1395/11/19 ۰۸:۱۲
به حیات فكری دكتر سید جواد طباطبایی باید از دیدگاهی فرجام شناسانه نگریست. اندیشمندی كه بیش از پیش میداند جامعه امروز ما تشنه تابیدن نور جدید به اندیشههای دیروز است؛ اندیشههایی كه اگر بر مدار «بازگشت به آینده» یعنی اصطلاحی كه آنتونیونگری به كار برده است ایجاد شوند میتواند تغییری را كه دیگران در گذشته ایجاد كردهاند، اصلاح و كامل كنند و با نوآوری، نو ر و حلاوتی دیگر ببخشند.
نقدی بر اظهارات اخیر سیدجواد طباطبایی
به حیات فكری دكتر سید جواد طباطبایی باید از دیدگاهی فرجام شناسانه نگریست. اندیشمندی كه بیش از پیش میداند جامعه امروز ما تشنه تابیدن نور جدید به اندیشههای دیروز است؛ اندیشههایی كه اگر بر مدار «بازگشت به آینده» یعنی اصطلاحی كه آنتونیونگری به كار برده است ایجاد شوند میتواند تغییری را كه دیگران در گذشته ایجاد كردهاند، اصلاح و كامل كنند و با نوآوری، نو ر و حلاوتی دیگر ببخشند. آنچنان كه نگری سالها در كنار میشل فوكو، ژیل دلوز و فلیكس گتاری به كارهای نظری پرداخت و در ماهیت سرمایه و اقتدار مركزی دولت و ماهیت نیروهای دموكراتیك انقلابی همچون كارگران، شورشیان و فقرا پژوهش كرد و با همه سختیها توانست اثربخش باشد. بدینترتیب است كه نجات ایران را از قرائت انحطاط میتوان رازگشایی برای مقوله پیشرفت دانست. یكی از مباحث امروز، رابطه میان حاكمان و توده مردم است و اینكه چگونه قدرت از طریق حاكمان به مردم اعمال میشود، چیزی كه در نظریه سیدجواد مغفول مانده است. جوامع پیشامدرن باید از فرامین حاكم و متون مقدس تبعیت میكردند و دستور بیچون و چرای حاكم را میپذیرفتند، اما در دوران مدرن جامعه انضباطی شكل میگیرد كه در آن با وجود دموكراسی و آزادی، سازمانها و موسساتی شكل میگیرندكه از طریق آنها اعمال قدرت میشود و نظم و انضباطی بر جامعه حاكم میشود. در این سیستم انضباطی دانش، روابط جنسی، فرهنگ عامه، رسانه و سایر سازوكارهای جامعه از طریق انضباطی ویژه از سوی قدرت حاكمه سازماندهی میشود. برخلاف جوامع انضباطی، در جوامع كنترلی كه به ظاهر دموكراتیكتر هستند، سازوكارهای سلطه به درون مغز و بدن شهروندان نفوذ میكند. این سیستم كنترلی در انتهای مدرنیته شكل میگیرد و كنترل از طریق شبكههای انعطافپذیر و پرنوسانی كه به راحتی قابل شناسایی نیست، در حوزهای خارج از سازمانهای تعریف شده واقع شده است. جوامع انضباطی دارای صورتبندی واضحی است، از مدرسه تا بازنشستگی؛ كه ساز و برگ ایدئولوژیك دولتند، اما جوامع كنترلی از وضوح كاملی برخوردار نیستند و دارای وضعیتهای ناپایداری هستند، افراد در شبكههای مجازی سلطه اسیر هستند؛ در اینگونه دیگر از كارخانهها خبری نیست بلكه زمام سلطه از طریق شركتها اعمال میشود. در این شركتها دیگر سرمایهداری تولید نیست، بلكه سرمایهداری محصول است كه قابلیت فروش و دادوستد دارد. هرچند در چرخش زمانه پس از پیروزی دونالد ترامپ در امریكا، بر نوسازی زیرساختهای امریكا تاكید شده و تولید و كار در امریكا مورد اولویت قرار گرفته است. در فرجامشناسی سید جواد طباطبایی میتوان به سیمپتوم او در آكادمی اشاره كرد كه به نظر او با تقلید زاده شد و با تقلید مرده است، یعنی به لحاظ اینكه از نظر او فاقد مبنای نظری در ایران است، چیزی نمیتواند تولید كند. سید جواد در فرجام غیر حضوری خود در آكادمی، از بعد آن به پژوهش پرداخت، هرچند با وجود عدم حضور در دانشگاه، هنوز آكادمیك فكر میكند! با این درآمد به نقد و بررسی برخی مدلولهای سخنرانی دكتر طباطبایی كه متن ویراسته و منقح سخنان در خانه اندیشمندان علوم انسانی در شماره ٣٧١٣ شنبه ١٨ دی ماه ١٣٩٥ صفحه سیاستنامه روزنامه اعتماد، به چاپ رسیده، میپردازیم.
امتناع تفكر و تاكید بر اندیشه ایران شهری
طباطبایی از زوال اندیشه و امتناع تفكر میگوید. او كه از سه دهه پیش درباره تاریخ اندیشه سیاسی پنج سده اخیر و رویدادهای تجددخواهی در ایران آغاز كرده، پژوهش در باره تاریخ اندیشه سیاسی جدید در ایران را بازگشتی به خاستگاههای آن، آب در هاون كوبیدنی بیش نمیداند؛ از این رو، پژوهشهایی را كه قبلا درباره تاریخ اندیشه سیاسی قدیم در ایران انجام داده بود، از سرگرفته و در سه دفتر برخی زوایای تاریخ اندیشه سیاسی در ایران را بررسی كرده است. در رساله چهارمی با عنوان ابنخلدون و علوم اجتماعی كوشش كرده تا برخی نتایجی را كه از بررسی تاریخ اندیشه در ایران گرفته، به مجموعه تمدن اسلامی تعمیم دهد؛ هرچند دامنه پژوهش و تامل درباره همه این مباحث را رها نكرده و به دنبال آن سعی كرده تا بر دقتهایی كه در آن نوشتهها طرح شده بیفزاید و بیان دقیقتری به دست دهد. تاكید او در این سیر مقالات، زوال اندیشه سیاسی و امتناع تفكر در ایران است! هرچند به نظر میرسد او این اصطلاح را از آرامش دوستدار گرفته، با این تفاوت كه دوستدار، دینخو بودن فرهنگ ایرانی و امتناع تفكر دینی را از این رو كه قدرت اندیشیدن ندارد، مطرح كرده و سید جواد، امتناع تفكر در ایران را ماخذ قرار داده است! نظریهای كه در واپسین فصل زوال اندیشه سیاسی در ایران، در تاملی در باره ایران به آن اشاره كرده است. اگرچه در بسط این نظریه به تبیین طرحی از زوال اندیشه و همچنین بحث از شرایط امتناع كه موضوع ابن خلدون و علوم اجتماعی است را دنبال میكند.
طباطبایی با قرائت قرن بیست و یكمی از قرن نوزدهم، به دنبال استفاده ما از تجربیات ورود به مدرنیته در این قرن است، زیرا تحت تاثیر هگل معتقد است كه ایران قبل از اینكه وارد قرن نوزدهم شود، برخی واقعیتها را در این قرن از جمله دولت را پیش از اینكه در فلسفه سیاسی جدید مطرح شود، تجربه كرده است، حرفی كه باور آن با توجه به اتفاقات پیش آمده برای ایران در برخورد با پیامدهای مدرنیته بسیار سخت است. او برای توجیه این مساله، از مفهوم جدید در قدیم استفاده میكند و احتمال وقوع رنسانس دومی را در ایران بعد از قرنهای چهارم و پنجم هجری زیاد میداند. حال اینكه چگونه با همه ضعفها و عدم امكان شرایط این نوزایی صورت میگیرد، جای بسی پرسش دارد تا از سوی سید جواد به آن پرداخته شود. از این جهت او، ایران را به اعتبار مشكل یك واقعیت پیچیده خارجی میداند كه میتوان به این مناسبت از آن علم ساخت. از نظر طباطبایی، علم جایی آغاز میشود كه مفاهیم جدید درباره یك مواد مشخص بیان شود، یعنی مفاهیمی كه درباره مواد ایران تدوین شده باشد، حال آنكه آن مفاهیم را نداریم. او بر آن است كه با مفاهیم سنتی نمیتوان بحثهای جدید را مطرح كرد، یعنی نظام مفاهیم سنت به ما این اجازه را نمیدهد كه در دنیای كنونی و معاصر راجع به ایران كلی معاصر صحبت كرد. از نظر سید جواد، دورهبندی ایران هنوز معلوم نیست، زیرا ما در كشوری هستیم كه رنسانس پیشتر بوده است. این همهچیز را به هم میریزد. ما اول باید مواد را بشناسیم و خودمان را در این مواد بیندازیم. او میگوید: بحث من یك واقعیت تاریخی است كه قبل ازآنكه مفاهیم خودش را ایجاد كند، واقعیت خودش را ایجاد كرده است. این مساله مهم در مورد ایران قابل دفاع است كه در آن ملت بود، اما كلمه ملت نبود، دولت بود و كلمه دولت هنوز نبود. رنسانس بود، اما كلمه رنسانس نبود. این اتفاقات مهم در تاریخ ما افتاده بود. اینها واقعیتهای عینیاند كه ما را مجبور میكنند از ایران به عنوان مشكل صحبت كنیم. طباطبایی، این مباحث را نتیجه این میداند كه از مجموعه علوم انسانی و اجتماعی ایران چیزی در این زمینه بیرون نخواهد آمد، زیرا اصلا توجهی به آن مشكلی كه بحث علمی این مدارس باید به آن ناظر باشد، ندارند.
هزار سال تاریخ ایران
او در كتابهایی كه با عنوانهای درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی، زوال اندیشه سیاسی در ایران و خواجه نظام الملك منتشر كرده، تاریخ تحول اندیشه سیاسی در ایران را به طور عمده از آغاز دوره اسلامی تا فراهم آمدن زمینه فرمانروایی صفویان كه نزدیك به ٩ قرن پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان توانستند بار دیگر در بخش گستردهای از ایران حكومتی واحد، متمركز و توانمند ایجاد كنند، مورد بررسی قرار داده است. باید گفت زمینه استقلال ایران كه از زمان طاهریان آغاز شده بود، در دوره صفاریان كاملا از زیر سیطره اعراب خارج شد و به سرانجام رسید، یعنی ایران را ایرانی اداره میكرد و مدیریت آن را بر عهده داشت، ولی در زمان فرمانروایی شاه عباس دوباره قلمرو مرزهای ایران به گستره شاهنشاهی ساسانیان رسید. در این مدت، ایران در وسوسه تجدد پای در گل سنت اندیشهای خلاف زمان و استبداد ایلی و قبیلهای نیروهای زنده و زاینده فرهنگ و تمدن خود بود ودر دورهای كه با شروع رنسانس در اروپا همزمانی دارد، فرمانروایان صفوی كمابیش با اسلوب و اندیشه پیشینیان خود به رتق و فتق امور میپرداختند. بدین سان، با پیدا شدن وضعیت پرتعارضی كه در افق مناسبات درونی و بیرونی ایران به وجود آمد، از یك سو ایران در میدان جاذبه مناسبات و اندیشه دوران جدید قرار گرفت كه غرب را در حال دگرگون كردن میدیده و از سوی دیگر، به لحاظ سرشت ساختار سیاسی و اجتماعی و لاجرم اندیشه در مقایسه با گذشته تحولی پیدا نكرده بود. آنچه در اینجا بسیار مهم است، ساختار سیاسی و نقش دولت و نحوه حكمرانی ایران است كه بیش از هر چیز عامل انحطاط ایران و زوال اندیشه ایرانی در ابعاد سیاسی- اجتماعی است كه سیدجواد كمتر به اهمیت آن میپردازد، به طوری كه با بر افتادن صفویه و آمدن نادرشاه و سلسله زندیه و قاجار باز هم حكومت ملوكالطوایفی و قبیلهای عامل زوال اندیشه سیاسی ایرانی است، آنچنان كه آنها اجازه رشد اندیشه پیشرفت را نمیدادند، زیرا رشد آن باعث زوال ساختارهای سیاسی آنها میشد و همین تصلب دیگر گونه اندیشه سنتی را در تعارض با اندیشه جدید قرار میداد. اگر به نخستین گروه پنج نفره ایرانی كه عباس میرزا در نیمه اول قرن نوزدهم برای كسب علوم و مهارتهایی در زمینه علوم نظامی و مهندسی به اروپا فرستاد، توجه كنیم، او دستور داد تا اول علوم نظامی و مهندسی جدید را بیاموزند كه بتوانند عقبماندگیهای ایران را در این زمینهها جبران كنند تا اصلاحات فراگیری كه بعدها قائم مقام فراهانی و میرزاتقیخان امیركبیر به دنبال اقدامات عباسمیرزا در پیش گرفتند، به طور مشخص علاوه بر ساماندهی امور نظامی بر اصلاحاتی در زمینههای مالی و اداری، تاسیس مراكز آموزش عالی به سبك فرنگی و نوسازی برخی صنایع مورد توجه اكید آنها بود و اصلا به مقوله علوم انسانی و اجتماعی نمیپرداختند. آنها همچنین فرستادن تعداد بیشتری دانشجوی ایرانی به خارج كشور، تاسیس مدرسه دارالفنون، در راه تربیت و توسعه نیروی انسانی ماهر برای سامان بخشی و پیشبرد برنامههایی در زمینه پیادهنظام، سوارهنظام، توپخانه، مهندسی، پزشكی و جراحی، داروسازی و كانیشناسی یعنی رشتههایی كه در این مدرسه تدریس میشد را دنبال كردند.
آمیزه حیرت و حسرت
طباطبایی معتقد است در این ١٥٠ سالی كه ما دانشجو به خارج و كشورهای مختلف فرستادیم، تقریبا هیچ زبانی را درست یاد نگرفتیم. از این همه دانشجو كه به ایتالیا و آلمان و فرانسه رفتند، تقریبا هیچ اثر مهمی را نمیبینید كه ترجمه شده باشد. یا آنقدر كم است كه نمیشود درباره آن صحبت كرد. باید گفت در دهههای اول آشنایی با تجدد، تكنولوژی آن بیشتر برای آنان جلوهگری میكرد و چشم و دل ایرانی بیشتر مفتون سلاحهای جنگی پیشرفته، ماشین دودی فرنگی و دوربین عكاسی شده بود، ضمن آنكه حاكمان از جمله ناصرالدین شاه و بعدها رضاشاه در زمان اعزام دانشجویان به خارج كشور از آنها میخواستند كه هم خود را صرف علوم و فنون غربی كنند. گفتههای عباسمیرزا، ناصرالدینشاه و رضا شاه موید این موضوع است. آنها اصلا به دنبال علومی نبودند كه به ساختار سلطنت صدمهای بزنند! تركیب درسهای مدرسه دارالفنون در آغاز نیز موید همین است. رضاشاه گفته بود: ما شما را به كشوری میفرستیم كه رژیم آن با ما فرق دارد. آزادی و جمهوری است، ولی وطن پرست هستند. شما وطن پرستی و علوم و فنون را به ایران سوغات خواهید آورد. میتوان گفت هر چند اندیشمندان ایرانی نیز در نسلهای اول و دوم در برابر پیشرفتهای شگرف غربیان و دستاوردهای مدنی آنها، نگاهی برگرفته از آمیزه حیرت و حسرت بود كه حاكی از روحیه خسران ملی نزد آنها به لحاظ عقب ماندگی از گردونه مدنیت و فرهنگ غربی بود، اما ابعاد دیگر تجدد غربی نیز در دهههای واپسین كه منجر به پیدایش جنبش مشروطیت در ایران بود، موضوعهای مختلفی از جمله قانون، آزادیهای مدنی و اجتماعی، دموكراسی، پارلمان، مطبوعات و غیره را در بر میگرفت كه نتوانست اندیشمندان ایرانی را كه دغدغه خدمت به جامعه داشتند از عوضی گرفتنهایشان به قول دكتر شریعتی بازدارد. آنچنان كه میتوان گفت ما در آنچه ورود به دنیای نو نامیده شده تقریبا در همه موارد در سطح تجدد ماندهایم و به عمق آن دست نیافتهایم. اندیشههای میرزافتحعلیخان آخوندزاده، میرزایوسفخان مستشارالدوله، میرزا عبدالرحیم طالبوف، میزاملكمخان ناظمالدوله و میرزا عبدالحسین معروف به میرزا آقا خان كرمانی همگی موید همین مسالهاند. آنها نخستین ایدههای نوسازی ایران را رقم زدند. همگی با ارایه تصویری احساسی و خیالی از مدنیت و فرهنگ غربی، علل و اسباب تمدن غربی را برای استفاده در نوسازی فرنگیمآبانه ایران به منزله راه نجات ایران مورد توجه قرار دادند. تمسك به فرهنگ و تمدن غربی را در این مسیر رویكردی الزام آور فرض میكردند، حال آنكه اگر به تجدید بنای انسانی، اجتماعی، فرهنگی، اعتقادی و سرنوشت تاریخی خوش به منزله نظام ارزش متكی به خویش توجه كنیم و از آنها به مثابه پیام رهایی و وارستگی برای خروج از سرگشتگی و توجه به پارادایم بازگشت به خویشتن خویش كه هماكنون آمارتیا كمارسن برنده جایزه نوبل ١٩٩٨كه به سبب مشاركتهایش در نظریههای توسعه انسانی و اقتصاد رفاه شناخته شده است، نیز پای میفشردند، تاكید آنها جامعه ما را از دچار شدن به دررفتگی فكری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بازمیداشت و الان پایههایی ساخته شده بود كه بتواند روی آن بایستد.
سیاستزدگی طباطبایی
همین مساله را البته در عرصه نظریه محور كنار گذاشتن و به حاشیه بردن برخی اندیشمندان ملاحظه میكنیم، به طوری كه ساز و برگ ایدئولوژیك دولتها در آكادمیها و مراكز علمی به این به حاشیه بردنها و كمرنگ كردنهای افراد و اندیشههای آنها دامن میزند. میشل فوكو میگوید: «شكلبندی گفتمانی شبكههای قدرتی هستند كه همه ما در درون آن گرفتار شدهایم.» او میافزاید: «قدرت در همه جا و همهچیز وجود دارد و بنابراین خطرناك است.» به نظر فوكو، هر رابطه اجتماعی، یك رابطه قدرت است، هرچند كه هر رابطه قدرت الزاما به سلطه ختم نمیشود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبكه دانش/ قدرت) است كه فرد را در درون خود جای میدهد. به این معنا كه فرد، همزمان كه شناخته میشود (در دفاتر خارجی ثبت میشود یا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل شده از سوی اجتماع میفهمد و طبقهبندی میكند) یا تحت نظامهایی چون پزشكی، روانشناسی یا آموزش قرار میگیرد، مریی میشود و به این ترتیب، تحت سیطره قدرت قرار میگیرد. قدرت بدن افراد را نیز از طریق آموزش و نظم دادن به محیط زندگی تحت تاثیر قرار میدهد و به همین دلیل میتوان از زیست قدرت یا زیست سیاستی حرف زد كه میخواهد بر بدن اعمال شده و آن را در نظم مورد نظر خود سازمان دهد. فوكو با بررسی مساله سوژه، كه از منظر ایدئولوژیك سید جواد طباطبایی در ایران «سوژه عمدتا سیاسی است!» چگونگی شكلگیری فرد را به عنوان كسی كه میشناسد و البته همزمان خود را تحت انقیاد قرار میدهد، قصد اصلی خود را مطرح میكند. نگاه پساساختارگرای فوكو كه خود را به صراحت نیچهگرا مینامید، باعث شد تا او نخستین كسی باشد كه از فرضیه روشنگری درباره عینی بودن شناخت خلع ید كند. این بیان از نكات مهم مورد نقدی است كه متوجه اندیشههای سیاسی سیدجواد درباره ایران میشود. باید گفت درك چگونگی كاركرد قدرت بدون روانشناسی سوژههای سیاسی ناممكن است. باید گفت كه نقد سوژه سیاسی ایرانی برگرفته از نقد فرهنگ است نه سیاست! آنجا كه او به سوژه سیاسی در ایران میپردازد. بررسی سوژه فرهنگ محور برآمده از ذات پاتریمونیال فرد ایرانی است كه در طول تاریخ خود را نشان داده است. این جوهره، در سیاست بوده كه به اقتدارگرایی و ناپلئونیسم رضاشاهی و دیگران انجامیده است. نگاه لاكان و ژیژك به سوژه توجه به امر نمادین و خیالی است كه سید جواد، در تحلیلهای تاریخی خود اصلا به آن توجه لازم را انجام نداده است! در این عرصه واقعیت، امر واقعی نیست. از این رو، میتوان سوژه سیاسی طباطبایی را ناشی از سیاستزدگی او تحت تاثیر وقایع و اتفاقات سیاسی دانست و حتی در شكل خوشبینانه آن تحت تاثیر تبحر او در حوزه فلسفه سیاسی و سیاستنامهخوانی او دانست. حال آنكه سوژه در منظر جدید پساساختارگرا، لاكان و ژیژك، فارغ شدن از سیاست و تاكید بر نگاه روانشناسی فردی و فرهنگی است كه در نگاه سید جوادطباطبایی مغفول مانده است! بدینترتیب نشان میدهد كه طباطبایی به مفهوم ایدئولوژی از منظر نقد روانشناسی تودهها كه اینقدر شریعتی به آن حساس بود و عوام متجدد را فاجعهای مضحك میدانست، در مقابل انتلژنسیای ما كه فاجعهای بیشتر دردناكند، بیاعتنا است. به همین دلیل است كه نگاههای او در این باره، ناقص و غیرعلمی جلوه میكند و باید یادآوری كرد او نباید صرفا در وقایع و حوادث تاریخ بماند و صرفا بر اساس دادههای هماهنگ آن همانند ماركس به دنبال دورانسازی بگردد و از این بابت به اهمیت مفاهیم جدید بیتوجه باشد، آنچنان كه انگار به نظر میرسد، او مانده است، هرچند وقایع تاریخ زیاد خوانده شود، نمیتوان از آن روندهای مشابهی برای همه جوامع نسخهپیچی كرد، حتی اگر هگلزدگی اندیشه، آن را تحمیل و القا كند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید