 

 

فرق شام و کوفه

شام یکی از مراکز بزرگ تجمع سپاهیان اسلام بود؛‌ زیرا در برابر دولت بیزانس قرار داشت و خلفا ناگزیر بودند که در شام هم برای حمله به بیزانس و هم برای دفاع در برابر آن همواره نیروی مهم و ورزیده داشته باشند؛ اما شهرهای کوفه و بصره که به مرکز خلافت اسلامی یعنی مدینه نزدیک بودند، در زمان خلیفه دوم و سوم محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول(ص) بودند و این اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند؛ بنا بر این در این دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقاید و سلیقه‌های مختلف وجود داشتند که هر یک خود را از دیگری کمتر نمی‌دید و هر کدام مدعی بودند که احکام اسلام را بهتر می‌دانند و به اصلاح خود را مجتهد و صاحب رأی و نظر می‌شناختند. اگرچه شخصیت ممتاز علی(ع) بالاتر از ایشان بود و این افراد موقتاً تحت راهبری ایشان درآمده بودند، اما این اتحاد و اتفاق ظاهری و شکننده بود و با اندک تحریک و دسیسه‌ای می‌توانست بر هم بخورد. معاویه این را می‌دانست و عزم ایشان را در همراهی با علی(ع) با تطمیع و وعده‌های خوب و هدایای مالی سست کرده بود و به همین جهت توانست با طرحی ماهرانه در بحبوحۀ جنگ نیت خود را عملی سازد.

 

حکمیت

چون قرآن‌ها بر سر نیزه رفت، عدۀ زیادی حضرت را وادار به ترک مخاصمه کردند و قرار شد که هم حضرت علی(ع) و هم معاویه یک تن برای حکمیت و حل و فصل و نزاع برگزینند. آن‌که از سوی معاویه انتخاب شد، از داهیان روزگار بود و او عمروبن عاص بود که هوش و درایت و فتنه‌انگیزی‌اش معروف بود و بلندکردن قرآن‌ها نیز از تدبیر او بود. اما علی(ع) را در انتخاب خود آزاد نگذاشتند. او می‌خواست عبدالله بن عباس را که به بصیرت و هوشیاری و دانایی معروف بود، نمایندۀ خود و حَکم از سوی خود معرفی کند؛ ولی اطرافیان مانع شدند. حضرت، مالک اشتر را که از یاران وفادار و پایدار خود بود پیشنهاد کرد، ولی او را نیز نپذیرفتند و گفتند فقط ابوموسی اشعری می‌تواند نمایندۀ ما باشد!

ابوموسی اشعری برخلاف عمروبن عاص، که در جانب معاویه و مشاور او بود، در جنگ بی‌طرفی گزیده و به جانبی رفته بود. او به هنگام رسیدن حضرت امیر(ع) به خلافت والی کوفه بود و می‌دانست که حضرت او را در کوفه نخواهد گذاشت و به همین جهت مردم را از رفتن به جانب ایشان منع می‌کرد! در ایام حکومت او در بصره و کوفه، رأی و تدبیر و کفایتی از او ظاهر نشده بود و مردی سست و ضعیف بود؛ اما بودن او از اصحاب حضرت رسول(ص) احترامی برایش جلب کرده بود و چون بیشتر سپاهیان حضرت از قبایل یمانی و قحطانی بودند، سران سپاه می‌خواستند او را نمایندۀ خود سازند؛ زیرا «اشعر» قبیلۀ ابوموسی نیز از قبایل یمانی و قحطانی بود. سرانجام حضرت برخلاف میل خود مجبور شد که او را به نمایندگی خویش در حکمیت برگزیند.

نامه‌ای دربارۀ حکمیت و تعیین حکمین به امضا رسید و قرار شد که حکمین در ماه رمضان آن سال در موضعی میان کوفه و شام ملاقات کنند. داستان حکمین و ملاقات ایشان معروف و در کتب تاریخ مذکور است. در این حکمیت، عمروعاص آشکارا نیرنگ ساخت و بدون درنظر گرفتن موافقت‌نامۀ حکمیت و احکام دین اسلام، ابوموسی را فریفت و او را واداشت که ابتدا سخن بگوید و علی و معاویه هر دو را از خلافت خلع کند. آنگاه خود آغاز سخن کرد و گفت: «دیدید که این شخص از طرف خود، علی را از خلافت خلع کرد. من نیز او را خلع می‌کنم و معاویه را به خلافت برمی‌دارم!» این رفتار عمرو، برخلاف نص موافقت‌نامه دربارۀ حکمیت بود، زیرا در آنجا نوشته شده بود که «ما وجدالحکمان فی کتاب الله عزوجل عملا به و مالم یجدا فی کتاب الله، فالسنه العادله الجامعه غیرالمفرقه…»(طبری، ۱ر۳۳۳۶). اگر موافقت‌ هر دو بر کتاب خدا و سنت عادله شرط شده بود، آن کدام آیۀ قرآنی و یا سنت عادلۀ نبوی بود که حکم به خلافت معاویه و نصب آن از جانب عمروبن عاص می‌کرد؟ این عمل عمرو نشان داد که دیگر در میان مسلمانان، دوران پیروی از حق و حقیقت سپری شده است و نیرنگ و خدعه جای دین و وجدان را گرفته است و سیاست شام در وصول به قدرت از راه نیرنگ و فریب، سیاست علی(ع) را در سپردن راه حق و حقیقت به عقب زده است.

 

سیاست علوی، سیاست اموی

جاحظ یکی از بزرگان معتزله است و کتابی دربارۀ «عثمانیه» و ترجیح و طرفداری از ایشان نوشته که معروف است؛ اما او با همۀ طرفداری از عثمان مطالبی دربارۀ سیاست علی(ع) و سیاست معاویه نوشته است که ابن ابی‌الحدید مطالبی از آن را در شرح نهج‌البلاغه (ج۱۰، ص ۲۳۸ به بعد) آورده است و برای اطلاع از آن باید به موضع مذکور مراجه شود. در اینجا مختصری از مقایسه‌ای را که او میان سیاست علی(ع) و سیاست معاویه کرده است، نقل می‌کنیم:

«بعضی از مدعیان عقل و تمییز می‌پندارند که معاویه ژرف‌اندیش‌تر و درست‌فکرتر و باریک‌بین‌تر از علی بود؛ ولی چنین نیست. علی در جنگها رفتاری جز موافقت با کتاب و سنت نداشت، اما او برخلاف آن رفتار می‌کرد و هرگونه نیرنگی را از حلال و حرام در جنگ به کار می‌برد. علی می‌گفت در پیکار با دشمن، شما پیشگام مباشید مگر آنکه آغاز به جنگ کنند. در جنگ به دنبال فراریان مروید و زخمیان را مکشید و درهای بسته را مگشایید. اگر کسی در تدبیر به آنچه در کتاب خدا و سنت و رسول(ص) آمده است بسنده کند، خود را از تدابیر زیادی بازداشته است. علی به جهت ورع و پرهیزگاری، جز از عمل و قول به چیزی که رضای خداوند در آن است، ممنوع بود و به آنچه اهل نیرنگ و زرنگی دست می‌زنند، دست نمی زد.»

پس سیاست شام سیاستی دنیوی بود که بر پایۀ رسیدن به قدرت و ترجیح باطل بر حق و رعایت نکردن کتاب خدا و سنت رسول(ص) در مواردی که با اراده و خواست او مخالف باشد بود. این سیاست مخصوص پیشبرد مقاصد و اغراض شخصی است و به توفیق هم می‌انجامد، همچنان‌که موفق شد؛ اما سیاست علی(ع) سیاست الهی بود، بر پایۀ پیروی از محض حقیقت و قرآن و سنت و این در صورتی می‌توانست موفق باشد که اطرافیان و بزرگانی که با او بیعت کرده بودند نیز از این سیاست پیروی کنند و نظر او را بی‌چون و چرا بپذیرند؛ اما چنین نشد و هوا و هوس یاران او و ضعف و سستی ایمانشان، با لجام‌گسیختگی سردار شامیان در دین و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گردید و دست علی(ع) را در اجرای حق بست.

 

ظهور خوارج

خوارج کسانی بودند که بر علی(ع) به جهت موافقت او با تعیین حَکم مخالفت کردند و گفتند: «خلافت علی پس از بیعت مردم با او امری الهی بود و او حق نداشت در این کار تن به حکمیت بدهد.» شعار معروف ایشان «لاحکم ‌الا لـله» بیانگر این مقصود بود. این شعار بنا به قول حضرت امیر(ع)، سخن حقی بود که از آن امر باطلی را در نظر داشتند. «لاحکم الالله» یعنی وضع احکام شرعی امری الهی است، هیچ بشری حق وضع حکم مستقل جداگانه‌ای به عنوان حکم شرعی ندارد؛ اما حکمیت در موارد اختلاف و مخصوصا در جنگ، امر دیگری است. حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: «ما بر حکمین شرط کردیم که مطابق قرآن و احکام او رفتار کنند.»

پس اعتراض خوارج کاملاً بی‌مورد بود و آنان تحت تأثیر این شعار فریبنده قرار گرفتند و چون مردمی جاهل و متعصب بودند، کورکورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبه‌ای بود که در سرتاسر اعتراضات و مخالفت‌ها و جنگهای ایشان، هیچ استدلال معقول بر نظریه و اقدام خود به جز همین شعار از ایشان دیده و شنیده نشد. آنها در اعتراض خود به علی(ع) نه به آیه‌ای استدلال کردند و نه به حدیثی و نه دلیل عقلی آوردند و در برابر هر استدلالی از طرف مقابل، در آنجا که وامی‌ماندند، فریاد برمی‌آوردند: «لاحکم‌الالله» و این جملۀ ظاهر فریب که اصل آن از قرآن است (ان الحکم الا لله) و معنی و مورد آن چیز دیگری است، دستاویز این طایفه گردید.

در اینجا باید به فرقی که میان سپاه شام و سپاه کوفه از لحاظ انگیزه‌ها و دواعی روحی و نفسانی وجود داشت، اشاره کرد. سپاه شام چنان‌که اشاره شد، سالها از مراکزی که در آن اصحاب و تابعین به بیان احکام الهی اشتغال داشتند، دور بودند. در میان سپاه شام افراد برجسته‌ای از اصحاب یا تابعین وجود نداشتند و اگر هم چندتن صحابی در میانشان دیده می‌شد، کسانی نبودند که احساسات دینی عمیق داشته باشند. آنان فقط سپاهی بودند و با جیره و مواجب سرشاری که معاویه به ایشان می‌داد، آماده بودند که با هر کسی، ولو علی بن ابیطالب(ع) بجنگند. در ایشان درد و تعصب دینی مشهود نبود و اگر تعصب شدیدی وجود داشت، همان عصبیت طایفه‌ای و قبیله‌ای بود.

برخلاف مردم عراق یا کوفه و بصره که خود را صاحب بصیرت در دین می‌دانستند و می‌پنداشتند که اقدامات‌شان اساس و پایه‌ای دینی دارد. اما این بصیرت ادعائی، سطحی بود؛ زیرا خوارج با شعاری که از معنی آن خبر نداشتند، از عقیدۀ خود برگشتند و عدۀ زیادی از دیگران هم در جریان‌های سیاسی بعدی ثابت کردند که زر و زور را بر دین و حق ترجیح می‌دهند. رفتار بعدی آنها با علی(ع) و فرزندانش حسن(ع) و حسین(ع) شاهد این مدعاست.

 

در نهروان

خلاصه آنکه عده‌ای از کسانی که تحت تأثیر این شعار بودند و دور هم جمع شدند و عبدالله بن وهب راسبی را بر خود امیر ساختند و قرار بر آن نهادند که از کوفه بیرون روند و در کنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنویسند تا ایشان نیز به آنها در محل مذکور بپیوندند. عدۀ کسانی را که در نهروان جمع شدند و با حضرت امیر(ع) جنگیدند، چهار هزار نفر گفته‌اند. در این هنگام علی(ع) در نخیله لشکرگاه زده بود و عازم جنگ مجدد با معاویه بود که اخبار موحشی از اعمال فجیع خوارج به ایشان رسید از جمله اینکه آنها عبدالله بن خباب را که مردی بی‌آزار بود به جرم طرفداری از علی(ع) کشته بودند و به این اکتفاء نکرده، زن آبستن او را نیز به قتل رسانده بودند. اطرافیان علی(ع) از او خواستند که نخست به دفع ایشان بپردازد.

حضرت روی به ایشان نهاد و نخست قیس بن سعد بن عباده و ابوایوب انصاری را برای پند و اندرز به سوی ایشان فرستاد، ولی سودی نکرد. پس از رسیدن خوارج، حضرت باز ابتدا خواست ایشان را از راه مذاکره بر سر عقل و هدایت آورد و باعبدالله بن الکواء که یکی از بزرگان ایشان بود، محاجه‌ای کرد که تفصیل آن در کتب تاریخ مذکور است. عبدالله بن الکواء در این محاجه مغلوب شد، ولی تسلیم حق نگردید. حضرت ناچار به جنگ با ایشان شد و در این جنگ همۀ ایشان به جز عدۀ معدودی کشته شدند. پس از آن حضرت امیر می‌خواست که به جنگ معاویه برود، ولی یاران او به بهانۀ خستگی موافقت نکردند و به کوفه بازگشتند. واقعۀ نهروان در سال سی و هشتم هجری اتفاق افتاد.

 

شهادت

علی(ع) محزون و دلسرد از یاران ناموافق به جمع سپاه مشغول شد، ولی معاویه او و اطرافیان او را آرام نمی‌گذاشت و دسته‌هایی برای غارت و ارعاب مردم عراق به اطراف کوفه می‌فرستاد. حملات این دسته‌ها که در تاریخ به نام «الغارات» معروف شده است، چنان مؤثر بود که روزی علی(ع) از روی غایت دلتنگی فرمود: «ان هی الا الکوفه اقبضها و ابسطها» (دیگر چیزی جز کوفه برای من باقی نمانده است که آن را می‌گیرم و رها می‌کنم، یا می‌نوردم و پهن می‌کنم)! خوارج نیز که زخم خورده بودند، به تبلیغات خود بر ضد حضرت در نهان ادامه می‌دادند و این تبلیغات و کینه‌جویی‌ها سرانجام به توطئه‌ای منتهی شد که موجب شهادت آن حضرت گردید.

بنا به روایات، چندماه پس از واقعۀ نهروان، سه تن از بزرگان خوارج با هم قرار گذاشتند که علی(ع)، معاویه و عمرو بن عاص را یک شب بکشند. آن‌که قتل علی(ع) را به عهده گرفته بود، عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود. او به کوفه آمد و در آنجا زنی را به نام قطام از قبیلۀ تیم‌الرباب که پدر و برادرش در واقعۀ نهروان کشته شده بودند، ملاقات کرد. چون زنی زیبا بود، ابن‌ملجم از او خواستگاری کرد و او مهر خود را یک بنده و یک کنیز و سه‌هزار درهم و کشتن علی(ع) تعیین کرد! ابن ملجم که خود برای این کار آمده بود، پذیرفت و دوتن دیگر به نام وردان و شبیب بن بجره با او همدست شدند و در شب هفدهم یا نوزدهم رمضان سال ۴۰ق به نقل غالب اقوال، هنگام نماز بر آن حضرت حمله کردند و ابن‌ملجم با شمشیر بر فرق ایشان زد. این شمشیر که مسموم بود، کار خود را کرد و آن حضرت پس از دو روز بر اثر زخم آن به شهادت رسید.

شهادت ایشان روز بیست و یکم ماه رمضان بود. آن حضرت وصیت فرموده بود که قاتلش را بیش از یک ضربت نزنند و او را مثله نکنند و در مدتی که زنده است، از همان غذائی که خودشان می‌خورند، به او بدهند. قبر آن حضرت را در ابتدا از ترس مخالفان مخفی داشتند و جز خواص ایشان از آن محل کسی آگاه نبود و این قبر همان است که در نجف است و اکنون زیارتگاه مسلمانان و مطاف شیعیان جهان است.

 

شخصیت و صفات

هرکه در تاریخ اسلام مطالعه کند و تاریخ نحله‌ها و فرقه‌های مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات کلامی مسلمانان مخصوصا در مسألۀ مهم «امامت» بررسی نماید و کتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دینی و مذهبی را بخواند، بی‌هیچ زحمت و تأملی درخواهد یافت که هیچ شخصیتی در عالم اسلام به اندازۀ علی‌بن ابیطالب(ع) مورد محبت و یا بغض واقع نشده است و هیچ‌کس به اندازۀ او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت‌قدم و فداکار نداشته است. چه جانها که در راه محبت او ایثار شده است و چه جنگها که میان مخالفان و موافقان او درگرفته است.

سالیان دراز بر بالای منابر مسلمان در خطبه‌های نماز رسم بود که او را سبّ و لعن کنند و برعکس قرنها بر بالای منابر ذکر فضایل او و خاندان او رفته است و بر دشمنان و منبغضان او لعن و نفرین فرستاده شده است. قومی او را به درجۀ الوهیت بالا برده‌اند و قوم دیگر از او و پیروان او تبرّی جسته‌اند. این خود می‌تواند دلیل این مدعا باشد که او پس از حضرت رسول(ص) بزرگترین و پر اهمیت‌ترین شخصیت عالم اسلام است، وگرنه این همه هیاهو و غوغا برای چه کسی می‌توانست باشد؟

ابن‌حجر عسقلانی در تهذیب‌التهذیب (۷ر۳۳۹) می‌گوید که احمدبن حنبل ـ فقیه و محدث معروف و پیشوای مذهب حنبلی ـ گفته است: «آن اندازه از فضایل که دربارۀ علی (از حضرت رسول‌ص) روایت شده است، دربارۀ‌ هیچ‌یک از اصحاب روایت نشده است.» احمدبن حنبل کسی است که رتبۀ حضرت علی(ع) را در فضیلت پس از خلفای سه‌گانه می‌داند و با این همه می‌گوید که روایات وارده در فضایل او بیشتر از دیگران است.

ما را در اینجا با معتقدات احمدبن حنبل کاری نیست، ولی می‌خواهیم این نکته را تذکر بدهیم که او با وجود اکثریت روایات وارده در فضل علی(ع)، فقط به خاطر یک اصل او را در پایۀ چهارم فضیلت می‌دانند و آن اینکه اهل سنت معتقدند اصحاب رسول خدا(ص) اجماع بر خطا نمی‌کنند و چون اصحاب بر بیعت به ترتیب مذکور اجماع کرده‌اند، پس فضیلت‌شان نیز تابع ترتیب خلافتشان است، گرچه در قضیۀ اجماع و نحوۀ برگزاری آن بحثها و اختلاف زیاد آمده است، معذلک در اساس این اعتقاد، «مسائل تاریخی» با مسائل اعتقادی و دینی مشتبه شده است و اگر کسانی در برابر امر انجام‌شده‌ای تسلیم شده و حکومت کسی را پذیرفته‌اند، دلیل بر برتری فضیلت واقعی او نیست و اجماع و اجتماع اگر دلیل بر واقعیت امری باشد، دلیل بر حقانیت آن نتواند بود.

 

فضایل

علی(ع)‌کسی است که هرگز بت نپرستید و نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار بود. از سوی پیغمبر(ص) به مقام «ولایت» و «وصایت» و «خلافت» برگزیده شد. پسرخوانده و پرورش‌یافته و تعلیم‌گرفتۀ پیغمبر(ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبیر رسائل و مشاور و مأمور ویژۀ رسول‌الله(ص) بود. صاحب شریعت او را «برادر» خود و «سید عرب»‌و «سید مسلمانان» و «امیر مؤمنان» و «قاتل ناکثین و مارقین و قاسطین» و «یعسوب دین»‌ و «خانۀ‌ علم» و «دروازۀ شهر علم» و «خزانۀ علم»‌ و «صدّیق»‌ و «فاروق» و «عبقری»‌ و «ولی‌الله» و «یدالله» و «حجت‌الله» و «بهترین انسان‌ها» و «دادگرترین داوران» معرفی نمود.

خلیل‌بن احمد فراهیدی در مقایسۀ‌ علی(ع) با سایر صحابه گفته است: «اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بیشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزون‌تر بود… دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد، فضائل او را کتمان کردند و با این همه شرق و غرب عالم پر از فضائل اوست.»

در فضیلت علی‌بن ابی طالب(ع) گفته‌اند که آیات بسیاری در شأن ایشان نازل گردیده است؛ از آن جمله روایتی است مربوط به عبدالله‌بن عباس که گفته است: «سیصد آیه از قرآن مجید در شأن علی(ع) می‌باشد.»

علاوه بر این، فضایل و مناقب آن حضرت به‌طور کلی بر دو دسته است: دستۀ اول احادیث و روایاتی است که از حضرت رسول(ص) دربارۀ‌ ایشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضیلت یک صحابی به همین معنی است که حدیثی از رسول خدا(ص) دربارۀ او نقل شده باشد. دربارۀ فضایل علی(ع) به این معنی اهل سنت و حدیث کتابهای بسیاری تألیف کرده‌اند. معروفترین حدیث که در فضیلت آن حضرت نقل شده است، حدیث بسیار مشهور «غدیر خم»‌ است که باید آن را یکی از نصوص برخلافت و وصایت آن حضرت شمرد. این حدیث شریف از صدر اسلام تاکنون الهام‌بخش شیعیان و محور افکار و ادبیات و حماسه و شعر و هنر ایشان است.

حدیث مشهور دیگری نیز هست که در قصۀ تبوک به آن اشاره شد و به موجب آن رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لانبی بعدی» [نسبت تو به من همچون جایگاه هارون به موسی است،‌ جز اینکه پس از من پیامبری نیست].

نیز حدیث مشهور «مؤاخات» و برادرخوانی است که حضرت رسول(ص) در اوایل ورود به مدینه، میان اصحاب خود از مهاجر و انصار برادری برقرار کرد و هر یک از ایشان را با یکی دیگر برادرخواند و خود را با علی(ع) برادر خواند و این امر در نظر هر مسلمانی بالاترین شرف و فضیلت است. قصۀ مؤاخات در بیشتر کتب حدیث و سیره مذکور است، از جمله ابن‌هشام (۲ر۱۵۰) و ابن‌سعد (۳، ق۱ر۱۴).

از روایات عمده حدیثی است که بخاری در صحیح در باب مناقب علی‌بن ابیطالب آورده است و آن اینکه رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «انت منّی و أنا منک»[: تو از من هستی و من از تو هستم.] و نیز حدیث «اعطای لوا» در روز خیبر. در اینجا باید گفت که بخاری در «صحیح» در باب مناقب علی‌بن ابیطالب(ع) این حدیث را نقل کرده است، اما مقدمۀ آن را که رسول خدا(ص) ابتدا به ابوبکر و بعد به عمر آن لوا را داد و آن دو کاری از پیش نبردند و بعد آن جمله را بیان فرمود و فردای آن روز لوا را به علی(ع) داد، نقل نکرده است. پیداست که جملۀ تاکیدیۀ «لاعطین‌الرایۀ غدا…» بدون مقدمه و ابتدا به‌ساکن نمی‌تواند باشد و این مقدمه همان است که مذکور شد. ظاهرا این نکته در ذهن بخاری، او را راحت نمی‌گذاشته است که با این مقدمه و این جمله، علی(ع) باید در نظر رسول خدا(ص) محبوب‌ترین فرد باشد و باید او افضل از دیگران باشد و در این صورت چرا باید اصحاب آن سه تن را بر او مقدم داشته باشند و به همین جهت، رعایت حال اصحاب را آن مقدمه را انداخته است. اما برخی به جهت پیروی بی‌چون و چرا از عمل و روش اصحاب حاضرند از اصول مسلم دیگر چشم بپوشند و افضلیت و حقانیت را تابع ترتیب زمانی خلافت خلفای راشدین بدانند.

به هر حال در فضائل صفاتش احادیث فراوان دیگری از فریقین نقل شده است که مشهورترین آنها عبارتند از: حدیث بدءالدعوه یا «حدیث‌دار؛ حدیث «سبق اسلام»؛ حدیث «سبق صلاه»؛ حدیث «بت‌شکنی»؛ «حدیث طیر»؛‌ «حدیث عایشه»؛ «حدیث ام‌سلمه»؛ حدیث «دروازۀ شهر علم»؛ حدیث «خندق».

 

فضایل نفسانی و معنوی

دستۀ دوم از فضایل و مناقب آن حضرت فضایل نفسانی و معنوی ایشان است که در سرتاسر زندگانی ایشان معروف و مشهود بود و این صفات و خصال چنان برجسته و نمایان بود که کسانی حتی در ایام حیات ایشان از جادۀ‌ صواب منحرف شده و مقام ایشان را تا درجۀ خدایی بالا برده‌اند!

دربارۀ سخاوت و ایثار آن حضرت داستان‌ها گفته‌اند.

از صفات بارز ایشان شجاعت است. اخبار شجاعت فوق ‌بشری و مهارت سربازی و قدرت فرماندهی و اعجاز ذوالفقار در تحکیم اساس اسلام شهرت جهانی دارد.

نظارت سیاسی و نظامی و اداری و اقتصادی و اجتماعی و اهتمامی که به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت.

و نیز احاطۀ وی به همۀ علوم او را بزرگترین و دانشمندترین و دادگرترین زمامداران تاریخ معرفی نموده است.

علی(ع) بنیانگذار علم نحو بود و بدین‌طریق زبان عربی را از سقوط حفظ کرد و آن را به‌صورت زبان بین‌المللی اسلام درآورد. به‌علاوه کلام او نمونۀ اعلای فصاحت و درس بلاغت است. سخن‌شناسان کلام آن حضرت را «فروتر از کلام الهی،‌ اما برتر از کلام انسانی» تعریف کرده‌اند.

در قوت استدلال و آرایش کلام و ترسّل و رسایی و ایجاز و جامعیت و پند و موعظه نظیر نداشت و در هر باب که زبان می‌گشود، آن را به کمال می‌رسانید. برای تماشای اعجاز بیان علی، باید به «نهج‌البلاغه» رجوع کرد و خطبه‌های او را در خلقت عالم و مقام رسول‌الله(ص) و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشویق به جهاد و نامه‌های او را به معاویه و وصفی را که از طاووس و خفّاش و دنیا و خانۀ شریح قاضی و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه نمود. مخصوصا باید دستورالعمل‌های علی(ع) را به مالک اشتر و محمدبن ابی‌بکرـ استانداران مصرـ و رهنمودهای او را برای فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضیان و سپاهیان و سایر مأموران دولت که در نهج‌البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت کلام علی با دیگران معلوم شود و بدانند که چرا رسول‌الله(ص) او را «ولی‌الله» و «امیرالمؤمنین» معرفی کرد.

علی(ع) نه تنها قهرمان جنگ و سیاست و روحانیت بود، بلکه در مقام «انسان کامل» بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنیا را با همۀ عشوه‌ها و ترفندهایش شکست داد و مرگ را تحقیر کرد. او اسوۀ‌ حسنۀ ایمان و اهرم إعلای کلمۀ حق بود. سلسله‌های تصوف و اخوت و فتوت اسلامی به او می‌پیوندد و درویشان و زحمتکشان مسلمان او را سرمشق و تکیه‌گاه خود می‌شناسند و هر جوان مسلمان که پای به ورزشگاه می‌نهد، یا هر سرباز جهادگر که در راه شرف و عقیده جانبازی می‌کند، نام علی(ع) را بر زبان می‌آورد.

دلیل فصاحت و بلاعت بی‌مانند او خطب نهج‌البلاغه است که شریف رضی گرد آورده است. ابن‌ ابی‌الحدید گفته است نسبت علم کلام از راه اشاعره و معتزله به واصل‌بن عطاء می‌رسد واصل شاگرد ابوهاشم عبدالله‌بن محمدبن حنیفه بود و ابوهاشم این علم را از پدرش محمدبن حنفیه و او از پدرش علی فرا گرفته است (مقدمۀ شرح نهج‌البلاغه). ما این مطلب را به این ترتیب درست نمی‌دانیم و این مقام را برای بحث در این مطلب مناسب نمی‌یابیم؛ ولی مدعای ابن ابی‌‌الحدید را از راه دیگری به این‌گونه تصحیح می‌کنیم که نخستین کسی که بر بالای منبر و در خطبات فصیح و بلیغ خود مسائل توحید باری و صفات او را پیش کشید، علی(ع) بود و این مسائل است که یکی از اسباب برانگیخته شدن اذهان جستجوگر و پایه‌ای برای ظهور مسائل و مباحث کلامی گردید.

ابن‌ابی‌الحدید نظیر این معنی را در فقه نیز به حضرت امیر(ع) نسبت می‌دهد و آنچه به قطعیت می‌توان گفت، این است که حضرت نخستین کسی است که راه استدلال در احکام فقهی را به مردم نشان داد؛ مثلا هنگامی که خلیفۀ وقت می‌خواست زنی را که پس از شش ماه ازدواج بچه‌ای به دنیا آورده بود،‌ حد بزند یا رجم کند، علی مانع شد و به آیۀ «و حمله و فصاله ثلاثون شهرا» استدلال کرد. وجه استدلال این است که خداوند مجموع مدت حمل و مدت شیرخوارگی انسان را سی‌ماه فرموده است و این را باید به حداقل معنی کرد؛ زیرا دوران شیرخوارگی دو سال یا بیست و چهارماه است و این به دلیل آیۀ قرآن است. «و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین» (۲۳۳، بقره) پس می‌ماند شش‌ماه که حداقل حمل است. نظیر این استدلال فقهی تا آن‌وقت از کسی دیده نشده بود.

احکامی که آن حضرت در زمان خلیفه دوم درباره بعضی از مسائل بیان فرموده است معروف است و به همین جهت است که خلیفه گفته بود: «لایفتین أحد فی‌المجلس و علی حاضر» (کسی در مجلسی که علی حاضر باشد، فتوا ندهد).

اما اینکه ابن ابی‌الحدید(۱ر۱۸) می‌خواهد فقه اهل سنت را از راه ابوحنیفه به حضرت صادق(ع) و از آن راه به حضرت علی(ع) برساند، در کلیت و اطلاق آن درست نیست؛ زیرا اگرچه ابوحنیفه از حضرت صادق(ع) فقه فرا گرفته است، اما فقه او و فتواهای او مورد تأیید آن حضرت نبود و مخصوصا در مسأله قیاس و رأی، فقه شیعه مباینت آشکاری با فقه ابوحنیفه دارد. اما فقه شیعه که منبع اصلی آن ائمه اطهار(ع) است، بی‌شک مأخوذ از حضرت امیر(ع) است.

حضرت علی(ع) در دوران خلافت کوتاه خود مظهر کامل عدالت و بی‌طرفی در امر قضا بود. در سیرۀ او آورده‌اند که اگر چیزی می‌خواست بخرد، نخست از فروشنده می‌پرسید که آیا او را می‌شناسد یا نه و اگر می‌دید که او را می‌شناسد، از او چیزی نمی‌خرید مبادا جانب او را رعایت کند.

او همه عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به یک چشم می‌نگریست و تعصب قومی و قبیله‌ای نداشت. به همین جهت مردم عادی کوفه یعنی کسانی که از غیرعرب و اهل کار و پیشه و تجارت بودند، او را دوست داشتند، برخلاف بیشتر اشراف عرب که به جهت همین امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند و یکی از دلایل سستی ایشان در نصرت و حمایت از آن حضرت شاید همین امر بود.

دربارۀ بیت‌المال بسیار سختگیر بود، رفتار او با دخترش و برادرش عقیل معروف است. خلیفۀ قبلی روش اشراف منشی داشت و قوم و قبیلۀ خود را در درجه اول از هر حیث بر دیگران ترجیح می‌داد. همین روش تعصب نژادی بود که خلفای بنی‌امیه به شدت دنبال کردند و همه اقوام مغلوب غیر عرب را «موالی» و بندگان خود خواندند. کسی که از متن اشرافیت عربی باشد و از برگزیده‌ترین طوایف قریش باشد و در عین حال همه انسان‌ها را از دیدگاه اسلام به یک چشم بنگرد، کسی است که شخصیتی والاتر و برتر از حدود نژادی و جغرافیائی خود دارد و در این شکی نتواند بود.

علی(ع) در دوران شصت و نه ماهه خلافت خود در اجرای دقیق احکام اسلام و حفظ حقوق مسلمانان لحظه‌ای نیاسود و در این راه از بذل جان نیز جان نیز مضایقه نکرد. در شهر کوفه پیوسته در بین مردم و در دسترس همه بود. دفتر کار و محل ملاقت‌ها و به طور کلی مرکز همه فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی او مسجد کوفه بود. در بوتۀ عدالت علی(ع) همۀ نابرابری‌های طبقاتی و نژادی و رنگ و اقلیم ذوب می‌شد.

چون طعم ستم را در مکه و در شعب ابوطالب چشیده بود، راه نجات امت را در اصلاح دادگستری و تأسیس محاکم شرع و تدوین قانون و استقلال قضات و تعلیم و تربیت ایشان تشخیص داد. برای حسن ادارۀ دادگاه‌ها و اجرای احکام ضوابط بی‌سابقه وضع نمود، دستور داد احکام فقهی مدون شود و به صورت قانون در آید. قضات را امتحان می‌کرد و برای آموزش آنها جلسه تشکیل می‌داد و دستورالعمل‌های روشن به طور انفرادی یا به صورت بخشنامه به ایشان می‌فرستاد.

 

فرزندان

علی(ع) تا فاطمه(ع) زنده بود، زن دیگری نگرفت و از او دو فرزند ذکور یعنی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) داشت و می‌گویند پسر دیگری از او به نام محسن داشت که در کوچکی از دنیا رفت. دو دختر نیز از حضرت فاطمه(ع) داشت که یکی زینب‌کبری و دیگری ام‌کلثوم کبری است.

پس از حضرت فاطمه(ع) زنی به نام ام‌البنین گرفت که از او چند پسر به نامهای عباس و جعفر و عبدالله و عثمان داشت و همه در واقعه کربلا شهید شدند. از خولۀ حنفی پسری داشت به نام محمدبن حنفیه. آن حضرت فرزندان ذکور و آناث دیگری از زوجات دیگر داشتند که تفصیل آنها در کتب تاریخ مذکور است.

* دایره المعارف تشیع

(با حذف منابع و اند ک تلخیص)

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: