1395/11/23 ۱۲:۵۶
اجتنابپذیر یا ناپذیر بودن انقلاب در گفتوگو با رحیم ابوالحسنی فروپاشی از درون احساس تحقیر، عامل اصلی اعتراض به پهلوی ها بود سیاستنامه انقلابها در تاریخ جهان طی دو قرن گذشته از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بودهاند، بنابراین، نظریههای گوناگونی به منظور كوشش برای تبیین آنها ارایه شده است. رحیم ابوالحسنی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران نیز بحث اجتنابپذیری یا ناپذیری انقلاب ایران را معطوف به الگویی میداند كه بنا است بر اساس آن انقلاب را تجزیه و تحلیل كنیم و معتقد است در تحلیل ما یكی از الگوهایی كه میتواند به این پرسش پاسخ دهد الگوی ساختار-كارگزار است. او میگوید انقلاب ایران دو نیروی اصلی داشت كه نخستین آن، خود دربار بود كه با مدیریت غلط خود چه به لحاظ فرهنگی و چه سیاسی، جامعه را به سمت احساس محرومیت پیش برد و نیروی دوم نیز رهبران انقلاب بودند. بنابراین دو عامل بسیار مهم در آن برهه در ایجاد انقلاب نقش اساسی داشتند؛ یك عامل سیاسی و یك عامل فرهنگی كه خود هیات حاكمه در تقویت آنها نقش داشت. تصفیههایی كه بعد از كودتای ٢٨ مرداد چه در نیروهای چپ، چه در لیبرالها و چه در نیروهای مذهبی انجام داد و انحصارطلبی او، نهتنها مشروعیت سیاسی برای او ایجاد نكرد بلكه از مشروعیت سابق آن نیز كاسته شد و در نهایت ، برخوردی كه با جنبش ١٥ خرداد انجام داد و درگیری با نیروهای مذهبی، ضربه بزرگتری به مشروعیت او زد. بنابراین، نخستین نیروی انقلاب، خود دربار پهلوی بود. ابوالحسنی، معتقد است انقلاب امری محتوم و قطعی نیست اما تاكید میكند محمدرضا شاه نتوانست عدم تعادل در جامعه را به موقع تشخیص دهد و در قبال اعتراضات مردمی به جای اینكه مشكل ساختار را حل كرده و آن را دارای كاركرد مثبت كند، بیشتر از قبل كوشید ضعف و فقدان این ساختار را بپوشاند. وی همچنین تاكید زیادی بر كرامتخواهی ملت ایران دارد و میگوید آنچه ایرانیان را رنج میدهد، تحقیر چه به وسیله تجاوز خارجی و چه استبداد داخلی است و ادامه میدهد در جریان واقعه ٢٨ مرداد سال ٣٢، ملتی كه در حال رقابت، مبارزه و بازیابی خود بود به یكباره با كودتا تحقیر شد. این رخداد و دیكتاتوری محمدرضا شاه پس از آن، زمینههای ظهور گفتمانی را مهیا كرد كه با نظریهپردازی شریعتی و مدیریت سیاسی یا انقلابی حضرت امام(ره)، هسته یك تعارض را در جامعه شكل داد كه در نهایت، به انقلاب اسلامی منتهی شد. آیا وقوع انقلاب در ایران- فارغ از شكل آن- اجتنابناپذیر بود؟ بحث اجتنابپذیری یا ناپذیری انقلاب، بستگی به الگویی دارد كه میخواهیم طبق آن، این واقعه را تجزیه و تحلیل كنیم. برای تحلیل انقلاب چندین الگو وجود دارد؛ به فرض اگر الگوی ماركسیست كلاسیك یا الگوی فرهنگی را بپذیرید، معمولا انقلابها در آن اجتنابناپذیر میشوند اما اگر الگوی ساختار-كارگزار یا الگوی نخبه گرایی را بگیرید، آن وقت میبینید كه انقلاب اجتنابپذیر هم میشود. من فكر میكنم كه در تحلیل ما یكی از الگوهایی كه میتواند به این پرسش پاسخ دهد الگوی ساختار-كارگزار است. البته به این معنا كه ساختار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اثر دارد اما كارگزاران یعنی نیروهای سیاسی نیز اثربخش هستند. این انقلاب دو نیروی اصلی داشت كه اگر این دو میخواستند انقلاب نشود، انقلابی رخ نمیداد. یكی از آنها دولت، حكومت یا دربار بود كه با مدیریت غلط خود چه به لحاظ فرهنگی و چه سیاسی، جامعه را به سمت احساس محرومیت پیش برد. هیات حاكمه گذشته از لحاظ فرهنگی، با جامعهای كه مذهبی و سنتی بود متعارض شد و با رفتن به سمت یك مدرنیته وارداتی مغایر و متعارض با فرهنگ دینی و سنتی جامعه ایران، به طور طبیعی دچار مشكل شد. از نظر سیاسی نیز هیات حاكمهای كه بعد از كودتای ٢٨ مرداد روی كار آمد، از نظر مردم از مشروعیت برخوردار نبود. ممكن است در بعضی از جوامع حكومتی با كودتا روی كار بیاید اما بعد از آن، روند دموكراتیك را پی میگیرد یا رفاه خوبی را برای جامعه فراهم میكند و از این طریق دوباره مشروعیت مییابد اما در ایران هیات حاكمه پهلوی نتوانست بعد از كودتای ٢٨ مرداد برای خود مشروعیتی دست و پا كند یعنی وابستگی او به حامیان كودتا و غرب بیشتر شد و تحقیر ملت نیز افزایش یافت. بنابراین، دو عامل بسیار مهم در آن برهه در ایجاد انقلاب نقش اساسی داشتند؛ یك عامل سیاسی و یك عامل فرهنگی كه خود هیات حاكمه در تقویت آنها نقش داشت. تصفیههایی كه بعد از كودتای ٢٨ مرداد چه در نیروهای چپ، چه در لیبرالها و چه در نیروهای مذهبی انجام داد و انحصارطلبی او، نهتنها مشروعیت سیاسی برای او ایجاد نكرد بلكه از مشروعیت سابق آن نیز كاسته شد. برخوردی كه با جنبش ١٥ خرداد انجام داد و درگیری با نیروهای مذهبی نیز ضربه بزرگتری به مشروعیت او زد. بنابراین، نخستین نیروی انقلاب، خود دربار پهلوی بود. این جمله را حسن هیكل مصری نیز میگوید كه انقلاب دو عامل - در معنای فاعلیت- داشت كه نخستین آن خود دربار پهلوی بود. دومین عامل، رهبران انقلاب بودند كه در میان آنها دو گفتمان اصلی معارض با دربار داشتیم؛ یكی گفتمان اسلام لیبرال بود كه سازمان نهضت آزادی آن را رهبری میكرد. آنها خواهان براندازی نبودند بلكه خواهان اصلاح نظام سیاسی و بازگشت به فرآیندهای دموكراتیك بودند. یكسری نیز نیروهای گفتمان چپ یا ماركسیستها بودند كه طبیعتا به دنبال براندازی و تعدیل رژیم بودند. یكی هم اسلام رادیكال بود كه مجاهدین خلق را شامل میشد كه آنها نیز خواهان براندازی بودند. اما یك اسلام سنتی هم داشتیم كه به تدریج انقلابی شد و گفتمان چپ به مرور در آن ورود پیدا كرد كه مرحوم شریعتی این گفتمان را تبلیغ میكرد. با حضور شریعتی و ارایه تصویر جدیدی از اسلام كه كاملا انقلابی بود طبیعتا زمینه برای انقلاب آماده شد. یعنی انقلاب از بطن جامعه اسلامی و از دل شعایر، مظاهر و مراسمهای مذهبی كه در جامعه وجود داشت، نظریه پیدا كرد. اما شریعتی نقش تئوریپرداز را داشت و این همزمانی با جنبش ١٥ خرداد و تبعید حضرتامام (ره) سبب شد این گفتمان رهبر سیاسی نیز پیدا كند و نظریهپردازی شریعتی و مدیریت سیاسی یا انقلابی حضرت امام (ره)، هسته یك تعارض را شكل داد. یعنی جامعه به خاطر دو عاملی كه از دربار پهلوی شروع شد؛ یكی، وابستگی سیاسی و تحقیر مردم و دومی، گرایش به مدرنیته مبتذل غرب برخلاف سنت مذهبی مردم، آماده اعتراض و مقاومت در مقابل دربار شد. بله، اگر رهبری مثل امام خمینی (ره) نبود و این اعتراض با نوع رهبری انقلابی همراه نمیشد، انقلابی نیز به وقوع نمیپیوست و اجتنابپذیر بود. یعنی اگر امام(ره)، سیاست نهضت آزادی را در پیش میگرفت قطعا انقلابی شكل نمیگرفت. در واقع، ایشان این گفتمان اعتراضی را همراه با گفتمانی كه مرحوم شریعتی از اسلام مدرن ارایه داده بود، به گفتمانی انقلابی تبدیل كرد. اما گفتمانهای رادیكال برانداز، چه ماركسیستها و چه مجاهدین خلق، با آن تكنیك مبارزه مسلحانه نتوانستند به انقلاب برسند. بله، اگر شاه بعد از سال ٤٢ سر عقل میآمد یا روند دموكراتیكی را كه از سال ٣٩ آغاز كرده بود ادامه میداد یا اگر اجازه میداد كه اصلاحات سیاسی توسط غیر دربار انجام شود و اگر اصلاحات سیاسی- اقتصادی كه سال ٣٩ زمینه آن در حال فراهم شدن بود، شكل میگرفت و احزاب پا میگرفتند، انقلابی اتفاق نمیافتاد. شاه دو حزب فرمالیته داشت كه اگر آنها تاثیرگذار واقعی بودند و اگر شاه به جای اینكه سال ٥٧ بگوید پیام انقلاب شما را شنیدم، سال ٤٢ این حرف را میزد و دست به اصلاحات دموكراتیك میزد، انقلاب نهتنها اجتنابپذیر بود بلكه امری نامعقول به شمار میآمد. معمولا در علوم سیاسی و در نظریههای كاركردگرایی گفته میشود كه انقلاب تبی است كه در جامعه رخ میدهد و رهبران سیاسی یا رهبران اپوزیسیون یا رهبران پوزیسیون حاكم، عامل آن میشوند. بنابراین، اگر این دو فاعلیت سیاسی یعنی دربار و رهبر اپوزیسیون آن یعنی امام(ره) استراتژی انقلاب را پیش نمیبردند؛ یعنی اگر دربار ضعف و فتور و تكبر را كنار میگذاشت و در این سو نیز موقعیت انقلاب وجود نداشت، انقلاب اجتنابپذیر بود. اتفاقا یكی از سوالات من راجع به امكان اصلاح و پیشگیری از وقوع انقلاب بود. اینكه به هر حال اصلاحات بر انقلاب ارجح است و در برخی تحلیلها نیز گفته میشود كه شاه در برههای تصمیم به انجام اصلاحات گرفته بود و اینكه آیا واقعا با اصلاحات امكان برچیده شدن آن سیستم و وضعیت وجود داشت كه شما فرمودید برای اصلاح بسیار دیر شده بود. بله، به اعتقاد من، شاه تا لحظه آخر تصمیمی برای اصلاحات نگرفته بود. بنابراین اقدام به تعویض دولتها، گشایش فضای سیاسی، انحلال ساواك، دستگیری برخی مسوولان و سران حكومتی و... را نمیتوان اصلاحاتی واقعی تصور كرد. بله، این اقدامات را زمانی انجام داد كه بسیار دیر شده بود. ببینید یك رژیم زمانی میتواند تصمیم به اصلاحات بگیرد كه در قدرت است. ابن خلدون بحثی دارد كه میگوید یك رژیم سیاسی در زمانی كه در میانه راه است یعنی وسط حیات آن است میتواند با جامعه راه بیاید اگر در ابتدای روی كار آمدن با جامعه راه بیاید سرنگون میشود؛ یعنی رژیمهای پس از انقلاب اگر بخواهند اعتراضات جامعه را گوش كنند سرنگون میشوند، یكی هم در انتها وقتی به پیری و سستی افتادند و به فتور رسیدند اگر بخواهند با جامعه راه بیایند، سرنگون میشوند. زمان راه آمدن شاه سال ٣٩ بود. اگر آن زمان شاه دست به اصلاحات میزد؛ یعنی به جریان اصلاحی كه نماینده آن علی امینی بود اجازه فعالیت میداد، اگر میگذاشت این جریان اصلاحات در داخل رژیم شروع شود -كه یكی از آنها اصلاحات ارضی بود- و اگر سایر اصلاحات نیز انجام و روند دموكراسی پس از روی كار آمدن محمدرضا در ایران شروع میشد، رژیم ادامه پیدا میكرد. یعنی جنبش ١٥ خرداد و جنگهای مسلحانه به وجود نمیآمد و رژیم نیز تبدیل به یك رژیم دموكراتیك با مشروعیت و مقبولیتی نسبی مثل تمام رژیمهای معمولی كه در آن زمان، در اطراف ما وجود داشتند، میشد. ولی شاه مانع از شكلگیری این اصلاحات دموكراتیك در داخل شد و جنبش ١٥ خرداد را نیز سركوب كرد. در واقع، همراه نشدن روندی كه او آغاز كرده بود با جامعه، جنبش ١٥ خرداد را به وجود آورد و شاه به جای عقبنشینی، یك گام جلوتر رفت. یعنی به جای اینكه دست به اصلاحات بزند قضیه كاپیتولاسیون را مطرح كرد و این مشكلات را تشدید كرد. بعد از سركوب جنبش ١٥ خرداد، وقتی امام(ره) را نیز تبعید كرد، بخشی از جامعه به ناكارآمدی فرآیند اصلاحطلبی پی بردند و به سمت جنگ مسلحانه رفتند. سال ٤٤ و ٤٦ آغاز جنگهای مسلحانه مذهبی و بعد ماركسیستها در ایران است. جنگ مسلحانه موجب قتل عام جامعه میشود و هر خونی كه به زمین میریزد دهها خون دیگر را به جوش میآورد. شاه این پیامها را نمیگرفت و دست به سركوب بیشتری میزد. در حالی كه وقتی یك اعتراض در درون جامعه رخ میدهد ما علوم سیاسیها به اصطلاح میگوییم این اعتراض نشانه عدم تعادل رژیم است و یك رهبر سیاسی هوشمند باید رژیم را به سمت تعادل بازگرداند. اما او به جای این كار، با جنبش ١٥ خرداد كه نشاندهنده یك عدم تعادل بود برخورد مسلحانه كرد، بعد از آن در قبال جنبش مسلحانه ٤٤ و ٤٦ نیز همین كار را انجام داد. تا اینكه به سال ٥٤ رسید و با به راه انداختن یك قتل عام جدی در فیضیه، احساس كرد دیگر فاتح میدان است و همین روند را به پیش برد. در واقع، به جای اینكه مشكل ساختار را حل كرده و آن را دارای كاركرد مثبت كند، بیشتر از قبل كوشید ضعف و فقدان این ساختار را بپوشاند یا نپذیرد و این نارضایتی هم فرهنگی و هم سیاسی در بطن جامعه گسترش یافت و طبقه متوسطی كه به علت افزایش تحصیلات در دانشگاهها رشد كرده بودند تبدیل به نیروهای معارض رژیم شدند. بنابراین، انقلاب به آسانی توسط دربار قابل اجتناب بود. یعنی اگر دربار به سمت فساد سیاسی و فرهنگی پیش نمیرفت این انقلاب، قطعا اتفاق نمیافتاد. ما انقلاب را قطعی نمیدانیم به این معنا كه حتما یك رژیم باید بعد از مدتی با یك انقلاب كنار برود. این آیهای كه میفرماید: «الملك یبقى مع الكفر ولا یبقى مع الظلم» عبارت بسیار پرباری است. یعنی اگر ظلم سیاسی و فرهنگی و اقتصادی –كه البته من كمتر به آن توجه دارم- در جامعه رشد نمیكرد و شاه، جلوی آن را میگرفت انقلاب نمیشد. ظلم یعنی بخشی از جامعه احساس محرومیت كند، احساس كند كه منزلتی را كه باید و جایگاهی را كه در شأن او است، ندارد. این ظلم باعث میشود كه رژیم سیاسی دچار بحران مشروعیت شود. مشروعیت نیز به معنای مقبولیت است. وقتی مردم در نظام سیاسی دچار فقدان مشروعیت شوند و اگر فقدان مشروعیت گسترش پیدا كند، این امر به یكی از عوامل مهم سرنگونی رژیمها توسط اعتراضات و انقلابها بدل میشود. پس نخستین عامل انقلاب، نیروهای حاكم و پوسیدگی نظام از درون است. اما پهلویها خود وارث یكسری مشكلات، وابستگیها و نقصانها بودند كه پیش از آنها در كشور و در رژیمهای سابق نیز موجود بوده است. پس شاید نوك حمله این انقلاب- در كلیت آن- خیلی به سمت پهلویها نباشد. اتفاقا بنده معتقد هستم كه به وجود آمدن این انقلاب ٩٠ درصد به شخص محمدرضا شاه مربوط میشد زیرا حكومتها در ایران از درون میپوسند. شما اگر سرنوشت صفویه را بخوانید میبینید كه صفویه و همچنین قاجاریه نیز از درون پوسیدند. برای این نظریه، مونتسكیو كتاب كوچكی با عنوان «تفكراتی در باب علل عظمت و انحطاط رومیان» دارد كه در آنجا در اینباره بحث بسیار خوبی را مطرح میكند و بحث ابن خلدون را نیز در مقدمه خود میآورد كه اساسا حكومتهای شرقی، نظامهایی هستند كه به دلیل گرایش به استبداد از درون میپوسند. استبداد نیز چندین آفت دارد كه یكی از آنها عدم اصلاحپذیری است و این عامل، اثری بسیار منفی بر جای میگذارد. بنابراین به نظر بنده، اصلیترین عامل وقوع انقلاب، شخص محمدرضا پهلوی بود. اما پاسخ به سوال شما بحث گستردهای را میطلبد. ببینید در گذشته ما یك رژیم قاجار داشتیم و یك فرهنگ سنتی نیز در جامعه حاكم بود. در آن فرهنگ سنتی كه سلسلهها میآمدند و میرفتند، بحث آلترناتیوی غیر از سلسلههای سلطنتی و سلطانی در ذهن مردم وجود نداشت. مردم فقر و محرومیت را كه میدیدند آلترناتیو دیگری برای آن نمیدیدند و نهایتا یك شاه را برداشته و شاه دیگری به جای او مینشاندند. تا اینكه رژیم قاجار به علت فساد درونی از درون پوسید. یعنی رژیمی كه در زمان آغامحمدخان، از هندوستان تا تركیه را در تصرف داشت، به دلیل فساد گسترده درونی تبدیل به یك نظام مضمحل در دوره احمدشاه شد. به محض اینكه یك گفتمان آلترناتیو یعنی دموكراسی غربی آمد، مردم انقلاب كردند. یعنی رژیم پوسیده از درون و نارضایتی مردم، انقلاب مشروطه را ایجاد كرد. اما چون انقلاب مشروطه دارای گفتمان غربی بود، در نخستین قدم با اسلامیون تعارض پیدا كرد و بحث مشروطه مشروعه شكل گرفت. در نهایت، هرجومرجی كه به وجود آمد سبب شد مردم از درون از خیر هر دو یعنی مشروطه و مشروعه بگذرند و احساس كردند به كسی نیاز دارند كه امنیت آنها را تامین كند و بنابراین، رضاخان از دل آن بیرون آمد. رضاخان توانست با سبك مشروطه قاجار را بردارد و خود جانشین آن شود. یك بحث در علوم سیاسی وجود دارد كه میگوید رژیمهایی كه روی كار میآیند به سه بیماری گرفتار میشوند؛ اول استبداد است، بعد تجمل و بعد راحتطلبی. رضاخان وقتی روی كار آمد، استبداد را آغاز كرد و در ابتدا به حذف تمام رفقای سیاسی خود دست زد تا جایی كه تیمورتاش كه یار غارش بود را نیز كشت و از طریق استبداد و سركوب بر جامعه مسلط شد و بعد شروع به برخورد با باورهای مذهبی و سنت مردم كرد. این باعث شد وقتی سال ١٣٢٠ به این جامعه تعرض شد و نیروهای خارجی وارد كشور شدند، ارتش او دو ساعت هم تاب مقاومت نیاورد و از آنجا كه هیچ یك از ایلات و عشایر و نیروهای مردمی نیز برای حمایت از او در مقابل تجاوز نیروهای خارجی ورود نكردند، سرنگون شد. اما جامعه سال ٢٠ تا ٣٢ جامعه طبیعی ایران بوده است، یعنی نیروهای سیاسی روی كار آمده و در حال رقابت بودند و رژیم سیاسی یا هیات حاكمه قدرتی نداشت. تا اینكه به كودتای ٢٨ مرداد ٣٢ رسید؛ از این به بعد گروه حاكم گرفتار همان روندی شد كه رضاشاه از ١٣٠٤ شروع كرد. یعنی باز استبداد و باز پوسیدن از درون و از فردای كودتا دوباره استبداد در ایران شروع شد. ما از سال ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ استبداد نداشتیم و جامعه با تعامل و رقابت در حال شكلگیری بود كه از دل آن یك جنبش نفت ضد خارجی نیز به وجود آمد. اما بعد از كودتای ٣٢، هیات حاكمه گرفتار همان فسادی شد كه رضاشاه پیشتر و در سال ١٣٠٤ به آن گرفتار شده بود؛ اول، برخورد با فرهنگ سنتی و مذهبی مردم و دوم، وابستگی به خارج. البته وابستگی رضاشاه خیلی عیان و عریان نبود و خود او نیز تا حدی به كسانی كه بیگانگان روی كار آوردند پشت پا زد و به سمت دیگری رفت. لذا این رژیم نیز همان تجربه را تكرار كرد و در دل این فساد درونی رژیم و نارضایتی جامعه، مردم به دنبال آلترناتیو دیگری گشتند. آن آلترناتیو، بعد از سال ٤٢ به تدریج خود را نشان داد؛ حكومت مذهبی. بنابراین، اینكه میگویید مردم سابق بر این با چنین مشكلات و نقصانهایی مواجه بودند درست است اما در آن زمان، آنها آلترناتیو دیگری نداشتند. دنبال این بودند كه شاه ظالم برود و شاهی عادل جای او را بگیرد كه او نیز پس از مدتی ظالم میشد اما در سال ١٢٨٥ یك آلترناتیو پیدا كردند و آن مشروطه بود و بعد از دل تجربه مشروطه، رضاخان بیرون آمد. لذا اینبار مردم دیگر به اینكه مشروطه، مشكل را حل كند امیدوار نبودند. البته در یك برهه در زمان مصدق خیلی امیدوار شدند اما بعد از كودتا، مردم پراكنده شدند. من نمیخواهم نقش نیروهای شوروی را نادیده بگیرم و باید به نقش حزب توده و خیانتهای این حزب نیز توجه داشت. بنابراین، در پاسخ به سوال شما باید بگویم یك انقلاب و هویت به تدریج شكل میگیرد و در ایران، از سال ٣٢ به بعد یك گفتمان جدید شكل گرفت تحت این عنوان كه مذهب میتواند جامعه را اداره كند. در واقع، گفتمان اسلام سنتی كه قبلا و در دوره مشروطه كمی سیاسی شده بود، اینبار بیشتر جلو آمد و از دل آن در سال ٤٢ یك رهبر و مرجع تقلید بیرون آمد كه مدعی رهبری سیاسی نیز بود. باز تاكید میكنم كه انقلاب اسلامی ما دو فاعل داشت؛ یكی، دربار كه از درون نظام را فاسد میكرد و مشروعیت و كارایی آن را كاهش میداد و از بیرون، یك مرجع تقلید و رهبر سیاسی كه به تدریج، اعتراضات مردمی را به نظریه انقلاب تبدیل كرد. وابستگی رژیم به غرب تا چه حد بر این اعتراضات اثر داشت؟ اینكه مردم میدیدند هم ثروت ملی یعنی نفت خود را به آنها میدهند و هم تحقیر میشوند. به اعتقاد من، مردم از قضیه نفت خیلی خبر نداشتند و بیشتر بحث تحقیر مطرح بود. بزرگترین ویژگی ملت ایران، كرامت خواهی است. بنابراین، همواره در تاریخ در مقابل نیروهای بیگانهای كه به مرزهای كشور وارد شدند ایستادگی كردهاند. بنابراین آنچه ایرانیان را رنج میدهد، تحقیر چه به وسیله تجاوز خارجی و چه استبداد داخلی است. این عنصر بسیار موثری است. به طور قطع، موضوع نفت و استثمار نیز تاثیرگذار است اما مساله تحقیر از همه آنها مهمتر است. امام (ره) نیز قضیه تحقیر را این گونه مطرح میكند كه زمانی مردم ایران از یك پاسبان میترسیدند اما امروز واهمهای از كسی ندارند، یا خاطره تلخی را كه بارها تكرار میكنند؛ من واقعا متاسف مى شدم و به من برمىخورد كه میدیدم این مردك (محمدرضا شاه) در مقابل آن مردك (جانسون، رییسجمهور امریكا) مثل یك بچه ایستاده بود و جانسون با غرور و تبختر با او رفتار میكرد و... این موضوع خیلی بر ایرانیها اثر دارد، ایرانیان بسیار اهل غرور و كرامت هستند و هركسی آنها را نادیده بگیرد با او برخورد میكنند. استبداد داخلی و ضعف استقلال نیز از عوامل تحقیر هستند در حالی كه استقلال سیاسی برای ملت ایران بسیار مهم بود. كودتا در حقیقت، تحقیر ملت ایران بود چرا كه ملتی كه در حال رقابت و مبارزه بود به یكباره با كودتا تحقیر شد. در كنار این عامل، میتوان عدم مشاركت دادن مردم در سرنوشت سیاسی خود را نیز قرار داد؟ بله قطعا. در این شرایط، توسعه سیاسی نیز در ایران رواج نداشت، یعنی نظام به سمت انسداد سیاسی رفت. اگر در جامعهای توسعه سیاسی شكل بگیرد، نهادهای مدنی ایجاد شوند و مشاركت سیاسی وجود داشته باشد كه دیگر بحران مشروعیت به وجود نخواهد آمد. این بحران مشروعیت نتیجه انسداد سیاسی بود. البته برخی نیز بحث توسعه ناهمگون و نامتوازن را مطرح میكنند؛ اینكه شاه از نظر اقتصادی، كشور را توسعه داد اما از لحاظ سیاسی، اجازه دموكراتیزاسیون یا دموكراتیك ساختن نظام را نداد. طبیعتا اگر مشاركت سیاسی وجود داشت و احزاب اجازه فعالیت داشتند، بحث انقلاب نیز مطرح نمیشد و نظام سیاسی میتوانست تبدیل به یك نظام مشروطه پایدار مثل بلژیك و انگلیس و... شود. مشكل رضاشاه و محمدرضاشاه، روی آوردن آنها به سمت دیكتاتوری بود. دیدگاهها(۰) انقلابها در تاریخ جهان طی دو قرن گذشته از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بودهاند، بنابراین، نظریههای گوناگونی به منظور كوشش برای تبیین آنها ارایه شده است. رحیم ابوالحسنی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران نیز بحث اجتنابپذیری یا ناپذیری انقلاب ایران را معطوف به الگویی میداند كه بنا است بر اساس آن انقلاب را تجزیه و تحلیل كنیم و معتقد است در تحلیل ما یكی از الگوهایی كه میتواند به این پرسش پاسخ دهد الگوی ساختار-كارگزار است.
فروپاشی از درون احساس تحقیر، عامل اصلی اعتراض به پهلوی ها بود
انقلابها در تاریخ جهان طی دو قرن گذشته از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بودهاند، بنابراین، نظریههای گوناگونی به منظور كوشش برای تبیین آنها ارایه شده است. رحیم ابوالحسنی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران نیز بحث اجتنابپذیری یا ناپذیری انقلاب ایران را معطوف به الگویی میداند كه بنا است بر اساس آن انقلاب را تجزیه و تحلیل كنیم و معتقد است در تحلیل ما یكی از الگوهایی كه میتواند به این پرسش پاسخ دهد الگوی ساختار-كارگزار است. او میگوید انقلاب ایران دو نیروی اصلی داشت كه نخستین آن، خود دربار بود كه با مدیریت غلط خود چه به لحاظ فرهنگی و چه سیاسی، جامعه را به سمت احساس محرومیت پیش برد و نیروی دوم نیز رهبران انقلاب بودند. بنابراین دو عامل بسیار مهم در آن برهه در ایجاد انقلاب نقش اساسی داشتند؛ یك عامل سیاسی و یك عامل فرهنگی كه خود هیات حاكمه در تقویت آنها نقش داشت. تصفیههایی كه بعد از كودتای ٢٨ مرداد چه در نیروهای چپ، چه در لیبرالها و چه در نیروهای مذهبی انجام داد و انحصارطلبی او، نهتنها مشروعیت سیاسی برای او ایجاد نكرد بلكه از مشروعیت سابق آن نیز كاسته شد و در نهایت ، برخوردی كه با جنبش ١٥ خرداد انجام داد و درگیری با نیروهای مذهبی، ضربه بزرگتری به مشروعیت او زد. بنابراین، نخستین نیروی انقلاب، خود دربار پهلوی بود. ابوالحسنی، معتقد است انقلاب امری محتوم و قطعی نیست اما تاكید میكند محمدرضا شاه نتوانست عدم تعادل در جامعه را به موقع تشخیص دهد و در قبال اعتراضات مردمی به جای اینكه مشكل ساختار را حل كرده و آن را دارای كاركرد مثبت كند، بیشتر از قبل كوشید ضعف و فقدان این ساختار را بپوشاند. وی همچنین تاكید زیادی بر كرامتخواهی ملت ایران دارد و میگوید آنچه ایرانیان را رنج میدهد، تحقیر چه به وسیله تجاوز خارجی و چه استبداد داخلی است و ادامه میدهد در جریان واقعه ٢٨ مرداد سال ٣٢، ملتی كه در حال رقابت، مبارزه و بازیابی خود بود به یكباره با كودتا تحقیر شد. این رخداد و دیكتاتوری محمدرضا شاه پس از آن، زمینههای ظهور گفتمانی را مهیا كرد كه با نظریهپردازی شریعتی و مدیریت سیاسی یا انقلابی حضرت امام(ره)، هسته یك تعارض را در جامعه شكل داد كه در نهایت، به انقلاب اسلامی منتهی شد.
آیا وقوع انقلاب در ایران- فارغ از شكل آن- اجتنابناپذیر بود؟ بحث اجتنابپذیری یا ناپذیری انقلاب، بستگی به الگویی دارد كه میخواهیم طبق آن، این واقعه را تجزیه و تحلیل كنیم. برای تحلیل انقلاب چندین الگو وجود دارد؛ به فرض اگر الگوی ماركسیست كلاسیك یا الگوی فرهنگی را بپذیرید، معمولا انقلابها در آن اجتنابناپذیر میشوند اما اگر الگوی ساختار-كارگزار یا الگوی نخبه گرایی را بگیرید، آن وقت میبینید كه انقلاب اجتنابپذیر هم میشود. من فكر میكنم كه در تحلیل ما یكی از الگوهایی كه میتواند به این پرسش پاسخ دهد الگوی ساختار-كارگزار است. البته به این معنا كه ساختار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اثر دارد اما كارگزاران یعنی نیروهای سیاسی نیز اثربخش هستند. این انقلاب دو نیروی اصلی داشت كه اگر این دو میخواستند انقلاب نشود، انقلابی رخ نمیداد. یكی از آنها دولت، حكومت یا دربار بود كه با مدیریت غلط خود چه به لحاظ فرهنگی و چه سیاسی، جامعه را به سمت احساس محرومیت پیش برد. هیات حاكمه گذشته از لحاظ فرهنگی، با جامعهای كه مذهبی و سنتی بود متعارض شد و با رفتن به سمت یك مدرنیته وارداتی مغایر و متعارض با فرهنگ دینی و سنتی جامعه ایران، به طور طبیعی دچار مشكل شد. از نظر سیاسی نیز هیات حاكمهای كه بعد از كودتای ٢٨ مرداد روی كار آمد، از نظر مردم از مشروعیت برخوردار نبود. ممكن است در بعضی از جوامع حكومتی با كودتا روی كار بیاید اما بعد از آن، روند دموكراتیك را پی میگیرد یا رفاه خوبی را برای جامعه فراهم میكند و از این طریق دوباره مشروعیت مییابد اما در ایران هیات حاكمه پهلوی نتوانست بعد از كودتای ٢٨ مرداد برای خود مشروعیتی دست و پا كند یعنی وابستگی او به حامیان كودتا و غرب بیشتر شد و تحقیر ملت نیز افزایش یافت. بنابراین، دو عامل بسیار مهم در آن برهه در ایجاد انقلاب نقش اساسی داشتند؛ یك عامل سیاسی و یك عامل فرهنگی كه خود هیات حاكمه در تقویت آنها نقش داشت. تصفیههایی كه بعد از كودتای ٢٨ مرداد چه در نیروهای چپ، چه در لیبرالها و چه در نیروهای مذهبی انجام داد و انحصارطلبی او، نهتنها مشروعیت سیاسی برای او ایجاد نكرد بلكه از مشروعیت سابق آن نیز كاسته شد. برخوردی كه با جنبش ١٥ خرداد انجام داد و درگیری با نیروهای مذهبی نیز ضربه بزرگتری به مشروعیت او زد. بنابراین، نخستین نیروی انقلاب، خود دربار پهلوی بود. این جمله را حسن هیكل مصری نیز میگوید كه انقلاب دو عامل - در معنای فاعلیت- داشت كه نخستین آن خود دربار پهلوی بود. دومین عامل، رهبران انقلاب بودند كه در میان آنها دو گفتمان اصلی معارض با دربار داشتیم؛ یكی گفتمان اسلام لیبرال بود كه سازمان نهضت آزادی آن را رهبری میكرد. آنها خواهان براندازی نبودند بلكه خواهان اصلاح نظام سیاسی و بازگشت به فرآیندهای دموكراتیك بودند. یكسری نیز نیروهای گفتمان چپ یا ماركسیستها بودند كه طبیعتا به دنبال براندازی و تعدیل رژیم بودند. یكی هم اسلام رادیكال بود كه مجاهدین خلق را شامل میشد كه آنها نیز خواهان براندازی بودند. اما یك اسلام سنتی هم داشتیم كه به تدریج انقلابی شد و گفتمان چپ به مرور در آن ورود پیدا كرد كه مرحوم شریعتی این گفتمان را تبلیغ میكرد. با حضور شریعتی و ارایه تصویر جدیدی از اسلام كه كاملا انقلابی بود طبیعتا زمینه برای انقلاب آماده شد. یعنی انقلاب از بطن جامعه اسلامی و از دل شعایر، مظاهر و مراسمهای مذهبی كه در جامعه وجود داشت، نظریه پیدا كرد. اما شریعتی نقش تئوریپرداز را داشت و این همزمانی با جنبش ١٥ خرداد و تبعید حضرتامام (ره) سبب شد این گفتمان رهبر سیاسی نیز پیدا كند و نظریهپردازی شریعتی و مدیریت سیاسی یا انقلابی حضرت امام (ره)، هسته یك تعارض را شكل داد. یعنی جامعه به خاطر دو عاملی كه از دربار پهلوی شروع شد؛ یكی، وابستگی سیاسی و تحقیر مردم و دومی، گرایش به مدرنیته مبتذل غرب برخلاف سنت مذهبی مردم، آماده اعتراض و مقاومت در مقابل دربار شد. بله، اگر رهبری مثل امام خمینی (ره) نبود و این اعتراض با نوع رهبری انقلابی همراه نمیشد، انقلابی نیز به وقوع نمیپیوست و اجتنابپذیر بود. یعنی اگر امام(ره)، سیاست نهضت آزادی را در پیش میگرفت قطعا انقلابی شكل نمیگرفت. در واقع، ایشان این گفتمان اعتراضی را همراه با گفتمانی كه مرحوم شریعتی از اسلام مدرن ارایه داده بود، به گفتمانی انقلابی تبدیل كرد. اما گفتمانهای رادیكال برانداز، چه ماركسیستها و چه مجاهدین خلق، با آن تكنیك مبارزه مسلحانه نتوانستند به انقلاب برسند. بله، اگر شاه بعد از سال ٤٢ سر عقل میآمد یا روند دموكراتیكی را كه از سال ٣٩ آغاز كرده بود ادامه میداد یا اگر اجازه میداد كه اصلاحات سیاسی توسط غیر دربار انجام شود و اگر اصلاحات سیاسی- اقتصادی كه سال ٣٩ زمینه آن در حال فراهم شدن بود، شكل میگرفت و احزاب پا میگرفتند، انقلابی اتفاق نمیافتاد. شاه دو حزب فرمالیته داشت كه اگر آنها تاثیرگذار واقعی بودند و اگر شاه به جای اینكه سال ٥٧ بگوید پیام انقلاب شما را شنیدم، سال ٤٢ این حرف را میزد و دست به اصلاحات دموكراتیك میزد، انقلاب نهتنها اجتنابپذیر بود بلكه امری نامعقول به شمار میآمد. معمولا در علوم سیاسی و در نظریههای كاركردگرایی گفته میشود كه انقلاب تبی است كه در جامعه رخ میدهد و رهبران سیاسی یا رهبران اپوزیسیون یا رهبران پوزیسیون حاكم، عامل آن میشوند. بنابراین، اگر این دو فاعلیت سیاسی یعنی دربار و رهبر اپوزیسیون آن یعنی امام(ره) استراتژی انقلاب را پیش نمیبردند؛ یعنی اگر دربار ضعف و فتور و تكبر را كنار میگذاشت و در این سو نیز موقعیت انقلاب وجود نداشت، انقلاب اجتنابپذیر بود.
اتفاقا یكی از سوالات من راجع به امكان اصلاح و پیشگیری از وقوع انقلاب بود. اینكه به هر حال اصلاحات بر انقلاب ارجح است و در برخی تحلیلها نیز گفته میشود كه شاه در برههای تصمیم به انجام اصلاحات گرفته بود و اینكه آیا واقعا با اصلاحات امكان برچیده شدن آن سیستم و وضعیت وجود داشت كه شما فرمودید برای اصلاح بسیار دیر شده بود. بله، به اعتقاد من، شاه تا لحظه آخر تصمیمی برای اصلاحات نگرفته بود.
بنابراین اقدام به تعویض دولتها، گشایش فضای سیاسی، انحلال ساواك، دستگیری برخی مسوولان و سران حكومتی و... را نمیتوان اصلاحاتی واقعی تصور كرد. بله، این اقدامات را زمانی انجام داد كه بسیار دیر شده بود. ببینید یك رژیم زمانی میتواند تصمیم به اصلاحات بگیرد كه در قدرت است. ابن خلدون بحثی دارد كه میگوید یك رژیم سیاسی در زمانی كه در میانه راه است یعنی وسط حیات آن است میتواند با جامعه راه بیاید اگر در ابتدای روی كار آمدن با جامعه راه بیاید سرنگون میشود؛ یعنی رژیمهای پس از انقلاب اگر بخواهند اعتراضات جامعه را گوش كنند سرنگون میشوند، یكی هم در انتها وقتی به پیری و سستی افتادند و به فتور رسیدند اگر بخواهند با جامعه راه بیایند، سرنگون میشوند. زمان راه آمدن شاه سال ٣٩ بود. اگر آن زمان شاه دست به اصلاحات میزد؛ یعنی به جریان اصلاحی كه نماینده آن علی امینی بود اجازه فعالیت میداد، اگر میگذاشت این جریان اصلاحات در داخل رژیم شروع شود -كه یكی از آنها اصلاحات ارضی بود- و اگر سایر اصلاحات نیز انجام و روند دموكراسی پس از روی كار آمدن محمدرضا در ایران شروع میشد، رژیم ادامه پیدا میكرد. یعنی جنبش ١٥ خرداد و جنگهای مسلحانه به وجود نمیآمد و رژیم نیز تبدیل به یك رژیم دموكراتیك با مشروعیت و مقبولیتی نسبی مثل تمام رژیمهای معمولی كه در آن زمان، در اطراف ما وجود داشتند، میشد. ولی شاه مانع از شكلگیری این اصلاحات دموكراتیك در داخل شد و جنبش ١٥ خرداد را نیز سركوب كرد. در واقع، همراه نشدن روندی كه او آغاز كرده بود با جامعه، جنبش ١٥ خرداد را به وجود آورد و شاه به جای عقبنشینی، یك گام جلوتر رفت. یعنی به جای اینكه دست به اصلاحات بزند قضیه كاپیتولاسیون را مطرح كرد و این مشكلات را تشدید كرد. بعد از سركوب جنبش ١٥ خرداد، وقتی امام(ره) را نیز تبعید كرد، بخشی از جامعه به ناكارآمدی فرآیند اصلاحطلبی پی بردند و به سمت جنگ مسلحانه رفتند. سال ٤٤ و ٤٦ آغاز جنگهای مسلحانه مذهبی و بعد ماركسیستها در ایران است. جنگ مسلحانه موجب قتل عام جامعه میشود و هر خونی كه به زمین میریزد دهها خون دیگر را به جوش میآورد. شاه این پیامها را نمیگرفت و دست به سركوب بیشتری میزد. در حالی كه وقتی یك اعتراض در درون جامعه رخ میدهد ما علوم سیاسیها به اصطلاح میگوییم این اعتراض نشانه عدم تعادل رژیم است و یك رهبر سیاسی هوشمند باید رژیم را به سمت تعادل بازگرداند. اما او به جای این كار، با جنبش ١٥ خرداد كه نشاندهنده یك عدم تعادل بود برخورد مسلحانه كرد، بعد از آن در قبال جنبش مسلحانه ٤٤ و ٤٦ نیز همین كار را انجام داد. تا اینكه به سال ٥٤ رسید و با به راه انداختن یك قتل عام جدی در فیضیه، احساس كرد دیگر فاتح میدان است و همین روند را به پیش برد. در واقع، به جای اینكه مشكل ساختار را حل كرده و آن را دارای كاركرد مثبت كند، بیشتر از قبل كوشید ضعف و فقدان این ساختار را بپوشاند یا نپذیرد و این نارضایتی هم فرهنگی و هم سیاسی در بطن جامعه گسترش یافت و طبقه متوسطی كه به علت افزایش تحصیلات در دانشگاهها رشد كرده بودند تبدیل به نیروهای معارض رژیم شدند. بنابراین، انقلاب به آسانی توسط دربار قابل اجتناب بود. یعنی اگر دربار به سمت فساد سیاسی و فرهنگی پیش نمیرفت این انقلاب، قطعا اتفاق نمیافتاد. ما انقلاب را قطعی نمیدانیم به این معنا كه حتما یك رژیم باید بعد از مدتی با یك انقلاب كنار برود. این آیهای كه میفرماید: «الملك یبقى مع الكفر ولا یبقى مع الظلم» عبارت بسیار پرباری است. یعنی اگر ظلم سیاسی و فرهنگی و اقتصادی –كه البته من كمتر به آن توجه دارم- در جامعه رشد نمیكرد و شاه، جلوی آن را میگرفت انقلاب نمیشد. ظلم یعنی بخشی از جامعه احساس محرومیت كند، احساس كند كه منزلتی را كه باید و جایگاهی را كه در شأن او است، ندارد. این ظلم باعث میشود كه رژیم سیاسی دچار بحران مشروعیت شود. مشروعیت نیز به معنای مقبولیت است. وقتی مردم در نظام سیاسی دچار فقدان مشروعیت شوند و اگر فقدان مشروعیت گسترش پیدا كند، این امر به یكی از عوامل مهم سرنگونی رژیمها توسط اعتراضات و انقلابها بدل میشود. پس نخستین عامل انقلاب، نیروهای حاكم و پوسیدگی نظام از درون است.
اما پهلویها خود وارث یكسری مشكلات، وابستگیها و نقصانها بودند كه پیش از آنها در كشور و در رژیمهای سابق نیز موجود بوده است. پس شاید نوك حمله این انقلاب- در كلیت آن- خیلی به سمت پهلویها نباشد. اتفاقا بنده معتقد هستم كه به وجود آمدن این انقلاب ٩٠ درصد به شخص محمدرضا شاه مربوط میشد زیرا حكومتها در ایران از درون میپوسند. شما اگر سرنوشت صفویه را بخوانید میبینید كه صفویه و همچنین قاجاریه نیز از درون پوسیدند. برای این نظریه، مونتسكیو كتاب كوچكی با عنوان «تفكراتی در باب علل عظمت و انحطاط رومیان» دارد كه در آنجا در اینباره بحث بسیار خوبی را مطرح میكند و بحث ابن خلدون را نیز در مقدمه خود میآورد كه اساسا حكومتهای شرقی، نظامهایی هستند كه به دلیل گرایش به استبداد از درون میپوسند. استبداد نیز چندین آفت دارد كه یكی از آنها عدم اصلاحپذیری است و این عامل، اثری بسیار منفی بر جای میگذارد. بنابراین به نظر بنده، اصلیترین عامل وقوع انقلاب، شخص محمدرضا پهلوی بود. اما پاسخ به سوال شما بحث گستردهای را میطلبد. ببینید در گذشته ما یك رژیم قاجار داشتیم و یك فرهنگ سنتی نیز در جامعه حاكم بود. در آن فرهنگ سنتی كه سلسلهها میآمدند و میرفتند، بحث آلترناتیوی غیر از سلسلههای سلطنتی و سلطانی در ذهن مردم وجود نداشت. مردم فقر و محرومیت را كه میدیدند آلترناتیو دیگری برای آن نمیدیدند و نهایتا یك شاه را برداشته و شاه دیگری به جای او مینشاندند. تا اینكه رژیم قاجار به علت فساد درونی از درون پوسید. یعنی رژیمی كه در زمان آغامحمدخان، از هندوستان تا تركیه را در تصرف داشت، به دلیل فساد گسترده درونی تبدیل به یك نظام مضمحل در دوره احمدشاه شد. به محض اینكه یك گفتمان آلترناتیو یعنی دموكراسی غربی آمد، مردم انقلاب كردند. یعنی رژیم پوسیده از درون و نارضایتی مردم، انقلاب مشروطه را ایجاد كرد. اما چون انقلاب مشروطه دارای گفتمان غربی بود، در نخستین قدم با اسلامیون تعارض پیدا كرد و بحث مشروطه مشروعه شكل گرفت. در نهایت، هرجومرجی كه به وجود آمد سبب شد مردم از درون از خیر هر دو یعنی مشروطه و مشروعه بگذرند و احساس كردند به كسی نیاز دارند كه امنیت آنها را تامین كند و بنابراین، رضاخان از دل آن بیرون آمد. رضاخان توانست با سبك مشروطه قاجار را بردارد و خود جانشین آن شود. یك بحث در علوم سیاسی وجود دارد كه میگوید رژیمهایی كه روی كار میآیند به سه بیماری گرفتار میشوند؛ اول استبداد است، بعد تجمل و بعد راحتطلبی. رضاخان وقتی روی كار آمد، استبداد را آغاز كرد و در ابتدا به حذف تمام رفقای سیاسی خود دست زد تا جایی كه تیمورتاش كه یار غارش بود را نیز كشت و از طریق استبداد و سركوب بر جامعه مسلط شد و بعد شروع به برخورد با باورهای مذهبی و سنت مردم كرد. این باعث شد وقتی سال ١٣٢٠ به این جامعه تعرض شد و نیروهای خارجی وارد كشور شدند، ارتش او دو ساعت هم تاب مقاومت نیاورد و از آنجا كه هیچ یك از ایلات و عشایر و نیروهای مردمی نیز برای حمایت از او در مقابل تجاوز نیروهای خارجی ورود نكردند، سرنگون شد. اما جامعه سال ٢٠ تا ٣٢ جامعه طبیعی ایران بوده است، یعنی نیروهای سیاسی روی كار آمده و در حال رقابت بودند و رژیم سیاسی یا هیات حاكمه قدرتی نداشت. تا اینكه به كودتای ٢٨ مرداد ٣٢ رسید؛ از این به بعد گروه حاكم گرفتار همان روندی شد كه رضاشاه از ١٣٠٤ شروع كرد. یعنی باز استبداد و باز پوسیدن از درون و از فردای كودتا دوباره استبداد در ایران شروع شد. ما از سال ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ استبداد نداشتیم و جامعه با تعامل و رقابت در حال شكلگیری بود كه از دل آن یك جنبش نفت ضد خارجی نیز به وجود آمد. اما بعد از كودتای ٣٢، هیات حاكمه گرفتار همان فسادی شد كه رضاشاه پیشتر و در سال ١٣٠٤ به آن گرفتار شده بود؛ اول، برخورد با فرهنگ سنتی و مذهبی مردم و دوم، وابستگی به خارج. البته وابستگی رضاشاه خیلی عیان و عریان نبود و خود او نیز تا حدی به كسانی كه بیگانگان روی كار آوردند پشت پا زد و به سمت دیگری رفت. لذا این رژیم نیز همان تجربه را تكرار كرد و در دل این فساد درونی رژیم و نارضایتی جامعه، مردم به دنبال آلترناتیو دیگری گشتند. آن آلترناتیو، بعد از سال ٤٢ به تدریج خود را نشان داد؛ حكومت مذهبی. بنابراین، اینكه میگویید مردم سابق بر این با چنین مشكلات و نقصانهایی مواجه بودند درست است اما در آن زمان، آنها آلترناتیو دیگری نداشتند. دنبال این بودند كه شاه ظالم برود و شاهی عادل جای او را بگیرد كه او نیز پس از مدتی ظالم میشد اما در سال ١٢٨٥ یك آلترناتیو پیدا كردند و آن مشروطه بود و بعد از دل تجربه مشروطه، رضاخان بیرون آمد. لذا اینبار مردم دیگر به اینكه مشروطه، مشكل را حل كند امیدوار نبودند. البته در یك برهه در زمان مصدق خیلی امیدوار شدند اما بعد از كودتا، مردم پراكنده شدند. من نمیخواهم نقش نیروهای شوروی را نادیده بگیرم و باید به نقش حزب توده و خیانتهای این حزب نیز توجه داشت. بنابراین، در پاسخ به سوال شما باید بگویم یك انقلاب و هویت به تدریج شكل میگیرد و در ایران، از سال ٣٢ به بعد یك گفتمان جدید شكل گرفت تحت این عنوان كه مذهب میتواند جامعه را اداره كند. در واقع، گفتمان اسلام سنتی كه قبلا و در دوره مشروطه كمی سیاسی شده بود، اینبار بیشتر جلو آمد و از دل آن در سال ٤٢ یك رهبر و مرجع تقلید بیرون آمد كه مدعی رهبری سیاسی نیز بود. باز تاكید میكنم كه انقلاب اسلامی ما دو فاعل داشت؛ یكی، دربار كه از درون نظام را فاسد میكرد و مشروعیت و كارایی آن را كاهش میداد و از بیرون، یك مرجع تقلید و رهبر سیاسی كه به تدریج، اعتراضات مردمی را به نظریه انقلاب تبدیل كرد.
وابستگی رژیم به غرب تا چه حد بر این اعتراضات اثر داشت؟ اینكه مردم میدیدند هم ثروت ملی یعنی نفت خود را به آنها میدهند و هم تحقیر میشوند. به اعتقاد من، مردم از قضیه نفت خیلی خبر نداشتند و بیشتر بحث تحقیر مطرح بود. بزرگترین ویژگی ملت ایران، كرامت خواهی است. بنابراین، همواره در تاریخ در مقابل نیروهای بیگانهای كه به مرزهای كشور وارد شدند ایستادگی كردهاند. بنابراین آنچه ایرانیان را رنج میدهد، تحقیر چه به وسیله تجاوز خارجی و چه استبداد داخلی است. این عنصر بسیار موثری است. به طور قطع، موضوع نفت و استثمار نیز تاثیرگذار است اما مساله تحقیر از همه آنها مهمتر است. امام (ره) نیز قضیه تحقیر را این گونه مطرح میكند كه زمانی مردم ایران از یك پاسبان میترسیدند اما امروز واهمهای از كسی ندارند، یا خاطره تلخی را كه بارها تكرار میكنند؛ من واقعا متاسف مى شدم و به من برمىخورد كه میدیدم این مردك (محمدرضا شاه) در مقابل آن مردك (جانسون، رییسجمهور امریكا) مثل یك بچه ایستاده بود و جانسون با غرور و تبختر با او رفتار میكرد و... این موضوع خیلی بر ایرانیها اثر دارد، ایرانیان بسیار اهل غرور و كرامت هستند و هركسی آنها را نادیده بگیرد با او برخورد میكنند. استبداد داخلی و ضعف استقلال نیز از عوامل تحقیر هستند در حالی كه استقلال سیاسی برای ملت ایران بسیار مهم بود. كودتا در حقیقت، تحقیر ملت ایران بود چرا كه ملتی كه در حال رقابت و مبارزه بود به یكباره با كودتا تحقیر شد.
در كنار این عامل، میتوان عدم مشاركت دادن مردم در سرنوشت سیاسی خود را نیز قرار داد؟ بله قطعا. در این شرایط، توسعه سیاسی نیز در ایران رواج نداشت، یعنی نظام به سمت انسداد سیاسی رفت. اگر در جامعهای توسعه سیاسی شكل بگیرد، نهادهای مدنی ایجاد شوند و مشاركت سیاسی وجود داشته باشد كه دیگر بحران مشروعیت به وجود نخواهد آمد. این بحران مشروعیت نتیجه انسداد سیاسی بود. البته برخی نیز بحث توسعه ناهمگون و نامتوازن را مطرح میكنند؛ اینكه شاه از نظر اقتصادی، كشور را توسعه داد اما از لحاظ سیاسی، اجازه دموكراتیزاسیون یا دموكراتیك ساختن نظام را نداد. طبیعتا اگر مشاركت سیاسی وجود داشت و احزاب اجازه فعالیت داشتند، بحث انقلاب نیز مطرح نمیشد و نظام سیاسی میتوانست تبدیل به یك نظام مشروطه پایدار مثل بلژیك و انگلیس و... شود. مشكل رضاشاه و محمدرضاشاه، روی آوردن آنها به سمت دیكتاتوری بود.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید