براعت استهلال: صنعت ادبی فراموش شده / بهروز امینی

1396/1/21 ۱۳:۱۷

براعت استهلال: صنعت ادبی فراموش شده / بهروز امینی

مَطلعِ کلام مقدّمة کتابِ آفرینش و مَقطعِ حروفِ خاتمۀ دیوان دانش و بینش، تمجید و تحمیدِ ناظمیست که ابیاتِ افلاک را به نظمی بدیع پیدا و از توالی حرکاتِ آن، مثنوی ذوبَحرَین لیل و نهار را به تلمیحی ظریف هویدا نمود

 

مَطلعِ کلام مقدّمة کتابِ آفرینش و مَقطعِ حروفِ خاتمۀ دیوان دانش و بینش، تمجید و تحمیدِ ناظمیست که ابیاتِ افلاک را به نظمی بدیع پیدا و از توالی حرکاتِ آن، مثنوی ذوبَحرَین لیل و نهار را به تلمیحی ظریف هویدا نمود و از پی اِبقاء انواعِ اجناس که چون بیتِ لفّ و نشر، گاه در وی جمعیت و گاه پراکندگی ست، از ترکیبِ شهور و رباعیاتِ فصول، سنین دُهور را قابل ترجـیع و تقطـیع نمود و از انقلاب خَریف و ارتداد ربـیع، قَماری و بَلابِل را به تسجـیع و تحریر آورد و از قـوّة حاصله و به واسطة تقارُب بحر بسیطِ احدیت و دریای محیطِ واحدیت و از حکمتِ کامله و قدرتِ شامله، افرادِ انواع و انواعِ اجناس را متجانس و متقابل نمود؛ و تُحَفِ تحیاتِ نامعدود و صِلاتِ صلواتِ نامحدود بر بیت القصیدة امکان، خلاصة ذُرّیة انسان، فاتحة صحیفة جود، دیباچة مُصحَف وجود، قطب فلکِ نبوّت، خاتم سلسلۀ رسالت، حضرت ختمی مرتبت (ص)؛ و مدایح شایستة عارفانه و مناقب پیراستۀ صوفیانه بر شهسوار میدان بلاغت، یکّه تاز عرصة بَراعَـت، رافع اَعلام هـدایت، کاشف اسرار ولایت، بانی مبانی شریعـت، واضع مسالک طریقـت، صاحب مناهـج حقیقت، وصی رسول ربّ العالمین، امیرالمؤمنین (ع) و بر آل و اولاد اطهارش که شُموس افلاک امامت اند و اقمار معارج کرامت، عَلَیهِمُ الصَّلوهِ وَ السَّلام اِلی یوم القیام؛ امّا بعد، بر نکته سنجانِ ظریفْکار و لطیفْ طبعانِ حکمتْ شعار مخفی نماناد که از شیوه های مألوف مؤلّفان در تألیف رسایل و دَواوین، تنظیم دیباچۀ فنّی آراسته به الفاظ و مضامینِ متناسب با مقصود گوینده بود که خواننده را با محتوای اثر آشنا و ذهن وی را آمادۀ بسط آن مفاهیم می نمود. در متن و بطن اوراق کهن نُسَخ خطی ، منظومات و منثورات پُرشماری محفوظ اند که مبنای تصنیف و قاعدۀ تألیفشان بر این صنعتِ بدیع استوار بوده و دل و دیدۀ خواننده را به سرلوحی مُذهَّـب و سرآغازی مُهـذَّب نوازش می دهند؛ نازنیـنانی که چهرۀ سخـن به خط و خال حکمت آراسته و عِـذار کلام به گـُلگونة بدیع پیراسته و به تعبیری صورت و سیرتِ زیبا را یکجا فراهم آورده اند تا دل عاشقانِ صادق را به تماشای جَـلَواتشان میل بیشتر باشد. لیکن بدان جهت که به روزگارِ ما این آرایۀ دلاویز و کرشمۀ شورانگیز که «براعت استهلال» می نامندش و مسندنشینانِ بارگاهِ انشاء، جملگی در تعریف جَزالت و تحسین بلاغت این صنعت متّفق الکلمه اند، متروک و مهجور واقع گردیده است، ادب دوستانِ اهل ذوق را به این بزم معنوی دعوت نموده ایم. این وجیزه مبتنی است بر ذکر سابقة این صنعتِ فخیمِ ادبی و نیز منتخبی از عباراتِ دلنشین (از نُسَخ خطّی و چاپی) که مشتمل بر فصاحتِ کلام اند و بلاغتِ تمام؛ الفاظی که خوانِ سخنْ گستری را نمک اند و عیار دانشوری را محک. باشد که ما امروزیان، لآلی آبدار آثار و افکار بزرگان ادب و فرهنگِ سترگ پارسی را که چون ترکیبِ زر و گوهر، صفتِ ترصیع دارند، آویزۀ گوشِ هوش خویش نماییم. وَاللهُ المُستَعان وَ مِنه التّوفیق.     

 

نخستین گره کز سخن باز کرد

            سخن را بهچربی سرآغـاز کرد

«نظامی گنجوی»

 

«بَراعَت» در لغت به معنای تفوّق، برتری، بلندی (دهخدا: ذیل براعت) و «اِستِهلال» به معنای ماهِ نو دیدن، هویدا شدن ماه، جستجوی ماهِ نو کردن و نیز گریستن کودک خُرد و بانگکردن کودک به وقت تولّد است (همان: ذیل استهلال)؛ منظور از «براعت استهلال»، تلاشی است که در گذشته جهت دیدن ماهِ نو به کار میرفته است؛ از آنجا که هلال ماه در اوّلِ ماه قمری، خیلی ظریف و باریک است و به همین دلیل دیدن آن، بهخصوص در برخی شرایط جوّی و محیطی، دشوار بوده است و از طرف دیگر عمدۀ مناسک شرعی ـ مانند آغاز و انجام ایام روزه داری ـ به رؤیت هلال بستگی دارد، مردم جهت استهلال به بلندی ها می رفتند تا راحتتر بتوانند آن را مشاهده نمایند؛ از آن پس، از این واژه برای به «پیشواز کسی یا چیزی رفتن» یا «چیزی را مقدّمۀ امر دیگر قرار دادن» استفاده می شود (کزّازی 1381: 156). در معنای دوّم، استهلال، بر حیات و زندگی مولود و نشو و نمای او دلالت می کند.

در اصطلاح علم بدیع، براعت استهلال ـ که آن را «براعت مَطلع»، «حُسن مَطلع» و «حُسن ابتداء» نیز گویند ـ آن است که آغاز کلام در نثر و یا نخستین بیت در شعر، مناسبِ حال باشد و اشاراتی باشد بدانچه متکلّم قصد دارد که در آن شعر و یا نثر بگوید، البته با عبارتی روشن و ساده و بدون تکلّف و تعقـید، به طریقی که لطیفه الالفـاظ و جلیله المعانی هم باشد و حشو و زواید و الفـاظ دور از ذهن در آن وجود نداشته باشد و نیز شرط است که بیت شعر در مفهوم، ذاتاً مستقل باشد و به ماقبل ارتباطی نداشته باشد (علوی مقدّم 1369: 48).

براعت استهلال، یکی از زیباترین و فنّی ترین آرایه های ادبی و از صنایع معنوی علم بدیع در نظم و نثر فارسی است که سابقه ای به دیرپایی ادب فارسی پیش از اسلام دارد و در آثار نثر فارسی به زبان پهلوی نیز از این آرایه استفاده شده است (فرشیدوَرد 1363: 722). همچنین براعت استهلال، در حکم مقدّمه ای برای متنِ سخن است که شاعر یا نویسنده بر پایۀ این مقدّمه در متنِ کار خود، سخن می گوید (همان: 554).

نویسنده/ شاعـری که در آغاز نوشته/ منظـومۀ خویش از آرایۀ براعت استهلال استفاده می کند، در حقیـقت با این «زیبا هلال را رؤیت کردن» اجازه می دهد که از آغاز متن/ شعرش و در حالی که فقط گوشه ای از ابروی هـلالین مضامین غمزه پرور او، خود را نشان می دهد، خواننده بتواند جان کلام و عـصارۀ سخن او را یکجا دریافت کند. براعت استهلال را در حکم «نظیرهای کوتاه» بر متن دانسته اند (صَرامی 1383: 143). در ادب اروپایی که شعر رواج چندانی ندارد، این آرایه در آغاز داستانها، به شکل مقدّمۀ داستانهای تراژدی یونانی و همچنین در پیشانی نمایشنامه های اروپایی ـ مانند آثار شکسپیر ـ خودنمایی می کند (اسلامی نَدوشن 1380: 264).

براعت استهلال در بدیع و در علم تقریض (علم دانستن کیفیت انشاء شعر) تعریف می شود و از فروع صنعت «حُسن ابتداء» و اخصّ از آن است. در این حالت، آغاز سخن، مناسب حال گوینده و متناسب با مقصود است و مقدّمه، بر مسائل و مباحثی دلالت کند که در متن (ذی المقدّمه) بیان م یشود (دادبه 1381: 628).

   ابن معصوم (ف:1120ق) (1388: 34) از قول تَهانَوی چنین می گوید:

«... اگر خوب دقّت شود، می بینیم در فاتحه که مطلع کلام خداست، براعت استهلالی است برای آن کتابِ آسمانی و مشتمل است بر جمیع مقاصد دینی؛ زیرا در «رَبّ العالَمین» و «الرَّحمنِ الرَّحیم» اشارتی است به معرفتِ الله و صفات او، و در «مالِکِ یومِ الدّین» معرفت معاد است، و در «اِیاکَ نَعبُد» معرفت عبادت، و در «اِیاکَ نَستَعین» علم انقیاد است، و در «اِهدِنا الصِّراطَ المُستَقیم» علم سلوک، و در «اَنعَمتَ عَلَیهِم» آگاهی به اخبار پیشینیان است و به سعادتی کسانی که اطاعت کرده اند اشارتی است، و در «غَیرِ المَغضوُبِ عَلَیهِم» معرفت به اُمّتانی است که مخالفت کرده و شقاوت و عصیان ورزیده اند.»

 

 حال باید بررسی شود که قدما و علمای علم بدیع و آنان که در بلاغت، بحث کرده و در این زمینه ها کتاب نوشته اند، در باب این صنعت چه نظری ابراز داشته اند و اصولاً «براعت استهلال» از چه زمان و به وسیلۀ چه کسی و در چه کتابی برای اوّلین بار مورد بحث قرار گرفته است؟.

 

 نخستین بار «ابوعثمان جاحِظ بصری» (ف: 255ق) (1395، ج1: 116) به سال 225هجری، در تعریف بلاغت که از قول علما نقل می کند، از قول اسحاق بن حَسّان قُوَّهی ـ دانشمند سدة دوّم هجری ـ می نویسد: «هیچکس چون ابن مقفّع بلاغت را تفسیر نکرده است»، آنجا که می گوید: «ولیکن در آغاز سخنِ تو نشانه ای از قصد توست...»، که در آن اشاره ای پوشیده به براعت استهلال وجود دارد و نیز در این سخن خود او: «... باید در صدر و آغاز هر یک از این خطبه ها (نکاح، عید، صلح، مواهب) عبارتی باشد که بر عَجُز و پایان خطبه دلالت کند».

 

 نخستین کتاب از کتب بلاغی سده های اوّلیۀ هجری، «البدیع» است که «ابن معتّز» (ف: 296ق) آن را در 274هجری نگاشت و در آن از مُحَسَّنات هجده گانه نام برد و علاوه بر محسّنات بدیعی به معنای امروزی، از مسائل اساسی علم بیان، یعنی استعاره و تشبیه و کنایه هم بحث کرد. ابن معتّز، از براعـت استهلال سخنی به میان نیاورده، اما یکی از بابهای محـاسن کلام را «حُسن الابتداء» دانسته و برای آن، چـند مثال از شعر نابغه و ابوتمّام آورده و با این مُحَسَّن، کتاب را به پایان برده است (ابن معتّز 1967: 75). به نوشـتۀ ابن ابی الأصبع (1383: 168)، متأخّران، اصطلاح «براعت استهلال» را که از حدود سدۀ ششم با معنایی گسترده رایج شد، از «ابتداءات» ابن معتّز گرفته و آن را بر نخستین بیت از ابیاتی که به معنایی تازه می پردازد اطلاق کرده اند.

 

 در سدۀ چهارم هجری، بسیاری از نویسندگان به تألیف کتابهای بلاغی پرداختند، اما از براعت استهلال سخنی نگفتند از جمله: ابن طباطبا (ف: 322ق) در «عیار الشّعر»، قدامه بن جعفر (ف: 337ق) در «نقد الشّعر»، ابوالقاسم حسن بن بِشر آمدی (ف: 371ق) در «الموازنه بین ابی التمّام و البُحتُری»، علی بن عبدالعزیز جرجانی (ف: 392ق) در «الوساطه بین المتنبّی و خصومه» و سیدشریف رضی (ف: 406ق) در «تلخیص البیان فی مَجازات القرآن» و «مَجازات النّبویه». فقط ابوهلال عسکری (ف: 395ق) (بیتا: 451)، باب دهم کتاب «الصّناعتین» خود را به مبادی کلام و مقاطع آن اختصاص داده و فصل اوّل این باب را به ذکر مبادی، مخصوص گردانیده و از قول برخی از کُتّاب نقل کرده است که: «اَحسِنوا مَعاشِرَ الکُتّاب الابتداءاتِ؛ فـانّهن دلائل البیان». وی در دنبالۀ همین مطلب، از اقوال شاعران دوران جاهلـیت و قرون اوّلیة اسلامی، امثله هایی آورده که دارای ابتداءات زیبا و برخی هم نازیبا هستند (همان: 452-454). ابوهلال، افزوده است: «وَ اِذا کان الابتداءُ حسناً بدیعاً و ملیحاً رَشیقاً، کان داعیهً الی الاستماع لما یجی بعده من الکلام» (همان: 457).  

 

  در سدۀ پنجم هجری، ابنرشـیق قیروانی (ف: 463ق) در «العمده فی صناعه الشّعر و نقده» و عبدالقاهر جرجانی (ف: 471ق) در دو اثر خود، «دلایل الاعجاز» و «اسرار البلاغه»، از براعت استهلال صحبتی به میان نیاورده اند. فقط ابن سنان خفاجی (ف: 466ق) (1389: 175) در «سرّ الفصاحه» که به تفصیل دربارۀ فنون بدیعی و بیانی سخن رانده است، بحثی را تحت عنوان «اِنَّ الابتداء فی القصاید یحتاج الی تحرّز» طرح کرده و در آن بحث، متذکّر شده است که شاعر نباید در آغاز قصیده، کلماتی بیاورد که احتمال معنای دیگر در آن بشود و یا در آن تطیری وجود داشته باشد. وی، حُسن ابتداء را در قصاید لازم شمرده و برای آن نمونه هایی آورده است.

 

 در همین سده، محمّد بن عمر رادویانی (1949: 54-55)، فصل 23 کتاب «ترجمان البلاغه» را به «حُسن المطالع» اختصاص داده و گفته است: «... و یکی از جملۀ بلاغت آن است که آغاز سخن، فَحل و بدیع باشد و اگر قصیده ای بود باید که بیت اوّل نیکو آراسته بُوَد به لفظ و معنی، چنان که شنونده بداند که این، اوّل بیت است».

نسخۀ شمارۀ 5122 مثنوی «اقبالنامه» (خِرَدنامه) از «خمسه»؛ اثر «حکیم نظامی گنجوی» (حدود530 ـ حدود614 ق)

 

 در سدۀ ششم هجری، رشیدالدّین محمّد عُمَری کاتب بلخی، معروف به رشید وطواط (ف: 573ق) در «حدائق السّحر فی دقائق الشّعر»، براعت استهلال را مورد بحث قرار نداده است. اما، اُسامه ابن مُنقَذ (ف: 584ق) (بیتا: 285) در «البدیع فی نقدالشّعر» و در باب «المبادی و المطالع» گفته است: «قال بعض الکُتّاب: اَحسِنوا الابتداءات؛ فانّها دلائل البیان. و قالوا: ینبغی للشّاعر اَن یتحرّز فی ابتدائه مِمّا یتَطَیر منه و یستَحقَر من الکلام خاصّه فی المدائح و التّهانی» و سپس چند نمونه از اشعاری را که حُسن مطلع در آنها وجود نداشته و ناخوشایند بوده، ذکر کرده است (همان: 285-286).

 

 در سده های هفتم و هشتم هجری، دانشمندانی چون: شمس الدّین محمّد بن قیس رازی (زنده در 628ق) در «المعجم فی معاییر اشعار العجم»، ابویعقوب سراجالدّین یوسف سَکّاکی (ف: 626ق) در «مفتاح العلوم»، ضیاءالدّین ابناثیر (ف: 637ق) در «المثل السائر فی ادب الکاتب و الشّاعر»، جماهر بن محمّد زَملَکانی (ف: 651ق) در «التّبیان فی علم البیان»، بدرالدّین محمّد بن جمال الدّین بن مالک طائی اندلسی معروف به ابن مالک (ف: 686ق) در «المصباح فی علوم المعانی و البیان و البدیع»، ابوعبدالله زین الدّین محمّد تَنوخی (ف: 749ق) در «اقصی القریب فی علم البیان»، یحیی بن حمزه العلوی (ف: 749ق) در «الطراز المتضمّن لاسرار البلاغه و علوم حقایق الاعجاز» و یا ابن قـیم الجَوزیه (ف: 751ق) در «الفوائد المشوق الی علوم القرآن و علوم البیان»، هیچیک از صنعت براعت استهلال سخنی نگفته اند تا این که جلال الدّین خطیب قزوینی (ف: 739ق) با توجّه به آراء و عقاید عبدالقاهر جرجانی و زَمَـخشَری و با دقّت در تلخیص ابن مالک، خود، تلخیصی دقیق از «مفتاح العلوم» سکّاکی تدوین کرد و آن را «تلخیص المفتاح» نامید و حتی شرحی برای برخی مجملاتِ کتابش با نام «الایضاح» نگاشت.

 

  خطیب قزوینی (1363: 386-387)، در خاتمۀ فن سوّم که از بدیع سخن بحث کرده، فصلی را به «حُسن الابتداء» اختصاص داده و یادآور شده که یکی از مواردی که باید کلام «اَعذَبُ لَفظاً» و «اَحسَنُ سَبْکاً» و «اَصَحُّ مَعنی» باشد، آغاز آن است و لازم است متناسب با مقصود هم باشد، و آن را «براعت استهلال» نامید.

 

 

نسخۀ شمارۀ 5272 «گلشن راز»؛ اثر «شیخ سعدالدّین محمود شبستری» (ف:720ق)

  سعدالدّین تَفتازانی (ف: 791ق) (بیتا: 389) نیز که دو شرح «مطوّل» و «مختصر» بر تلخیص المفتاح نوشته، سخن خطیب قـزوینی را توضیح داده و گفته است: «... گفتار آغـازین، نخستین چیزی است که به گوشها می رسد و اگر عَـذْب باشد و حَسَنُ السَّبک و صحیح المعنی، سامع آن را می پذیرد و در گوش جان، جا می دهد و در غیر اینصورت، از آن رو می گرداند و آن را پذیرا نمی شود، هر چند که بقیت گفتار، در غایت حُسن باشد» و سپس افزوده است: «گفتار آغازین مناسب مقصود را براعت استهلال گویند».

 

  محمّدهاشم دویدری (1390: 203) که کتاب خطیب قزوینی را شرح کرده، در پایان آن و در بحث علم بدیع در باب «المواضع الّتی ینبغی للمتکلّم اَن یتأنّق فیها» متذکّر شده که در سه مورد، متکلّم باید گفتارش زیبا باشد و یکی از آن سه مورد، ابتدای گفتار است که اگر آغاز گفتار، مناسب مقصود باشد، بدان براعت استهلال گویند.

 

 شارحانی چون سُبکی مصری، تفتازانی خوارزمی، ابن عربشاه اسفراینی و ابن یعقوب مغربی، همگی مطالب خطیب قزوینی را با اندک تصرّف و تغییری تکرار کردند و گفتند که بهترین گفتار در آغاز کلام آن است که با مقصود متناسب باشد و آن را براعت استهلال نامیدند. مغربی افزود که اضافۀ «براعت» به کلمۀ «استهلال»، به معنای «مُلابَسَت» (با همدیگر مشابهت داشتن) است یعنی براعت و تفوّقی که از شاعر و یا ناثر هست، مُلابِس باشد با ابتدای کلام (نک. [گمنام]: 532-533).

 

 پس از خطیب قزوینی، اصطلاح «براعت استهلال» در کتابهای بلاغی به کار رفت، مثلاً ابن حجّـت حَمَوی (ف: 837ق) (بیتا: مقدّمه) در «خزانه الأدَب و غایه الأرَب»، با ذکر مثال، به تفصیل از این صناعت سخن گفته است. وی حدود 30 صفحه از کتاب خود را به این موضوع اختصاص داده و نمونه های فراوانی از این صنعت را آورده است.

  از آنجا كه براعت استهلال از قدیم مورد توجّه شاعران و نویسندگان بوده، اغلبِ نویسندگان اهتمام داشتند كه مقدّمه ای ترتیب دهند و در این مقدّمه که به سبكی متمایز از متن اثر نوشته می شد، در ضمنِ آوردنِ اصطلاحات تخصّصی متن به محتوای اثر اشاره می كردند، با این توضیح كه اغلب مقدّمه ها یا دیباچه ها با نثری فنّی و با به كارگیری انواع صنایع لفظی و معنوی نوشته می شد تا قدرت ادبی و هنری نویسنده اثبات شود.

 

 چند نمونه از «براعت استهلال» در آثار منظوم ادب فارسی

 حکیم ابوالقاسم فردوسی (ف: 411ق) (ن.خ.: گ196ر)، در آغاز ماجرای «رستم و سهراب»، در بیت آغازین که به عنوان مقدّمه آورده با اشاره به «نارسیده تُرُنج»، به زیبایی، ماجرای غم انگیز سهراب و فرجام او را بیان میكند:

اگر تنـدبادی بـرآید ز كـُنج      به خاك افكند نارسیده تُرُنج

 

یا در 16بیت آغازین داستان «رستم و اسفندیار» (همان: گ174پ)، «ناله های بلبل»، به مویۀ او در مرگ اسفندیار تعبیر شده است:

ز بلـبل شنـیدم یـکی داسـتان     که برخـواند از گــفـتۀ باسـتان

که چون مست باز آمد اسفندیار     دُژَم گشـته از خــانۀ شـهریار...

 

 حکیم نظامی گنجوی (ف: 614ق) (ن.خ.: گ95پ) «خسرو و شیرین» خود را این چنین آغاز می کند:

خداونـدا! در توفـــیق بگـشای      نظامی را ره تحقــیق بگـشای

عروسی را که پروردم به جانش      مبارک روی گَـردان در جهانش

که واژۀ «عروس»، یادآور «شیرین» در این شاهکار ادبی است.

او در «لیلی و مجنون» (همان: گ150ر)، به هنگام توصیف و گزارش مرگ اندوهبار لیلی در فراق مجنون، آغازینه ای با مضمون «پاییز» و «فصل برگریزان» دارد که بسیار خواندنی است:

شرط است که وقت برگریزان      خـونابه شـود ز برگ، ریزان...

در معـرکۀ چنـــین خــزانی      شـد زخـم رسـیده گلسِــتانی

لیـــلی ز ســریر سربلــندی      افـتاد به چـــاه دردمـــندی

شـد چشــمزده بهـار باغـش      زد باد تپـانچـه بر چراغـش...

 

حکیم گنجه، در آغاز «هفت پیکر» (همان: گ178ر) نیز این صنعت را به کار برده است:

ما که جزئی ز سبــع گردونیم      با تـو بیـــرون هفـت بیـرونیم

تو دَهی بی میانجی آن را گنج      که نداند سـتاره هفـت از پنـج

 

او در آغاز «شرفنامه» (همان: گ210پ) که سخن از پادشاهی اسکندر است، می گوید:

خدایا! جهان پادشـاهی تُراست      ز ما خدمت آید خدایی تُراست

 

و در آغاز «اقبالنامه/ خردنامه» (ن.خ.: گ333ر) می گوید:

خرد هر کجا گنجی آرد پدید        ز نام خـدا سازد آن را کلـید

خـدای خردبخـش بخـردنواز        همان ناخـردمند را چـاره ساز

نهـان آشـکارا درون و بـرون       خرد را به درگاه او رهنــمون

که تعبیر «ناخردمند»، یادآور اسکندر و رفتار خاص اوست.    

 

  سعدی شیرازی (ف: بین 691 تا 694ق) (ن.خ.: گ209پ) نیز که «توحیدسرایی» از ویـژگیهای بارز سبک و سیاق ادبی وی به شمار میرود و غزلیات عاشقانه/ عارفانه اش، سرشار از توجّه همزمان به صورت و سیرت زیباست، کلیات خود را با غزل معروف توحیدیه و با براعت استهلالی چنین زیبا آغاز کرده است:

اوّل دفــتر به نــام ایــــزد دانا     صـانع و پـروردگار حــی تــوانا

اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم     صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

 

  مولانا جـلال الدّین محمّد بلخی (ف: 672ق) (ن.خ.: گ1ر) نیز در 18بیت آغازین دفتر اوّل «مثـنوی معنوی»، حال عارفی را شرح می دهد كه از مأوای اصلی خود ـ قُرب خداوند ـ دور افتاده و اینك در شوق لقای دوباره، قصّه و ناله سرداده است:

بشنو از نی چون حكایت می كند      وز جـداییها شـكایت می كند

كـز نیسـتان تـا مـرا ببـریـده اند      از نفـیرم مرد و زن نالیده اند...

 

  نورالدّین عبدالرّحمن جامی (ف: 898ق) در آغاز منظومۀ «لیلی و مجنون» (ن.خ.: گ180پ)، از این آرایه دور نمانده و چنین سروده است:

ای خاک تو تـاج سربلـندان         مجـنون تو عقل هوشـمندان

محـبوب تـو را نهـار، لیـلی         مکشوف تو را سُها، سهیلی...

 

  علی بن احمد محتشم کاشانی (ف: 996ق) (ن.خ.: گ168ر) «دوازده بند» مشهور خود را که در ذکر واقعۀ جانسوز کربلا سروده، چنین آغاز کرده است:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است     

                                      باز این چه نوحـه و چه عـزا و چه مـاتم است

 

  حاجی سلیمان کاشانی مشهور به صَباحی بیدگُلی (ف: 1206ق) (بیتا: 141) ـ شاعر سرشناس دورۀ بازگشت ادبی ـ نیز به هنگام سرودن مرثیۀ گیرای خویش دربارۀ واقعۀ کربلا، در بند اوّل این مرثیه که به اقتفای دوازده بند محتشم کاشانی سروده است، در مقدّمه می گوید:

افـتاد شامــگه به کـنار افــــق، نگـون   

                                              خور چون سرِ بریده ازین طشتِ واژگون

 

   صَیرَفی (سدة10ق) (1373: 57) در رسالۀ «گلزار صفا» که در سال 950 هجری ساخته و از سودمندترین رسالات در باب نقّاشی و رنگ است، چنین زیبا سروده:

ای مُـذَهِّـب! ز تو عـنوان سخـن        حـمد تو لوحـۀ دیـــوان سخـن

زینــت دفــــــتر دوران از تــو        صفـحّ صبــــح، زَرافـشان از تو

لاجـــــوردی ورق روز بـه شــب       نقــره افـشان تو کـُنی از کـوکب

نور خورشید و شفـق شام و سحر        آوری کاغـذ رعــــناپیــــــکر

نامـۀ شــام دگــــرگـون سـازی        وز شفـق کاغـذ گلــگون سازی

صفــحۀ باغ ز تو زنگــــــــاری        ورق لاله ز تو گلـــــــــــناری  

تو کــُنی دفـــتر گلـبُن رنگـین        تو دهی نسـخۀ گلـــشن تزئـین

ارغــــــوانی ز تــو رخـسارۀ یار        زعـــــفرانی ز تـو روی مـنِ زار

من کیم؟ دلشـــــدۀ نامه ســیاه        زردرُخـــساره ز تکــــثیر گـناه

بـر مـن نامـه ســـــیه لطـف نما       مرحمــت کن به حـق آل عــــبا

مکـن از لطـف جمــیلم نـومـید        صفـحۀ روی مـرا ســـاز سفــید

 

چند نمونه از «براعت استهلال» در آثار منثور ادب فارسی

  علی بن محمّد معمار، مشهور به بنایی (زنده در 916ق) (1368: 1-2) در آغاز رسالة خود، براعت استهلال زیبایی آورده که در آن از 57 اصطلاح تخصّصی موسیقی سود جسته است:

«خجسته سرودی که نغمه سرایان بسیط بساط، به صوت روح افزا و ترانۀ دلگشا در این دایرۀ خضرا سرایند، تحفۀ نوازنده ای شاید که عشّاق بینوا را در گلستان وصالش به نسیم نوبهار نواخت و شایسته رودی که مغـنّیان خوش سرا به صدای جانفزا و آوای غم زُدا چون هزاردستان در این بوستان، به قانون قول و غزل در عمل آرند، هدیۀ سازنده ای باید که بوستان دلهای مهرجان دیدۀ فراق را مژدگانی نوروز جمالش، چون بهار، خرّم ساخت، سبحانه و تعالی علوّاً کثیراً؛ و درود نامعدود فزون از نغمۀ عود، نثار بارگاه همایون مجلس افروزی که از آوازۀ نوبت ذوالخَمس او طبقات ادوار حصار سپهر، زنگوله وار، پُرصداست، و بر اولاد امجـاد و اصحاب احـباب او که مبانی اعمال بزرگ و کوچک مقـام ذوالأربَع عالم، بی زمـزمۀ آن زمرۀ کرام و ترنّم آن طایفة عالی مقام، ناراست و نارواست، سلّام الله علیه و علیهم تسلیماً کثیرا».

 

  مجنون بن محمود رفیقی هروی (زنده تا حدود نیمۀ سدة 10ق) (ن.خ.: گ91ر) در رسالۀ منثور «خط و سواد» که پس از سال 909 هجری نگاشته، براعت استهلالی بس دلنشین آورده است:

«حمد و سپاس، استادی را که کاتب لوح و قلمِ بیچون و حافظ «نون وَالقلم وَ ما یسطروُن» است؛ خوشنویسی که سرخط نوخطان قلم و کِلک صُنعش «اَوّلُ ما خَلَقَ الله القَلَم» است و معلّمی که سبق سوادخوانان مکتب عِلمش «عَلَّم بِالقَلَم، عَلَّمَ الاِنسان مالَم یعلَم»؛

استاد ازل کاین خط مشکین رقم اوست  

                                      یارب! چه رقـمهای عجب در قلم اوست

 

سریع القلمی که چون در ازل، قلم بر لوح نهاد، حالات ابد را به طُرفه العینی به دو حرف کاف و نون بر صحیفۀ هستی شرح داد که «جف القَلَم بِما هُوَ کائِنُ اِلی یوم الدّین»؛ خطاطی که ورق گلگونِ گونۀ لیلی صفتان را به خط و سواد خال و خط مخیل و مخطّط ساخت و مجنون وَشانِ سودائی نامه سیاه را به عشق آن سواد در خط انداخت؛

صفحۀ روی بُــتان از خال و خط        کاتـب لــوح و قــلم زیـبا نـهاد

چشم، صاد و زلف، دال و قَد، الف        طُـرّه، لامست و دهان، میمِ مُراد

کِلکِ اسـتاد ازل زین پنـج حرف        «صَد اَلَم» بر روی جـان ما نـهاد

 

طُرفه دستی که اگر کرام الکاتبین به دستیاری و امداد سپهر بوقلمون تا قیامت به کتابت مصحف جمالش خواهند پرداخت، محقّق است که ثلثی از توقیع کمالش در نامه و رقاع دَرج نتوان ساخت، نص که «قُل لَو کانَ البَحر مِداداً لِکَلَمات رَبّی لنفد البحَر قبل اَن تنفد کلماتُ رَبّی وَلَو جِئنا بمثلِهِ مدداً»؛

گـر دریاها مـداد گـردد صــدبار        ور خـامه شود شاخ درخـتان بهار

کاغـذ شــود اوراق سـپهر زنـگار     نتوان صفـتش یکی نوشتن ز هزار

 

و درود بی قیاس عالِمی را که مبتدیان انسان را به تعلیم خط، نصف عِلم داد که «اَلخطَّ نصفَ العِلم» و فرزندان بزرگوار ایشان را به دست خط، تاج کرامت بر سر نهاد که «اکرموا اولادکُم بالکتابه»؛ خطاب خطبۀ خطیب خطّۀ خطایی بر نام اوست و رقم کتاب کنایت مرقوم خط و پیغام او؛ اُمّی، یعنی که اگرچه هرگز دستش قلم بر کاغذ ننهاد، به دستیاری استاد ازل او را نسخ و تعلیق کتب سماوی دست شد:

شد غبار خطّ قـرآنش ز نور        ناسخ تورات و انجیل و زبور

 

صلوات الله علیه و آله و خـصوصاً آن قـلمور قـلمرو درستی و آن مدبّر دبیرستان خداپرستی؛ قـلم زنی که درماندگان بیروزی را به تعلیم حُسن الخط، مفتاح گنجینة رزق به دست داد که «عَلَیکُم بِحُسن الخط فانّهُ مِن مَفاتیحَ الرّزق».

 

  سیدحسین بن روح الله حسینی طبسی ملقّب به صدرجهان (زنده در 974ق) (ن.خ.: گ1ر) در ابتدای رسالۀ صیدیه (صدریه) که به دستور قطبشاه و به روش فقهی شیعی و سنّی حنفی، در باب احکام و مسائل صید و صیادی و خواص طبّی جانوران نگاشته، چنین آورده است:

«سپاس بی قیاس و شکر مَحمَدَت اساس، پادشاهی را سزاوارست که مرغابیانِ دلِ عارفانِ آگاه، شکارِ باز بلندپرواز اویند و آهوانِ شیرگیرِ سیاه چشمانِ فریبنده نگاه، صیدِ کمندِ دلبندِ ارادتِ او؛ صانعی که نفْسِ بَدکیشِ ریاضتِ تکالیفش، سگیست متعلّم و عقلِ دوراندیش در شکارگاه معرفتش، صیادیست به مهارت عَلَم و نَسرِطایر در چنگال عنقای قدرتش، مرغیست بی بال و پر و گاو سپهر در پنجۀ شیر حکمتش، صیدیست لاغر؛ مرغ مرصّع بالِ مهر، بر بَهلۀ صنعتش، بازیست سفید و دالِ آرزومند در شکارگاه عنایتش، صیادیست چشم بر راه امید؛ و درود و سلام و تحیت و اِکرام بر همای بلندْهوای «قاب قَوسَین اَو اَدنی»، عندلیب فصاحتْنوای «سُبحانَ الّذی أسری بعبده»، طاووس گلشنِ «وَ ما اَرسَلناکَ اِلاّ رَحمَه لِلعالَمین»، کبک قهقهه زنِ «کُنتَ نَبیاً وَ آدَمُ بَینَ الماء وَ الطّین»، هدهد بشارتآورِ «لاتَقنَطوا مِن رَحمَهالله»، رهانندۀ وحشیان عُصاه از دام گناه، شکاری شکارگاه معرفت، صیاد عنـقای وحدت و بر آل و عترت و اولاد و ذُریۀ وی که تَذَروان مَرغزار معرفت و قُمریان شاخسار عصمت و طهارت اند».

 

   علاّمه عبدالعلی بیرجندی (ف: 934ق) (ن.خ.: گ1ر) در دیباچة «شرح بیست باب اسطرلاب طوسی» که در 889 هجری ساخته است، چنین زیبا گفته است:

«فاتحۀ خطاب در هر باب و خاتمۀ مقال در همه حال، سپاس و ستایش حکیمی را سزد که درجات ارتفاع آفتاب عزّت و کبریایش به علاقۀ اسطرلاب عقول و مقیاس حواس، روشن نگردد و سیارات نَعماء و ثوابت آلاء بی انتهایش، به وسیلۀ ارصاد افکار و آراء، بر فلکِ احاطه و احصاء به نظر شهود درنیاید «وَ لَهُ الحَمد فِی السَّمواتِ وَ الاَرض وَ هُوَ العَزیزُ الحَکیم» و صِلات صلوات نامیات، به عددالنّجوم فی السّموات، نثار روضۀ منوّر آن نیر اعظم در وسط السّماء جلالت و سعداکبر در بیت الشّرف رسالت و آل بزرگوار و عترت نامدار او که کواکب اقتداء و دَراری برج اصطفاءاند؛ صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اجمعین الی یوم الدّین».

 

  محمّد مازندرانی متخلّص به امانی (ف: 1061ق.) (ن.خ.: گ1ر) رسالۀ «دستورالشّعراء» خود را که بنام شمس الدّوله میرزا محمّدتقی وزیر، در علم عروض و قوافی، در 1048هجری تألیف نموده، این چنین آغاز کرده است:

«ستایش وافر، کاملی را که بارگاه سپهر نیلی چهر را بی هواداری چوب و طنابِ صدر و عرض و ابتدا و ضرب در صحرای طویل و مدید امکان برافراشت و اوتاد و فواصل جبال را سبب آرام بسیط زمین ساخت و نطق سریع البیان مُنسَرِحالتّبیان انسان را رجزخوان معرکۀ ازدواج اصول و امتزاج ارکان گردانید و بحر پُرفیض سخن را به تقارُب لآلی شاهوار، قبول خاطر قریب و غریب مضارع و مُشاکِل آسمانِ خجستهْ تبیان کرد و علم اوزان را از برای میزان اشعار به طبیعت مستقیم موهبت فرمود و فروع زِحافات از جهت انتظام نظم و نَسق اَمانی و آمال به مصراع ماه و سال ارزانی داشت و درود بی قیاس، نثار مطلع قصاید نبوّت و مقطع غزلیات رسالت و اهل بیت اطهارش باد!».

 

  محمّدصادق بن حاجی عبدالعلی تُرشیزی (تبریزی؟) (ن.خ.: گ1ر) در مقدّمة رسالة «شرح خلاصه الحساب»، اینگونه از واژگان حساب و ریاضیات بهره برده است:

«حمد نامحدود، واحدی را که آحاد مفردات مجرّده را مبدأ تکوّن مرکّبات مادیه گردانیده، ایشان را به عقدة عَشَره و مرتبة تِسعه، معقّد و مقید ساخته و هر فردی را به تعین خاص و اثری مناسب که مبدأ چندین خواص و آثار ارجمند تواند بود، متعین و مخصوص فرموده و فیوض لایتناهی آناً فَآناً بر هر فردی بی تضعیف و تنصیف، قسمت نموده «سُبحانَ مِنَ الحَسیب کُلُّ شَیئ حِکمَهً خَفیهً» و درود نامعدود بر محاسب دیوان رسالت (ص) که به مخرج مشترکِ اسلام، کسور اعمال اعداد امّت را صِحاح نموده، مجهول معارضان مباهله را به اربعۀ متناسبۀ اصحاب عِباد معلوم فرموده و بر اولاد و آل و اصحاب او که اصول مراتب دین و جذر مربّع یقین اند».

 

  منصور بن محمّد شیرازی (سدة 8ق) (ن.خ.: گ1ر) در «تشریح الأبدان» که در علم تشریح و کالبدشناسی نگاشته، براعت استهلال را بدین ترتیب ساخته است:

«شکر و سپاس، پادشاهی را سزد و حمد و ثنای بی قیاس، خالقی را رسد که در خلقت انسان، دقایق حکمتش بی پایان و حقایق قدرتش، بُرون از حدّ و بیان؛ علیمی که نوع انسانی را از اجناس مختلفه و اصناف کیفیات متضادّه آراسته و اساس نیت هیکل او را به جمال صورت و کمال هیئت مزین ساخته و به شرف خلعت «وَلَقَد کَرَّمنا بنیآدم وَ حَمَلناهُم فی البَرِّ وَ البَحر وَ رَزَقناهُم مِن الطَّیباتِ وَ فَضَّلناهُم عَلی کَثیرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضیلاً» نواخته؛ قادری که بدن ضعیف را به واسطۀ عِظام، قوّت و انتظام بخشیده و به وسیلۀ عَصَب و عَضَل، مُدرِک و مرتبط و منضبط گردانید؛ حکیمی که اِسالَتِ دَم، درآورده نمود و اِفاضَتِ روح در شرایین فرمود، تَعالی شَأنه و عَظُمُ بُرهانه، که دلایل الوهیتش در هر ذرّه از موجودات، چون خورشیدِ تابان ظاهرست و علامات وحدانیتش در هر فردی از کاینات، چون ماهِ دِرَفشان باهر؛ قادری که به امر کُن فَیکون، چندین نقوش گوناگون بر لوح فطرت و صحیفۀ خلقت نگاشت و اسباب قدرتش، مهد زمین، به اوتاد جبال محکم داشت و تحف تحیات و صِلات صلوات بر ذاتی که غرض اصلی و مقصود کلّی از انشاء عالم و ابداع و ایجاد آدم، وجود باوجود او بود، چنانچه فرمود «لَولاکَ لَما خَلَقتُ الاَفلاکَ» و بر آل و اولاد او که خلاصۀ هَداه طرق دین و زبدۀ سالکان مسالک یقین اند».

 

   محمّد بن منصور دشتکی (سدة 9ق) (ن.خ.: گ1ر) در «جواهرنامه» که در باب شناخت جواهر و اَحجار ثَمین (سنگهای گرانبها) است، سخن را چنین آغاز کرده است:

«ستایش و سپاس بی اندازه و قیاس، صانعی را که جوهری صنعتش، بازار کاینات، به جواهر ثوابت و سیارات آراسته داشت؛ حاکمی که صَیرَفی حکمش دینار آفتاب و دَراهِم کواکب در بازار روزگار روان گردانید؛ مُبدِعی که دُرج سیمابی سپهر، از دَراری پُردُر کرد و گنجینۀ سینۀ عارف، از معارف پُرگوهر ساخت؛ حکیمی که جوهریان پاک را به غَراءِ عشق و هوا با آب و خاک پیوند داد و از ازدواج ایشان، انسان عظیم الشّأن که اعجوبۀ زمان و نادرۀ دوران است، از شبستان نابود به بازارگاه وجود آورد؛ معبودی که عامّۀ عُبّاد را سُبحۀ هزاردانۀ تکلیف در گردن انداخـته، به دارالعبادت کَون و فساد فرستاد و درود نامعدود نثار قافله سالار مسافران وجود که به تأیید نظرِ کیمیااثر، مس وجود خاکیان را با زَر برابر کرد؛ جوهرشناسی که دُرّ یکتای بی همتای وحدت از قعر عمیق بحر کثرت استخراج نمود، عَلَیه دُرَر الصَّلَوه و تُحَف التّحیات وَ عَلی آله وَ عِترَته، جواهر معدن الدّرایه و نجوم فلک الهدایه».

 

 مولانا جمال الدّین ابواسحاق شیرازی حلاّج، معروف به بُسحق اطعمه (ف: 814ق) (ن.خ.: گ1ر) در آغاز رسالۀ «کنزالاشتهاء» خود که به مدح «اطعمه و اشربه» پرداخته، گفته است:

«سپاس بی قیاس و حمد بی حد، رازق بی سبب و خالق بی تعب را که حلوای دلپذیر بیان به سرانگشت زبان بر طبقچۀ دهان انسان نهاد و از منبع لطف و مشرب عَذْبِ سخنوری و چشمۀ آب حیات نَعتِ دَری، دری بر دل ایشان بگشاد و سِماط بنده پروری برای آدمی و دیو و پری کشید و رَواتِب إنعام او به بَـهایم و وحوش و أنعام رسید؛ قرص زمین، گِرده ای از تنور حکمت اوست و گِردْخوانِ سما، دودی از آتشدان قدرت او؛ کوه باشکوه، هیزم دان مطبخ نِعَم اوست و ابر سَقّاوَش، آبکش شربتخانۀ کرم او؛

ادیــم زمـــین سفـــرۀ عـــام اوســت  

                                              بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست

چــنان پــهـن خــوان کــرم گســتَرَد   

                                             که سیــــمرغ در قـــاف روزی خــورَد

 

و صلوات بی شمار، به عددالحُبوب و الثّمار، بر باسط بساط ایمان و داعی خلایق به امر خالق بر مائدۀ احسان جِنان؛ میزبان خوان وفا مکرّم مجتبی، محمّد مصطفی (ص)، آن که بزغالۀ بریان بی وسیلۀ زبان با او سخن گفتی و از غایت لطافت طبیعت و نهایت حلاوت طینت، حلوا و عسل دوست داشتی و با آتش تفکّر در محلّ خوف، دیگ سینۀ مبارکش جوش زدی؛

پُرجوشْ دیگِ سینه چه داری که می پزند   

                                          در مطـبخِ أبیـت، تو را گـونه گـون طعام»

 

 مولانا محمود نظام الدّین قاری (ف: 993ق) (1303: 7) در ابتدای «دیوان البسه» که به تتبّع و تقلید از مولانا بُسحق اطعمه، در توصیف البسه و اقمشه سروده، چنین گفته است:

«نفایس حمد و اجناس ثنا، خزاینِ افضالِ کریمِ خطاپوشی را سزد که «الکِبریاء رَدائی و العَظِمَه اِزاری» کِسوَت الوهیت و لباس ربوبیت اوست؛ خرگاهِ اطلسِ چرخی مُطَبَّقِ آسمان را شقّة خارای کوه بر دامن دوخت و مشعلة برق در خیام سحاب برافروخت؛ دیبای سیمگونِ ابرِ مَطیر، اَبرة سنجابِ سپهرِ مستدیر گردانید «الّذی جَعَلَ لَکُم اللَّیل لباساً وَ النَّوم سباتاً»؛ قَطیفة آلخورشید، چتر شاهی اوست و تُتُقِ دارایی افق، مُزَین ایوان قدرت نامتناهی او؛

شام را بر فرق بنـهاده کلاهی از سمور 

                                             صبح را در بر فکنده پوستینی از فَنَک

 

و صلوات بی شمار به عدد پود و تار، بر آن پادشاه سریرِ رسالت و ماهِ مسندِ جلالت و آن مُشَرَّف به تشریف «یا اَیهَا المُدَّثـِّر» و آن مُحَلّی به حِلیة «وَ ثیابکَ فَطَهِّر»؛

ای پایۀ جــلالِ تو را چرخ، صندلی    

                                                  وی مسندِ کمالِ تو را عـرش، متّکا

و به آلعبا و اصحاب ظلّ لوای آن حضرت تا دامن قیامت باد!».

 

   سیدمحمّد بن احمد نصرالاطبّاء (سدة 13و 14ق) (ن.خ.: گ1ر) که در رسالة «حفظ الصّحّه» به مسئله بهداشت و سلامتی پرداخته، سخن، چنین آغاز کرده است:

«تدوین کتاب حفظ صحّت و تألیف دفتر معرفت و درایت آن را رسد که در فاتحت فکرت و ختم سخن از حمد و شُکر صانع مُدرِک تن نزند و نقد ستایش و پرستش، آفرینندة جان و خرد را عیار درستی افکار و صحّت مِزاج و بهترین وسیلة استشفاء امراض صدور و آلام قلوب داند؛ مگر تواند از کالبد انسان که اشرف مخلوقات حضرت عزّت، جَلَّ شَأنُه، است تحقیقی کند و دستورالعملهایی دهد که صحّت مِزاج منوط به آنهاست و راههایی بنماید که مشی در آنها انسان را قابل عبادت می گرداند، چه تا بدن سالم نباشد، عبادت درست به آن تعلّق نمی گیرد، چنانکه شافی آلام صدریه و مُزیل اَسقام قلبیه، جوهرالجواهر و خلاصه العناصر، هادی سُبُل و پیشوای عالم اصطفاء، محمّد مصطفی (ص) فرموده «العلمُ علمان؛ علم الأبدان و علم الأدیان».

 

   در مقدّمۀ «ترجمۀ ژیمناستیک نظام» اثر ای. مِشین (E. Méchine) (ن.خ.: گ1ر) ـ معلّم مشّاق افواج پیاده در عهد ناصری ـ که برای ناصرالدّینشاه قاجار نوشته شده، آمده است:

«دانا و توانا پروردگاری را حمد رواست که از حرکت و ورزش اجرام و طبایع، اعضای ناتوان و افکار نادان را قدرت تنومندی و قوّة بِخرَدی ارزانی فرموده؛ قادر و حکیمی را ثنا سزاست که از ودیعۀ قانون، پژوهش خیال آدم و اندیشه اش به استدراک هر فنون رهنمون نموده؛ زِهی خالقی که پرتو اثرش، دسته بندِ بندبندهای امکان وجود است و خَهی پادشاهی که توجّه قدرتش، پنجه گشای پنجه پنجه های صورت اعیان به شهودِ پاشنۀ نظامش، در جوّ نامحدود، ستونِ بیستونْ افلاک را استوار دارد و پایۀ انتظامش، محور فِکَر در خطّ گونیای استادِ ایجاد برقرار آرد».

 

  فرصت الدّوله شیرازی (ف: 1299ش) (1375: 1) در دیباچۀ رسالۀ «بُحورالألحان» که در علم موسیقی و نسبت آن با عَروض نوشته، چنین آورده است:

«حمدِ شایان و شکر بی پایان سامع الاصواتی را سزاست که نغمه سرایان خوش آواز و سرودگویان عراق و حجاز، در چهارگاهِ جهان و حصارِ دوران از تاجیک و تُرک، به نواهای کوچک و بزرگ که در خارائی دل شرر زند و در دلِ خارا اثر کند، بیاتاً و ظلولاً به وصف کمالش مترنّم اند و به نَعت جلالش متنـعّم، عشّاق وار در هر نهفت و آشکار، مویه کنان، شور عشق بر سر دارند و به گدائی درش بر شه ناز آرند؛ بهراستی با حبّ او مؤالف اند و با غیر او مخالف؛ به غَلَباتِ هوای شوقش مغلوب اند و به جَلَواتِ آثار عشقش مجذوب.

عشّاق حجـاز و نغمه سنجان عراق  

                                              از کوچک و از بزرگ در بزم وفاق

گردند مؤالـف چو به هم درفکـنند      

                                              شـوری ز نـوای عشق او در آفاق

 

و مغنّیانِ رامتینْچنگ و خنیاگرانِ نکیساآهنگ، چنگ آسا پشت به عبادتش خم ساخته اند و طنبورْسان، دل از غیر پرداخته و به مقام طاعتش چون دف، حلقه به گوش اند و از خوف مخالفتش مانند بربط به خروش؛ با مِهر او چون نی بر هر بندی، سازی دارند و با محبّت او به هر تاری از رشتۀ جان، آوازی؛

آن زمـزمــه و نـوای نـی را دَم ازوست 

                                           در تار طــرب نغـمۀ زیر و بـم ازوست

در دایــرۀ بنـدگی اش همـچون چـنگ  

                                        یکسر همه را پشت عبادت خم ازوست

 

و درود بی حدّ و نَعت بی عدّ، بر شاه بیت دیوان بزرگواری و فرد انتخاب دفتر سالاری، مطلع قصیدۀ دین پروری و مقطع غزل پیغمبری، هادی عروض هدایت و ماحی علل و غَوایت،

محمّد مطلع دیوان عالم                محمّد مخزن اسرار آدم

و بر آل طاهرینش که پیشوایان خیل بشرند و ائمّة اثنیعشر، صلوات الله علیهم اجمعین»

و در انتها؛ با ذکر براعت استهلالی که در آغاز «عقدنامۀ آقامیرزامحـمّدخلیل و فاطمه سلطان خانم» (از گنجینه کتابخانه و موزۀ ملّی ملک) آمده و تاریخ 1304هجری را داراست، این نوشته را به پایان میبریم:

«حمد و سپاس فزون از حدّ و قیاس، آفریدگاری را سزاست، جلّ جلاله و عمّ نواله، که مَشّاطة ارادتش به آرایش قلم «کُن»، چهرۀ نوعروسِ زمین را آرایشِ خوش داده، به عقد دامادِ فلک درآورد و غازه کار مشیت اش، به خامۀ «فَیکون»، اُمّهاتِ اربعه را زینت فرموده، بعد از تزویج به آباء سَبعه، موالید ثلثه را پدیدار کرد؛ خالقی که دیدۀ بصیرت از دیدار جمال احدیت او خیره و تیره گشته و سیمرغ فکرت در اوج هوای هویت او بال قدرت و امکان شکسته و همای روحانیت در پرتو خورشید اُلوهـیت او پَر استطاعت و توان سوخته و درود نامعدود بر شمع جمع رُسُل، خورشید سپهر رسالت، ماه فلکْ جلالت، مشتری چرخ سعادت، قطب گردون سیادت، حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفی (ص) و بر آل اطهار و عترت ابرار آن بزرگوار که هر یک گوهر یکتای دریای عصمت و دُرّ گرانبهای صدف طهارت اند».     

 

کتابنامه

کتابهای چاپی:

* ابن ابی الأصبع (1383ق)، «تحریر التحبیر»، تحقیق و شرح از حفنی محمّد شرف، مصر: مکتبه نهضه مصر بالفجاله.

* ابن حجّت حموی، شیخ تقی الدّین ابوبکر علی (بیتا)، «خزانه الأدب و غایه الأرب»، بیروت: دارالقاموس حدیث.

* ابن سنان خفاجی، ابومحمّد عبدالله بن محمّد بن سعید (1389ق)، «سرّالفصاحه»، شرح و تصحیح از عبدالمتعال الصعیدی، مصر: مکتبه و مطبعة محمّد علی صبیح و اولاده.

* ابن معتّز، عبدالله (1967)، «البدیع»، تحقیق و تعلیق از اغناطیوس کراتشکوفسکی، بغداد: چاپ افست.

* ابن معصوم، السّید علی صدرالدّین (1388ق)، «انوارالرّبیع فی انواع البدیع»، 7ج، ج1، تحقیق از شاکر هادی شکر، کربلاء: مکتبه العرفان.

ابن منقذ، اسامه (بیتا)، «البدیع فی نقدالشّعر»، تحقیق از دکتر احمد احمد بدوی و دکتر حامد عبدالمجید، مصر: وزاره الثقافه و الارشاد القومی.

* ابوهلال عسکری، حسن بن عبدالله بن سهل (بیتا)، «کتاب الصّناعتین الکتابه و الشّعر»، از علی محمّد الجباوی و محمّد ابوالفضل ابراهیم، مصر: مطبعۀ عیسی البابی الحلبی و شرکاه.

* اسلامی نَدوشن، محمّدعلی (1380)، «داستان داستانها»، چاپ هفتم، تهران: انتشارات آثار.

* بنایی، علی بن محمّد (1368)، «رساله در موسیقی»، متعلّق به کتابخانۀ شخصی دکتر یوسف نیری، چاپ عکسی، به اهتمام داریوش صفوت و تقی بینش، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.

* تفتازانی، سعدالدّین (بیتا)، «مطوّل»، چاپ سنگی، به خط محمّدکاظم.

* جاحِظ بصری، ابوعثمان عمرو بن بحر (1395ق)، «البیان و التّبیین»، تحقیق و شرح از عبدالسّلام محمّد هارون، 4ج در 2 مجلّد، ج1، چاپ چهارم، مصر: مکتبه الخانجی.

* خطیب قزوینی، محمّد بن عبدالرّحمن (1363)، «تلخیص المفتاح فی المعانی و البیان و البدیع»، چاپ دوّم، قم.

* دادبه، اصغر (1381)، «براعت استهلال»، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج 11 (بابافرج تبریزی ـ برماوی)، تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.

دویدری، محمّدهاشم (1390ق)، «شرح التّلخیص فی علوم البلاغه»، دمشق: منشورات دارالحکمه.

* رادویانی، محمّد بن عمر (1949)، «ترجمان البلاغه»، به اهتمام و تصحیح و حواشی و توضیحات احمد آتش، استانبول: چاپخانۀ خروس.

* شاملو، احمد (1380)، «مجموعه آثار»، دفتر یکم: شعرها 1378-1323، به کوشش نیاز یعقوبشاهی، تهران: زمانه ـ نگاه.

* صَباحی بیدگُلی، حاجی سلیمان (بیتا)، «دیوان اشعار»، به کوشش احمد کرمی، تهران: انتشارات ما.

* صَرامی، قدمعلی (1383)، «از رنگ گُل تا رنج خار»، چاپ چهارم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

* صَیرَفی (1373)، «گلزار صفا»، رسالاتی در خوشنویسی و هنرهای وابسته، به اهتمام حمیدرضا قلیچ خانی، تهران: روزنه.

* علوی مقدّم، سیدمحمّد (1369)، «براعت استهلال»، مشکات، شمارة 26.

* فرشیدوَرد، خسرو (1363)، «دربارة ادبیات و نقد ادبی»، تهران: امیرکبیر.

* فرصت الدّوله شیرازی، سید میرزا محمّدنصیر (1375)، «بُحورالألحان»، به اهتمام محمّدقاسم صالح رامسری، تهران: انتشارات فروغی.

* قاری یزدی، مولانا نظام الدّین محمود بن امیر احمد (1303ق)، «دیوان البسه»، چاپ سنگی، استانبول: مطبعۀ ابوالضیاء.

* كزّازی، میرجلال الدّین (1381)، «زیبا شناسی پارسی (بدیع)»، تهران: كتاب ماد.

* [گمنام] (بیتا)، «شروح التّلخیص»، 4ج، ج4، افست از روی چاپ مصر، قم: انتشارات کتابخانۀ اسماعیلیان.

نسخه های خطّی:

* بُسحق اطعمه، جلال الدّین ابواسحاق احمد بن حلاّج، «کنزالاشتهاء»، شمارة 1/4925، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* بلخی، مولانا جلال الدّین محمّد، «مثنوی معنوی»، شمارۀ 5981، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* بیرجندی، نظام الدّین عبدالعلی بن محمّد بن حسین، «شرح بیست باب اسطرلاب خواجه نصیرالدّین طوسی»، شمارة 2066، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* ترشیزی (تبریزی؟)، محمّدصادق بن حاجی عبدالعلی، «شرح خلاصه الحساب»، شمارة 3419، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* جامی، نورالدّین عبدالرّحمن، «کلیات جامی»، شمارة 5059، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* حسینی طبسی، سید حسین بن روحالله، «رسالۀ صیدیه (صدریه)»، شمارۀ 1644، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* دشتکی، محمّد بن منصور، «جواهرنامه»، شمارة 853، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* رفیقی هروی، مجنون بن محمود، «خط و سواد»، شمارة 7/526، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* سعدی، شیخ مصلح الدّین عبدالله، «کلیات سعدی»، شمارة 5991، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* شیرازی، منصور بن محمّد، «تشریح الأبدان»، شمارۀ 6000، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* فردوسی، ابوالقاسم، «شاهنامه»، شمارۀ 5986، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* مازندرانی، محمّد، «دستورالشّعراء»، شمارۀ 545، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* محتشم کاشانی، علی بن احمد، «دوازده بند»، شمارۀ 51/5085، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* مِشین، ای.، «ترجمۀ  ژیمناستیک نظام»، مترجم ناشناس، شمارۀ 2923، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* نصرالاطبّاء، سیدمحمّد بن احمد، «حفظ الصحّه»، شمارۀ 4450، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف، «خمسه»، شمارۀ 5122، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

* ـــــــــــــــ، ــــــــــــــــــ، «خمسه»، شمارۀ 5225، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.                                                                    

مطلب به بهانه برپایی نمایشگاه آغازنامه در کتابخانه و موزه ملی ملک دراردیبهشت و خرداد ماه 1394 خورشیدی نگاشته شده است.

منبع: انسان شناسی و فرهنگ

  

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: