1395/10/19 ۰۹:۱۸
خن گفتن از گفتوگو در روزگاری كه اخبار جنگ هر روزه سر خط خبرهای رسانهها را به خود اختصاص دادهاند، ممكن است شوخی به نظر برسد، اما از قضا در چنین شرایطی است كه باید هر گونه دعوت به گفتوگو را جدی گرفت و از هر شكل امكان تحقق آن دفاع كرد و بحث درباره آن را جدی گرفت؛ به خصوص كه حسین شیخ رضایی معتقد است كه گفتوگوی موثر امری آموختنی و نیازمند تمرین و ممارست است. یكی از برنامههای نشر جوان كرگدن انتشار مجموعه گفتوگو اندیشی است كه از این مجموعه تاكنون كتاب صدق به چه كار میآید؟
محسن آزموده: سخن گفتن از گفتوگو در روزگاری كه اخبار جنگ هر روزه سر خط خبرهای رسانهها را به خود اختصاص دادهاند، ممكن است شوخی به نظر برسد، اما از قضا در چنین شرایطی است كه باید هر گونه دعوت به گفتوگو را جدی گرفت و از هر شكل امكان تحقق آن دفاع كرد و بحث درباره آن را جدی گرفت؛ به خصوص كه حسین شیخ رضایی معتقد است كه گفتوگوی موثر امری آموختنی و نیازمند تمرین و ممارست است. یكی از برنامههای نشر جوان كرگدن انتشار مجموعه گفتوگو اندیشی است كه از این مجموعه تاكنون كتاب صدق به چه كار میآید؟ (مناظره ریچارد رورتی و پاسكال آنژل) منتشر شده است. حسین شیخ رضایی از مدیران این نشر، مدیریت این مجموعه را به عهده دارد. این عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ایران دكترای خود را در سال ١٣٨٥ از دانشگاه دورهام لندن گرفته و غیر از پژوهش در حوزه فلسفه علم و آموزش فلسفه به كودكان، ترجمهها و تالیفهاى متعددى هم منتشر كرده و به تدریس در دانشگاههاى مختلف نیز مشغول است. به مناسبت شروع فعالیت مجموعه گفتوگو اندیشی با ایشان گفتوگویی صورت دادیم كه از نظر میگذرد: شما در پیشگفتاری كه بر كتاب صدق به چه كار میآید؟ (مناظره ریچارد رورتی و پاسكال آنژل) آوردهاید، بر اهمیت و ضرورت «گفتوگو» در فرآیند اندیشیدن تاكید كردهاید و گذشته از آنكه اندیشیدن را از اساس فرآیندی گفتوگویی خواندهاید، گفتوگو را مقوم تفكر دانستهاید و آن را در تاریخ فلسفه از سقراط تا عصر حاضر ساری و جاری خواندهاید. از همین نكته میخواستم آغاز كنم و پرسشهایی را با شما در میان بگذارم. نخست اینكه آیا میتوان در معنای دقیق فلسفی از گفتوگو تعریفی قابلدفاع عرضه كرد و در مناسبت با این تعریفی كه ارایه میكنید، آیا اساسا گفتوگو امكانپذیر است یا خیر؟ اینكه برای گفتوگو تعریف دقیق فلسفی عرضه كنیم كار سادهای نیست. در واقع شاید بتوان گفت در تعاریف مختلفی كه فیلسوفان، منتقدان ادبی، متخصصان تعلیم و تربیت، الهیدانان و... از گفتوگو عرضه كردهاند، وجوه مختلفی مد نظر بوده و به اصطلاح وجوه مختلفی پررنگ شده است. به این ترتیب، ما در عمل با طیف و گسترهای از تعاریف برای گفتوگو سروكار داریم كه هر یك در واقع وجه و جنبهای از این پدیده انسانی را برجسته میكند و در بافت و زمینه خاصی میتواند به عنوان چارچوب نظری استفاده شود و گرههایی را بگشاید. من در اینجا میتوانم به تعریفی حداقلی و شاید ساده اشاره كنم كه میتواند مبنای صحبت ما قرار گیرد و البته اگر در ادامه بحث موقعیتی پیش آمد به برخی از تعاریف و كاربردهای دیگر گفتوگو هم اشاره میكنم. در این تعریف اولیه دو عنصر مهم وجود دارد؛ نخست مولفه «مبادله» است. گفتوگو فرآیندی است كه ستون فقرات آن «مبادله» و «دادوستد» است. گفتوگو در عامترین شكل خود «مبادله» و «بدهوبستانی» است كه عمدتا به واسطه زبان (به معنای هر نظام قراردادی از نشانهها) صورت میگیرد. البته ممكن است كسی از گفتوگوی غیرزبانی هم صحبت كند، ولی شاید چنین كاربردی را بتوان توسعه استعاری مفهوم گفتوگو دانست. گفتوگو در معنای اولیه خود مبادلهای است در قالب زبان كه البته میتواند در قالب زبان شفاهی یا زبان مكتوب رخ دهد. آنچه مبادله میشود نیز میتواند بسیار عام در نظر گرفته شود، از افكار و ایدهها و احساسات گرفته تا اخبار و نظریهها. اما حتما دقت دارید كه گفتوگو، مبادله، دادوستد و نظایر اینها همه كنشهایی متقابلاند: چیزی داده میشود و چیزی ستانده میشود، چیزی گفته میشود و چیزی شنیده میشود و به همین ترتیب؛ به عبارت دیگر گفتوگو همیشه دستكم دو طرف دارد، دو طرفی كه در رابطهای دادوستدی با هم برقرار میكنند. این را هم بگوییم كه لازم نیست این دو طرف لزوما دو انسان یا دو جامعه انسانی باشند. متفكران مهمی گفتوگو را میان طرفهایی غیرانسانی هم تعریف كردهاند. مثلا میخاییل باختین كه متفكری حقیقتا اصیل و جهانی است و قسمت عمده توجه متفكران معاصر به مفهوم گفتوگو مدیون بازكشف آرا و نظرهای او درباره گفتوگو، منطق گفتوگویی و تخیل گفتوگویی است از گفتوگو میان آثار ادبی سخن میگوید. آثاری كه در آنها دایما به آثار دیگر ارجاع داده میشود، آثار دیگر فراخوانده میشود و از خلال این رفتوبرگشت و فراخوانی معانی تازهای خلق میشود. در چنین آثار كه بینامتنی بودن در آنها غالب است نیز با نمونهای از گفتوگو سروكار داریم كه گفتوگوكنندگان لزوما عوامل انسانی نیستند. اما دومین مولفه گفتوگو نوع رابطه خاصی است كه میان طرفهای گفتوگو برقرار میشود. دادوستدی بودن نیازمند آن است كه طرفهای گفتوگو تا حد زیادی خود را همسطح ببینند، یا دستكم در خلال فرآیند گفتوگو این همسطحی را رعایت كنند و رسیدن به این همسطحی را ایدهآل و مطلوب خود تلقی كنند. متقابل و دوطرفه بودن گفتوگو لازم میآورد كه طرفین از پیش خود را آماده كرده باشند كه چیزی عرضه كنند و چیزی برگیرند و به این ترتیب از برقراری رابطه یكطرفه و از بالا بپرهیزند. گفتوگوی اصیل نیازمند همشانی و همافقی و آمادگی برای دادن و ستاندن است. شاید همین نكته دوم بتواند كمكی باشد برای مجزا كردن مفهوم گفتوگو از محاوره. در فرآیند محاوره درست است كه ظاهرا طرفها در مكان فیزیكی واحدی جمع شدهاند و ظاهرا در حال تعامل با یكدیگرند، اما در واقع هر كدام از آنان به تنهایی سخن خود را میگوید و آنچه میگوید متاثر از آنچه از دیگران میشنود نیست، اگرچه ممكن است به دلیل ملاحظات عملی گاه او مجبور به سكوت شود تا دیگری حرف بزند. اما نكته مهم این است كه پس از آغاز مجدد سخن، گوینده ادامه سخن قبلی خود را پی میگیرد و آنچه شنیده بر آنچه میگوید اثری ندارد. محاوره را میتوان به دنبالهای از تكگوییها تشبیه كرد كه در آن در هر لحظه بلندگو در دست كسی است و او پس از ارایه نطق خود بلندگو را به دیگری میدهد تا او نطقش را آغاز كند. حال با توجه به این دو مولفه (دادوستدی بودن و آمادگی برای همسطح شدن) میتوان به بخش دوم سوال شما نیز پاسخ داد، اینكه آیا گفتوگو اصولا امكانپذیر است یا خیر. به نظر من هر دوی مولفههایی كه ذكر شد مولفههایی مدرج و تشكیكی است. یعنی میتوان از بیشتر یا كمتر بودن آنها سخن گفت. میتوان از آمادگی بیشتر برای همسطح و همشان شدن در برابر آمادگی كمتر حرف زد. اگر چنین باشد، پس گفتوگو نیز امری مدرج و تشكیكی است و میتوان از گفتوگویی واقعیتر و اصیلتر یا گفتوگویی كمتر واقعی و اصیل حرف زد. شاید بتوان گفت گفتوگوی محض و ناب كه هردوی این ویژگیها را به شكل كامل داشته باشد، بیشتر نوعی ایدهآل و آرمان است كه ما سعی میكنیم خود را به آن نزدیك كنیم، اما شاید هیچوقت به آن دست نیابیم. عوامل انسانی و روانشناختی زیادی هست كه نمیگذارد ما خود را در موقعیت آرمانی همشانی و همسطحی قرار دهیم. اما اگر از این نقطه آرمانی دور شویم و شكلهای غیرآرمانیتر گفتوگو را در نظر آوریم، باید بگوییم نه تنها ممكن است، بلكه امری است ممدوح و مطلوب كه كنشگران اجتماعی باید آن را تقویت كنند و از طریق سازوكارهایی در میان شهروندان تثبیت و تحكیم كنند.
فرض كنیم امكان گفتوگو را بپذیریم. با این فرض پرسش این است كه آیا گفتوگو در هر شرایطی امكانپذیر است یا خیر؟ به عبارت روشنتر، شرایط تحقق گفتوگو چیست؟ به نظر من گفتوگو آموختنی است و گفتمان غالب در یك جامعه كه دربردارنده نظام آموزش، روابط رایج میان مردم، رسانهها، ادبیات و... است، میتواند آن را ممكن یا ناممكن كند. یكی از شرایط اصلی تحقق گفتوگو در معنایی كه ما تعریفش كردیم، وارد شدن و تثبیت آن در نظام تعلیم و تربیت است. امروزه متفكران و متخصصان زیادی در حوزه تعلیم و تربیت هستند كه از «آموزش گفتوگویی» سخن میگویند. البته همه میدانیم كه آموزش مبتنی بر گفتوگو ریشه در شیوه كار سقراط دارد و در واقع سبك گفتوگوی سقراطی همیشه در طول تاریخ، دستكم تاریخ فلسفه، مطرح بوده است. اما امروزه آموزش گفتوگویی شاخ و برگ بسیاری پیدا كرده و در انواع موضوعات درسی و آموزشی به یكی از رایجترین شیوههای آموزش بدل شده است. پائولو فریره، متفكر مشهور برزیلی، از طرحكنندگان و مدافعان چنین رویكردی در آموزش و پرورش بوده است، رویكردی كه در آن اصل گفتوگوی همسطح و از موضع برابر میان تمام شركتكنندگان در حلقه آموزش، یعنی هم دانشآموزان و هم معلم است. در چنین رویكردی قرار است شركتكنندگان هر كدام از منظر و موضع خود به مساله مشترك پیش رو نگاه كنند و استدلال و نقطهنظر خود را با دیگران به اشتراك بگذارند و در واقع آموزش از این طریق پیش رود. نمونه بهتر و جالبتر و موفقتر برنامه «فلسفه برای كودك» است كه باز هم در آن متیو لیپمن طراح اصلی این برنامه كل نظامش را بر مبنای بحث گروهی داخل حلقه كندوكاو استوار كرده و قرار است گفتوگو ستون فقرات برنامه باشد. در اینجا هم باز تاكید بر گفتوگوی مساوی و مبتنی بر برابری شركتكنندگان است و قرار است تنها مزیت هر سخن قوت استدلال حامی آن باشد. بنابراین، در پاسخ به سوال شما تاكید میكنم كه گفتوگو به معنای واقعی و اصیل آن حتما و قطعا آموختنی است و امكانپذیریاش صددرصد وابسته به وجود بسترها و نهادهای لازم برای آموزش به نسلهای آینده است. نمیتوان انتظار داشت نسل و جامعهای كه در خانواده و كلاس درس تمرین گفتوگو نكرده است، به یكباره در سطح مدنی و شهروندی و سیاسی و اجتماعی مهارتهای گفتوگویی را به خوبی اجرا كند. گفتوگوی موثر نیازمند نوعی مهارت است و كسب مهارت نیازمند تمرین و ممارست است.
پرسش بعدی ناظر به مطلوبیت گفتوگو است. یعنی فرض كنیم كه بپذیریم اساسا امكان گفتوگو هست و شرایط آن نیز فراهم آمده است. سوال مهم دیگر این است كه اساسا چرا باید گفتوگو كرد و بر گفتوگو چه فوایدی مترتب است؟ شاید در پاسخ به این سوال بد نباشد ابتدا كمی درباره گستردگی دامنه گفتوگو سخن بگوییم. بسیاری از متفكرانی كه درباره پدیده گفتوگو تاملورزی كردهاند، این را متذكر شدهاند كه نباید گفتوگو را محدود دانست به مكالمهها و سخنهایی كه میان افراد در سطوح مختلف یا حتی در آثار ادبی در جریان است. گفتوگو در سطوح و لایههایی بسیار عمیقتر، جاهایی كه ممكن است ما سنتا مربوط به گفتوگو به حساب نیاوریم، در جریان است. به عنوان نمونه، باختین معتقد است گفتوگومحوری نه فقط در ادبیات بلكه در كل زبان و بالطبع در كل اندیشه جاری و ساری است. از نظر باختین هر آنچه كسی میگوید، فارغ از محتوا و انگیزه گوینده آن، واكنشی است به چیزی كه كسی پیشتر گفته است. به این تعبیر، هر اندیشه و بیانی در واقع بخشی از یك گفتوگوی عامتر است، كه البته ممكن است طرفهای گفتوگو به لحاظ زمانی یا مكانی بسیار از هم دور باشند، یا ممكن است طرفهای گفتوگو در واقع یك فرد واحد باشند و فرد در واكنش به سخنان و افكار پیشین خود، چه در مقام تایید و چه در مقام رد، چیزهایی بگوید. به عبارت دیگر، از نظر باختین هیچ سخن و اندیشهای در خلأ صورت نمیگیرد. حتی متفكری كه در كنج خلوت و تنهایی خود نشسته است و چیزی مینویسد كه ظاهرا قرار است هیچگاه منتشر نشود هم در حال گفتوگو است. او یا به آنچه دیگران تاكنون نوشتهاند واكنش نشان میدهد یا در حال روشن كردن ذهن خود است و میخواهد صداهایی درونی را كه درون ذهنش با هم در گفتوگو هستند، منعكس كند و میانشان آشتی دهد. در هر حال، گفتوگو پدیدهای عام در تمام سطوح گفتمانی است. نمونه دیگر از نظریهها و افرادی كه گفتوگو را در لایههایی عمیقتر رصد كردهاند، متفكرانی هستند كه از اصطلاح «خودِ گفتوگویی» سخن به میان میآورند. این روانشناسان، جامعهشناسان و فیلسوفان ذهن بر این ایده اصلی تاكید دارند كه ذهن ما دارای این توانایی غریب است كه میتواند با خود گفتوگو كند، به این معنا كه در گفتوگویی درونی میتواند دارای شقاق و چندپارگی شود و هر كدام از بخشهای آن از منظری خاص به مساله پیش رو نگاه و از منظری خاص آن مساله را ارزیابی كند و بعد در گفتوگویی درونی این بخشهای مختلف با یكدیگر وارد دادوستد و تعامل شوند و بكوشند طرفهای دیگر را قانع كنند. به عبارت دیگر، در این تلقی «خود» و «نفس» ما از بیخ و بن هویت و موجودی گفتوگوپیشه است و این توان را دارد كه از منظرهای مختلف به مسالهای واحد بنگرد و سناریوهای مختلف را طرح كند و آنگاه در گفتوگویی درونی یكی از آنها را بر دیگری ترجیح دهد. این در واقع همان تصویری است كه ویگوتسكی روانشناس معروف از انسان به دست میدهد و طبق آن ما ابتدا در معرض گفتوگوهایی بیرونی با دیگران قرار میگیریم و آنگاه این گفتوگوها را درونی میكنیم و میآموزیم كه خود نیز چگونه در تنهایی و خلوت وقتی میخواهیم به مسالهای فكر كنیم، گفتوگویی درونی ترتیب دهیم. علاوه بر این موارد، میتوان نمونههای دیگری مانند متفكر اگزیستانسیالیست مارتین بوبر را نیز مثال زد كه نظام فلسفی و الهیاتی خود را بر مبنای «مواجهه» و تقابل رابطه «من – تو» با رابطه «من – آن» بنا میكند. برای بوبر هم گفتوگو یكی از اركان اصلی تعریفكننده مواجهه اصیل و كلگرایانه با «تو» است. همه این نمونهها در امری واحد مشتركاند: گفتوگو علاوه بر سطح ظاهری زبان و مكالمات روزمره، در عمیقترین لایههای حیات فرهنگی و ذهنی ما نیز مندرج است. اندیشیدن ما، سخن گفتن ما، نفس ما و چهبسا رابطه ما با امر الوهی و ماورایی همه مصادیق و نمونههایی از گفتوگو است. پس در پاسخ به سوال شما در مورد فواید مترتب بر گفتوگو باید اشاره كرد كه داشتن نظریهای كارآمد در باب گفتوگو تسهیلكننده نظریهپردازی درباره تمام این حوزهها است. ضمن آنكه كسب مهارت در انجام گفتوگوی اصیل و واقعی از ابزارهای اصلی شكوفایی در حوزههای ذكرشده است. اما شاید بتوان پرسش شما را در سطحی انضمامیتر و ملموستر هم پاسخ داد. گفتوگو را بهسادگی میتوان معیار و ملاك متمدن بودن یك جامعه دانست. شاید هیچچیز به اندازه چندصدایی بودن نتواند جامعه دموكراتیك و متمدن را از انواع جوامع سنتی و اقتدارگرا مجزا كند. رواج و تداول گفتوگو با هر موضوع و در هر سطحی نشانهای است از اینكه جامعه انحصار حقیقت را از گروه یا نهاد خاصی سلب كرده و آن را در اختیار عموم شهروندان قرار داده است تا به كمك هم و از خلال گفتوگو به اموری مورد وفاق دست یابند. به این ترتیب، كمترین فایده رواج گفتوگو حركت به سمت جامعهای متكثرتر و چندفرهنگیتر است. البته در سطوح عملی، مانند موثر بودن گفتوگو در حل مسائل یا تاثیر گفتوگو در درمان برخی بیماریهای روانی و ذهنی، نیز شواهد مویدی وجود دارد.
مرزهای گفتوگو تا كجاست؟ یعنی هر فرد انسانی اولا تا كجا میتواند به شرایط گفتوگویی تن دهد و ثانیا آستانههای تحمل او تا كجاست و از كجا به بعد میتوان ادامه گفتوگو را غیراخلاقی و نامطلوب شمرد؟ به نظرم شما دو سوال را همزمان طرح میكنید. سوال نخست بیشتر روانشناختی است؛ اینكه آستانه تحمل افراد برای وارد شدن در گفتوگو تا كجاست. من البته متخصص روانشناسی و مخصوصا روانشناسی اجتماعی نیستم و نمیتوانم پاسخهایی دقیق به پرسش نخست شما بدهم. اما به عنوان نكتهای كلی میتوانم بر چیزی كه پیشتر گفتم تاكید كنم. گفتوگو آموختنی است و هرچه در جامعهای بیشتر آموخته شده باشد، سطح پذیرش آن بالاتر است. بدون پژوهشی دقیق و صرفا با اتكا به مشاهدات خودمان هم میتوانیم دریابیم كه میان جوامع بسته و دموكراتیك، یا میان جوامع فردگرا و جمعگرا یا میان جوامع دینمدار و سكولار تفاوتهایی میان سطح نفوذ گفتوگو، رغبت افراد و نهادها برای گفتوگو و پذیرفته شدن گفتوگو به عنوان ضرورتی اجتماعی وجود دارد. اما البته آمار و ارقام دقیقتر نیازمند پژوهشهای میدانی و موردی است. اما پرسش دوم شما جنبه هنجاری و اخلاقی دارد؛ از كجا به بعد ادامه گفتوگو غیراخلاقی خواهد بود. این پرسشی جالب است و میطلبد كه از منظر فلسفی یا از منظر اخلاقی درباره آن تامل كنیم و ببینیم مثلا نظامهای مختلف فلسفه اخلاق چه ارزشداوریها و قضاوتهایی ممكن است درباره روایی یا ناروایی گفتوگو داشته باشند. من در اینجا فقط میتوانم از نگاهی كه خودم همدلی بیشتری با آن دارم حرف بزنم. اگر نوعی «منظرگرایی» به علاوه «نظریه چشمانداز» را قبول داشته باشیم، آنگاه هیچگاه گفتوگو درباره هیچ موضوعی و در هیچ سطحی غیراخلاقی نخواهد بود. تركیب مورد نظر من به شكل ساده متشكل از دو مولفه اصلی است. نخست اینكه طبق منظرگرایی هر قضاوت، حكم، داوری، بیان واقعیت و نظریهپردازیای همیشه و لاجرم از درون یك منظر و بهاصطلاح چارچوب مفهومی انجام میشود. نمیتوان جایی بیرون یك چارچوب مفهومی ایستاد و چنین كارهایی كرد. ما همواره از خلال عینكی خاص به جهان مینگریم و در این نگرش چیزهایی را بدیهی و مفروض و چیزهایی دیگر را شایسته بررسی مییابیم. پس قضاوت، داوری، ترجیح و نظریهای كه وابستگی به چارچوبی مفهومی نداشته باشد نداریم. مولفه دوم كه بیشتر تحت تاثیر نظریه چشمانداز است میگوید منظر و چشماندازی كه ما اتخاذ میكنیم، و گفتم كه اتخاذ آن طبق منظرگرایی ضروری است، بسیار به موقعیت اجتماعی و سیاسی ما وابسته است. جایگاه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، جنسیتی و گفتمانی ما برخی چارچوبها را برای ما مفروض و بدیهی و برخی دیگر را غیرقابلفهم میسازد. البته من در اینجا فرصت شرح و بسط این دو نظریه فلسفی را ندارم. اما میخواهم بگویم اگر شما به چنین تركیبی باور داشته باشید به آن معنا خواهد بود كه منظر و چشمانداز شما، كه تحت تاثیر جایگاه اجتماعی و سیاسی شماست، همواره معارف و چیزهایی را در اختیارتان میگذارد كه در اختیار دیگران كه آن چشمانداز را ندارند نیست، و همین اختلافمنظر و چشمانداز لازم میآورد كه همیشه گفتوگویی دایمی در جریان باشد، با این هدف غایی كه از چشماندازهای دیگر نیز سر درآوریم و آنها را نیز در نحوه مواجهه خود با جهان وارد چارچوب مفهومی خود كنیم. به این ترتیب، گفتوگو در هیچ سطح و با هیچ موضوعی، به شرط آنكه شرایط گفتوگوی اصیل را داشته باشد و در آن دادوستدی در كار باشد و اشتیاقی به همسطحی، غیراخلاقی نخواهد بود. این نكته پیوند محكمی با مسئله آزادی بیان دارد و به همین دلیل است كه در برخی از نظامهای ارزشی و حقوقی آزادی بیان حق پایه و طبیعی افراد در نظر گرفته میشود كه سلبناشدنی است.
زیرعنوان كتاب «صدق به چه كار میآید؟» چنین است «مناظره ریچارد رورتی و پاسكال آنژل». آیا تفاوتی میان «مناظره» با «گفتوگو» میتوان ترسیم كرد؟ گفتوگو به لحاظ اجرا میتواند اشكال مختلفی داشته باشد. یك شیوه رایج در جهان آكادمیك مناظره است، به این شكل كه دو متخصصی كه آرای مختلفی درباره یك موضوع دارند و پیشتر در بحثهایی نظری آرای هم را نقد كردهاند زیر سقف واحدی كنار هم بیایند و رودررو با هم بحث كنند. معمولا هم این بحث در چند دور انجام میشود. ابتدا یكی نظراتش را میگوید. بعد دیگری دفاع میكند و بعد باز فرد اول بر مبنای حرفهای گفتهشده ادامه میدهد و دومی پاسخ میدهد و... در كتاب صدق به چه كار میآید؟ هم همین روند را شاهدیم. این مناظره در سال ٢٠٠٢ در دانشگاه سوربن میان ریچارد رورتی و پاسكال آنژل بر سر موضوع «صدق» درگرفته است. این بحث در واقع گفتوگویی است كه به لحاظ شكل اجرا در قالب مناظره انجام شده است.
ژانر گفتوگو یكی از پر مخاطبترین ژانرهای كتاب است، خواه در حوزه ادبیات و سیاست و خواه در حوزه فلسفه. به نظر شما چرا چنین است؟ اینكه جذاب است را قبول دارم. داستانها و رمانهایی كه گفتوگوییاند خواندنیترند و متونی فلسفی كه در قالب بحث و گفتوگو و چالش دوطرفه تنظیم شدهاند جذابیت خاصی دارند. ما هم به همین دلیل تصمیم گرفتیم در نشر كرگدن مجموعهای داشته باشیم با عنوان « گفتوگواندیشی» كه تنها كتابهای گفتوگومحور در آن منتشر شود. اما اینكه چرا این نوعِ ادبی مخاطبپسند است من دو نكته به ذهنم میرسد. یكی اینكه در گفتوگوها ما همیشه چیزهایی درباره خلقوخو و شرایط زیست و اخلاق فردی و شرایط تاریخی و اجتماعی گفتوگوكنندگان میفهمیم، چیزهایی كه معمولا در متنهای غیرگفتوگویی آنها را نمیخوانیم. شاید یكی از دلایل جذابیت گفتوگو همین باشد. نكته دوم اینكه گفتوگو پیوند نزدیكی با داستان و روایت دارد و ما به لحاظ تاریخ تكاملی خود چنان تكامل یافتهایم كه شنیدن داستان را به شكل طبیعی و فطری دوست داریم. مادران در همه فرهنگها برای كودكانشان داستان میگویند و كل صنعت سینما و رمان بر پایه علاقه كودكان و بزرگسالان به شنیدن داستان شكل گرفته است. اما اینكه شنیدن داستان چه مزیت زیستیای برای ما دارد خود سوال جالبی است كه كسانی كه در قلمرو نظریه شناختی داستان كار میكنند دربارهاش تحقیق كردهاند. شاید یك پاسخ آن باشد كه داستان به ما تجربه زیسته افراد دیگر را میدهد و به ما امكان میدهد با مشكلاتی كه آنان مواجه بودهاند مواجه نشویم. به این ترتیب، شنیدن داستانِ زندگی دیگران احتمال بقا و تولیدمثل ما را بیشتر میكند و طبیعی است كه مزیتی زیستی برای ما به حساب آید. شاید همین سبب شود كه ما بالفطره شنوندگانی خوب برای قصهها و گفتوگوهای دیگران باشیم.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید