1395/10/15 ۰۸:۲۱
در پی فروپاشی حکومت هخامنشی به دست اسکندر مقدونی، سلوکیان در ایران بر کار شدند؛ سلسلهای که ۳۱۰ سال بر آسیای غربی فرمان راند (سالهای۳۱۲ تا ۶۴ پ.م). آنان جانشین سلوکوس یکم ـ از سرداران اسکندرـ بودند و نزدیک به ۱۷۰ سال بر سرزمینهای غربی و ۷۰ سال بر بخشهای شرقی ایران فرمان راندند تا اینکه در سال ۲۶۱پ.م سرزمین باختر (بلخ) از حکومت سلوکیان اعلام استقلال کرد و دولت یونانی بلخ پا به عرصه نهاد.
اشاره: در پی فروپاشی حکومت هخامنشی به دست اسکندر مقدونی، سلوکیان در ایران بر کار شدند؛ سلسلهای که ۳۱۰ سال بر آسیای غربی فرمان راند (سالهای۳۱۲ تا ۶۴ پ.م). آنان جانشین سلوکوس یکم ـ از سرداران اسکندرـ بودند و نزدیک به ۱۷۰ سال بر سرزمینهای غربی و ۷۰ سال بر بخشهای شرقی ایران فرمان راندند تا اینکه در سال ۲۶۱پ.م سرزمین باختر (بلخ) از حکومت سلوکیان اعلام استقلال کرد و دولت یونانی بلخ پا به عرصه نهاد. ارشک نیز در سال ۲۳۸پ.م بر ایالت پارت (خراسان امروزی) چیره شد و سلسله اشکانی را بنیاد نهاد و بهتدریج بیگانگان را راند؛ اما آثار فرهنگی یونان قرنها در این دیار و نواحی بسیار گستردهای پایید که به «عصر هلنیستی» نامبردار است؛ دورهای مابین مرگ اسکندر در سال ۳۲۳پ.م تا پدیدآمدن امپراتوری روم. در این دوران، تأثیر فرهنگی و قدرت یونان در اروپا و آسیا در اوج خود بود، به طوری که در ادبیات، هنر، تئاتر، معماری، ریاضیات، فلسفه و موسیقی دیگر ملل، از جمله ایرانیان آثاری به جا نهاد و نوشتار زیر به همین موضوع میپردازد.
میراث هلنی
در زمان چیره شدن اسکندر، زبان آرامی زبان بینالمللی و اداری رایج در آسیای غربی بود؛ اما زبان یونانی هم تازه راهی به آن سرزمین یافته بود و چنین برمیآید که همان روش گذشته ادامه یافته باشد، جز در آنجاها که مهاجران یونانی جای گرفته بودند. آنچه این گمان را تأیید میکند، کمی شمار کتیبههای یونانی است که در مرکز ایران پیدا کردهاند و نیافتن نوشتهای دیگر که مربوط به پیش از میلاد باشد. از سویی شواهد جالبی در دست است که نشان میدهد یونانی و آرامی در مرزهای دور شرقی در کنار یکدیگر میزیستند. کتیبه مهم دوزبانه «آشوکا» که در قندهار پیدا شده، گواه است بر اینکه حتی در بخشی از قلمرو موریا که یونانیان و ایرانیان جایگاه داشتند، «آرامی» زبان نگارش ایرانیان بود.
سلوکیان همچون اسکندر حکومتهای ایران و دیگر نواحی را در فرمان داشتند. پدیدآوردن یک دبیرخانه که با زبان یونانی کارها را بگذراند، مدتی وقت میگرفت و چنین مینماید که دستکم در بخش شرقی حکومت، «دبیرخانه» به دو زبان یونانی و آرامی که میراث هخامنشیان بود، کارها را میگذراند. سلوکیان برای برقرار ساختن رابطه با مردم تبعه خویش به گونهای خط نیازمند بودند که طبیعتاً چنین خطی، آرامی بود. هنگامی که آشوکا خواست کتیبهای برای مردم «گندهاره» بنویسد، ناچار به دو زبان یونانی و آرامی نوشت. به نظر من این نوشته همچون کتیبه دوزبانه متسختا (Mtskheta) واقع در گرجستان نشانه وجود این دوگانگی زبانی در کارهای اداری بود. در بینالنهرین که زبان آرامی رایج بود، دستینهها و لوحهایی یافتهاند که بر این دوگانگی گواهی میدهد. دو نام یونانی و بومی که بابلیان هلنیمآب بر خویشتن مینهادند، نیز گواهی بر این دوگانگی است. بیشک دبیرانی ـ چه از مردم بینالنهرین و چه از بومیان ایرانی ـ در دستگاه اداری بودند که به آرامی سخن میگفتند؛ ولی میتوان دریافت که ایشان به روش کهن هخامنشان، سندها و کتیبههای آرامی را به زبان بومی مردم میخواندند.
مسأله این است که چه زمانی شیوه نگارش آرامی که در آن بعضی واژههای ایرانی به کار میرفت، به شیوه نگارش ایرانی با بعضی هُزوارشهای آرامی تبدیل یافت؟ باید این نکته را در پیش چشم داشت که در هر دو حال کتیبه یا سند با صدای بلند به زبان یا لهجه بومی خوانده میشد. میتوان گفت که از مرحلهای که کتیبههای آرامی تکسیلا (Taxila) و گندهاره فراهم شد، تا آغاز فرمانروایی ساسانیان که شیوه هُزوارش کاملاً رایج شد، مرحلههای بسیاری گذشته است. کتیبه آرامی آشوکا که در پل دارونتَه یا لَغمان یافته شده و در آن از واژههای پراکریت (Prakrit) بیش از چند مورد به کار رفته، نشانه آن است که از دورانهای کهن نیز شیوه هزوارش در فارسی میانه رواج یافته بود؛ منتها در اینجا چون محل فراهم آوردن کتیبهها نزدیک مرزهای هند و زبان پراکریت بود، از این زبان بهره گرفته شده است.
خط خَروشتی (Kharoshti) که در شمال غربی هند از خط آرامی پدیدار شد، این سؤال را پیش میآورد که: «چرا ایرانیان همین راه را درپیش نگرفتند و زبان خویش را با الفبا ننگاشتند؟» پاسخ این پرسش شاید در پشتیبانی سلوکیان از دبیرخانه و دیوان هخامنشی باشد و پذیرفتن روش ایشان در کارها که همه به آرامی بود. به گمان من پیشرفت عادی خط در ایران به واسطه سیاست یونانیان یا بهتر بگوییم پشتیبانی ایشان از روش کهن که در نگارش اداری آرامی را در کنار یونانی به کار میبردند، دچار فترت شد.
پرسش دیگر آنکه: چه زمانی آرامی از رواج افتاد و زبان ایرانی با هزوارش نوشته شد؟ پاسخ دشوار است؛ اما میتوان بر پایه گمان گفت که در افغانستان، خط آرامی با گسترش خروشتی که در کنار یونانی جای گرفته بود، منسوخ شد. سکههای دوران اخیر دودمان یونانی باختر(بلخ)، به یونانی و خروشتی نوشته شده است و نه به آرامی. میتوان به حدس گفت که آرامی در سرزمینهای دوردست شرق در حدود سال ۲۰۰پ.م از رواج افتاد. شاید ایرانیان در این سرزمینها دیرتر از ایرانیان مغرب دست به کار نوشتن به زبان خود شده باشند؛ زیرا در باختر نوشتن زبان بومی ایرانی به خط یونانی را «کوشانیان» در پایان قرن اول و آغاز قرن دوم میلادی آغاز کردند. در جای دیگر یعنی زادگاه پارتیان، ایرانیان زودتر از باختر دست به کار نوشتن با لهجه خویش شدند؛ زیرا نوشتههای یافته شده در نسا ـ نزدیک عشقآباد [ترکمنستان امروزی] ـ بیشک به زبان پارتی است و تاریخ آنها به قرن اول پ.م مربوط است؛ هنگامی که فرهنگ هلنی رو به سستی گذاشته بود و جنبش فرهنگی ایران نیرو میگرفت.
دیوان و دستگاه اداری سلوکیان و مهرها
دستینههای سلوکیان و آثار آنها را در کاوش سلوکیه کنار دجله و در اوروک (Uruk) و جاهای دیگر یافتهاند و درباره آنها بررسیهای گوناگون کردهاند. رستوتزف (Rostovtzeff) از دو روش دستینهگذاری سندها که در بابل دوران سلوکیان رواج داشت، سخن میگوید: یکی روش کهن بابلی که کسان و گواهان و دیگران بر لوحهای گلی دستینه میگذاشتند. دیگری روش دستینهگذاری یونانی بود بر طوماری از پارشمن که آن را گلاندود میکردند و بر آن دستینه میگذاشتند؛ اما یک روش دیگر هم بود که در دوران هخامنشی رایج بود و در آن به خط میخی بر لوحهای گلی یا بر پارشمن به خط آرامی دستینه میگذاشتند. در پایان دوران سلوکی، روش اخیر با اندک تعدیلی بر دو روش دیگر چیره شد، با آنکه دستینههای میخی با ناپدید شدن خط میخی میبایست منسوخ میشد.
سندهایی که بیشتر بر پارشمن نوشته میشد تا بر پاپیروسهای بطلمیوسی، با ریسمانی به دستینه گلی پیوند داده میشد و تکه گلی دور ریسمان میگرفتند؛ چنانکه شکل دستمال سفرهای را مییافت که در حلقهای جای داده باشند. دستینههای گواهان و مالکان و دیگران بر گل گذاشته میشد و سندها را در بایگانیها نگهداری میکردند. تا زمان ساسانیان این روش دستینهگذاری بر سندها کاملتر شد، چنانکه به جای آنکه سند به صورت دستمال سفرهای که در حلقهای گذاشته شده باشد، درآید، دو سر ریسمان را از یک تکه گل مسطح میگذراندند که میان ریسمان از سند آویخته میشد. این روش تا چندی پیش در اروپا رواج داشت، چنانکه از بسیاری آثار مهرها برمیآید گویا «لنگر» نشان خاندان سلوکی بوده است.
ارزش هنری و اقتصادی دستینهها
یونانیان بر دستینههای خویش نیمرخ آدمیان با پیکر جانوران یا شکلهای دیگر مینگاشتند و تا آنجا که میدانیم، هرگز نوشتهای در آنها به کار نمیبردند. سلوکیان این شیوه را پیروی میکردند جز آنکه تنها در مهرهای رسمی خویش، نوشته یا حروف اختصاری مینگاشتند. بعدها شاید به پیروی از شرقیان، در دستینههای یونانی ذکرهای مقدس با شکلها و پیکرهای رایج دوران سلوکی رواج یافت؛ اما میان دستینههای خصوصی و رسمی، تفاوتی کاملاً مشخص و شناخته وجود داشت. این سنت تا زمان ساسانیان ادامه یافت. بررسی دستینهها نشانی است از روش کارهای اداری از زمان هخامنشیان تا ساسانیان.
میتوان چنین گمان برد که نفوذ حکومت یونانی نیز باعث گسترش دیوان شده بود بهویژه که جنگهای پیاپی فرمانروایان سلوکی موجب برقراری باجها و عوارض تازهای میگشت؛ مثلاً مالیات بر واردات و فروش بندگان شاید از ابتکارات آنتیوخوس اول باشد که گویا پایهگذار دستگاه اداری سلوکیان بوده است. مالیات نمک و بسیاری باجهای گوناگون دیگر خزانه دولت را پر میکرد. این مالیاتها تنها به ایران تحمیل نمیشد، بلکه بینالنهرین و دیگر بخشهای امپراتوری نیز مشمول آن میشدند. پلیب نوشته است: «از تو میپرسم که اگر در پنجاه سال پیش خدائی، ایرانیان و پادشاهشان یا مقدونیان و پادشاهشان را از آینده آگاه میکرد، آیا ممکن بود باور کنند که تا زمان ما (در حدود ۱۶۰پ.م) حتی نام ایرانیان یعنی کسانی که تقریباً بر سراسر جهان فرمانروایی داشتند، از صفحه گیتی برمیافتد و مقدونیان که پیش از این تقریباً در جهان شناخته نبودند، بر جهان چیره و پیروز میشوند؟»
در نظر مردم باستانی یونان چنین مینمود؛ ولی شرقیان حافظهای بس نیرومند داشتند. نه تنها در پارس (زادگاه هخامنشیان) سنتهای دیرین نگهداری شد، بلکه در دیگر شهربانها که دربارشان در دوران هخامنشی با شکوه دربارهای شوش و تختجمشید پهلو میزد، یاد آن روزگاران بر جای مانده بود. پس از پیروزی مقدونیان، بیشک بسیاری از فرمانروایان محلی همان رفتاری را که در دوران پیش از اسکندر داشتند، نگاه داشته بودند. شاید شناختهترین نمونه ادامه سنت ایرانی پس از هخامنشیان، دربار دودمان کوچک کماژن (Commagene) بود. در نمرودداغ، اندکی پیش از میلاد، مهرداد کالینیکوس (Callinicus) و پسرش آنتیوخوس خود را از بازماندگان داریوش بزرگ شناساندند و پیکرههای تناوری از نیاکان خویش ساختند و کتیبههایی نگاشتند. در همین زمان آمیختهای از اندیشهها و اعتقادهای دینی در نقشهای برجسته نمایان شده که پیکر ایزدان شرقی را در برابر خدایان همانند یونانی ایشان گذاشتهاند؛ مثلاً در نقش برجسته معروفی، «زئوس» در برابر «بعل» سامی و «اهوره مزدا» گذاشته شده است. میدانیم که نفوذ ایران در پُنتوس و کپادوکیه (Cappadocia) نیز نیرومند بود. این دربارها، محلی بودند و از مراکز هلنی فاصله بسیار داشتند. با این همه این کانونها بایست آنچنان نفوذی داشته باشند که بتوانند سنت کهن را نگاه دارند و پس از حکومت یونانیان آن را زنده کنند.
کشاورزان و روستاییان
زندگانی بیشتر مردم در قلمرو سلوکی بهویژه کشاورزان و روستاییان نبایست از آمد و رفت سپاهیان گزند فراوانی دیده باشد. شاید یونانیان درباره کشاورزی و میوهها و محصولات کشاورزی از مشرق زمین بیشتر چیز آموخته باشند تا شرقیان از ایشان. میدانیم که یونانیان هلو را «سیب ایرانی» و لیموترش را «سیب مادْی» و یونجه را «گیاه مادی» مینامیدند. اینگونه چیزها شاید در دوران هلنی که میان دو طرف رابطه نزدیکی برقرار بود، به وام گرفته شده باشد.
گسترش هلنیسم به سوی مشرق و مغرب، بازارهای نوی به روی بازرگانی جهان گشود و این امر از گوناگونی کالاهای آرایشی و رنگ و عطر و شراب آشکار میگردد. با آنکه سنتهای «فرهنگ» ایرانی نگهداری میشد، نفوذ شهرها و مهاجرنشینها یونانی هم در پیرامون کشور بیاثر نبود. در هنگامی که اندیشههای رواقیون و فلسفههای دیگر رواج بسیار یافته بود و افکار مربوط به مدینه فاضله در میان مردم هواخواه داشت، دور نیست که بعضی از فرمانروایان سلوکی خویشتن را منظمکنندگان و قانونگذاران جهان دانسته باشند. شاید کتاب دانشمندانی همچون اقلیدس،۱ مانتون۲ و اراتوستن۳ در اسکندریه یا بروز۴ و دیوژن حکیم و سلوکوس جغرافیانگار که این هر دو «بابلی» لقب داشتند، در سلوکیه کنار دجله جز در میان روشنفکران یونان چندان شناخته نبود؛ اما بیش از آن است که ما تصور میکنیم. همان ظاهر زندگی یونانیان و مدرسههای ورزشی و حکومت شهری در همه مردمی که با آنها روبرو میشدند، اثری شگرف به جای میگذاشت.
هنرهای زیبا
چون به هنرهای زیبا بنگریم، میبینیم که در هنر و معماری سلوکی سنتهای بومی و نیز شکلهای یونانی خالص و همچنین درهمآمیخته این دو وجود دارد. در اینجا نمیتوان مشخصات و تفاوتهای میان شیوه هنر یونانی و شرق را که اولی بیشتر به طبیعت نزدیک بود و دومی به تصورات و علامت گرایش داشت، مورد بحث قرار داد. از آنجا که هنرمندان یونانی در زمان هخامنشی در شوش و تخت جمشید بودند، بنابراین نفوذشان پیش از روزگار اسکندر نیز وجود داشته است. هنر هخامنشی، هنری درباری بود و این شیوه هنری بسیاری از سنتهای گوناگون باستان را از سراسر خاور نزدیک گرد میآورد؛ همچنان که هخامنشیان نیز بسیاری از مردم این بخش از جهان را زیر فرمان آورده بود. هنر یونان درست در برابر هنر هخامنشی، هنری بود که هیچ ریشه درباری نداشت و از مردم الهام میگرفت و برایشان فراهم میشد و اساطیر و رسمهای رایج میان ایشان را مجسم میساخت. در زمان هخامنشی مردمان سامی و مصری هنری داشتند که با اساطیر و رسومشان پیوند داشت؛ ولی در ایران «هنر متکی به رسوم» وجود نداشت. آنگاه که یونانیان در مصر جایگزین ایرانیان شدند، هنر و رسوم بومی مصر در پرستشگاهها و روستاها رونقی گرفت؛ اما در اسکندریه هنر یونانی غلبه داشت. همین امر در بینالنهرین نیز صدق میکرد.
در ایران اوضاع اندکی دگرگون بود؛ زیرا ایرانیان که سبکی درباری داشتند، بر جهان فرمانروایی میکردند و اکنون که یونانیان چیره گشته بودند، میبایست برای ایشان شیوهای نو و درباری پدید آورند. هنر هلنی با هنر کهن یونان متفاوت بود. برخی گفتهاند هنر کهن یونان بیشتر به پیروی از طبیعت گرایش داشت، در صورتی که هنر هلنی بیشتر در پی آفرینش تصوری غیر عادی بود. شاید درست باشد که میگویند هنر همان راهی را در پیش میگیرد که دین و سیاست در پیش گرفتهاند و آنچه تفاوت در میان هنر باستانی یونانی و هنر هلنی دیده میشود، نتیجه نفوذ خارجی مشرق نیست، بلکه حاصل تغییری است که در جامعه یونان پدید آمده.
در ایران به سبب وجود سنتهای امپراتوری، درآمیختن و یکپارچهشدن عناصر شرقی کهن با عنصر نوین یونانی و پدیداری شیوه درآمیخته دیگری در هنر زودتر از سوریه و بینالنهرین رخ نمود. عناصر دیگری نیز در قرن اولپ.م هم در ایران و هم در شرق مدیترانه به این ترکیب افزوده شد. در ایران این عنصر همانا سنتهای فرهنگی نوینی بود که از آسیای میانه و مخصوصاً از پارتیان رسیده بود و موجب ظهور هنرهای جدیدی در دربار فرمانروایان ایران شد. در غرب، رومیان موجب بروز هنر یونانی و رومی شدند. فرارسیدن این هر دو عنصر، آغاز برافتادن دوران هلنی بود.
دین
همچنان که هنر هلنی برافتاد، دین التقاطی و آمیخته نیز در شرق مدیترانه به دست رومیان و مسیحیت، و در ایران با زنده شدن آیین زرتشت به دست پارتیان و ساسانیان برافتاد. سلوکیان از اعتقادها و آیینهای دینی بابل پشتیبانی میکردند. پس این امر در جاهای دیگر قلمرو ایشان و از جمله ایران نیز صدق میکرد. در بسیاری از موارد این وضع دگرگونیافته موجب پدیدآمدن همکاری میان ایشان شد و شاید به چنان درآمیختگی انجامید که در دوران هخامنشی نظیرش میسر نبود. همانندی این دوران با زمان ورود عربها بسیار آموزنده است؛ زیرا در هر دو مورد ایرانیان بیشتر از دیگران خواستار پیوستن به قوم پیروزمند بودند تا در فرمانروایی با او شریک باشند. این خوی سازشپذیری ایرانیان قولی است که بسیاری از نویسندگان باستان و کنونی برآنند. به سبب این عامل و نیز عوامل دیگر میتوان گمان برد که آیین زرتشت به هر پایگاهی که در پایان دوران هخامنشیان رسیده باشد، در آغاز فرمانروایی سلوکیان به تنزل گرایید. روایت پارسیان دورانهای بعد حاکی است که این دوره در تاریخ دین بهی، دورانی تاریک بوده است. چنین مینماید که آیین زرتشت در فارس و جاهای دیگر به گونهای بر جای ماند؛ اما بهزودی ترکیب آیین یونانی و ایرانی رواج گرفت و آیین بهی را به عقب راند. پارتیان شاید امور دینی را با مقتضای زماه هماهنگ ساختند و سرانجام دین بهی دین رسمی ساسانیان شد.
نمیتوان گفت یک دین خاص «ایرانی»، در زمان هخامنشیان وجود داشته است؛ زیرا هخامنشیان بسیار تحت تأثیر بومیان غرب ایران و فرهنگ بینالنهرین قرار داشتند؛ مثلاً آیین پرستش الهه باستانی بینالنهرین که نانای (Nanai) نام داشت، شاید با آیینهای ویژه آناهید در دوران اخیر فرمانروایی هخامنشی درآمیخته و در سراسر امپراتوری پراکنده شده بود. وضع پیوند «آناهیتا» و «نانای» روشن نیست و نمیتوان با در کنار هم آوردن این دو همچون دو الهه مساوی و متحد، مسئله را حلشده انگاشت. آیین آناهیتا و نانای در اقطار جهان پراکنده گشت، چنانکه از مردی سُغدی به نام «بنده نانای» که در سینکیانگ چین در اوایل سده چهارمپ.م میزیسته و نیز از املاک پرستشگاه نانای در نسا (واقع در پارتیا) در قرن دوم پ.م آگاهی یافتهایم. اهمیت آیین آناهیتا در ارمنستان و غرب ایران بر همگان آشکار است. ارمنیان شاید در پایان فرمانروایی سلوکیان نانه(Nane) و آناهیتا هر دو را با آرتمیس برابر میدانستند.
آیین دیگری که در قلمرو سلوکیان پراکنده شد، همانا آیین هرکول۵ بود؛ زیرا بسیاری شماره پیکرههایی که از او بهجای مانده، شاهد این مدعاست. در ارمنستان وی را با واهاگْن برابر میدانستند که از پهلوانی ملی و همانند ورثْرَغنه ایرانی بود که بعدها به «بهرام» تبدیل شد. در باختر گویا او را با «شیوا» برابر کرده باشند و نیز میان «هرکول» پهلوان و خدا و آیین «پرستش اسکندر» پیوندی بود و همچنین هرکول پشتیبان ورزش بود.گویا هرکول از آن رو در میان مردم دوستدار فراوان داشت که نشانه نیرومندی بود. اما هرچه بر شمار جنگها افزوده میشد و بهای کالاها افزایش مییافت و تنگدستی نیرو میگرفت، خدایان درمانگر و رهاییبخش بیشتر هواخواه مییافتند. در میان یونانیان عصر هلنی میتوان به اهمیت روزافزون دینهای رهاننده و کاسته شدن از اعتبار شهر یا مدینه پی برد. در نزد یونانیان باستان پولیس یا شهر گذشته از اینکه واحد سیاسی بود، واحد دینی نیز بهشمار میآمد و کسی را که نفی بلد میکردند، از جهان دین و سیاست و اخلاق میراندند؛ بنابراین رانده شدن از شهر، شوربختی بزرگی بود. در دوران هلنی با آنکه بیشتر فرمانروایان میکوشیدند پایگاه و اعتبار این سازمان یونانی یعنی شهر را نگاه دارند، با این همه فرد از گروهی که به آن وابسته بود، کمکم جدا شد و بیشتر به نیایشها و آیینهای «فردی» گرایید.
در ادبیات نیز مانند دین درآمیختگی روی داد و نوشتههایی مانند «اسکندرنامه»ها که پر از تصورات و تخیلات پرمبالغه بود و کتاب اخنوخ۶ پدیدار شد. تعبیر داستانی و عرفانی متنهای کهن رواج یافت و بروس (Berossos) اساطیر باستان را به گونه تمثیل و داستان تعبیر کرده است. در این دوران خدایان کهن به صفات آدمیان درآمدند. اعتقاد به کاهنان پیشگو و کتابهای جادو و سحر و ستارهشناسی بالا گرفت. فیلسوفان گذشته به دانش و شناخت جهان از راه علوم طبیعی گرایش بسیار داشتند؛ اما در قرن اولپ.م توجهشان به سرنوشت روان و پیوند آدمیان با خدا معطوف شد. توجه به جادو و اعداد در نزد «نوفیثاغورسیان» بهخوبی نمایان شده است؛ چنانکه در آن شیوه فلسفی اعتقاد به اعداد وسیلهای شد برای رهبری سرنوشت آدمیان. شاید بتوان گفت که در دوران اخیر تمدن هلنی، اوضاع به تباهی گرایید و دبستان اصالت خرد یونانیان و قدرت مطلق سازمانها و نهادهای دینی کهن مشرق، در راه نابودی افتاد.
بخش «وندیدادِ» اوستا، نمایاننده این دوران است. تاریخ گردآوری «اوستا» را نمیتوان تعیین کرد؛ اما چنین مینماید که در دوران سلوکیان و آغاز پارتیان کتاب رسمی و پذیرفتهای وجود نداشت و در آن زمان «یَشت»های مختلف را گروههای گوناگون با روش درآمیختن و التقاطی که رواج یافته بود، گرد آوردند. در این دوران گویا اساس و پایه پراکندن «آیین مهر» (میترائیسم) در امپراتوری روم گذاشته شد که از لحاظ غربیان یک ایزد ایرانی بود.
*میراث ایران
پینوشتها:
۱ـ ریاضیدان قرن سومپ.م در اسکندریه.
۲ـ کاهن و دانشمند مصری که در قرن سوم پ.م به دستور بطلمیوس دوم تاریخ مصر را به یونانی نوشت.
۳ـ جغرافینگار، اخترشناس و ریاضیدان یونانی قرن سومپ.م.
۴ـ کاهن، مورخ و اخترشناس کلدانی سده چهارمپ.م.
۵ـ ایزد نیرو، پسر زئوس، خدای خدایان یونان.
۶ـ خنوخ یا انوش از جمله کتابهایی است که به کتاب مقدس (عهد عتیق) پیوسته بودند و بعدها آن را ساختگی دانستند. این کتاب را چند تن از نویسندگان در سدههای دوم و اول پ.م نوشتهاند.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید