شاعری با ریشه‌های شمعدانی

1396/3/6 ۰۹:۴۸

شاعری با ریشه‌های شمعدانی

سایت ویکی‌پدیای فارسی گرچه از اطلاعات اشتباه نیز عاری نیست اما اغلب اوقات برای کارهای فوری و فوتی راهگشاست و یکی از این کارها، سالروز تولد احمدرضا احمدی‌ است! به روایت این سایت: «احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقه الاسلام کرمانی و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است.


گذری به زندگی و شعرهای احمدرضا احمدی در آستانه 77 سالگی‌اش
 

یزدان سلحشور: سایت ویکی‌پدیای فارسی گرچه از اطلاعات اشتباه نیز عاری نیست اما اغلب اوقات برای کارهای فوری و فوتی راهگشاست و یکی از این کارها، سالروز تولد احمدرضا احمدی‌ است! به روایت این سایت: «احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقه الاسلام کرمانی و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دوره دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دوره خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.» و درباره نخستین فعالیت‌های هنری و ادبی وی می‌نویسد: «در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجله طرفه و تعدادی کتاب در زمینه شعر و داستان از فعالیت‌های این گروه است.» و درباره فعالیت‌هایش در کانونِ پیش از انقلاب و بعد از آن: «در مهر ماه سال ۱۳۴۹ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد. تا سال ۱۳۵۸ در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ماند و از سال ۱۳۵۸ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۳ در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بود. تدوین ردیف موسیقی ایرانی، آوازهای محمدرضا شجریان، شعرخوانی و ضبط صدای شاعران مهم (با آثاری از نیما یوشیج، احمد شاملو، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، یدالله رؤیایی، نصرت رحمانی و...)از جمله فعالیت‌های وی در کانون بوده‌است.»
«اخوان ثالث تا لحظه‌ای که فوت کرد، هیچ‌وقت از شعر من خوشش نمی‌آمد. یک بار با ابراهیم گلستان صحبت کرده بود و به ابراهیم گلستان گفته بود که تازه داشت سبک نیمایی جا می‌افتاد که این آمد و همه این‌ها را به هم زد.
 مسعود کیمیایی در تمام آن سال‌هایی که من را می‌کوبیدند، به من امید می‌داد. نه اینکه مقاله بنویسد بلکه در خلوت مرا دلگرم می‌کرد و از ناامیدی درمی‌آورد و شاید از معدود آدم‌هایی که آن زمان طرفدار شعر من بودند، او بود. در کلاس ششم ابتدایی بودم که کتاب «طرح» را با کمک دوستانم کیمیایی و فرامرز قریبیان چاپ کردم. شمارگان کتاب 500 عدد بود. این کتاب هیاهو آفرید. علی‌اصغر حاج سیدجوادی که سردبیر «کتاب هفته» بود، از این کتاب استقبال کرد. سال 41 کتاب «طرح» من چاپ شد، 500 عدد چاپ شد. مسعود کیمیایی و فرامرز قریبیان، [قبلش] نصف آن را در ادارات به عنوان مخمر آبجو یا آب معدنی فروختند.[در واقع پیش‌فروش کردند!] مرتضی ممیز یک شعر از این کتاب را در «کتاب هفته» چاپ کرد، مرتضی ممیز پدر تعمیدی این شعر بود. همیشه او را به یاد دارم... مهرداد صمدی این کتاب را برای فروغ فرخزاد برد.»
اگر قرار باشد که یک نام در شعر مدرن ایران انتخاب کنیم که به همان اندازه که موافق دارد، مخالف هم دارد به گمانم بهتر از احمدرضا احمدی کسی را پیدا نمی‌کنیم! این قصه امروز و دیروز نیست؛ در دهه چهل هم همین طور بود یعنی از همان اولش، او و نوع شعری که ارائه می‌داد، محل نزاعِ بزرگانِ شعرِ آن دوره بود و این نزاع، به سینما هم کشید وقتی که داریوش مهرجویی، او را گذاشت کنار عزت‌الله انتظامی و علی نصیریان در فیلم پستچی، که بتواند نقشی را ایفا کند که با چهره اجتماعی او در تضاد بود اما او از این آزمون سربلند بیرون آمد و نه نقش، مثلِ نقشی که سپانلو در آرامش در حضور دیگران تقوایی بازی کرد گریبانگیرش شد تا پایان عمر و نه کسی بر بازی‌اش کنار غول‌هایی چون انتظامی و نصیریان خرده چندانی گرفت با این همه، این سربلندی، بعد از اکران فیلم اتفاق افتاد نه موقعی که روندِ ساخته شدنش، در نشریات، با حیرت نقل می‌شد! وضعیت احمدی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانِ پیش از 57 هم از همین جنس بود؛ عده‌ای او را یک روشنفکر درجه یک می‌خواندند[چنانکه آیدین آغداشلو در دهه‌های بعد به صراحت از این نظر دفاع کرد] و عده‌ای دیگر، او را نور چشمی مدیریتِ آن هنگامِ کانون، که پر بود از روشنفکران چپی که خوردنِ شیرینی ناپلئونی با نزدیکان حکومت پهلوی را هرچه اگر می‌خواندند روشنفکری حسابش نمی‌کردند!
پس از انقلاب، ابتدا احمدی به دلیل آنکه شاعری سیاسی نبود مورد نکوهش قرار گرفت بعدش به این دلیل که در دوره‌ای رفقایش، شاعران سیاسی بودند مورد نکوهش قرار گرفت، بعد از همه این‌ها برای شاعر بودن و بعدش شاعر نبودن[می‌گفتند این‌ها شعر نیست!] مورد نکوهش قرار گرفت، در کانون پرورش فکری و حتی تعدادی از کتاب‌هایش که چاپ سال‌های پیش از 57 بود، از کتابخانه‌های کانون جمع و به دستگاه خمیرکن سپرده شد! البته هرچه دهه شصت به سمت هفتاد حرکت کرد بر عزتِ او افزودند و در دهه هفتاد بود که با قیصر امین‌پور هم حشر و نشر یافت و در دهه هشتاد مورد اقبال هم شاعرانِ انقلاب قرار گرفت هم شاعران روشنفکری که دیگر به شعر سیاسی، چون گذشته ارج نمی‌نهادند.دهه نود با تحولات اجتماعی و سیاسی بسیاری همراه شد که ریشه در اواخر دهه هشتاد داشت و کار به جایی رسید که او در مصاحبه با یکی از سایت‌های مشهورِ منتسب به دولت دهم اعلام کرد که می‌خواهد درباره امام حسین(ع) هم شعر بگوید.
احمدرضا احمدی از آن شاعر ناشناخته اوایل دهه چهل که فقط مورد تأیید فروغ فرخزاد بود تا شاعری که رکورد فروش را در بازار راکدِ کتابِ دهه نود می‌شکند و صفی طولانی از مخالفان و موافقان قدیمی‌اش، مدحِ شعرش را می‌گویند، راهی طولانی را پیموده است. او همچنین به عنوان نویسنده آثار کودکی که عموماً در کتابخانه‌های کانونِ پیش از انقلاب، به غیرِ قابلِ فهم بودن برای کودکان متهم می‌شدند تا نویسنده‌ای با بیانِ شاعرانه برای کودکان -که آثارش ترجمه می‌شود- چهره‌هایی متفاوت از خود نشان داده است.
نمونه‌ای از شعرهای احمدی:
شب
بدون تو
چگونه تمام می‌شود؟
شاخه‌های شکسته‌
گل‌های نرگس را
در لیوان آب
گذاشتم
 
بدون تو
در مهتاب
شمشادهای سبز
از رنگ آبی مهتاب
آبی رنگ شده بودند
 
ما برای عابران
از عقاید گذشته
می‌گفتیم
 
در همان زیرزمین نمور
که زندگی می‌کردم
به تو
گفتم:
دست هایت را
برای من
بگذار و برو
 
من می‌توانم
بدون تو
با سایه های
دستهای تو
روی دیوار
زندگی کنم
 
کودکان
با لپ‌های قرمز
در باران
به دنبال توپ سفید
می دوند
کاش
تو بودی
که در باران
به این کودکان
بوسه و عیدی
می‌دادی
یا:
درختانی را از خواب بیرون می‌آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می‌کنم
تو که
با همه فقر و سفره بی‌نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می‌سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه‌های سنگین ما
ما را پاداش می‌دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می‌دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی‌کنیم
ما نمی‌دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه‌ای را به خاک سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران باشد
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم
یا:
هنگام روز
کجا می‌روی
در خانه بمان
غمگینم
گیلاس‌ها بر درختان نشسته اند
پرنده از تنهایی
پر نمی‌زند
هراس دارد
من
همواره در روز
زخم قلبم را به تو
نشان می‌دهم
در خانه بمان
آوازها
از خانه دور است
یک ستاره
هنوز در آسمان
مانده است
شب می‌شود
گلهای سرخ
در شب
در باغچه دیده نمی‌شوند
در باغچه یادبود تو است
کنار این بوته‌های گل
سرخ
می خواستی بمیری
مردی
به تو بانگ زدیم
تو را صدا کردیم
تو مرده بودی
یار من
لحظه‌ای در بهشت
دوام آور
شب تمام می‌شود
کلید خانه را
گم کرده بودیم
در کوچه ماندیم
در کنار خانه
علف‌ها روییده بود
اما چه سود
سایه نداشتند
زاده شدم
که لباس نو بپوشم
جمعه‌ها تعطیل باشد
در تابستان
آب سرد بنوشم
عشق را باور کنم
کلمات مرا به ستوه نمی‌آورد
انگشتانم
در میان برگهای درختان
تسلیم روز می‌شوم
لباسها بر تنم
کهنه است
من
در تابستان آب گرم
می نوشم
هنوز تشنه ام
نظر دیگران:
مسعود کیمیایی: احمدی از همان ابتدای راه یک «آرتیست» و «دیوانه» بود. پریشانی دوست داشتنی و غیر قابل مهاری داشت و نگاهی به شاعران اطراف خودش نداشت هرچند آنها را می‌خواند، اما جای دیگری اسبش را می‌تاخت.احمدی اصلاً با واژه کار دیگری داشت، او شاعر سیاسی هست، اما شاعر ایدئولوژیکی نیست. او فاعل فردی را به فاعل فوق فردی و اجتماعی تبدیل کرد. شعرش زود جا نیفتاد و آرام آرام خودش را عرضه کرد. احمدی یک جریان فکری تازه‌ای راه انداخت [موج نو] که کسانی چون بهرام اردبیلی و فیروزه ناجی به آن پیوستند، اما مسیر را ادامه ندادند و او خود به تنهایی این راه را دنبال کرد و این بازی را انجام داد از این لحاظ او یک آرتیست است که بازی‌اش را خوب انجام داده است.
آیدین آغداشلو: در دهه 40 بود که روشنفکری معاصر ما شاید زنده‌تر از پیش شروع به حرکت کرد و با حضور شاعران بزرگ به شکل و صورتی درآمد که هیچگاه از هیچ جانبی انکار نشد.در همان سال‌ها بود که نخستین مجموعه احمدی به نام «طرح» بیرون آمد. در نخستین اثر او ما با شخصیتی روبه‌رو شدیم که اهل معامله نبود و در عنفوان جوانی راهگشای جریان تازه‌ای شد که زیر بار سکوت روشنفکران مدفون ماند. احمدی شاعر نیمایی نبود، اگر نسب‌نامه او را پی بگیریم به جاهای دیگری می‌رسیم، اما مسأله در سخت‌جانی اوست و مستقل بودنش در شعر. من او را کنار پنجره‌ای تصور می‌کنم که دست‌هایش را به هم داده و همه چیز را تماشا می‌کند. آمد و رفت فصل‌ها را، آدم‌ها را، لحظه‌ها را، طلوع و غروب خورشید را و از تماشای خودش بخشی را برای ما بازگو می‌کند. کتاب‌های احمدی و سعدی برای من کتاب‌های بالینی هستند.
شمس لنگرودی: در آن سال‌هایی که دانشجو بودم فکر نمی‌کردم روزی بیاید که در بزرگداشت احمدی صحبت کنم و فکر می‌کنم ما در آن سال‌ها حق داشتیم که احمدی را نپذیریم و هنوز هم این حق را داریم. در سال 41 که احمدی هنوز شاعری نورسیده بود ناگهان کتابی منتشر کرد که بعد‌ها دیدم این کتاب در تقابل با شعرهای مفهومی آن سال‌هاست. مدرنیسم در دهه 40 تازه داشت شکل می‌گرفت. احمدی در چنین شرایطی کتابی منتشر کرده بود که در تقابل با این اتفاقات  و طبیعی بود که خیلی‌ها زیر بار نروند، اما جالب اینجاست که نخستین کسی که شعر او را قبول کرد کسی بود به نام «علی اصغر حاج سید جوادی» که نگاه سیاسی داشت. به نظر می‌رسد دوره پذیرش شعر او برخلاف هوشنگ ایرانی که هرگز فرصتی برای عرضه خود نیافت، فرارسیده بود. از آن پس خوانندگان شعر عمدتاً به دو گروه تقسیم شدند و کسانی که به دنبال شعر مفهومی بودند از کسانی که به دنبال شعر موج نو بودند، جدا شدند و این موج نو را فریدون رهنما تحت تأثیر جریانات انقلابی فرانسه روی شعر احمدی گذاشت و بعد از مدتی عموم شاعران در این دو دسته قرار گرفتند. او تحت تأثیر ترجمه شعرهای «الیوت» و «آراگون» بود، اما جالب اینجاست که تداوم و پافشاری او شعرش را صیقل داد و به شعری رسید که بیان فضا و حس باشد، یعنی شبیه موسیقی که آن را بدون واسطه دریافت می‌کنیم. بیژن الهی هم این مسیر را پی گرفت اما ادامه نداد، قصد آنها این بود که اگر شعر، مفهومی هم دارد باید تنها فضای آن را القا کرد. گاهی خود احمدی هم آرام آرام از این نوع شعر دور می‌افتاد اما ماند و مسیرش را در شعر دنبال کرد و آن را به پختگی رساند.
احمد پوری: آخماتوا شاعری بود که به جریان شعر بعد از سمبلیست‌ها پیوست؛ جریانی که دیگر از نشان دادن سمبل هر چیز خسته شده بود و می‌خواست وقتی از چیزی سخنی می‌گوید معنای صریح آن به ذهن برسد، او تا آخر ایستاد و به راه خود ادامه داد از این جهت احمدی شبیه آخماتوا است. هر چند شعر این دو با هم فرق می‌کند، اما نکته در وفاداری این دو به تلقی‌شان از شعر است. در دهه 40 و 50 که اوج تب و تاب‌ها بود احمدی همچنان فضا و مضمون اشعار اولیه خود را دنبال می‌کند، اتاق و دنیای درون خود را پی می‌گیرد و بیرون از لابه لای شعر او پیداست در سال‌های جنگ هم او همچنان راه خود را می‌رود و از تنهایی‌اش می‌گوید. انگار کاری به هیاهوی بیرون ندارد و خودش است و شعرش.

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: