کیخسرو، پادشاه شورشی / انوشیروان منشی‌زاده - بخش دوم و پایانی

1395/11/2 ۰۸:۰۷

کیخسرو، پادشاه شورشی / انوشیروان منشی‌زاده - بخش دوم و پایانی

قسمت اول این نوشتار که گزارش کوتاهی از وضعیت سیاسی و اجتماعی دوران فرمان‌روایی «کاووس» پادشاه کیانی به روایت آنچه در شاهکار جاودانی حکیم توس شاهنامه آمده است، در شماره هفته گذشته چاپ شد.

 

اشاره:

قسمت اول این نوشتار که گزارش کوتاهی از وضعیت سیاسی و اجتماعی دوران فرمان‌روایی «کاووس» پادشاه کیانی به روایت آنچه در شاهکار جاودانی حکیم توس شاهنامه آمده است، در شماره هفته گذشته چاپ شد. در این شماره توجه خوانندگان را به بخش دوم و پایانی این نوشتار جلب می‌کنیم.

به رستم چنین گفت گودرز پیر

که تاکرد مادر مرا سیر شیر

همی بینم اندر جهان تاج و تخت

کیان و بزرگان بیدار بخت

چو کاووس خودکامه اندر جهان

ندیدم کسی از کهان و مهان

خرد نیست او را نه دانش نه رأی

نه هوشش بجای است و نه دل به جای

تو گویی به سرش اندرون مغز نیست

یک اندیشه ی او همی نغز نیست

کس از نامداران پیشین زمان

نکردند آهنگ زی آسمان

چودیوانگان است بی راه و رای

به هر باد ‌آید ببرآید زپای

در داستان جنگ رستم با سهراب، پادشاه سنگ دلانه مرگ سهراب فرزند رستم یار و یاور ایرانیان را آرزو دارد. گودرز پیام رسان اوست بر کاووس و تقاضای نوش‌دارو.

به گودرز گفت آن زمان پهلوان

که‌ای گرد بازو و روشن روان

پیامی زمن نزد کاووس بر

بگویش که ما را چه آمد به سر

به دشنه جگرگاه پور دلیر

بریدم که رستم مماناد پیر

هیچ‌کس شکوه و شکایت رستم را ندیده است، ولی التماس و خواهش دردمندانه او از کیکاووس با یاد‌آوری همه فداکاری‌های او در راه میهن و رهایی پادشاه در دل سخت پادشاه اثری ندارد. او نوشدارو را درمان فرزند می‌پندارد که در خزانه پادشاهی است.

گرت هیچ یاد است کردار من

یکی رنجه کن دل به بیمار من

از آن نوشدارو که در گنج توست

کجا خستگان را کند تندرست

پادشاه گمان دارد که با نجات سهراب از مرگ، رستم نیرومند‌تر و تاج و تخت کیانی در ظفر قرار خواهد گرفت.

ولیکن اگر داروی نوش من

دهم زنده ماند گوپیلتن

شود پشت رستم به نیرو ترا

هلاک آور بی گمان مرمرا

دیوار بی‌اعتمادی با جوانمردی کیکاووس بین او و پهلوانان و سرداران هر روز استوارتر می‌گردد.

مردمان نیز خواه ناخواه شنونده و بیننده این همه تباهی‌ها و ناسپاسی‌ها و گستاخی‌ها بوده و کینه از پادشاه و دربار فاسد او هر روزه در دل و جان آنان ریشه می‌دواند. بیداد و ناسپاسی و خودکامگی، آن چنان روح و جان پادشاه را فرا گرفته که فرزندش سیاووش نیز خود را در امان از نفرت وکینه و بیداد پادشاه نمی‌بیند. سیاووش فرزند زیبا و فرهمند کیکاووس است که در کودکی نزد رستم رسم جنگ و جنگاوری و پهلوانی و جوانمردی با عشق در میهن می‌آموزد، با رسیدن به نوجوانی و ناسپاسی در برابر رستم، چنان که رفت.

***

آنچه که در توران زمین درگذر است، شباهت کامل با رویدادهای آن روزگار ایران داشت. دانایی و خرد ورزی و آزادگی جای خود را به نادانی و چاپلوسی و ریاکاری داده بود، افراسیاب پادشاه توران هم سان با کاووس خودکامگی بر مردم توران را برگزیده است. فرزانگانی همچون «پیران‌ویسه» که دلباخته و دوستدار میهن و مردمان و پادشاه خویشند و افراسیاب را بارها و بارها به راستی و داد و

مردم داری رهنمون بودند، اما در برابر «گریسوز» که نمادی از بی‌خردی، کینه توزی و ستم کاری است، شاه را بر بیداد و جنگ و کشتار و خون‌ریزی مشوق است.

پادشاه آنگاه که سخن پیران را به کار می‌بست، آسودگی و آرامش بر مردم می‌رفت و آن زمان که وسوسه و نیرنگ گرسیوز کارگر می‌گشت، ستم، جنگ، خونریزی کشور توران را فرا می‌گرفت. شوربختانه پادشاه همواره با گرسیوز همراه می‌گشت.«پیران» فرزانه با خرد تورانی تماشاگر این همه نابسامانی و گریز توده مردم از پادشاه می‌بود. اندوه او آن بود که به پادشاه بارها هشدار داده بود. زنهار او ره به جایی نبرده و به کنجی خزیده و به ناچار می‌بایست در این رویدادهای شوم وفراز و فرود و تحولات شریک گشته و تا در آتشی که ریشه آن ناراستی‌ها و کژی‌ها بود و هر روز شعله ورتر می‌گشت، او را نیز در خود فرو می‌برد.

کاووس، پادشاه ایرانی و افراسیاب پادشاه توران با جنگ‌های طولانی و

بی حاصل مردمان خود را خسته ساخته و فراوان مردمی که در شهرهای هر دو کشور در آن روزگار به ستم نابود گشتند و مردمان بی شمار بی جا و آواره گردیدند. هزاران هزار تن بی گناه در خاک و خون غلتیدند و خانواده‌های بسیار که یله روزگار گشتند.

نگاهی به داستان سیاوش و آنچه بر او نابخردانه رفت، مشتی از خروار بود که افراسیاب به فرجام کارهای ناشایست وگنه کارانه خویش نمی‌گریست. پی‌آمد اینها همه جنگ‌های سهمگین و سرانجام کیفر یافتن افراسیاب و اطرافیان او بود که در این آتش که خود افروخته بودند، سوختند. در منش و فرهنگ حکیم توس آن کس که نیک است و راه درستی و راستی را برگزیده فرهمند و بزرگ است.

برای حماسه سرای بزرگ ایرانی در شاهنامه، هوشمندان، خردمندان و دادگران در هر کجای گیتی که باشند، سزاوار ستایش اند. پیران ویسه از این دسته از بزرگان است که فردوسی او را در شمار دانایان و فرزانگان تور می‌داند. پس از آن که سیاووش به توران می‌آید، پیران برای آن که آتش کینه و خشم دیرین دو پادشاه را به خاموشی برد شاهزاده را به دربار افراسیاب برده و به توصیه و اندرز پیران، پادشاه با شاهزاده ایرانی با مهر و محبت برخورد می‌کند و فرمان حکومت چین را برای سیاووش صادر می‌کند.

پیران ویسه دختر خویش «جریره» را به همسری سیاووش در می‌آورد و برای نزدیکی بیشتر هوشیارانه فرنگیس فرزند افراسیاب برای شاهزاده ایرانی خواستگاری می‌گردد. آتش کینه و انتقام «گرسیوز» که از ستم ورزان و ناراستان توران است برانگیخته می‌شود تا سرانجام دستور قتل سیاووش بی گناه را از افراسیاب دریابد. رفتار و کردار هوشمندانه پیران در این رهگذر باد در قفس افکندن است کینه‌ها افزون تر، جنگ‌ها گسترده‌تر و مردمان قربانی این نیرنگ‌ها و فریب‌ها و بخل‌ها گشته اند.

توده مردم که بزرگان حکومت‌اند و در شمار لشکریان تورانند، تماشاگر این حد نادانی، گزی و ناراستی افراسیاب و اطرافیان اویند. بی گناهی سیاووش را می‌دانند و از فرزانگی و نژادگی او آگاهند. آنان نیز زبان به شکوه و اعتراض می‌گشایند تا خون بی گناهی ریخته نشده و سرزمینی نابود نگردد.

چه کردست با تو نگویی همی

که برخون او دست شویی همی

چرا کشت خواهی کسی را که تاج

بگرید بر او زارهم تخت عاج

«پیلسم» برادر دیگر«پیران» که از انگشت شمار خردمندان و نیک خواهان است، از گرسیوز می‌خواهد تا از کشتن شاهزاده بی‌گناه ایرانی درگذرد، هوشیارانه هشدار می‌دهد و با کشته شدن سیاووش توده مردمان و سرداران و پهلوانان ایران که بر او مهر بسیار دارند از خونخواهی نخواهند گذشت و آنچه که بر سر توران و تورانیان خواهد آمد را بی باکانه می‌گوید که پایان آن نفرین و عذاب ابدی بر افراسیاب است.

که تا زنده‌ای بر تو نفرین بود

پس از مردنت دوزخ آیین بود

فرنگیس، دخت افراسیاب که خواهش و لابه او برای رهایی شویش از مرگ راه به جایی نبرده است، اشک ریزان چهره می‌خراشد، جامه می‌درد و نفرین کنان بر پدر روی به سیاووش می‌نماید.

مر آن کس که یازد به بد بر تو دست

بریده سرش باد و افکنده پست

مراکاشکی دیده گشتی تباه

ندیدی بدین سان کشانت به راه

مرا از پدر این کجا بد امید

که پردخته ماند کنارم ز شید

آنچه که رفت، نمای کوتاهی از اوضاع سیاسی توران زمین با بسنده کردن از آنچه که در خاک توران می‌رفت و با یادآوری آن که حکمرانی افراسیاب، آن گونه ناراست و ستم‌کارانه و بی‌خردانه و همراه با نیرنگ و دروغ بود که مردمان به ستوه آمده و با درد و رنج عمیق آنچه را که افراسیاب نمی‌دید، به راحتی می‌دیدند،ْ بیمناک از آینده‌ای که بر آنان رقم‌زده می‌شد، نه مردمان و توده بلکه سرداران و فرماندهان و خانواده افراسیاب نیز بر پادشاه هراسان بودند، فرنگیس در آرزوی مرگ پدر بود شاید نفرین دخت افراسیاب نفرین بیشتر تورانیان می‌بود که چاره‌ای جز خموشی و سکوت نداشتند. با این رخدادهایی که به تندی می‌گذشت آینده‌ای تباه و تاریک برای دو کشور آن روزگار در پیش رو بود، چنان که خواهد آمد.

شیب قیرگون ماه پنهان شده

به خواب اندرون مرغ و دام و دده

چنان دید سالار پیران به خواب

که شمعی برافروخته ز آفتاب

سیاووش بر شمع تیغی به دست

به آواز گفته نشاید نشست

کزین خواب نوشین سر آزاد کن

ز فرجام گیتی یکی یاد کن

که روز نو آیین و جشنی نو است

شب سور آزاده کیخسرو است

سپهبد بلرزید در خواب خوش

بجنبید گلشهر خورشید فش

بدو گفت پیران که برخیز و رو

خرامنده پیش فرنگیس شو

در تاریک‌ترین روزگار و ظلمانی‌ترین شب زمانه، کیخسرو چند ماه پس از قتل ناجوانمردانه سیاوش، زاده می‌شود. شبی پیران در خواب می‌بیند که سیاوش شمعی به دست،‌ زادن فرزندش «کیخسرو» را مژده می‌دهد. خردمند تورانی با همسرش به یاری فرنگیس شتافته و کیخسرو زاده می‌شود که نمادی از روشنی و پیروزی روشنایی بر تاریکی‌ها است.

افراسیاب که خود نیای کیخسرو است، می‌کوشد تا هیچ بازمانده‌ای از سیاوش نباشد. با دوراندیشی پیران و اندرز و سفارش به نیکی،‌ کیخسرو از مرگ رهایی یافته و نگهداری او به شبانان سپرده می‌شود. این در حالی است که با کشتن سیاوش، شومی این گناه بزرگ دامن همه را در برگرفته و هفت سال ایران و توران دچار خشکسالی شده است. اوضاع مردمان جامعه واژگونه گشته، رنج و سختی و اندوه و بیماری جهان را در بر می‌گیرد:

ز باران هوا خشک شد هفت سال

دگرگونه شد بخت برگشت حال

شد از رنج و سختی جهان پر نیاز

برآمد برین روزگار دراز

کیخسرو در شمار فرودست‌ترین طبقات اجتماع است. به همراه چوپانان، رمه‌ها را به کوه‌ها و دشت‌های خالی از سبزه و علف می‌برد. او تماشاگر این هه اندوه و رنج و تنگ‌دستی مردمان است. داستان سوزناک کشتن پدر بی‌گناه خویش را می‌شنود. فرجام پدر از خاندان کاووس برای او گفته شده و از ستم افراسیاب و گرسیوز بر پدر و مادرش آگاه است. او از آنچه خودکامگی و ستم ورزی و بیداد و نادانی بیزار است. در جستجوی راهی است که داد جای بیداد را گیرد و دانایی و فرزانگی جایگزین نادانی گردد و روشنایی بر تاریکی پیروز گردد. او خود درباره آنچه در کودکی او گذشته و سختی‌ها و دردهایی که بر او رفته، به افراسیاب گفته است:

از آن پس که گشتم ز مادر جدا

چنان چون بود بچه بینوا

به پیش شبانان فرستادیم

به پروار شیران نر دادیم

مرا دایه و پیشکاره شبان

نه آرام روز و نه خواب شبان

چنین بود تا روز من برگذشت

مرا اندر آورد پیران به دشت

او آشناترین فرد به دربار نیای خود، چه کاووس و چه افراسیاب است. چاپلوسی و ریا و ناراستی و کژی بزرگان هر دو دربار را شنیده است و می‌داند که چگونه «گرسیوز» نیای او را فریفته و فرمان قتل سیاوش را می‌گیرد. از فسادهای اخلاقی و دروغ و نیرنگ و خودکامگی درباره کیخسرو بسیار شنیده است. او می‌داند و همین بسیار دانستن به او فرهنگ و بینش و منش دگرگونه‌ای می‌دهد که او را به مردمان فرود دست روزگار خود نزدیک ساخته و از حاکمان و شاهان و درباریان دور می‌سازد و همین گونه است که او را از شاهزاده‌ای با خوی اشرافی که زاده دو فرهنگ آن روزگار است دور می‌سازد. از او شاهزاده‌ای انقلابی می‌سازد که می‌بایست به یاری و فرهمندان ایرانی جامعه‌‌ای را بسازد که سزاوار مردمان ایران زمین است.

با خواب دیدن گودرز سیاوش را که فرزندی در توران به نام کیخسرو دارد، گیو را که پهلوانی دانا و زیرک و زورمند است، به سرزمین توران گسیل می‌دارد تا کیخسرو را بیابد. آزادگان و فرزانگان ایرانی در آرزوی فرهیخته‌ای آزاده و نستوه هستند که به یاری آنان شتافته، ایرانیان را از این همه رنج و سختی و بی‌عدالتی رهایی دهد.

شنیدن آن که کیخسرو فرزند سیاوش است، دل‌ها را شاد و به نجات خود از چنبره‌ای که در آن گرفتارند، امیدوار می‌سازد. با یافتن کیخسرو و فرنگیس، آنان به همراه پهلوان ایرانی، پای به خاک میهن می‌گذارند. میهنی که ناجی خود را یافته و مردمان و پهلوانان و فرهیختگان، گروه گروه، به پیش‌باز کیخسرو می‌روند. او آمده است تا:

مگر کز بدان پاک گردد جهان

به داد و دهش من ببندم میان

بد‌‌ اندیش را از میان بر کنم

سر بدنشان را بی‌‌افسر کنم

او در این جملات رسالت خود را به آشکار بیان می‌دارد. پاک کردن جهان از بدکاران و کمر همت به داد و دهش از بیخ و بن بر کندن بداندیشان و سربدار کردن گنهکاران. ایرانیان سال‌هاست که تشنه این انتقام‌ها هستند. از بدان ستم‌ها دیده‌اند و از داد و دهش خبری نداشته‌اند.

***

فرماندهان سپاه که سال‌ها از بی‌خردی و خودکامگی‌های کیکاووس در رنج و اندوه بوده و سختی‌های فراوان دیده‌اند، همه به همراه توده مردم به پیشواز کیخسرو می‌شتابند. سرداران و فرماندهان گرد آمده‌اند؛ زال، رستم، طوس، فریبرز و فرامرز با دیدن رستم کیخسرو از تخت پیاده شده، یک یک سران سپاه را در آغوش می‌گیرد و از آنان دلجویی می‌کند:

نگه کرد رستم سرو پای او

نشست و سخن گفتن و رأی او

رخش گشت پُر خون و دل پُر ز درد

ز کار سیاوش بسی یاد کرد

به شاه جهان گفت کی شهریار

جهان را تویی از پدر یادگار

ندیدم من اندر جهان تاج ور

بدین فر و مانندگی پدر

مردمان آنچه را که سرداران و پهلوانان در بزرگداشت کیخسرو انجام می‌دهند، نظاره‌ گرند. می‌دیدند که رستم همان پهلوان پیلتنی است که شتابان و خشمناک، پرخاش جویان و کین‌خواه، وارد کاخ کیکاووس شده و با شمشیر سودابه را به کیفر گناهان کشته است. اکنون همان رستم که جهان پهلوان است، در رکاب کیخسرو در رهایی ایران با پهلوانان دیگر هم‌داستان شده‌اند.کشوری ویران، مردمی نابسامان و رنج دیده، شهرهایی خراب همه آنچه است که در پیش روی کیخسرو است. به همراه لشکریان می‌باید شهر به شهر به دیدار مردم پرداخته و به آبادانی شهرها بپردازد. باید گنج‌ها گشوده شود و خزائن حکمرانان و فرادستان که سال‌ها با زراندوزی و ستم‌گرد آمده است و به میان مردم برده شود، آبادانی خرابه‌های از این راه است:‌

همه بوم ایران سراسر بگشت

به آباد و ویرانی اندر گذشت

مرآن بوم و بر کان نه آباد بود

تبه بود و ویران ز بیداد بود

درم داد و آباد کردش به گنج

ز داد و ز بخشش بود خیر و نیک بخت

به هر شهر بنشست و بنهاد تخت

چنان چون بود خیر و نیک بخت

کیخسرو به جای آن که روی به کیکاووس نهد تا به دیدار نیای خود شادمان شود، فرهمندی خود را در آن می‌بیند که خود به دیدار مردم بینوا و ستمدیده و شهرهای خراب و ویران بشتابد. گنج‌ها و خزائن پادشاه و فرماندهان شهرها گشوده می‌شود. هر آن جای که بر بینوایان بیدادی رفته بود، به داد و دانایی به زدودن بیدادها و رنج‌ها پرداخت. در هر شهر که فرود می‌آمد، با مردمان به نشست و گفت و گو می‌پرداخت.

بیدادجویان و ستمگران در این سراسر گشت کیخسرو به کیفر رسیدند. مردمان زمانه دیگر را می‌دیدند؛ دوره‌ای که زر و سیم در راه آبادانی روستاها و شهرها از خزائن بیرون می‌آمد، ویرانه‌ها آباد گشت، دل‌های مردمان آرام یافت. دیگر خرابی جای خود به آبادانی داده بود. قحطی و گرسنگی رخت بر بسته بود، روزگار نیز گردش دیگری داشت. ابرها مهربان، دشت‌ها و کشت‌ها سرسبز، رودها پُر آب و خروشان و جنگل‌ها استوار گشت

از ابر بهاران ببارید نم

ز روی زمین زنگ بزدود غم

جهان گشت پر سبزه و رود آب

سر غمگنان اندر آمد به خواب

آرامش و آسایش به ایران زمین باز می‌گردد. تشنگان داد و دهش سیراب می‌گردند. نوبت آن است که روی به آذرآبادگان نهد و به دیدار نیا شادمان گردد. کاووس در انتظار اوست. به دیدار کیخسرو یاد فرزندش سیاوش اشک به دیدگان او آورده، در آغوش گرفتن کیخسرو گویی بویی از سیاوش ناکام اوست. از او می‌خواهد که به انتقام افراسیاب برخیزد و از فریب افراسیاب که نیای مادری اوست در امان باشد. کیخسرو از فرماندهان و سرداران و لشکریان می‌خواهد تا در جنگ و نبردی که در پیش دارند، عدل و داد و راستی و فرزانگی را پیشه کنند. یار و یاور درویشان و نیازمندان و درماندگان باشند و تا زمانی که ضرورت ندارد، دست به شمشیر نبرند. مردمان در امان باشند و ناجی بیدادزدگان باشند، نه خود ستم‌کار و بیدادگر. زمانی که جنگاوری فرامرز و فرزند رستم را می‌بیند، می‌گوید:

دل شاه گشت از فرامرز شاد

همی کرد با او بسی نیز یاد

بدو گفت پرورده پیل تن

سزاوار باشد به هر انجمن

تو فرزند بیدار دل رستمی

زدستان سامی و از نیرمی

با نژاده خواندن فرامرز و یادآوری گوهر و نژاد پاک او باز هم به پند و اندرز می‌پردازد. او را که شایسته می‌بیند، فرمان‌روایی سراسر سیستان، قنوج و هند را به او می‌بخشد:

کنون سر به سر هندوان مر تراست

زقنوج تا سیستان مر تراست

گرایدونک با تو نجویند جنگ

برایشان مکن کار تاریک و تنگ

به هر جایگه یار دوریش باش

همه داد با مردم خویش باش

ببین نیک تا دوستدار تو کیست؟

خردمند و اندوه گسار تو کیست

به خوبی بیارای و فردا مگو

که کژی پیشمانی آرد به روی

کیخسرو، شاهزاده جوان، از خودکامگی به دور است. آزادی و اندیشه دیگران بر او محترم است. به دیگران بها می‌دهد و ارزش دیگران را به دانایی و دهش می‌داند. آنگاه که فریبرز دل بر فرنگیس می‌بندد و از کیخسرو می‌خواهد تا او را به زنی بدهد و رستم بر این کار کمر می‌بندد و خواهش فریبرز را با کیخسرو در میان می‌نهد، شاهزاده به او می‌گوید که هر چند فرنگیس مادر اوست ولی او هیچگاه نمی‌تواند بر اراده و تصمیم مادر سفارشی داشته باشد. آنچه که مادر بخواهد، برای او محترم است.

یل پیلتن شد بر شهریار

بدو گفت کی خسرو نامدار

یکی حاجتی دارم اکنون به شاه

کزآن بر تر آرم سر چرخ ماه

فریبرز کاووس از آزادگان

چو او کس نباشد ز شه زادگان

یکی آرزو دارد از شهریار

که جای برادر کند خواستگار

کیخسرو که برای عدالت و داد و از بین بردن جور و ستم برخاسته است، می‌باید ستمکاران به کیفر آن چه که کرده و تخم بیداد را پراکنده‌اند برسند. این کیفر همه را در بر می‌گیرد. هیچ کس از این بادافره و کیفر مصون نخواهد بود. این را رسالت خود می‌شمرد. مردمان ایران زمین داغدار فرزندان خویشند که با ناجوانمردی به دست افراسیاب و گرسیوز کشته شده‌اند. شهرها به آتش کشیده‌اند، به غارت مردمان پرداخته‌اند و از سوی دیگر پیمان آن را بسته است که انتقام سیاووش را از کشندگان او بگیرد، در برابر عهدی که با نیای خود کیکاووس بسته استوار است.

لشکریان و فرماندهان به سوی توران روانه می‌شوند و از کشته‌ها پشته می‌شود. تک تک بیدادگرانی که ستم بر ایرانیان و سیاووش در گذر سال‌ها داشته‌اند، در جنگ‌ها اسیر و پس از بازخواست و بیان گناهان و ستم‌های آنان با شمشیر دژخیمان ایرانی اعدام می‌شوند. گرسیوز که از ناراستان و بیدادخواهان تورانی است، دستگیر می‌شود و پس از آن که بزه‌های او و آنچه بر مردمان ایران از سوی او رفته و با فریب افراسیاب او را به قتل سیاووش بی‌گناه واداشته است، به کیفر اعدام می‌شود.

پیرامون ویسه، فرزانه و فرهمند تورانی است. همواره به پند و اندرز افراسیاب برخاسته و او را از بیداد زنهار داده و هشدار داده است که پایان ستمکاری و خون‌ریزی بادافراه ایزدی است. چه بسیار گفته‌های او که شنیده نشده، گویی آب در‌هاون کوفته است. او بوده است که نگذشته فرنگیس و سیاووش کشته شوند. او نیکی‌های بسیار کرده است. خردمندی است به خرد او بهاء داده نشده. گناه او آن است که در جنگ بین ایران و توران و انتقام بینوایان و بیدادزدگان، از پشتیبانی از پادشاه توران دست نشسته است و خواه ناخواه در پرچم بیدادگران رفته است و چه گناهی بالاتر از خموشی در برابر ظلم و سکوت در برابر آن؟ به فرمان کیخسرو او نیز اعدام می‌گردد، اما در دل کیخسرو اندوه و غمی بسیار غلیان دارد. می‌گرید و به دستور او به فرهنگ تورانیان و با بزرگداشت به خاک سپرده می‌شود.

درخت تنومند بیداد و ستم هنوز ریشه در زمین دارد. هنوز به مجازات بابت گناهان بی‌شمار خود نرسیده است. او باعث و‌بانی نابودی شهرها، قتل و کشتار مردمان بی‌گناه و پهلوانان ایرانی است. او هراسان و بیمناک، درمانده، رنج دیده، آواره کوه و دشت و بیابان است. اراده اهورمزدا آن است که به سزای گناهان رسد که چنین می‌شود. فرجامین کار او نیز شناخته و دستگیر می‌شود. کیخسرو خود شاهد گناهانی است که افراسیاب روا داشته، همه آنها از زبان کیخسرو که زبان رنج دیدگان و بینوایان است گفته می‌شود. خواهش او بر رهایی و گریز از کیفر، ره به جایی نمی‌برد.

کنون روز بادافره ایزدی است

مکافات بد را ز یزدان بدیست

به شمشیر هندی بزد گردنش

به خاک اندر آورد نازک تنش

تهی ماند زو گاه شاهنشهی

سرآمد بر او روزگار مهی

همان‌گونه که در این نوشتار آمده است، با این کیفرهای سخت که در راستای فرمان محتوم پروردگار و پیروزی راستین بر ناراستی و چیرگی روشنایی بر تاریکی است، وعده راستین پروردگار جامه عمل می‌پوشد.

به شرحی که آمد، دیگر از تورانیان خبری نیست. به فرمان کیخسرو که فرشته داد و نیکی است «تجن» که در ایران به صورت اسیر به سر می‌برد، به توران فرستاده می‌شود تا مردم رنج‌دار توران نیز روزگار آرامش را بیابند. روز و روزگار نوی است. کاووس پادشاه ایرانیان اکنون آسوده شده است. دیده است که بر بیدادگران چه رفته است. قاتل فرزندش سیاووش و همراهان ستمکار او که در این بیداد دست داشته‌اند، کیفر یافته و آغوش بر مرگ می‌گشاید. پادشاهی فرزانه، دانشور و عدالت جوی ایرانی کیخسرو آغاز می‌شود و تمدن و فرهنگ با فرزانگی کیخسرو نجات می‌یابد. روزگار شادمانی مردمان و توده مردم است، پس از سال‌ها خنده بر لب‌ها نشسته و اشک شادی و شوق دیدگان را می‌شوید.

 

مرگ و پایان زندگی

کشور آسوده، ایرانیان آزاد و به کام، فرزانگان و فرهیختگان بر قدرشناسی، شهرهای آبادان، جنگ‌ها پایان یافته و روزگار و طبیعت همراه با ایران و ایرانی و در این صورت پادشاهی بر چنین مردمانی نستوه و ارزشمند است و فرمان روایی پادشاه از سوی مردمان پذیرفته؛ همان گونه که پیران ویسه در خواب دیده است که در زمان ظلمانی‌ترین روزگار و تاریک‌ترین شب روشنایی پرده بر تاریکی پوشیده و نور بر تاریکی چیره شده است.

پادشاهی کیخسرو شصت سال است، اما پادشاه جوان بخت خسته است. از رنج‌هایی که کشیده، از بیدادهایی که سال‌ها بر ایران زمین رفته است، از مردمانی که از راه اهورایی دور گشته و در دام اهریمن افتاده، ظلم‌ها کرده و ظلم‌ها دیده‌‌اند. او بر سرنوشت ستمکاران و بیدادگران آشنا است. زندگی ضحاک بر او درس‌ها داشته است. زندگی شاهانی که بر بیداد رفته و آنانی که بر داد بوده‌اند شنیده است.در برابر خداوند تسلیم است. به سپاس این همه یاری آفریدگار به ستایش او می‌پردازد. او دلبسته هیچ چیز نیست. نه حرمسرا دارد، نه جاه و مال او را نفریفته است. از بازیگری چاپلوسان و فریباکاران در هراس است. راه چاره را آن می‌بیند که به یک هفته تنهایی گزیند. تنها و تنها با آفریدگار خود سخن بگوید. می‌خواهد نیک باشد و با نیک‌نامی سر بر بالین مرگ گذارد. زندگی و حیات برای او در نیکی و نیک‌نامی خلاصه شده است.

در روز هشتم، بزرگان و فرماندهان ایرانی را فرا می‌طلبد و می‌گوید که دست از پادشاهی شسته است. می‌خواهد در گوشه‌ای به راز و نیاز با خداوند بپردازد و باقی عمر را در خدمت به پروردگان بگذراند.گروهی از بزرگان ایران زمین بر خرد او خرده می‌گیرند و این را راه اهورایی نمی‌دانند. فرجامین دست شستن از پادشاهی به هنگام توانایی در قدرت است.

پرسش این است که بعد از او بر ایرانیان و ایران زمین چه خواهد رفت و آیا این همه کوشش‌ها و جانفشانی‌ها بر باد نخواهد رفت؟

کیخسرو پادشاهی که با فره ایزدی است. در این راستا نیز چنین اندیشیده است که باید کسی به پادشاهی رسد که در دوران تاریکی و ستم، هیچ گونه انباز و مشارکتی نداشته و با دست‌های پاک و روشنایی دل بر تخت پادشاهی نشیند. هیچ یک از فرماندهان و شاهزادگان را شایسته پادشاهی نمی‌بیند. فرمان می‌دهد که «لهراسب» که فرزانه‌ای ایرانی است، به نزد او آورده شود.

او را به پادشاهی فرا می‌خواند. نخست به داد و عدل او را سفارش می‌دهد. چه پایه هر حکومت داد و دهش است. از لهراسب پیمان می‌گیرد که بر داد و دهش باشد. از بزرگان نیز می‌خواهد تا یاری رسان لهراسب باشند. راه البرز کوه را در پیش می‌گیرد و به همراه پهلوانانی چند روز بعد در میان بوران و برف، دیگر نشانه‌ای از کیخسرو نیست.

بخش نخست مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: