1395/11/16 ۰۸:۴۹
نگاهی به کارنامه و زندگی ادبی اسماعیل شاهرودی، پوران فرخزاد و حمید مصدق
یزدان سلحشور: اسماعیل شاهرودی، بر اساسِ یکی از روایات[البته روایتِ غالب] متولد 10بهمن 1304 است.پوران فرخزاد به روایت ویکیپدیای فارسی، متولد 20 بهمن 1312 است اما روایتِ غالب، که حتی در مصاحبهای از وی هم منعکس است، 15بهمن همین سال را درست میداند. حمید مصدق هم دو تاریخ تولد دارد: 9 بهمن 1318 در ویکیپدیا و 10 بهمن همین سال، در دیگرمنابع. این سه شاعر، غیر از قرار گرفتن زمان تولدشان در هفته دوم بهمن 95، دارای نقاطِ مشترک دیگری هم هستند که از آن جمله میتوان به محبوب و مشهور بودن در زمان حیات و شناخته شده بودن برای مخاطبان عام اشاره کرد همچنانکه هر سه، گرچه نامشان در صدرِ فهرستِ شاعرانِ زمانه جای نگرفته اما بر فرهنگ و شیوه زیست و حتی شکلگیری جریانهای عمومی چنددههای در شعر مدرن، تأثیر گذاشتهاند.
شاعری که دانست از جنون گریزی نیست قسم به چشمهای سُرخت اسماعیل عزیزم، که آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید ای آشنای من در باغهای بنفش جنون و بوسه! ای دراز کشیده بر روی تختخواب فنری بیمارستان «مهرگان!» ای آزادی خوان فقیر بر روی پلههای مهربان! ای اشکهای تنهای سپرده به نسیم باد تیمارستان! ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما... [شعر «اسماعیل»/دکتر رضا براهنی]
شعر«اسماعیل»، یکی از مشهورترین شعرهای معاصر که درباره شخصیتی حقیقی سروده شده، نه شعری تقدیمی، که درباره «اسماعیل شاهرودی» است؛ به گمانم دکتر براهنی در همان ابتدای شعر، اصلِ قصه را فشرده و بازنمایی کرده، هنگامی که میگوید: «ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما» شاعری که بیش از دیگر شاگردانِ نیما، برای شعرِ پس از خود [دهههای 60 به بعد] پیشنهادها و دستاوردهای زبانی داشت؛ هنوز میتوان در شعرهای او[نه همهشان که در منتخبهاشان-مخصوصاً همانی که انتشارات بامداد منتشر کرده بود در دهه 50 و در قطع جیبی و البته با انتخابهایی خیلی خوب، که حتی این انتخابهای درخشان، مشمولِ گزیدهاشعارِ شاملو نشده بود!-] سیمای شاعری «اینزمانی» را دریافت یعنی سیمای شاعری را کمتر از آنکه متعلق به قرنِ خود باشد، متعلق به قرنِ پس از خود است؛ شعرهای شاهرودی، بیشتر از آنکه آثاری مدرن و قرنِ بیستمی باشند، طلوعِ آثار پسامدرن را خبر میدانند آثاری که در دورانِ زندگی نه چندان بلند او[در سال 1360 در بیمارستان شریعتی درگذشت] نه دورنمای نظری و نه شواهدِ خلقِ هنریشان چندان مشهود نبود. زندگی او البته، پرفراز و نشیبتر از آن بود که بتوان چنین تحولی را به چشماندازهای نظری او منتسب دانست و شاید فقط بتوان او را شاعری خطاب کرد که پیش از آنکه در پی رسیدن به نظریههای جدید باشد، میسرود و بدون تعارف با خود و زمانه میسرود چه آن زمان که شاعری سیاسی بود با شعرهایی کمترسیاسی و چه آن زمان، که زندانِ پهلوی دوم او را رفته رفته به مرز جنون کشاند. خلاصه زندگی او در ویکیپدیای فارسی، بیانگر چنین زندگی پرفراز و نشیبی نیست اما به هرحال از اشارات نیز خالی نیست: «او دوره ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند و در نیمه دهه۱۳۳۰ به حزب توده ایران پیوست. او سپس در دانشکده هنرهای زیبا در تهران به تحصیل ادامه داد و پس از آن چندی به تدریس و چندی به کار در آموزش و پرورش پرداخت.شاهرودی پس از سفر به هند و همکاری با دانشگاه علیگره، مدتی با لغتنامه دهخدا و نیز با محمد معین برای تدوین فرهنگ معین همکاری کرد. در سال ۱۳۴۴ برای مدتی بازداشت شد و پس از آن تعادل روحی خود را از دست داد و تا پایان عمر به حال عادی بازنگشت. در سال ۱۳۴۸ به عنوان کارشناس فرهنگی با کمیسیون ملی یونسکو در ایران به همکاری پرداخت و همزمان به تدریس «رابطه ادبیات و هنرهای تصویری» در دانشکده هنرهای زیبا در دانشگاه تهران مشغول شد. در سال ۱۳۵۴ بازنشسته شد و پس از تحمل رنج و بیماری که از اواخر دهه۴۰ با آن دستبهگریبان بود، در چهارم آذر سال ۱۳۶۰ در بیمارستان شریعتی تهران درگذشت.» او حتی در شعر سیاسی نیز پیشرو بود و گاه مخاطب دچار تردید میشود که آثار سیاسی او، متعلق به دهههای پیشین است یا دهههای اخیر: و این چنین تو نیز – برادر! فریاد ملتی را، آن روز، در پای ریختی. – و ایران ایران ایران… بانگی شد آنچنان! و پای تو این بانگ را به هیأت یک توپ برد برد برد… در هُرم ریگزارهای فلسطین!
زیرِ سایه شاعری که خواهرِ او بود خرده آرزوهایم را میبخشم به گنجشکان گرسنه زمان و سراپا برهنه تمامی افسردگیم را رها میکنم در اقیانوسی که در آن سوی کرانه اش مردگانی به حقیقت پیوسته به انتظار دیداری دوباره نشستهاند از دیرباز! پوران فرخزاد از معدودشاعرانِ دورانِ خود بود که به سمتِ شعرِ سیاسی میل نکرد و طیفی از مخاطبان را برای جذبِ بیشتر هدف گرفت که بیشتر از زنانِ طبقه متوسط بودند طبقهای که خود از آن برخاسته بود؛ او به سادگی و کشف، میلِ بیشتری داشت تا پیچیدگیهای زبانی و بیانی و به همین دلیل، میتوان پوران فرخزاد را شاعری دانست که برخلافِ بسیاری از شاعرانِ همعصرش، مخاطبانِ عام و پسندهاشان را جدی میگرفت. او همچنین یکی از دیرپاترین نشستهای ادبی چند دهه اخیر را به شکلِ هفتگی برگزار و اداره میکرد که طیفِ وسیعی از شاعرانِ سادهگو و پیچیدهسرا را پوشش میداد و به عنوان ناشر هم، بخشی از شاعرانِ کتابِ اولی، نشرِ آثارشان را مدیونِ او هستند. او در حوزه پژوهش هم بسیار فعال بود؛داستان هم مینوشت؛ دو حوزهای که خواهر شاعر و بسیار مشهورش، یا فرصت نیافت که به این حوزهها وارد شود یا اساساً تمایلی نداشت یا...واقعاً کسی چه میداند که مرگِ زودهنگامِ فروغ فرخزاد، چه فرصتهایی را از او و ادبیاتِ مدرن دریغ کرد و به چه دلیلی. پوران فرخزاد، گرچه خواهر بزرگتر بود اما تا آخرین روزهای زندگیاش-به رغمِ تمام ویژگیهای شخصی ادبیاش- زیرِ سایه رسانهای خواهر کوچکتر ماند و حتی مرگش هم در نهم دیماه 1395، به شکلی غیرقابلِ انتظار با سالروزِ تولد خواهر کوچکتر گره خورد، گیرم با یک روز اختلاف، اما با جذابیتی انکارناپذیر برای رسانهها. او خود درباره فروغ گفته: «فروغ از یک طرف خواهر من است، اما فکر میکنم که این نقش بعد از چهلوچند سال دارد بیرنگ میشود و در عوض نقش شعری او برای من قوت بیشتری میگیرد. دیگر من فروغ را از لایههای تودرتوی اشعارش میکاوم و میشناسم و میتوانم بگویم که حالا فروغ برای من یک شاعر است و اگر اغراق نباشد بهترین شاعر زنی است که در طول هزار و چند صد سال ادب فارسی با آثارش روبهروشدهام. چرا که فروغ از زبان من حرف زده است. دست زنها را گرفته و تاتی تاتی راهشان برده و به آنها یاد داده که از قالب مردانگی بیرون بیایند و خودشان باشند.»
شاعری که در سالهای انقلاب از شاگردانِ نیما مشهورتر بود با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها با تو اکنون چه فراموشیهاست چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم خانهاش ویران باد من اگر ما نشوم، تنهایم تو اگر ما نشوی خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی خیزند من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟ چه کسی با دشمن بستیزد؟...
حمید مصدق، شاعری سادهسرا بود که شعرهای عاشقانهاش را مخاطبانِ عام در دهه 50 و اوج انقلاب ایران، بسیار میستودند و محبوبیت و حتی شهرتش، در فاصله سالهای 56 تا 60، از شاملو و اخوان نیز افزون شد؛ مطلبی که برای نسلِ حاضر، باورش دشوار مینماید. به یاد دارم که یک بار در خانهاش، سالها پس از مرگِ وی، هنگامی که از شهرت و محبوبیتش سخن گفتم، حتی دخترش هم با تردید به سخنانم گوش سپرد و به مادر نگریست که به تأیید و اندوه در من مینگریست. روایتِ ویکیپدیای فارسی، از فشرده زندگی حمید مصدق-برای نسل حاضر- چنین است: «حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه خانوادهاش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. او در دوران دبیرستان (دبیرستان ادب) با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی در یک مدرسه بودند و با آنان دوستی و آشنایی داشت. مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک کارشناسی ارشد اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی دانشآموخته شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت. وی پس ار دریافت پروانه وکالت از کانون وکلا در دورههای بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاههای اصفهان، بیرجند و شهید بهشتی را پی میگرفت.در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ به تدریس حقوق خصوصی بخصوص حقوق تعاون پرداخت. او تا پایان عمر عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجله کانون وکلا را به عهده داشت و در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت.» شاید برای اینکه بدانیم مصدق چگونه به شاعری محبوب برای مخاطبانِ عام بدل شد، اشاره به سادهگویی و تغزل و اشارات به زمانه سیاسی کافی باشد؛شاید بسیاری از شعرهای سیاسی او اکنون دیگر مشمول تغییرِ زمان شده باشند و برای نسل جدید از جذابیتی که برای نسلِ ما داشتند، تهی شده باشند با این همه، همچنان برخی عاشقانههایش ماندگارند.
تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالها هست که در گوش من آرام ٬ آرام خش خش گام تو تکرار کنان ٬ می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا ٬ - باغچه کوچک ما سیب نداشت
نبم نگاه
شعر«اسماعیل»، یکی از مشهورترین شعرهای معاصر که درباره شخصیتی حقیقی سروده شده، نه شعری تقدیمی، که درباره «اسماعیل شاهرودی» است؛ به گمانم دکتر براهنی در همان ابتدای شعر، اصلِ قصه را فشرده و بازنمایی کرده، هنگامی که میگوید: «ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما» شاعری که بیش از دیگر شاگردانِ نیما، برای شعرِ پس از خود [دهههای 60 به بعد] پیشنهادها و دستاوردهای زبانی داشت. پوران فرخزاد از معدودشاعرانِ دورانِ خود بود که به سمتِ شعرِ سیاسی میل نکرد و طیفی از مخاطبان را برای جذبِ بیشتر هدف گرفت که بیشتر از زنانِ طبقه متوسط بودند طبقهای که خود از آن برخاسته بود؛ او به سادگی و کشف، میلِ بیشتری داشت تا پیچیدگیهای زبانی و بیانی و به همین دلیل، میتوان پوران فرخزاد را شاعری دانست که برخلافِ بسیاری از شاعرانِ همعصرش، مخاطبانِ عام و پسندهاشان را جدی میگرفت. حمید مصدق، شاعری سادهسرا بود که شعرهای عاشقانهاش را مخاطبانِ عام در دهه 50 و اوج انقلاب ایران، بسیار میستودند و محبوبیت و حتی شهرتش، در فاصله سالهای 56 تا 60، از شاملو و اخوان نیز افزون شد؛ شاید برای اینکه بدانیم مصدق چگونه به شاعری محبوب برای مخاطبانِ عام بدل شد، اشاره به سادهگویی و تغزل و اشارات به زمانه سیاسی کافی باشد؛شاید بسیاری از شعرهای سیاسی او اکنون دیگر مشمول تغییرِ زمان شده باشند و برای نسل جدید از جذابیتی که برای نسلِ ما داشتند، تهی شده باشند با این همه، همچنان برخی عاشقانههایش ماندگارند.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید