زنی با ترنّم ملکوت / فرشید افشار

1395/12/22 ۰۸:۱۳

زنی با ترنّم ملکوت / فرشید افشار

در جای جای ایران، سرزمین باستانی ما، زنان بافضیلتی بوده و هستند که در زیج و خلوت و حجاب خود کارهای باارزش و آثار گرانبهایی از نقد و ادب و شعر و آموزش و هنر و اخلاق و پاک‌زیستی دارند و در رؤیای بیکران لاهوت، از جاذبه‌های ناسوت و جلوه‌گری برای هنر خود، خویشتنن‌داری می‌کنند. رفتارشان، کارشان و منش‌شان اعتباری و ارزش و معنویتی دارد

 

در جای جای ایران، سرزمین باستانی ما، زنان بافضیلتی بوده و هستند که در زیج و خلوت و حجاب خود کارهای باارزش و آثار گرانبهایی از نقد و ادب و شعر و آموزش و هنر و اخلاق و پاک‌زیستی دارند و در رؤیای بیکران لاهوت، از جاذبه‌های ناسوت و جلوه‌گری برای هنر خود، خویشتنن‌داری می‌کنند. رفتارشان، کارشان و منش‌شان اعتباری و ارزش و معنویتی دارد، پربار از تفکر و الهام و انگیزه و سرشار از آرمان‌های بزرگ؛ اما در صحنه اجتماع به دورند از خودنمایی، ایشان فقط به تقرب درگاه الهی می‌اندیشند و به عاقبت کار و بسیار طالب آنند که پندارها و اعمال نیکشان در احوال مردمان، در دل جریده عالم ثبت و ضبط شود، تا توشه‌ای باشد ابدی برای وصال به معبود. کرامت و رفتار این زنان والا در پوششی از الطاف الهی محصور می‌ماند تا در دو دنیا به حساب آید. یکی از این زنان منزه، قدسیه فیروزان بود.

 

قدسیه فیروزان

روانشاد بانو قدسیه فیروزان در یک خاندان فاضل رشد و نمو یافت؛ خاندانی که تمام همّ و غمشان تربیت و تعلیم فرزندانی منزه بود. خاندان فیروزان همه درس‌خوانده و تعلیم دیده‌اند، آن‌سان که علم را با عمل و ادب و ایمان به کار می‌بندند. او در سال ۱۳۰۶ شمسی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش کارمند عالیرتبه و مورد اعتماد وزارت پست و تلگراف و تلفن بود و رئیس تلگراف‌خانه دربار، مادرش بانو فخرالملوک، از خاندان قاجار بود. همسرش مرحوم شهید ابوالمعالی شهیدی از خاندان اصیل روحانی و از دبیران برجسته و مجرب آموزش و پرورش بود که چند ماهی پس از وقوع انقلاب اسلامی به شهادت رسید.(برگرفته از پیشگفتار کتاب ترنم ملکوت، سروده های قدسیه فیروزان )

از او مجموعه اشعاری به نام «ترنم ملکوت» به یادگار مانده که نمایه‌ای از سیر و سلوکش و عمق حقیقت‌طلبی اوست. او شیفته پیامبر اکرم(ص)، ائمه و خاندان نبوت بود. رد پای این رهپویی و عشق به عترت، در اشعارش به‌وضوح پدیدار است. بیان عظمت پیامبر(ص) و خاندانش از وصف روحِ حاکم بر اماکن مقدس تا اوج عرش در کنار مدحها و مراثی و ندبه‌ها در وصف مصائب آن خاندان پاک، در ترنم ملکوت به جان خواندنی است. او چنان مجذوب تشعشع و انوار فروزان و بارقه فضلِ خاندانِ قدسی پیامبر(ص) است، که اشعار و رفتار و وجناتش، در تمامی عمر پر برکتش، سرشار از عشق و شور و جذبه آنان است.

کتاب شعر قدسیه فیروزان از آغاز تا انتها مؤید این ادعاست، از جایی که زیر عنوان نماز سروده است:

خوشا عرشی شدن، فرشی گسستن

به معراج نماز حق نشستن

خوشا از ماسِوا پیمان بریدن

سبوی عهد بیگانه شکستن

خوشا پرواز فوق آسمان‌ها

رسیدن بر فراز کهکشان‌ها

بریدن رشته پیوند و الفت

گذشتن از طلسم این و آنها

ز هر جا نغمه وحدت شنفتن

ز غیر او رُخ از هر کس نهفتن

همه آثار او دیدن به هر جا

سپس با جان و دل تکبیرگفتن

به نام او سخن آغاز کردن

به حمد و رحمتش لب بازکردن

به یاد او سرودن شعر هستی

ورا در عمق جان آوازکردن

سخن با مالک محشر بگوید

طریق بندگی با سر بپوید

صراط مستقیمی در همه عمر

ز لطف حضرت داور بجوید

ز باغ وصل جانان گل بچیند

هدایت را به راه او ببیند

به شکر آشنایی با حریمش

ز ره گم‌کردگان دستی بگیرد

خوشا تعظیم درگاه خداوند

رکوعی که شیاطین را کند بند

به تسبیحش بدان در سجده عشق

دل از مِهر خدا بایست آکند

 

من با این زن با فضیلت از دیرگاه خاطره‌ها دارم. سالهای سال با خواهرانم و جمعی دیگر از دوستان با او همنفس و همقدم بودم. صحراهای دماوند و کرانه‌های گندمزارها و رودخانه‌ها و دامنه‌های البرز را مشتاقانه می‌پیمودیم و با هم سخن از زیبایی‌ها می‌گفتیم و از خداوند و شگفتی‌های آفرینش می‌سرودیم. او زنی مهربان، نکته‌دان و طبیعت‌دوست بود. بعضا شعرهایش را برایمان می‌خواند و در هر فرصتی از عشق به خدا و ایمان به او می‌گفت. با او گاه به پای درخت« مقدس» می‌رفتیم؛ تک‌درخت نارونی در صحرا، اما پر بار و سرسبز که پدرم آن را به این نام می‌خواند. در سایه‌اش می‌نشستیم و غرق در صحبت می‌شدیم. قدسیه خانم با آنکه از من بزرگتر بود؛ اما با من همدم و چون خواهری بزرگ خیرخواه و راهنمایم بود.

پائین تر از آنجا و بالاتر از باغ ما چشمه‌ای بود به نام « لهوار» چشمه‌ای زاینده و زلال، کنار آن سنگفرش هایی صاف و در کنارش کوچه‌ای باریک و مشجر، با خواهرانم و قدسیه خانم آنجا می‌نشستیم و دوستم پروین با صدایی آرام نجوا می‌کرد! دلهره داشتیم تا مبادا کسی صدایمان را بشنود. راه که می‌افتادیم، قدسیه‌خانم چادرهای سفیدمان را پایین می‌کشید تا گزند نگاههای نامحرم به ما نرسد، من به شوخی می‌گفتم: «این‌گونه می‌کنی که ما جلوی پایمان را هم نبینیم!» او که خود اهل طنز بود و با طنزهای من نیز آشنا، آرام و دلنشین می‌خندید و تأیید می‌کرد!

یاد آن ایام برایم به اندازه‌ای شیرین است که تعبیر پدرم از آن مکان و آن یاران موافق را بر آن برمی‌گزینم: گذر از دالان بهشت. قدسیه خانم چهره‌ای روشن و تابناک داشت، همیشه مشتاق شنیدن اشعارش بودیم، گاهی هم برایش از شعرهایم می‌خواندم و از هم حظی وافر می‌بردیم. تابستان‌ها که به دماوند می‌رفتیم، مقارن با محرم ، او یار غار ما بود. از تکیه «فرامه» تا تکیه«چالیکا» و از تکیه «محل قاضی» تا تکیه «محل درویش» همه و همه را عاشقانه می‌پیمودیم و می‌نشستیم و می‌شنیدیم و عاشقانه می‌گریستیم، گاه نیز من اشعار مرثیه و نوحه‌های تعزیه را به آهنگ و به آرامی می‌خواندم: جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید

سرشار از شوق بودیم و پوینده شعور. قدسیه خانم نه در حرف بلکه در عمل دیندار و اخلاق‌مدار بود. همه اطرافیانش از دوستان و بستگان چشم به رفتار او و نه تنها دل در گفتار او داشتند. حضورش آرامشبخش و پر محتوا بود. سادگی و کم‌گویی خصیصه بارز او بود، دائم در حال ذکر یا مطالعه و مباحثه هدفمند بود. در سالهای اخیر، محل سکونتش در محل زرگنده، به طور پیوسته محل برگزاری مجالس انس با ائمه یا قرائت و تفسیر قرآن و احکام بود که با نظم و در هر حالی به همت او برقرار می‌شد.

ابن بانوی بافضیلت و تقوا سرانجام پس از عمری با برکت، به دیدار حق شتافت و در بهشت جاوید منزل گزید. هدف این کمترین از بیان فضایل، و اخلاص این بانوی بزرگوار، تنها قدرشناسی از بانوان بزرگی است که به‌رغم همه فضایل و عظمت روحشان، بنا بر حجب و فروتنی خود، کمتر توسط اجتماع شناخته شده اند، با آنکه می‌توانستند الگو ها و اسوه هایی بی نظیر برای هدایت جامعه و جوانان به سوی اخلاق نیک و کردار متعالی باشند، زنانی این‌گونه در جامعه ما بسیارند، هرچند به ظاهر از آنها نامی و نشانی نیست. حسن ختام این یادواره، شعری است از مجموعه اشعار آن بزرگوار در ابراز ارادت به امام رضا(ع) با عنوان دل سودایی:

دل سودایی من باز تمنا دارد

هوس درگه آن مهر دل‌آرا دارد

هر که رفت از برِ ما برد ز من پیغامی

نه سرِ پاسخم آن مظهر یکتا دارد

ز کَفَم دل بگرفت و دگرم باز نداد

عجب این پاره خون رتبه والا دارد

دل پریشان شد و بر چهره ز اشکم شبنم

باغبان کی سرِ گلگشت و تماشا دارد

آتش ار زد به دلم جلوه جانانه چه باک

بال و پر سوخته از شمع چه پروا دارد

پی پرواز به سویش چو اسیران قفس

تا برآید دلم از سینه چه غوغا دارد

نه هوای چمنم هست و نه میل گلزار

خاطرم عشق رخ زاده موسی دارد

روضه خلد برین را چه کنم بی رُخ دوست

دل ز من قرب خداوند تقاضا دارد

قدسیا، آنچه ز خسرو برسد شیرین است

وصل و هجران بر دلداده چه معنا دارد؟

 

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: