واقع‌گرایی سیاسی در آینه سیاسـت‌نامه‌نویسی / علی اشرف نظری - بخش دوم

1395/12/1 ۰۷:۳۵

واقع‌گرایی سیاسی در آینه سیاسـت‌نامه‌نویسی / علی اشرف نظری - بخش دوم

ماکیاول با گسست از منطق اخلاقی سیاستنامه‌نویسی، شالوده‌ای نو برای بنیادگذاری سیاست فراهم می‌کند که آغاز دورانی تازه در تاریخ اندیشه سیاسی است. او دریافتی از قدرت سیاسی را به نمایش گذاشت که با الزامات زمان سازگار بود؛ الزاماتی که با منطق از سویی و اخلاق سنتی از سوی دیگر همخوانی نداشت.

بازخوانی اندیشه سیاسی ماکیاول و خواجه نظام‌الملک

 

ماکیاول با گسست از منطق اخلاقی سیاستنامه‌نویسی، شالوده‌ای نو برای بنیادگذاری سیاست فراهم می‌کند که آغاز دورانی تازه در تاریخ اندیشه سیاسی است. او دریافتی از قدرت سیاسی را به نمایش گذاشت که با الزامات زمان سازگار بود؛ الزاماتی که با منطق از سویی و اخلاق سنتی از سوی دیگر همخوانی نداشت. در این بنیادگذاری نو، سیاست بیش از آنکه دنباله اخلاق، یا اخلاق دیباچه‌ای بر آن باشد، همچون دیباچه‌ای بر جنگ است و مرتبط با منطق و کارکرد آن می‌تواند بررسی شود. ماکیاول با جابه‌جا کردن سیاست از قلمرو اخلاق به گستره جنگ، قدرت سیاسی را با توجه به ساختار نوآیین مورد بررسی قرار می‌دهد که همچون صخره‌ای یکپارچه و ایستا نیست، بلکه برآیند رابطه نیروها و واقعیتی متکثر در عین وحدت است (طباطبایی، ۴۹۵:۱۳۸۲ـ۴۹۴).

با این همه، از دید ماکیاول سیاست نیز اخلاق ویژه خود را دارد و او ضمن اتخاذ رویکردی کارکردگرایانه (و شاید ابزارانگارانه)، به اخلاق و مذهب به عنوان نیرویی اجتماعی می‌پردازد. او بر آن بود که هر شهریار باید یک رشته اصول اخلاقی و موعظه‌های دینی را در جهت استوار شدن شالوده‌های نظام سیاسی و پادشاهی به کار برد. درنتیجه، دیدگاه ماکیاول خالی از مرجحات اخلاقی نیست، بلکه با رویکردی واقع‌بینانه، به پی‌ریزی نگرشی واقع‌بینانه از سیاست پرداخته است.

آیزایا برلین در تفسیر خود از ماکیاول، بر آن است که نوآوری اندیشه‌های او، در ایجاد افقی تازه از اخلاق سیاسی است که در تقابل با نگرش‌های ساده‌انگارانه از اخلاق قرار می‌گیرد. در این تعبیر از اخلاق، انسان خردمندی که بتواند واقعیت را دریابد، خواهد توانست زندگی و ارزشهای اخلاقی خویش را درک کند. آنچه ماکیاول را از دیگران متمایز می‌کند، نه طرح اخلاقی متمایز بر پایه ارزشهای ویژه سیاسی، بلکه ایجاد تمایزی جدی میان دو دسته ارزشهای سازش‌ناپذیر در زندگی و در نتیجه دو گونه اخلاق است:

نخست، اخلاق جهان غیر مسیحی که ارزشهای آن شجاعت، نیرومندی، شکیبایی در سختی، کامیابی و رفاه عمومی، نظم و انضباط، عدالت و بالاتر از همه، تأکید بر دانش و نیرویی است که برای پاسداری از توانمندی‌ها و کامیابی‌ها مورد نیاز است و برای خوانندگان دوران رنسانس، روزگار پریکلس در آتن و جمهوری رُم قدیم نمونه‌های مطلوب چنین ارزش‌هایی است.

دوم، در برابر این اخلاق، اخلاق مسیحی وجود دارد. ارزشهای مسیحیت عبارت است از: نیکوکاری و بخشش، ترحم و شفقت، رضایت، عشق به خداوند، بخشیدن دشمنان، بی‌توجهی به نعمت‌های این‌جهانی، باور داشتن گناه نخستین، باور داشتن به زندگی آن‌جهانی و رستگاری روح.

ماکیاول متقاعد شده بود که اندیشه‌هایی که در مسیحیت فضیلت‌های محوری شمرده می‌شود، موانعی بزرگ بر سر راه ایجاد جامعه‌ای است که او آرزویش را داشت. او بی‌آنکه ارزشهای مسیحیت را مذموم قلمداد کند، از تلاش برای تحقق دوباره شکوه و افتخار جامعه در دوران آتن و رُم سخن می‌گوید؛ جامعه‌ای که می‌تواند خواست‌ها و منافع انسان‌ها را برآورد (Berlin,2000:43-44).

در روش‌شناسی ماکیاول، تنها روندها و پدیده‌های واقعی در زندگی سیاسی اعتبار دارد و بیرون از واقعیات، هر سیاستی بی‌ارزش است. آثار وی نیز متأثر از همین واقع‌گرایی سیاسی، مجموعه‌ای از تجارب سیاسی ـ اجتماعی یک سیاستمدار بزرگ است که در پی عرضه دیدگاهی تازه از سیاست، مایه گرفته از واقعیات انسانی است. ماکیاول هدف خود را کشف شیوه‌ها و روشهای تازه می‌دانست و کارش را همانند جستجو برای «کشف سرزمین‌ها و دریاهای ناشناخته» می‌پنداشت؛ سرزمین‌های نویافته‌ای که می‌بایست با بهره‌گیری از دانش تجربی دقیق و استدلال‌های قیاسی و استقرایی شناخته می‌شد و پیکره سیاسی مدرن را در سده‌های بعد شکل می‌بخشید. با توجه به نگرش دقیق ماکیاول به پدیده‌های سیاسی و تلاشش برای شناخت آنها (برپایه معیارهای روش‌شناختی سده شانزدهم) می‌توان به تأسی از ارنست کاسیرر گفت: «ماکیاول تحولات سیاسی را با همان روحیه‌ای بررسی می‌کرد که گالیله، حرکت اجرام آسمانی را» (کاسیرر:۲۲۸).

 

ت)دیدگاه ماکیاول درباره قدرت سیاسی

نقطه عزیمت فکری و محور اندیشه سیاسی ماکیاول را می‌توان تأمل درباره ماهیت قدرت و یافتن راههایی برای تثبیت و گسترش آن دانست. وی بر آن می‌شود که کنشهای معطوف به قدرت را در زندگی سیاسی شناسایی کند. از دید او زندگی سیاسی، معطوف به جستجوی قدرت است؛ زیرا همه گرایشی ذاتی به قدرت دارند؛ هرچند این گرایش در «اقلیت» و «عامه» مردمان متفاوت است. اقلیت مردمان، عطش سیری‌ناپذیری به قدرت دارند و نخستین انگیزه‌شان، دستیابی به سلطه بر دیگران است. اما با وجود گرایش توده‌ها به قدرت، انگیزه قدرت‌طلبی در آنان به خواب رفته است (بلوم:۴۱۵). از این دیدگاه، قدرت، لازمه زندگی سیاسی به ‌شمار می‌رود و سیاست، کشمکشی است میان قدرت، اراده عمل و مردانگی از یک ‌سو، و نیروی مقاومت‌ناپذیر و پیش‌بینی ناشدنی بخت و تصادف از سوی دیگر. «مفهوم لیاقت [اراده] بیانگر به کار بستن ضرورت‌ها برای توفیق سیاسی و نظامی و مفهوم بخت‌، نشان‌دهنده نیروی اتفاق است که فرد لایق باید برای رسیدن به هدف از آن استفاده کند» (جهانبگلو:۱۴ـ۱۳).

خاستگاه قدرت را باید در پیوند دیالکتیکی لیاقت (اراده) و بخت جست. آموزه اصلی کتاب شهریار چنین است: «فضیلت مرد بزرگ در آن است که بتواند به ساختار خاص میدان عمل نیروها که قدرت در آن به کار می‌رود، توجه دقیق داشته باشد و بین گرایش‌های بزرگان [اقلیت] (حکومت و سرکوبی) و امیال مردم (فرمان نبردن و سرکوب نشدن) به کمک نیرو، هوش و صلابت منش خویش، طوری رفتار کند که جاه‌طلبی و میل به پیروزی او با استقرار دولت پایدار در اوضاعی اضطراری، که هیچ‌گاه نمی‌توان قدرت را کاملا به‌ دست آمده دانست، بلکه پیوسته باید آن را از نو ساخت، هماهنگ باشد» (اسپکتور، ۱۹۶:۱۳۸۲).

برداشت ماکیاول از قدرت، مشروط و وابسته، راهبردی و سازمانی است و بیشتر در قالب اصطلاحات و تعابیری فردگرایانه مطرح می‌شود. از آنجا که در اندیشه سیاسی او اصولی کلی و ابدی وجود ندارد، مسئله اصلی او، تفسیر راهبردهایی است که می‌تواند با توجه به رابطه نیروها و اوضاع زمانی و مکانی به بهترین وجه ممکن در پهنه سیال و پُر خطر سیاست، کلیت نظام‌مند قدرت را حفظ کند. او ضمن نفی امکان در انداختن «روایتی کلان» درباره امکان استقرار و نگهداشت قدرت، مسئله دستیابی به قدرت و نگهداشت آن را به‌گونه مشروط و محدود مورد توجه قرار می‌دهد که در آن بازی قدرت، در بر دارنده مانورهای استراتژیک در اوضاع و احوالی ویژه است و برآیند زد و بندها، گفتگو، فریب و کشمکش است تا اسطوره‌ای مربوط به عمل اخلاقی.

ماکیاول در مقام یک «استراتژیست» بر آن می‌شود تا شهریار را در رساندن به هدفهایش یاری دهد و اسطوره‌های مربوط به عمل اخلاقی، به جای آنکه قواعد بازی را شکل دهد، به ‌صورت منابع بازیگران درآید. در این تصور، «قدرت، یعنی کارایی و تأثیر استراتژی‌ها برای اینکه در برابر استراتژی‌های دیگران، میدان عمل بیشتری به‌ دست آوریم. قدرت، اثری است که به میزانی ناچیز تولید و بازتولید شده و بستگی به مهارت‌ها و قابلیت‌های استراتژیک بازیگران قدرتمند دارد» (کلگ،۹۶:۱۳۷۹). شاید بتوان گفت عاملی اساسی که موجب شده است اندیشه‌های ماکیاول در باره قدرت همچنان از اعتبار لازم برخوردار باشد، همین تأکید او بر ارائه برداشتی راهبردی از قدرت است که در آن، قدرت همچون پدیده‌ای ارتباطی، ناشی از ائتلاف‌ها، تعاملات و زد و بندهایی است که در واقع امر، میان افراد وجود دارد.

محور قرار گرفتن مقوله سیاست و دولت بیانگر گونه‌ای «چرخش پارادایمی» و «گسست» از فلسفه سیاسی کلاسیک بود که در آن، سیاست استوار بر قدرت و مصلحت، جانشین سیاست استوار بر سعادت و فضیلت شد. در برداشت تازه از ساختارهای هویت‌بخش تازه، دولت نه همچون ابزاری در خدمت سعادت و فضیلت، بلکه به گونه‌ای مستقل مطرح شد که بر پایه «مصلحت عمومی» حرکت می‌کرد. بر اساس فلسفه سیاسی کلاسیک، زندگی انسان کیفیتی «ارگانیک» داشت و قدرت و سیاست نه مقولاتی مستقل و خودمختار، بلکه مقید و محصور در بافتی «ارگانیک» و آموزه‌های اخلاقی بود؛ درحالی که در نگرش مدرن، نگرش ارگانیک به زندگی سیاسی، جای خود را به «نگرش مکانیکی» می‌دهد و قدرت سیاسی به عنوان یک واقعیت اجتماعی با حیاتی مستقل و خودمختار که «عقلانیت» خاص خود را دارد، مورد توجه قرار می‌گیرد. کسانی که برای پاسداری از مصلحت دولت تدابیری عرضه می‌داشتند، دولت را هدفی در خود می‌دانستند و سرنوشت آن را از هرگونه نظم اخلاقی گسترده‌تر جدا می‌شمردند. هدف آنان مبتنی بر عقلانیت سیاسی معطوف به دستیابی به زندگی سعادتمندانه یا تنها نگهداشتن شهریار بر سریر قدرت نبود، بلکه می‌خواستند از راه اعمال سخت‌تر قدرت بر اتباع دولت، عرصه قدرت را به خاطر خود گسترش دهند. وجود دولت و قدرت آن موضوع واقعی دانش فنی و اداری تازه در برابر گفتمان حقوقی قدیمی بود که قدرت را به غایات دیگری چون عدالت، سعادت و یا حقوق طبیعی پیوند می‌داد (دریفوس و رابینو، ۴۷:۱۳۷۹).

 

 

 

 

بر سر هم تلاش ماکیاول در این راستاست که موضوع پی‌ریزی نظام سیاسی را بر مبنای «مصلحت دولت» مطرح کند و چارچوب لازم را برای فرمول‌بندی سیاست به عنوان قلمرو اعمال قدرت در پهنه اجتماع به‌دست دهد. از این دیدگاه، بالاتر از مصلحت دولت و قدرت آن، ملاحظه‌ای وجود ندارد و هدف عمل سیاست به عنوان علم موفقیت، حفظ مصلحت و قدرت دولت در راستای دستیابی به نظم و امنیت است.

نکته درخور توجه اینکه در دیدگاه ماکیاول، قدرت نه هدفی فی‌نفسه، بلکه ابزاری برای حفظ مصلحت عمومی و حقوق شهروندان است. آرمان نجات میهن، اصلی‌ترین آرمان در قلمرو سیاست شمرده می‌شود و دیگر آرمان‌ها تابعی از آن است. شهریاران نه برای منافع خصوصی، که برای تأمین مصلحت عمومی پدید آمده‌اند؛ ثروت و درآمدها در اختیار آنان گذاشته شده تا آن را در راه پاسداری از کشور و شهروندان به کار گیرند. ماکیاول فضایی را ترسیم می‌کند که در آن کاربرد قدرت، بر به رسمیت شناختن ضرورت کاربرد قدرت به‌گونه نظام‌مند استوار است.

در واقع ماکیاول در پی آن است که با رویکردی توصیفی ـ تحلیلی، از زاویه‌ای فنی به سیاست و قدرت بپردازد. کوشش او معطوف به دریافت تازه‌ای از سیاست به عنوان فن «شیوه دستیابی به قدرت سیاسی» و «فن دولتمداری» است و دولت مورد نظر وی، برای اشاره به مقامی مرکزی به کار می‌رود که جانشین سلسله‌مراتب پیچیده واحدهای سیاسی کمابیش خودمختار در دوران فئودالی شده است. این مقام مرکزی که در قالب شهریار عینیت می‌یابد، به عنوان «قدرت اعظم» بر همه نهادها و افرادی که در گستره فرمانروایی او هستند، اعمال قدرت می‌کند (جونز، ۵۸:۱۳۷۶؛ پازارگاد، ۴۳۸:۱۳۴۸). بدین‌سان، ماکیاول توجه خود را معطوف به شناخت سازوکارهای دستگاه حکومت، خط‌مشی‌ها و سیاست‌هایی می‌کند که زمینه افزایش قدرت دولت یا تضعیف آن را فراهم می‌کند؛ زیرا از دید او هدف غایی فعالیت‌های سیاسی، نگهداشت و افزایش قدرت سیاسی است و اندازه موفقیت یا شکست سیاسی بر این پایه سنجیده می‌شود.

نکته مهمی که باید به آن اشاره کرد، این است که در تعابیر مطرح شده از سوی ماکیاول (همانند دیگر اندیشمندان در سده‌های شانزدهم و هفدهم)، سیاست بیشتر میدانی برای فعالیت سیاستگذار (پادشاه) شمرده می‌شود، تا اینکه معطوف به بررسی کارکرد نهادهای سیاسی گوناگون باشد. در نتیجه، می‌بینیم که وی سیاست و قدرت را در پرتو شخصیت‌های بزرگی چون حضرت موسی، کوروش، رومولوس و تسئوس تحلیل می‌کند. از این دیدگاه، کنش سیاسی در کارهایی نمود می‌یابد که یک تن برای ایجاد رابطه قدرت و قبولاندن قدرت خود به دیگران انجام می‌دهد و رسالت نهایی صاحبان قدرت (شهریار)، حفظ انسجام و افزایش قدرت سیاسی و نابود کردن عوامل سستی‌آور در آن است. «سرکوب مخالفین، نمایش پارسایی و پرهیزگاری، عدم واگذاری امور سیاست به بخت و تصادف، ایجاد رعب در دل اتباع، نادیده گرفتن اصول اخلاقی و مذهب در صورت اقتضاء و جز آن برای حفظ قدرت لازم» (مطهرنیا، ۱۳۶۸: ده و یازده، همچنین؛ بشیریه، ۴۲:۱۳۸۱) دانسته می‌شود. کانون توجه ماکیاول به قدرت ـ همچنان‌که پیشتر گفته شد ـ استراتژی‌های گوناگونی است که نشان دهد کی خشن و مهاجم باشی و در چه هنگام عقب بنشینی. به عبارت روشن‌تر، باید بتواند به اختصار و با تناسب و خلاقیت، «اقتصاد خشونت» (ر.ک: کلگ: ۹۶) را به اجرا درآورد.

 

ث)خواجه نظام‌الملک طوسی: واقع‌نگری سیاسی در اندیشه ایرانی

ابوعلی حسن، پسر علی پسر اسحاق طوسی نامبردار به خواجه نظام‌الملک طوسی (۳۹۶ ـ ۲۸ مهر۴۷۱ش؛ ۱۰۱۸ ـ ۱۴ اکتبر۱۰۹۲م) کمابیش چهارصد و پنجاه سال پیش از ماکیاول می‌زیسته است و می‌توان او را پیشگام واقع‌نگری۱ در سیاست دانست. او «وزیر کبیر»۲ و کاردان دو تن از شاهان سلجوقی به نامهای چغری‌بیگ و آلپ‌ارسلان به مدت سه دهه (۲۹ سال) بود. خواجه، گذشته از گرداندن کارهای کشوری، مدارسی برپا کرد که به مدارس «نظامیه» مشهور است و مهمترین آنها نظامیه‌های بغداد، موصل، نیشابور، بلخ، هرات، مرو، آمل، گرگان، بصره، شیراز، اصفهان بود (ر.ک: نظام‌الملک طوسی، ۱۳۸۶؛ قادری، ۱۳۹۲؛ لمبتون، ۱۳۸۸؛ (Klausner,1973;Rizvi,1978)

کتاب «سیاستنامه» یا «سیَرالملوک» یکی از آثار خواجه است که آیینه‌ای تمام‌نما از واقعیات سیاست و مهمتر از آن دربردارنده اندرزهایی است که جنبه هنجاری دارد و دراندازنده الگویی آرمانی از آیین کشورداری است. به روایتی مشهور، ملکشاه سلجوقی در اواخر پادشاهی‌اش نوشتن کتابی درباره شیوه درست تدبیر امور معنوی و این‌جهانی را از چند تن از وزیران خواست و در آن میان نوشته خواجه را برگزید. خواجه در این باره می‌نویسد: «ولیکن خداوندان را اندیشه‌ها باشد و خواهند که بندگان را بیازمایند و اندازه حال و عقل ایشان بدانند. آن است که بنده را فرمود بعضی از سیَر نیکو از آنچه پادشاهان را از آن چاره نباشد، بنویس و هر چیزی که پادشاهان به کار داشته‌اند. بنده آنچه را از دیده و دانسته و شنیده و خوانده گردآوری شده بود را یادآوری کردم و آنچه لایق هر فصلی بود، به عبارتی روشن و نزدیک به فهم و از معنی غریب و دشوار پرهیز کرده شد.»

خواجه در سیاستنامه به رویدادهای عبرت‌آموز پرداخته و کوشیده است بر پایه واقعیت‌های تاریخی، اندرزهای سیاسی خود را برای بقای ملک و استمرار فرمانروایی به سلطان عرضه کند. به تعبیر او، این کتاب «هم پند است و هم حکمت، و هم مثل تفسیر قرآن و اخبار پیغمبر(ص) و قصص انبیاء و سیر و حکایت پادشاهان عادل، از گذشتگان خبر است و از ماندگان سَمَر است و با این همه درازی، مختصر است و شایسته پادشاه دادگر است». همه فصول سیاستنامه (به استثنای فصول ۴۳ تا ۴۷) با پند و اندرز آغاز می‌شود که درباره امری از امور مملکت‌داری است. ماهیت این فصول نیز بیشتر معطوف به سیاست عملی است و در دو فصل اول و دوم کوشیده بیشتر از وعظ دینی بهره گیرد (نظام‌الملک طوسی، ۲۶:۱۳۴۷۸ـ ۲۵).

از دیدگاه سیدجواد طباطبایی، اساس سیاستنامه‌ها بر سر هم به نگهداشت قدرت سیاسی مربوط می‌شود و سیاستنامه‌نویسان بیشتر به بحث درباره دستیابی به قدرت سیاسی و شیوه‌های نگهداری آن پرداخته‌اند (طباطبایی، ۲۵:۱۳۷۳ـ۲۰). سیرالملوک نشان‌دهنده سلوک سیاسی خواجه است. او می‌کوشد ضمن به دست دادن یک الگو برای مدیریت سیاسی و آیین کشورداری، شیوه تفکر سیاسی‌اش را در دوران وزارت سی ساله بنمایاند. از این رو، سیاست‌نامه یا سیرالملوک، گونه‌ای تجربه‌نگاری سیاسی به ‌شمار آمده است (هدایتی، در: منابع اینترنتی).

در اندیشه نظام‌الملک، پادشاه محور اصلی قدرت و برگزیده مستقیم خداوند ـ نه خلیفه ـ است و رعیت به سان رمه‌اند که نیازمند وجود او به عنوان قدر قدرت هستند. از این‌رو، خواجه با طرفداری از پادشاه در برابر خلیفه، به طرح نظریه الهی حکومت پرداخت و سلطنت را هدیه‌ای الهی و نه موهبتی ناشی از خلیفه دانست؛ بدین معنا که پادشاه را خدا برمی‌گزیند و مشروعیتش را از خداوند می‌گیرد و تنها در برابر او پاسخگوی کارهای خویش است (شریف، ۲۱:۱۳۸۹ـ۲۰). خواجه در بند نخست از فصل اول با عنوان «اندر احوال مردم و گردش روزگار و مدح خداوند خلّدالله ملکه» می‌نویسد: «ایزد تعالی در هر عصری و روزگاری یکی را از میان خلق برگزیند و او را به هنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان بدو بازبندد و در فتنه و آشوب و فساد را بدو بسته گرداند و حشمت و هیبت او اندر دلها و چشم خلایق بگستراند.» (نظام‌الملک، ۱۱:۱۳۴۷).

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ در اینجا برای رعایت جایگاه مفاهیم و ابزارهای تحلیل برآمده از آنها، در تمایز با پارادایم واقع‌گرایی، از اصطلاح واقع‌نگری استفاده شد که مفهومی عام است و شائبه تحمیل یک آموزه را از چشم‌انداز حال حاضر به گذشته رفع می‌کند. بنگرید به مفهوم «اسطوره دکترین» در: کوئنتین اسکینر. بینش‌های علم سیاست، ترجمه فریبرز محمدی، تهران، انتشارات فرهنگ جاوید، ۱۳۹۳٫

۲ـ خواجه نظام‌الملک را با هفت لقب یاد کرده‌اند: وزیر کبیر، خواجه بزرگ، تاج‌الحضرتین، قوام‌الدین، نظام‌الملک، اتابک و رضی امیرالمؤمنین.

ادامه دارد

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: