درنگی در نثر روان، شیوا و بی‏‌پیرایه حکیم ناصر خسرو قبادیانی / دکتر احمد کتابی - بخش اول

1395/11/30 ۰۸:۴۶

درنگی در نثر روان، شیوا و بی‏‌پیرایه حکیم ناصر خسرو قبادیانی / دکتر احمد کتابی - بخش اول

برجستگی و شهرت ناصرخسرو در قصیده سرایی و نیز تبحر نامبرده در تصنیف کتاب‏های ارزنده در حوزه‌‏های اخلاق، حکمت، فلسفه و معارف اسلامی، موجب شده است تا قابلیت‏های دیگر وی، و از جمله توانایی شایان تحسینش در زمینه نگارش نثر پخته و روان فارسی، پوشیده بماند.

 

 

درآمد

برجستگی و شهرت ناصرخسرو در قصیده سرایی و نیز تبحر نامبرده در تصنیف کتاب‏های ارزنده در حوزه‌‏های اخلاق، حکمت، فلسفه و معارف اسلامی، موجب شده است تا قابلیت‏های دیگر وی، و از جمله توانایی شایان تحسینش در زمینه نگارش نثر پخته و روان فارسی، پوشیده بماند. هدف از نوشتن این مقاله، پرداختن به این جنبه مغفول مانده از نوشته‏‌های ناصرخسرو است.

آثار منثور فارسی ناصرخسرو پرشمار و گوناگون‏اند که از جمله آنها می‏‌توان از «سفرنامه (یا سیاحت‏نامه) ناصرخسرو»، «زادالمسافرین»، «وجه دین»، «خوان‏الاخوان»، «جامع‌‏الحکمتین»، «گشایش و رهایش» و «رساله شش فصل» یاد کرد.

صرف‌‏نظر از «سفرنامه…» که، به حکایت عنوانش، در شرح و وصف دیده‌‏ها و شنیده‏‌ها و رویدادهای پیش آمده در ضمن جهانگردی هفت‏‌ساله وی نگاشته شده است، و بنابراین اساساً جنبه روایی دارد؛ سایر آثار یاد شده نامبرده، بیشتر واجد جنبه‌‏های فلسفی، کلامی، حکْمی و دینی بوده و اغلب در مقام توضیح و توجیه اصول عقاید اسماعیلیه نوشته شده است.

در این میان، آنچه توجه خوانندگان آثار مزبور را در همان نخستین لحظات به خود جلب می‏‌کند، گرایش، خواسته یا ناخواسته نویسنده آنها به فارسی‌‏نویسی و کاربرد نسبتاً محدود واژه‏‌های عربی است ـ موضوعی که در صفحات آینده با تفصیل بیشتر بدان پرداخته خواهد شد.

امتیاز شاخص دیگر آثار فارسی ناصرخسرو، استفاده وی از جملات کوتاه، رسا و بی‌ ‏حشو و زوائد است که در آسان‏‌سازی درک خواننده از آنها بسیار مؤثر است و بالاخره امتیاز سوم، همراه آوردن تاریخ‏های فارسی قدیم در کنار تاریخ‏های قمری در برخی موارد و نیز استفاده از ترکیبات فارسی بدیع (نظیر «پارسیان سال» (= سال پارسیان) و «کناره» برای «افراط یا تفریط» و همچنین کاربرد علامت‏های جمع فارسی در چند مورد است که در جای خود، درخور ستایش است.

در صفحات آینده، نمونه‏‌هایی از نثر ساده، استوار و شیوای ناصرخسرو نقل می‌‏شود ـ نثری که به پاکی و صفای روح نویسنده آن می‏‌ماند و اگر کسی از تعلق آنها به ناصرخسرو آگاه نباشد، هرگز نمی تواند باور کند که این نوشته‏‌ها متعلق به حدود هزار سال پیش است.

سخن را با نقل منتخبی از سفرنامه معروف ناصرخسرو آغاز می‌‏کنیم که برای هر مورد، به تناسب موضوع آن، عنوانی انتخاب شده است؛ و سپس به ارائه نمونه‏‌هایی از کتاب‏های منثور فارسی وی در زمینه مسائل فلسفی، کلامی و دینی می‏‌پردازیم.

 

۱- گزیده‏‌هایی از سفرنامه (سیاحت‏نامه) ناصرخسرو

سفرنامه ناصرخسرو حاوی شرح دقیق و عالمانه یکی از شگفت‏‌انگیزترین سفرها و جهانگردی‏‌های عهد قدیم است. این مسافرت نزدیک به هفت سال طول کشیده و ضمن آن، به گفته خود ناصرخسرو، حدود ۲۲۲۰ فرسنگ (معادل ۱۳۳۲۰ کیلومتر!) ، راه با امکانات و وسایل سفر آن زمان، گاه بر پشت اسب و استر و شتر و گاه با پای پیاده طی شده است. ضمن سفر مزبور، ناصرخسرو، از قسمت اعظم دنیای مسکون و شناخته شده آن زمان (از جانب مغرب ) دیدن کرده، با اقوام و ملل مختلف و آداب و رسوم و ادیان و مذاهب آنان آشنا شده، سختی‏ها و مصیبت‏های متعدد و گاه سهمگینی را تحمل کرده و سرانجام با کوله‌‏باری آکنده از تجربه‌ها و دستاوردهای ارزنده و آگاهی‌‏های کمیاب و دست اول به موطن خود بازگشته است.

در ضمن، آنچه سفرنامه ناصرخسرو را امتیاز ویژه‏ای بخشیده، واقع‏گرایی ستودنی نویسنده آن در انعکاس دقیق مشاهدات و مسموعات و یافته‌‏های خود، بدون اعمال حب و بغض است، چنانکه خود او در پایان سفرنامه بدان تصریح کرده است.

«… و [در] این سرگذشت، آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روایت‏ها شنیدم، اگر در آنجا خلافی باشد، خوانندگان از این ضعیف ندانند و مؤاخذت و نکوهش نکنند» (ناصرخسرو، ۱۳۵۶، ص۱۲۵)

 

۱-۱ـ ماجرای خوابی متنبه کننده که طرز تفکر و مسیر زندگی ناصرخسرو را یکباره دگرگون کرد.

ناصرخسرو، در اوایل سفرنامه خود، از رویایی یاد می‌‏کند که به تعبیر خود وی، موجب بیداری او از خواب طولانی غفلت و منشأ تحول عظیم فکری و روحی وی در چهل و چند سالگی شده است.

«شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زائل کند؟ بهوش باشی بهتر!.

من جواب گفتم که: حکما، جز این، چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند.

جواب داد: در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد؛ بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید.

گفتم که: من این از کجا آرم؟

گفت: جوینده یابنده باشد و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.

چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود. برمن کار کرد و با خود گفتم که: از خواب دوشین بیدار شدم، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم. اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم، فرج نیابم.

روز پنجشنبه ششم جمادی‏الآخر سنه سبع و ثلاثین و اربعمائه [۴۳۷ق]، نیمه دوم پارسیان سال چهارصدوچهارده [۴۱۴] یزدجردی سروتن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری، تبارک و تعالی، به گزاردن آنچه برمن واجب است و دست باز داشتن از منهیات و ناشایست[ها] چنانکه حق، سبحانه و تعالی، فرموده است. (همان مأخذ، ص۲)

چنانکه ملاحظه می‌‏شود، در نگارش ماجرای یاد شده، صرف‏نظر از رعایت جوانب فصاحت و شیوایی کلام، از کاربرد کلمه‏‌های غیرفارسی، تا حدود زیادی، خودداری شده است تا آنجا که از مجموع ۱۹۵ واژه به کار رفته، تنها ۳۲ واژه (یعنی به‌‏طور تقریب ۴ر۱۶درصد) عربی است و حال آنکه در آثار نثرنویسان متقدم فارسی (مثلاً گلستان سعدی) این نسبت، به مراتب، بیشتر است. در آثار فارسی‌‏نویسان متأخر (نظیر منشأت قائم مقام) نسبت مزبور بسیار بالاست.

نکته شایان توجه دیگر در نمونه نقل شده، ذکر تاریخ یزدجردی (یا به تعبیر ناصرخسرو پارسیان سال) در کنار تاریخ قمری است.

 

۱-۲ـ نشانی از شگفتی‏های روزگار: ماجرای به گرمابه رفتن ناصرخسرو و برادرش در بصره و طرد آنها

یکی از شهرهایی که ناصرخسرو، ضمن جهانگردی طولانی‏‌اش، از آن دیدن و مدتی در آنجا اقامت کرده، «بصره» است. از فحوای مندرجات سفرنامه چنین برمی‏آید که وی، هنگام ورود به این شهر، از نظر مالی به شدت در تنگنا بوده و جز لباسی مندرس، تن‏‌پوشی نداشته است.

از آنجا که نامبرده، چندین ماه، از امکان استحمام محروم مانده بوده است، تصمیم می‏‌گیرد با فروختن خورجین حاوی کتابهایش مختصر پولی فراهم آورد و با آن، به گرمابه رود. هنگامی که او، به اتفاق برادرش، وارد گرمابه می‏‌شود، گرمابه‏‌دار، با مشاهده سر و وضع آشفته و موهای ژولیده و لباس‏های کهنه و پاره آنها وحشت‏زده می‏‌شود و آنان را دیوانه می‌‏پندارد و با خواری از گرمابه بیرون می‏‌راند. بهتر است شرح و تفصیل این تجربه تلخ و آموزنده را از زبان گویای خود ناصرخسرو بشنویم.

«… و چون به آنجا (= بصره) رسیدیم از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم و سه ماه بود که موی سر باز نکرده بودیم و خواستم که در گرمابه روم، باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک به لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره‌‏ای در پشت از سرما.

گفتم: اکنون ما را که در حمام گذارد؟ خرجینکی بود که کتاب در آن می‏‌نهادم [آن را] بفروختم و از بهای آن درمکی چند سیاه در کاغذی‌کردم که به گرمابه بان دهم، تا باشد که ما را دمکی زیادت‌تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم.

چون آن درمک‏ها پیش او نهادم، در ما نگریست. پنداشت که ما دیوانه‌‏ایم. گفت: بروید که هم‌‏اکنون مردم از گرمابه بیرون می‏‌آیند و نگذاشت که ما به گرمابه بدر رویم.

از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم، کودکان در پی ما افتادند و سنگ می‏‌انداختند و بانگ می‏‌کردند. ما به گوشه‏ای بازشدیم و به تعجب در کار دنیا می‏‌نگریستیم! و مکاری از ما سی‌‏دینار مغربی می‏خواست…» (همان ماخذ، صفحات ۱۱۰-۱۰۹)

از حُسن اتفاق، یکی از بزرگان بصره، به وساطت یکی از آشنایان ناصرخسرو در آن شهر، از احوال زار آنها آگاه می‌‏شود و به یاری آنها می‏‌شتابد: «… چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد، که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رُقعه‏‌ای نوشتم و عذری خواستم… در حال، سی‌‏دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. از آن، دو دست جامه نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر حاضر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر و متواضع دیدم و متدین و خوش‌‏سخن… ما را به نزدیک خویش بازگرفت و از اول شعبان تا نیمه رمضان آنجا بودیم و آنچه آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت ، به سی‏‌دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند…» (همان ماخذ، ص۱۱۰)

دنباله ماجرای ناصرخسرو با حمامی را از زبان خود حکیم بشنویم که با کلامی بس دلنشین و آکنده از طنز، تغییر یکباره رفتار و برخورد صاحب گرمابه و کارکنانش را نسبت به خود و برادرش، پس از آنکه بار دوم با سر و وضعی مناسب و لباسی آراسته در حمام ظاهر شده بودند، توصیف کرده است:

«بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود، هر یک لباسی پوشیدیم. روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را به آنجا نگذاشتند. چون از در در رفتیم، گرمابه‏‌بان و هر که آنجا بودند، همه برپای خاستند و بایستادند چندان که ما در حمام شدیم. و دلاک و قیم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم هر که در مسلخ گرمابه بود، همه برپای خاسته بودند و نمی‌‏نشستند تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم. و در آن میانه، حمامی به یاری از آن خود می‏‌گوید: این جوانانند که فلان روز ما ایشان را در حمام نگذاشتیم و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم. من به زبان تازی گفتم که راست می‏‌گویی، ما آنیم که پلاس پاره‌‏ها در پشت بسته بودیم. آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مدت بیست‌‏روز بود! این فصل [را] بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید [و] از فضل و رحمت پروردگار، جل جلاله و عم نواله ناامید نباید شد که او، تعالی، رحیم است» (همان ماخذ، صفحات ۱۱۲-۱۱۱)

شایان ذکر است که قطعه مذکور، جمعاً شامل ۴۷۳ کلمه است که فقط ۵۰ کلمه (یعنی تنها کمی بیش از ۱۰ درصد) آن عربی است که از رقم اخیر، دست‌کم، ۴ مورد آن تکراری است.

 

۱-۳ـ در باب توصیف اصفهان و آب و هوای دلپذیر و آبادانی آن

«هشتم صفر سنه اربع و اربعین و اربعمائه (۴۴۴) بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان صدوهشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده آب و هوایی خوش دارد. و هر جا که ده گز چاه فروبرند، آبی سرد [و] خوش بیرون آید. و شهر دیواری حصین بلند دارد، و دروازه‌‏ها و جنگ‏‌گاهها ساخته، و بر همه بارو و کنگره ساخته و در شهر جوی‏های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع، و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو. و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ‌‏ونیم است. و اندرون شهر، همه آبادان ـ که هیچ از وی خراب ندیدم ـ و بازارهای بسیار. و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست صراف بود. و هر بازاری را دربندی و دروازه‏ای. و همه محلت‏‌ها و کوچه‌‏ها را همچنین دربندها و دروازه‏‌های محکم و کاروان‏سراهای پاکیزه بود. و کوچه‌‏ای بود که آن را کوطراز می‏‌گفتند، و در آن کوچه پنجاه کاروان‏سرای نیکو، و در هر یک بیاعان و حجره‌‏داران بسیار نشسته» (همان مأخذ، ص۱۱۷)

بند یاد شده، متشکل از ۱۷۸ کلمه است که از میان آنها فقط ۱۶ کلمه (با یک مورد تکرار) عربی است. بدین ترتیب، نسبت واژه‏‌های عربی کمتر از ۹ درصد است.

 

۱-۴ـ در شرح قحطی اصفهان (۴۴۲ق)

«و چون سلطان طغرل بیک ابوطالب محمدبن میکائیل بن سلجوق رحمهًْ الله علیه، آن شهر (= اصفهان) گرفته بود مردی جوان آنجا گماشته بود نیشابوری … و او را خواجه عمید می‌گفتند… و سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هیچ نخواهند و او بر آن می‌رفت و پراکندگان همه روی به وطن نهاده بودند… و پیش از رسیدن ما قحطی عظیم افتاده بود. اما چون ما آنجا رسیدیم، جو می‌درویدند و یک من و نیم نان گندم به یک درم عدل و سه من نان جوین هم. و مردم آنجا می‌گفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کمتر به یک درم کس ندیده است و من در همه زمین پارسی‌گویان شهری نیکوتر و جامع‌تر و آبادان‌تر از اصفهان ندیدم…» (همان ماخذ، صفحات ۱۱۸-۱۱۷)

چنانکه ملاحظه می‌شود از مجموع واژه‌های بند نقل شده که بالغ بر ۱۲۹ واژه است، تنها ۲۰ واژه (یعنی کمتر از ۱۵ درصد) عربی است که ۲ مورد آن هم تکراری است.

 

۱-۵ـ شرح قحطسالی در قوهه و وصف قزوین

ناصرخسرو، در سفرنامه خود از وقوع قحطی در «قوهه» (روستایی از توابع شهرستان ساوجبلاغ کنونی) به شرح زیر یاد می‏‌کند:

«پنجم محرم سنه ثمان و ثلاثین و اربعمائه (= ۴۳۸ق) [مطابق با] دهم مرداد ماه سنه خمس عشر و اربعمائه

(= ۴۱۵ش) از تاریخ فُرس [از ری] به جانب قزوین روانه شدم و به دیه قوهه رسیدم. قحطی بود و آنجا یک من نان جو به دو درهم می‏‌دادند.

از آنجا برفتم، نهم محرم به قزوین رسیدم. باغستان بسیار داشت، بی‏دیوار و خار؛ و هیچ چیز که مانع شود در رفتن راه نبود. و قزوین را شهری نیکو دیدم، با روی حصین و کنگره برآن نهاده و بازارهای خوب، الا آنکه آب در وی اندک بود و منحصر به کاریزها در زیرزمین و رئیس آن شهر مردی علوی بود و از همه صناعت‏ها که در آن شهر بود کفشگر بیشتر بود.» (همان مأخذ، ص۵)

در نقل‌‏قول یاد شده، مجموع کلمات بالغ بر ۱۱۹ لغت است که از میان آنها، ۲۳ لغت (حدود ۱۹ درصد) عربی است.

 

۱-۶ـ در باب خصیصه راستگویی فروشندگان در مصر و چگونگی تنبیه دروغگویان

«اهل بازار مصر هر چه فروشند راست گویند. و اگر کسی به مشتری دروغ گوید او را بر شتری نشانده زنگی به دست او دهند، تا در شهر می‏‌گردد، و زنگ می‏‌جنباند و منادی می‏‌کند که من خلاف گفتم و ملامت می‌‏بینم و هر که دروغ گوید سزای او ملامت باشد».

در بند یاد شده که جمعاً شامل ۵۰ کلمه است تنها ۷ واژه عربی مشاهده می‌‏شود که حدود ۱۴ درصد کل کلمات را تشکیل می‏‌دهد و یکی از آنها هم تکراری است.

سخن، کم‌کم، به درازا کشید. جای آن دارد که این بخش را با بیتهای عبرت‌انگیزی حُسن ختام بخشیم که ناصر خسرو، در واپسین صفحات سفرنامه خود، حسب حال خود آورده و حاوی دنیایی از حکمت و معرفت است:

رنج و عنای جهان اگرچه دراز است

با بد و با نیک بی‌گمان به سر آید

چرخ، مسافر ز بهر ماست شب و روز

هر چه یکی رفت براثر ، دگر آید

ما سفر بر گذشتنی گذرانیم

تا سفر ناگذشتنی به در آید

(همان ماخذ، ص۱۲۴)

 

۲- نمونه‌‏هایی از نثر فلسفی، حکمی، اخلاقی و دینی ناصرخسرو

چنانکه می‌‏توان، و باید، انتظار داشت، آثار فارسی ناصرخسرو در زمینه‌‏های فلسفه، حکمت، کلام و دین، به‏ دلیل سنگینی و پیچیدگی نسبی موضوعات مورد بررسی، از روانی و آسانی درک‌‏پذیری نثر سفرنامه برخوردار نیست. با وجود این، اگر آنها را با آثار مشابه مقایسه کنیم از توانایی آشکار وی در بیان مسائل غامض فلسفی و کلامی به زبانی، کم و بیش، قابل فهم شگفت‏‌زده خواهیم شد. اکنون به ارائه شواهدی چند از این آثار می‏پردازیم که برای هر یک، به تناسب موضوع، عنوانی انتخاب شده است.

 

۲-۱ـ ملازمه دینداری با توأم شدن علم و عمل

از دیدگاه ناصرخسرو، دینداری شایسته مستلزم و مقتضی اجتماع دو عنصر است: علم و دین

«… پس گویم که جملگی دو چیز است که یکی علم و دیگر عمل. چون هر دو جمع شوند مردم او را دیندار گویند؛ همچنان که در مردم نفس و بدن است چون هر دو جمع شوند مرو را مردم گویند و عمل مر دین را چون جسد است و علم مر دین را چون روح است و هر که عمل بی‏‌علم کند دین او را جان نباشد بلکه مردار باشد و خدای تعالی مردار را حرام کرده است» (زادالمسافرین، ۱۳۴۱، ص۲۰۹)

در جای دیگری از همان اثر، در مقام تأکید بر ضرورت همراهی علم با عمل، چنین می‏‌گوید:

«خردمند آن است که نفس خویش را هم امروز به بهشت رساند به علم و عمل که رهایش اندر این است» (همان مأخذ، ص۹۱)

و نیز در جایی از همان اثر، در باب ارجمندی عبادت مبتنی بر تعقل و آگاهی این‌گونه اظهارنظر می‏‌کند: «هر که عقل را به کار برد اندر پرستش خدای و عبادت بر بصیرت کند به ثواب ابدی رسد و هر که عقل را ضایع کند و کار بی‏دانش کند به آتش جاویدی رسد». (همان مأخذ، ص۹۱)

ناصر خسرو، در اثری دیگر نیز، برهمین معنی تأکید می‏‌ورزد: «عمل بهره ستوران است بی‏علم و علم بهره فرشتگان است بی‏عمل و علم و عمل هر دو بهره مردم است که به جسد به ستوران انبازند و به نفس دانا به ستوران انباز نیستند و با فرشتگان همسرند و میانجی است میان ستوران و فرشته تا به علم و عمل از ستوری به فرشتگی رسد» (وجه دین، ۱۳۴۸، ص۶ به نقل از فلسفه اخلاقی ناصر خسرو، ص۷۳)

شایان توجه است که در بند اول، از ۸۰ کلمه، ۱۸ کلمه (با ۷ مورد تکرار) عربی است. در بند دوم از ۲۱ کلمه فقط ۳ کلمه و در بند سوم از ۳۵ کلمه فقط ۷ کلمه و در بند چهارم از ۵۷ کلمه فقط ۱۰ کلمه (با ۴ مورد تکرار) عربی است.

 

۲-۲ـ اندر ضرورت شناخت ماهیت علم و عقل

ناصرخسرو برای دانش ارج و مرتبه‏ای ویژه قائل است و کسب آن را از لوازم ایمان و دینداری می‏‌شمارد: «نخست باید که مؤمن عمل را بداند که چیست تا چون بشناسدش طلب تواندش کردن مر ورا که هر که چیزی را نشناسد هرگز بدو نرسد. پس گویم که علم، اندریافتن چیزهاست چنان که آن چیزهاست و اندریابنده چیزها چنان که هست عقل است و علم اندر گوهر عقل است و گواهی عقل کلمه باری است سبحانه و تعالی که همه روحانیان و جسمانیان زیر اوست و هر چه زیر علم نیاید مر ورا هست نشاید گفتن. پس هر چه علم بر وی محیط است همه جز خدای است و چون روا نیست که خدای تعالی زیر علم باشد و علم آن است که چیزها و هستی‌‏ها همه زیر اوست و نیست هم نیز، زیر اوست؛ روا نباشد که گوییم خدای هست و یا نیست از بهر آنکه این هر دو زیر علم است و خدای زیر علم نیست» (وجه دین، پیشین، ص۲۶ به نقل از فلسفه اخلاقی ناصر خسرو، ص۶۵)

نکته شگفت‏‌آوری که در بند مذکور جلب توجه می‏‌کند، جمع بستن دو کلمه «روحانی» و «جسمانی» با «ان» (از علامت‏های جمع فارسی) است.

ناصرخسرو در جای دیگری از همان اثر، در مقام بیان اهمیت و منزلت علم، تا آنجا پیش می‌‏رود که برخورداری بیشتر از دانش را سبب اطاعت زیادتر از خداوند و موجب مقرب شدن زیادتر نزد باری تعالی می‏‌داند: «پس گویم که محضر، امر خدای است و هر که از علم نصیب بیشتر یافته است به امر خدای نزدیک‏تر است و امر خدای بیشتر پذیرفته است و فرمان‏بردارتر است و هر که داناتر شود خدای را مطیع‏‌تر شود و هر که دانای تمام شود به نعمت جاویدی رسد که عاقبت کاردانا رحمت خداست…» (وجه دین، ۱۳۴۸، صفحات ۲۷-۲۶، نقل از فلسفه اخلاقی ناصر خسرو، ص۶۶)

ناگفته نماند که در بند اول از ۱۴۷ کلمه، ۲۲ کلمه عربی است که دست‏کم، ۹ کلمه آن تکرار شده و در بند دوم، از ۸۹ کلمه، ۱۳ کلمه عربی است که ۴ کلمه آن تکراری است.

شایان توجه است که ناصرخسرو، ضمن قصایدش نیز، در چندین مورد، برخورداری از دانش را لازمه دینداری و پارسایی دانسته است از آن جمله:

… جاهل نرسد به پارسایی

بیهوده سخن چرا درآیی

آن بس نبود که روی و زانو

در خاک بمالی و بسایی

گر سوی تو پارسایی است این

والله که تو دیو بر خطائی

زیرا که نخست علم باید

تا پیش خدای را بشائی

(دیوان ناصر خسرو، به کوشش سیدنصرالله تقوی، تهران، ص۴۲۲)

و نیز:

با علم گر آشنا شوی تو

با زهد بیابی آشنایی

با جهل مجوی زهد ازیرا

کز جغد نیایدت همائی

ای جاهل! چون شوی به مسجد؟

ای تشنه چرا کنی سقائی؟

… دانش ثمر درخت دین است

برشو به درخت مصطفائی

(همان مأخذ، ص۴۲۳)

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: