نکو داشت دکتر محمود عبادیان دردویست و شصت و نهمین شب بخارا

1395/9/21 ۰۹:۳۸

نکو داشت دکتر محمود عبادیان دردویست و شصت و نهمین شب بخارا

عصر سه شنبه، شانزدهم آذرماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، دویست و شصت و نهمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و کانون زبان فارسی به شب «دکتر محمود عبادیان» اختصاص یافت.

 

عصر سه شنبه، شانزدهم آذرماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، دویست و شصت و نهمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و کانون زبان فارسی به شب «دکتر محمود عبادیان» اختصاص یافت.

در این شب: دکتر شیوا دولت آبادی و استادان اصغر دادبه، بهرام پروین گنابادی،  فریبا افکاری، فرهاد طهماسبی و آقایان مختار فیلی و حمیدرضا اسلامی به سخنرانی پرداختند.

در ابتدای جلسه علی دهباشی، ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر و تشکر از حضور استادان دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه مفید قم و بخصوص دانشجویان ورودی 1364 تا  1367 خورشیدی و سپاسگزاری از دکتر فریبا افکاری و دکتر بهرام پروین گنابادی و آقای حمیدرضا اسلامی که برگزاری این شب به همت ایشان بود و همینطور با تشکر از پریسا و افشین کرم رضایی و مریم اسلوبی که بخش تدوین کلیپ ها و عکس های این نشست را به عهده داشتند، بخشی از زندگینامۀ استاد عبادیان را قرائت کرد: 

"شادروان محمود عبادیان در سال 1307 در مشهد متولد شد و در سال 1392 دیده از جهان فروبست. ایشان از اساتید کم نظیر فلسفه و ادبیات در دانشکدۀ علامه طباطبایی و مفید قم بود. او بخش مهمی از زندگی خود را به دنبال کشف حقیقت و علم در کشورهای مختلف شرکت فعال داشت. وی پس از کودتای 28 مرداد ناچار به ترک ایران شد و از آن به بعد در کشورهای چکسلواکی، چین، آلمان شرقی، فرانسه و آلمان غربی به تحصیل و تدریس در زمینۀ فلسفه و زیبایی شناسی هنر و نیز زبان باستانی ایران پرداخت. او در پاییز سال 57، چند ماهی پیش از وقوع انقلاب در مجموعه ای که بعدها نام دانشگاه علامه طباطبایی را به خود گرفت، مشغول کار شد. دکتر عبادیان طی سال های پس از بازگشت به تألیف و ترجمۀ آثار بسیار مهم و تأثیرگذاری در حوزۀ ادبیات و فلسفه همت گماشت. «در آمدی بر ادبیات معاصر» در سال 1387 توسط انتشارات مروارید، «تکوین غزل و نقش سعدی»، «مقدمه ای بر مبانی جامعه شناسی و زیبایی شناختی غزل فارسی و غزلیات سعدی» توسط انتشارات اختران در سال 1384، «فردوسی سنت و نو آوری در حماسه سرایی» در انتشارات مروارید سال 1387، «در آمدی بر سبک شناسی در ادبیات»، از جمله کتاب های مهم او در حوزۀ ادبیات و ترجمه، «سقراط» اثر گوتفرید مارتین، ترجمۀ «سقراط: آگاهی از جهل»، اثر یان پاتوچکا، «گزیدۀ زیبایی شناسی هگل»، کتاب «آزادی و دولت فرزانگی»، ن«امه هایی در تربیت زیبایی شناختی انسان»، کتاب «دیالکتیک انضمامی بودن: بررسی در مسئلۀ انسان و جهان»، کارل کوسیک انتشارات قطره در سال 1386، نمقدمۀ هگل بر پدیدرا شناسی روح و زیبایی شناسی» توسط انتشارات علم در سال 1387 و ویراستاری بخشی از «تاریخ تمدن (قیصر و مسیح)» ترجمۀ هگل جوان: در تکاپوی کشف دیالکتیک نظری اثر میلان زنوی، ترجمۀ رسالۀ دکترای فلسفۀ مارکس، با مشارکت حسن قاضی مرادی، ترجمۀ «نقد فلسفۀ حق هگل» اثر کارل مارکس با مشارکت حسن قاضی مرادی از جمله آثار و ترجمه های گرانقدر او در حوزۀ فلسفه و تفکر است. دکتر عبادیان همچنین نخستین مترجم متن دشوار «لودیک ویتگنشتاین» در سال 1369 به فارسی است."

سردبیر مجلۀ بخارا در ادامه به زندگی پر فراز و نشیب دکتر عبادیان، اشاره و بیان داشت:

"این زندگی پر ماجرا او را از اقلام خود متفاوت می کند. از کودکی و نوجوانی با نابرابری های اجتماعی و ظلم در جامعه رو در رو و آشنا گشت. آنچنان که روح لطیف او را که آن زمان نوجوانی بیش نبود آنچنان تحت تأثیر قرار داد که تا پایان عمر این روحیۀ حقیقت جویی و عدالت خواهی با او بود. بهترین سال های زندگی خود را با کارهای سخت گذراند، سپس به دنبال آرمان های اجتماعی که آن زمان در جامعۀ ما رواج داشت و از جذابیتی برخوردار بود و شاید بتوان گفت تنها جریان سیاسی منسجم روزگار بود، وارد فعالیت های سیاسی شد. آنچنان که منجر به معیوب شدن یکی از چشمانش و در نتیجه بازداشت و زندانی و مهاجرت گشت.در طول دوران مهاجرت، دست از فعالیت نکشید. ولی اینبار به آموزش و علم و دانش و هنر و فلسفه پرداخت که منجر به گذراندن دکتری گردید. در این دوران  به این نتیجه رسید که بسیاری از مشکلات جامعۀ ما در نتیجۀ فقر فرهنگی است. بنابراین در آغاز انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و انحصارا به تدریس و تألیف و ترجمه پرداخت و فعالیت های سیاسی را ترک کرد. حاصل دورۀ سوم زندگی او، بیش از 400 مقاله و 30 کتاب و تربیت دو نسل از دانشجویانی است که اکنون از اساتید به نام مرکز علمی دانشگاهی و پژوهشی هستند."

وی در خاتمه تصریح کرد:

"دکتر عبادیان به این نتیجه رسیده بود که جامعه ای که از فقر فرهنگی رنج می برد تنها راه آموزش و آگاهی دادن بدون اغراض سیاسی است.  و با اتکا به تجارب علمی و پژوهشی که در دوران تبعید به دست آورده بود، روش های نوین تحقیق و پژوهش و ترجمه را به دانشجویانش آموخت و به آن ها یاد داد که هر سخن و کلام و نظریه ای را با تحقیق و پژوهش های منسجم باید بیان کرد. به آن ها آموخت که باید همیشه ذهنی خلاق و پویا داشته باشند و دانشگاه را سکوی نمره گرفتن و ادامه ندانند. این تنها نمونه ای از وجوه خصلت ها و سلوک انسانی ایشان بود. همۀ شرکت کنندگان این سالن که به نوعی دور و نزدیک، کوتاه و بلند او را می شناختند و از حضورش بهره مند بودند، می دانند که ادعای عارفی و درویشی نداشت اما قناعت، فروتنی و بی ادعایی  در ذاتش بود. من نیز افتخار این را داشتم که در اواخر دهۀ 50 و اوایل 60 مدتی نه به عنوان دانشجوی او بلکه ارتباطی بر سر دوست داری و ستایشگری او، از هوا و فضای علمی و انسانی اش بهره مند گردم. روحش شاد!"

نخستین سخنران این شب، دکتر شیوا دولت آبادی از خاطرات آشنایی خود و خانواده اش با دکتر عبادیان چنین گفت:

"روایت من از استاد دکتر محمود عبادیان، روایتی عمدتا عاطفی در شکل گیری دوستی و ارادتی است که خانوادگی در کنارشان داشتیم. اطمینان دارم کسانی اینجا هستند که هم پای خانوادۀ ما با استاد عبادیان ارتباط داشتند و توانسته بودند از این انسان بزرگ بیاموزند و در کنارش رشد کنند. اما به هر حال از قضای روزگار این قرعه به نام من افتاد. امروز بیشتر از سه سال از زمان فوت ایشان و از دست دادن این دوست و استاد گرامی می گذرد. مقصود من این است که بتوانیم تصویری از استاد را با هم ترسیم کنیم. دکتر عبادیان خود می گفتند که یکی از مأمن های دلبستگی اشان خانوادۀ ما است و شاید با فروتنی باور داشتند که خود چه مأمنی برای همۀ ما بودند. شاید بتوان با جمله ای که ترجمۀ خودشان در کتاب هگل است ایشان را به سادگی توصیف کنیم. او خود فلسفۀ تجربه های زمانش را بازتاب می کرد. در واقع خود، فلسفه بود. دربارۀ هگل نوشته اند:"جای گله از کمبود پیشامدها و دامنۀ گره خوردگی های آن ها در میان نبود." واقعیت این است که دکتر عبادیان جای گله ای از کمبود سختی ها در زندگی شخصی و اجتماعی خود نمی توانست داشته باشد. محمود عبادیان بزرگوار و بی بدیل صیقل خورد و تمام این حوادث ناگوار تاریخ زندگی و زمانۀ خود، او را به گوهری یگانه تبدیل کرد. دیدن این تحول برای من یکی از نمادهای برجستۀ بالندگی و توانایی رشد بشر در منش و در عمل زندگی و در عمل متناسب با تفکر، آرامش، تمرکز و تعهدی است که داشت. این گونه به زندگی فلسفی خود معنا می بخشید. حال در بازبینی آن انسان، باز هم مانند بارهای بسیار از خود می پرسم که چگونه می شود عبادیان شد؟ این پرسش بی پاسخ من یکی از هزاران پرسشی است که امروز با دریغ از خاموشی این گنج پنهان بی پاسخ می ماند. این را هم باید بگویم که نمی دانم چرا از میان خانوادۀ چهار نفرۀ ما که هر کدام دکتر حسن عشایری، دلآرام، شیدا می توانستند از نظرگاه خود همین جا بایستند و نگاهشان به دکتر عبادیان را بازگو نمایند، من انتخاب شدم! به هر حال یاد این انسان، انسان، انسان را گرامی می دارم و به هر صورت این برعهدۀ من گذاشته شد که از جانب خانواده ام که شانس آشنایی بیشتری با استاد داشتیم، از این شکل دهی دوستی و از لحظه هایی که ما را به هم نزدیکتر کرد و در نهایت از تأثیری که از ایشان گرفتیم و از نبودنشان برایتان بگویم. در آن زمان که خانوادۀ دو نفرۀ ما از طریق یک دوست گوهرشناسی با دکتر عبادیان آشنا شد، تصویری از او در ذهنم داشتم. دکتر عبادیان دانشکدۀ ادبیات علامه بودند و من دانشکدۀ روانشناسی، در نتیجه همکار بودیم و گاهی یکدیگر را می دیدیم. اما هنوز دوستیِ ما شکل نگرفته بود. یادم هست نخستین باری که ایشان را با قامتی بلند و باریک و استوار و بیان چهرۀ فوق العاده متمرکز، در فراخ پله های دانشکدۀ ادبیات دیدم، می دانستم کسی است که با دو زبان دشوار جهان دکترای فلسفه گرفته است: چکی و آلمانی. مردی بود که این تسلط را داشت تا بتواند در دو زبان، دکتری بگیرد. بعدها او را شناختیم. از خراسان می آمد. سخت کوشیده بود برای نان در آبادان و تهران و بعد به پراگ و هامبورگ رفت و در آن زمان که ما با ایشان آشنا شدیم، مشتاقانه برای خدمت به وطن بازگشته بود. می خواست در عمل نشان دهد که چگونه باید کار کرد. دختران ما دکتر عبادیان را «عمو هگل» یا «عمو عبادیان» می خواندند و ما همگی در کنار این مرد بزرگ کوشیدیم تا رشد کنیم. افتخار می کردیم که عمو هگل ما را می پذیرد و ما می توانیم در کنارش ببالیم."

وی در ادامه به خصایل اخلاقی استاد عبادیان اشاره کرد و گفت:

"دکتر عبادیان با زبان بدنشان همیشه یک نوعی امتناع از مزاحمت را ابراز می کردند. همیشه دستشان مقابل دهانشان بود. مثل اینکه می خواستند خود را از خوردن و گفتن مهار کنند. همیشه آخرین کسی بودند که به اصرار سر سفره حاضر می شدند و با اینکه دُرّ و گوهری برای گفتن داشتند اما به اصرار دیگران سخن می گفتند. ما به تدریج ایشان را کشف می کردیم و هر بار شگفت زده تر می شدیم که با چه انسانی روبرو هستیم. دوران جنگ شد و با هم همسایه و هم سفر شدیم. با هم به سوگ همسر ایشان به آرامی نشستیم. استاد با خوش خلقی با بچه ها بازی می کردند و با آن ها به زبان ساده از فلسفه می گفتند و ما نیکبختانه می آموختیم. در طول سال ها هر از چندی از ره می رسیدند و کتاب و مقاله ای روی میز می گذاشتند و می دیدم که یک اثر جدید از دکتر عبادیان منتشر شده است و تازه می فهمیدیم این ساعت ها و روزها و شب هایی که دکتر در خلوت خود کار می کنند، چقدر زحمت و جستجو در آن زمان ها بوده است. با فروتنی و بدون ادعا برای ما میراث بسیاری از منابع و چیزهای خواندنی به جا گذاشتند. البته فراموش نکنیم گاهی بدون اینکه بخواهند با صراحت عجیبی آنچه که به نظرشان دروغ بود را تصحیح می کردند. یعنی با تمام آن آرامش ما می دیدم که برخی مسائل را نمی توانند بپذیرند. بدیهی است کسی که ذهنی اینچنین روشن دارد به نوعی با انگیزه ای خیلی بالا نمی تواند دروغ را بپذیرد. از ویژگی های دیگری که از ایشان به خاطر دارم این بود که مشوق افرادی بودند که در کارشان رشد می کردند. این کار را گاهی به حدی خالصانه و کودکانه انجام می دادند که آدم تحت تأثیر قرار می گرفت و به این ترتیب ما از حضور این مرد بزرگ در دهه های 60 و  70 و شروع 80 سالگی اشان در دل و جان خود بهره بردیم. ارادت ما عمیق شد و البته ایشان نمی خواستند که مرید داشته باشند اما نمی شد کاری کرد.

تابستان سال 1391 ناگهان سخت بیمار شدند و مشکلات تنفسی از آلودگی های هوا سبب این بیماری شد و در سال پایانی عمر خود توانشان رو به کاهش می رفت و آن چالاکی که ما دیده بودیم، از کوه بالا رفتن ها و ساعت های کار طولانی، همگی تحت تأثیر قرار گرفته بود. سرانجام یک روز تلخ فروردین، در12 فروردین 91 استاد را از دست دادیم. به نظر من باید برای عبادیان یک قطعۀ خاص با نامی شایسته، همانند: قطعۀ نماد تعالی انسانی در گورستان اختصاص داده می شد. افسوس همانطور که زندگی کرد، همان گونه نیز بی سر و صدا در روز تعطیل به خاک سپرده شد. اما شاگردان و دوست دارانش نشان دادند که نمی گذارند نام استادشان از یاد برود. بلافاصله همه دنبال مقاله های نوشته شده و نانوشته و کتاب ها و ... بودند و از جمله به خوبی به خاطر دارم که حدود 400 عنوان مقاله بلافاصله در چند روز اول بعد از فقدان ایشان شناسایی و جمع آوری شد و امروز با همتی که شاگردان ایشان داشتند و در کنار آن به ما این افتخار را دادند که به عنوان شاگرد و دوستان و دوست دارن استاد و به لطف شب های بخارا و جناب آقای دهباشی و یارانشان بدون هیچ بهانۀ تقویمی خاص-اگرچه امروز 16 آذر و معنی دار است- ما اینجا جمع شدیم تا سعی خود در پاسداشت و ماندگاری نام این مرد بزرگ را نشان دهیم."

سپس عکس هایی از آلبوم خاطرات استاد عبادی به کوشش پریسا و افشین کرم رضایی ورق خورد.

دیگر سخنران این نشست، دکتر اصغر دادبه، با بیان  اهمیت خصلت کم آزری در فلسفۀ فرهنگ ایرانی از دارا بودن این ویژگی و ابعاد انسانی دکتر عبادیان و خاطرات همکاری اشان در دانشگاه چنین گفت:

"هر آنچه در مورد دکتر عبادیان باید گفت در دو بخش قرار می گیرد: بخش اول به عنوان رفتار و خلق و خوی انسانی و بخش دوم به عنوان کارهای علمی. انسان بود، به راستی انسان و محقق بود، به راستی محقق. این خلاصۀ آن چیزی است که می خواهم بگویم و همۀ دوستان باید بگویند و خواهند گفت. سال های 1362 بعد از بستن و باز شدن دانشگاه ها، همه آمدیم و در مجموعه ای به نام «مجتمع ادبیات و علوم انسانی» جمع شدیم که نامش را دانشگاه علامۀ طباطبایی گذاشتند. از آن زمان من با دکتر عبادیان دوست و همکار بودیم تا به عبارتی سال 1376 و به عبارتی تا سال های آخر عمر و باز هم به عبارتی تا سال 1388. زمانی هوس کردم به رغم کسانی که می گویند:"ما حکمت عملی مستقل در فرهنگ ایران  نداشته ایم و هر چه داریم از یونان گرفته ایم و مقداری احادیث با آن آمیخته ایم." تصمیم گرفتم به اندازه ای که عقلم می رسد نشان دهم که اینگونه نیست. مقالۀ «کم آزاری» را نوشتم. این پرسش همواره در حکمت عملی مطرح است که چه باید بکنیم تا خوشبخت شویم و بدبخت نشویم؟ این صورت سادۀ قضیه است. پاسخ سقراط و افلاطون به این پرسش این بود که:"دانایی". هر میزان که دانا باشیم، خوشبختیم و به هر میزان که نفهمیم، بدبختیم. البته پاسخ ارسطو. اعتدال بود.

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات / مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

و به همین ترتیب پاسخ های دیگری داده شد که این دو پاسخ خیلی مهم بود. من در این مقاله نوشته ام که ما به دلیل وضعیت فرهنگ، سیاست، بخش اجتماعی و تاریخی که داریم به این سئوال اینگونه پاسخ داده ایم که خاستگاه سعادت "کم آزاری" است. کم در برابر بیش نیست این «کم» به معنای «بی» است:

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ / که رستگاری جاوید در کم آزاریست

این یک پیشینۀ فلسفی آن سو و این سوی اسلام داشت. اگر در باب برزویۀ طبیب بنگرید که ادعا من این است، روشنفکرانه تر از آن کم تر در جهان گفته شده  متوجه خواهید شد که یک رویکرد ایدئولوژیک دارد و بعد می بیند، همه می گویند زنده باد خودمان و مرگ بر دیگران. سپس با رویکردی فلسفی می گوید که با خود اندیشیدم، اگر از سر بگیرم ممکن است عمرم وفا نکند بنابراین یک معدل از کارهای نیکی را که همه قبول دارند، گرفتم. آن معدل به کم آزاری رسید. بعدها محمدزکریای رازی که به تناسخ معتقد بود اعلام کرد که وقتی کسی به سعادت می رسد که روح او در پیکر مردی دانا و کم آزار درآید. دانایی جنبۀ نظری و کم آزاری جنبۀ عملی داشت. خود گفت که حتما به من اعتراض می کنند که همه که فیلسوف نخواهند شد، پس عوام الناس چگونه رستگار می شوند؟ پاسخ داد که آن ها جمعا روحشان به پیکر مردی دانا و کم آزار در می آید. آن هایی که به این اصل قائل نبودند، تأکید بر مورد کم آزاری کردند. و من به جرأت به شما می گویم یک ایرانی فرهیخته ای که ایرانی واقعی است و از آن فرهنگ نگسسته و اگر با فرهنگ های دیگر در آمیخته-که باید در آمیخت که اگر در نیامیزیم، مرده ایم- و وفادار به آن اصل و اساس مانده است، دکتر محمود عبادی انمی باشد.

چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی / مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

چگونه می شود کسی اینگونه باشد؟"

وی در ادامه بیان داشت:

  "در تمام مدتی که با دکتر عبادیان بودم و زندگی کردم، به دلیل مسئولیت هایی که داشتم و بیشتر با او بودم متوجه شدم که واقعا اینچنین زندگی می کرد. هیچگاه با واژه ای، شخصی را نیازرد. بارها با او صحبت کرده بودم که ببینم تظاهر است یا واقعیت؟ عین واقعیت بود! در دوره ای که تا سال 70 در گروه ادبیات فارسی بودیم و برنامۀ آن گروه را من فراهم می کردم به شکل های مختلف با او بودم. در آن سال قرار شد تا گروه فلسفی تشکیل شود. از من که در آن زمان تنها دانشیار گروه بودم دعوت به همکاری شد. اولین شرطی که داشتم این بود که استاد عبادیان باید بماند و تا  زمان حضورم ایشان نیز حضور داشتند و در بهار 76  استاد را بازنشست کردند. ما چقدر  دنبال مردان دانایی هستیم که روحشان در پیکر مردی دانا و کم آزار است. اما این مرد که به واقع مصداق انسان واقعی بود در حوزۀ دانش هم چیزی کم نداشت. وقتی که شروع به تدریس کرد شاید اکثر دانشجویان ما شیوه اش را نمی پسندیدند. دلیلش هم روشن بود برای اینکه معمولا  درس خواندن برای همه یک شوخی است. ما فرزندان جزوه های مسخره هستیم و آن مرد یک روش علمی جدی را پایه گذاری کرد. او در مقابل مسأله با جدیت برخورد می کرد و نمی خواست از بدیهیات سخن بگوید. در نظر داشت با دانشجو به معنای واقعی طرف باشد و چنین می کرد و من هر آنچه از دستم بر می آمد برایش فراهم می کردم. آن زمان در گروه ادبیات  به برکت وجود دکتر سید محمود طباطبایی گروه بالید و عبادیان ها از پیش در آمدند.

سال 70 که گروه فلسفه تشکیل شد، به یاد دارم که دانشجویی داشتیم که روی ویلچر و از بازماندگان جنگ بود. سواد چندانی نداشت. به من گفت که می خواهم یاد بگیرم و در حوزه های جدید پیش بروم. او را دست دکتر عبادیان سپردم. این بخش آموزشی جدای از کلاس بود و ایشان حتی زمان تفریح در زیر درختان نشسته بود و پاسخ سئوال دانشجویان را می داد! وقتی پایان نامۀ آن دانشجو تمام شد متوجه شدیم که یک متن دشوار فلسفۀ علم را ترجمه کرده بوده و این محصول دو سال کار دکتر عبادیان در کنار کارهای دیگرش بود. یکی از مسائلی که باید دنبال کنیم، قهری است که بین ادبیات و فلسفه در قرن های دراز اتفاق افتاده است. این قهر باید به آشتی تبدیل شود. طنزی بیش نیست که کسی خواستار ادبیات بی فلسفه باشد. عبادیان با چنین رویکردی به سراغ مباحث ادبی رفت و هر یک از این بخش هایی که نوشته است، حال و هوا و رنگ و بوی دیگری دارد. داستانی می گویم:

وقتی که انگلیسی ها از علامه اقبال دعوت کردند که لقب «سِر» را به او بدهند، دست یک پیرمد ژولیده ای را گرفته  و به مجلس آورد و گفت که شرط من آن است که ابتدا لقب سِر را به او بدهید. پرسیدند که او کیست و آثارش چیست؟ پاسخ داد که یکی از آثارش، من هستم.

 آثاری که دکتر عبادیان به عنوان شاگردانش تربیت کرد، مخصوصا آن هایی که فهمیدند «روش» اهمیت بسیاری دارد، اینگونه اند.

 در بخشی دیگر از این مجلس، فیلم مستندی به کوشش دکتر نجل رحیم دربارۀ زندگی دکتر محمود عبادیان به نمایش در آمد.

سپس دکتر بهرام پروین گنابادی، ضمن تشکر از علی دهباشی در برگزاری این بزرگداشت و همراهی دانشجویان دیروز دکتر عبادیان، به معرفی آثار منتشر شدۀ ایشان پرداخت و گفت:

"شاگردان دکتر عبادیان قرار را بر این گذاشته اند که یادنامه ای برای ایشان تدوین شود. جملۀ معرف دکتر عبادیان به قول دانشنامه نویسان، سه چیز است:

بزرگرترینش که استاد دادبه گفتند: انسان به معنای واقعی کلمه است. ایشان محقق، مترجم، معلم و انسان کاملی هستند. در مورد بخش ترجمۀ آثار ایشان زمانی که مرحوم محمدعلی فروغی، «سیر حکمت در اروپا» را تدوین کردند، برای اولین بار ما با اسم کانت و دکارت آشنا شدیم. نیاز جامعۀ ما بود که با فلسفۀ اصیل سیاسی غرب آشنا شود. از دهۀ 20 تا 50 که تاریخ معاصر ما دچار تلاطم های بسیاری شد، بیشتر ترجمه هایمان از آثار فلسفی سوسیالیستی است و هر زمان سراغ اگزیستانسیالیست رفتیم، به شاخۀ فرانسوی آن توجه داشتیم. شاید کم تر  آن کاری را که مرحوم فروغی پایه گذاشت، دنبال کردیم. آن چپ گرایی در ما تأثیر زیادی داشت. از دهۀ پنجاه به آرامی ترجمه ها شروع و بعد در دوران پس از انقلاب بیشتر شد و ما با آثار فلسفۀ غرب و مخصوصا فلسفۀ سیاسی آشنا شدیم. کارهای استاد عبادیان در همین راستا است: شناساندن فلسفۀ غرب به ما. ایشان اولین کسی است که رسالۀ منطقی-فلسفی ویتگنشتاین را ترجمه کردند. اگر به آثار فلسفی ایشان نگاه کنید، می بینید که کسی که این ها را ترجمه کرده است، تنها یک اثر در مورد مارکس است و باقی مربوط به هگل و بُعد زیبایی شناسی اوست. از فلسفه هم بیشتر نگاهشان بعد زیبایی شناسی است و بینش آثار ترجمه ها در تفکر و آثار ادبی اشان تأثیر داشته است. در بخش آثار ادبی سال 1368 «در آمدی بر سبک شناسی در ادبیات» را ترجمه کردند. همان سال بعد از کتاب دکتر عبادیان، سبک شناسی ساختاری دکتر غیاثی به بازار می آید که بیشتر نقش مترجم-منتقد را دارند. آقای دکتر عبادیان از  انصاف علمی اش در همان کتاب سبک شناسی خود می گوید که سبک شناسی بهار به حدی دارای مطالبی استوار است که اثری جامع تر از آن منتشر نشد. مرحوم بهار در مقدمۀ کتاب خود  می گوید: "ما علاوه بر اینکه سبک شناسی در خانواده امان رواج داشت، بنده نزد ادیب نیشابوری و صید علی خان درگزی سبک شناسی را آموختم." آن اساتید چه به او آموخته اند که بعد از گذشت 50 سال از انتشار این کتاب، هنوز هر کسی می خواهد، نمونه ای با این موضوع تدوین کند، می گوید که کار بهار استوار است و من تنها می خواهم بخش کوچکی را بنویسم! آقای دکتر عبادیان در این اثر ضمن اینکه سعی کرده اند برخی از نظریات مرحوم بهار را بازنویسی نمایند، بسیاری از نظریات غربی را به شکلی ساده و قابل فهم برای دانشجویان مطرح ساختند. چیزی که در آثار ترجمۀ ما کم است. ایشان سعی دارد که زبان ساده ای برای بیان مباحث سنگین نقد ادبی بیابد. این کتاب 180 صفحه است. 90 صفحه تئوری سبک شناسی است و باقی به طور عملی نقد آثاری را به ما نشان داده است. در واقع همان چیزی است که ما در آن مشکل داریم. چرا که همواره نظریه ای را بیان می داریم ولی روش نداریم و نمی توانیم که نظریه را در متن پیاده کنیم. این اثر در سال 68 تألیف شد. یکسال بعد کتاب «فردوسی سنت و نوآوری در حماسه سرایی» را تألیف می کنند که سه بخش آن در مورد حماسه های یونان است. بین النهرین را به عنوان خاستگاه حماسه معرفی و این اثر را بسیار روشمند تدوین می کنند. ابتدا می گویند که سنت حماسه چیست؟ در یونان و در مورد ایلیاد و گیلگمش چگونه بوده است و تمام این ها را با یک نگاه تاریخی و فلسفی مطرح می نمایند و بعد فردوسی را تحلیل می کنند و سپس در مقایسۀ حماسه های ایرانی با حماسه های یونانی به ما نشان می دهند که فردوسی در سنت حماسه سرایی چه نو آوری هایی داشته است. روش ایشان همانند کتاب سبک شناسی، مبتنی بر تحقیق و تطبیق است. در آن سالهایی که خارج از ایران فلسفه و آثار غربی را خواندند تمام این تجربه ها در اینجاست که به کمک ایشان می آید و به ما نشان می دهد که سنت حماسه سرایی چیست؟ و فردوسی چه سنتی در حماسه سرایی داشته است. یک سال بعد از آن کتابی را با عنوان «درآمدی بر ادبیات معاصرایران» می نویسند که 100 صفحه است و در ده صفحه مسألۀ اصلی ادبیات و تاریخ ادبیات فارسی را بیان می کنند. وقتی به ادبیات معاصر می رسند، به نکته ای کلیدی می پردازند که ما در برخوردمان با تجدد چه توانستیم بکنیم؟ آقای دکتر عبادیان این نکته را تحلیل می کنند که زمانۀ نو، تفکر نو، حرف نو، قالب نو می خواهد. این حرف ها چگونه بر این قالب ها سوار شده است؟ پشت این نگاه یک دیدگاه فلسفی است و اگر کسی اهلش باشد جمله های درخشانی دارد که ادبیات معاصر را عمیقا به ما نشان می دهد."

وی در ادامه چنین افزود:

" اما کتاب دیگری دارند که به نظرم گل سرسبد تألیفاتشان با نام کتاب «تکوین غزل و نقش سعدی در آن» است. در ابتدا دکتر عبادیان در این کتاب کار  بسیار درستی انجام داده اند که شامل مقدمه ای انتقادی و بعد تاریخ ادبیات نگاری در ایران است. مشکل این مبحث در ایران این است که ما تمام تاریخ ادبیاتی را که نوشته ایم مربوط به تذکره هاست. تذکره ها زندگی شاعران ما را مبتنی بر افسانه ها بیان کرده اند و بسیاری از این هویت تاریخی شاعران ما با افسانه ها در هم آمیخته شده اند. وقتی این موضوع در تحقیقاتمان پایه قرار می

گیرد، مشخص است که به انحراف کشیده خواهیم شد. خب اروپایی ها نیز چنین کاری کرده اند. ادوارد براون هم این کار را در مورد تذکرۀ دولت شاه انجام داده است. تذکرۀ دولت شاهی که می گوید منظومۀ ویس و رامین متعلق به ناصر خسرو است! کتاب دکتر عبادیان جملۀ درخشانی دارد که می گوید:"هویت تاریخی اکثر شاعران و نویسندگان زبان فارسی گم نام مانده است" و این موضوع را مخصوصا در مورد سعدی می گوید. ایشان سعی دارد از خلل آثار و غزل های سعدی، شخصیت او را بشناسد و  به ما نشان می دهد که ریشه های تاریخی غزل چه بوده است. شاید آقای دکتر عبادیان اولین کسی است که تأثیر مسائل سیاسی-تاریخی را بر روی فرم و شکل قالب غزل بررسی می کند. جمله ای ایشان دارد:"سعدی بر این اصل باور دارد که آرامش و ثبات اجتماعی شرط اساسی بقا و پیشرفت زندگانی است. همین باعث شده است که سعدی از ردۀ آرمانگرایان افراطی و شیفتگان ارزش های نابوده و دسترسی ناپذیر و ماجراجویی های فکری به دور باشد." چرا آدمی که خودش اندیشه هایی علیه ظلم داشته است-آن اندیشه ای که اکثر روشنفکران ما در دهۀ 20، 30 و 40 با آن زندگی می کردند- این جمله را می گوید؟ اگر کسی ذهن فلسفی نداشته باشد و نگاهش به تاریخ، نگاه درستی نباشد، این جمله بعد از ربع قرن با آن اندیشه زندگی کردن، از نوک قلمش تراوش نمی کند. این حرف سخن بزرگی است و نشان می دهد این آدم همواره در طول زندگی دنبال تکامل است و آدمی است که در راه تکامل قدم برداشته است. کسانی که با او درس داشتند می دانند که ایشان هر روزش با دیروزش فرق داشته است."

دکتر گنابادی در پایان سخنانش با اشاره به شعری از اخوان ثالث و مطابقت آن با شخصیت دکتر عبادیان تصریح کرد:

"می گویند مرحوم ادیب نیشابوری پدر معنوی دانشکده های ادبیات است. چون از مکتب و کلاس های درس ایشان اشخاصی چون: مرحوم ملک الشعرای بهار، استاد فروزانفر و ... فارغ التحصیل شده اند و همۀ این ها بنیانگذار دانشکده های ادبیات شدند. دکتر محمود عبادیان فلسفه را خوب می داند  و روشنفکر است و در تدریس دو روش دارد: یا تحقیق یا تطبیق. تمام ادیبان خوب مملکت در این دانشکده بودند. حال سئوال اینجاست که اگر دانشجویان او از اساتید این مملکت بشوند دانسته ها و آموخته هایشان، برخاسته از تفکر ایشان نیست؟ پس نقش دکتر عبادیان را در دانشکده های ادبیات امروز نباید کم گرفت. اما مورد دوم اینکه. مرحوم اخوان شعری دارد  و می گوید که شب در خواب می دیدم که همه چیز عالی است:" کوته شده است فاصلۀ دست و آرزو/ حتی نجیب بودن و ماندن محال نیست." به گمان من زندگی آدم هایی مثل دکتر عبادیان به ما ثابت می کند که شعر اخوان خواب نبوده است و می شود همانند استاد ما زندگی کرد و نجیب و انسان بود و ماند.

پس از آن، دکتر فریبا افکاری از دوران دانشجویی و کلاس های درس با تدریس متفاوت استاد ادبیات خویش سخن گفت:

"سلام براین مجلس با شکوه و مدعوین گرامی آن درود بر روح استاد گرامیم ایرج افشار که بنیاد موقوفات ایشان صاحب و میزبان این مجلس است و بر من حق استادی تمام داشته و دارد و درود برآن عبد محمود سیرت استاد عبادیان، میهمان این جمع که شب 269  به نامش رقم خورده است. خدایشان بیامرزد که زبان این شاگرد کمترین الکن است در توصیف محامدشان. و سپاس از همت مردانه جناب دهباشی که رویای دانشجویان ادبیات علامه را در شبی بخارایی تحقق بخشیدند.

بزرگ بود و از اهالی امروز با آن که از بازترین پنجره با مردم و دانشجویانش در نهایت خضوع سخن گفت، حرف چندانی از جنس زمان نشیند. چون همواره از زمان خود بیشتر ایستاده بود می اندیشید.

همواره صبور بود و سنگین، سر بزیر و سخت، مسّمی توصیف آن شاعر کاشانی (سهراب)که یادش خوش باد. طبعی آرام و عمیق داشت با کلامی نافذ و همواره سوال‌ برانگیز. سوالات را با سوال ژرف ‌دیگری پاسخ می داد و تو را به دریای اندیشه رهنمون می گشت. از کلیشه‌ ای رایج تدریس و کلاس داری گریزان بود و برکنار. تربیت علمی و روحیه پژوهشی چند بعدی و دقیقی داشت. از نسلی که دیگر یافتن آنها در حکم  کیمیاست و این را می شد از تحصیلات فلسفی و آلمانی اش به خوبی دریافت آن چنان که طرحی نو در انداخت بود و شیوه ای نو در کلاس های ادبیات در پیش چشم داشت.

دانشجویانش که ترس گرفتن نمره بالا داشتند و توقع دریافت جزوه ای برای امتحان که سنت ناخوشایند دانشگاه های ماست – چندان در کلاسش حضور نداشتند و داوطلبانه از او بهره نمی گرفتند اما آن عده قلیلی که او را برمی گزیدند با تمام وجود در کلاس های رسمی و غیررسمی اش حضوری‌ جانانه داشتند و فضای درس مشحون بود از پرسش و پاسخ های ادبی و فلسفی و تاریخی و هنری.

 او قدم زنان در کلاس و پای تخته نظریه ها و دیدگاه های جدید را با زبانی ساده به تصویر می کشید و در پایان هر پیچ کلام سوالی می کاشت از جنس بلور تفکر.

در طول سال های تحصیل و کلاس هایم با او، هرگز ندیدم برکرسی و جایگاه استادی که بر سکویی بلندتر قرار داشت بنشیند و تکیه بزند. همواره ایستاده بود حتی آن هنگام که دانشجویی برای ارائه مطلب برآن جایگاه قرار می گرفت خود متواضعانه در پشت نیمکت های شاگردانش جای می گرفت و بدان گوش می سپرد پیش از همه وارد کلاس می شد و آخر از همه با بغلی از کتاب ها و منابعی که برای بحث در کلاس می آورد خارج می شد. وقت شناس بود و بی حاشیه و صریح الکلام. دو دکتری داشت در تاریخ فلسفه عمومی و فلسفه کلاسیک آلمان . نگاه دیدگاهش بین رشته‌ ی بود و جولان کلام می داد از کوچه باغ‌ ای فلاسفه یونان تا باغ‌ ای ایرانی سهرورد و اشراق ؛ از کوچه‌ ای تنگ و پیچ‌ ای نقد تا دیار زیباشناسی و هنر. به هر اندیشه ای میدان بیان و اظهار می داد و به هر گفتار مخالفی پاسخ می داد "چرا که نه؟"  و این روش جستجوگر آن است.

مرد سیاست بود و سیاست زده نبود. اتاقش پر بود از کتاب های جدید و منابع خارجی و زبان های دیگر که در جایی مشابه نتوان یافت. حتی پیشنهاد می داد تا نگاهی به آنها بیفکنی و با خود چند روزی به عاریت ببری بی‌ یچ بخل و دریغی."

وی در ادامه اظهار داشت:

"همیشه چند تن از محققان دانشگاه‌های دیگر را می شد در اتاقش یافت مترجمان، دانشجویان پزشکی و فلسفه و ادبیات دانشگاه  شهید‌ بهشتی که با آنها به کوه می رفت و برایشان کلاس نقد ادبی گذاشته بود و با چه شوقی از هگل و کانت به زبانی ساده سخن می راند.

در خانه‌  به روی همه باز بود و به خانه شاگردانش میهمان می شد. از روی تواضع و بی تکلّف هم سفر‌شان می شد و دل به دلشان می داد. صفای باطنی بی نظیر داشت و کودک درونش در عین جدیت بسیار سرزنده و مهربان بود. از موسیقی می ‌گفت و دوستدار ادبیات تطبیقی بود. نیک به یاد دارم  گروهی گرد آمده بودیم از دانشجویان رشته ادبیات فارسی و انگلیسی و فرانسه و از ایشان خواسته بودیم تا درباره روش های نقد ادبی و داستان نویسی بگویند. زمستان بود و ساعت 7-5 استاد خسته از کلاس‌های روزانه اما با شوق سخن می گفت و شاگردان آن کلاس‌ ای آزاد اکنون جزبنده  حقیر،  استادان نقد ادبی و منتقدان برجسته اند همچون دکتر حسین پاینده و دکتر آرمیتین شفیعی و دکتر مریم جلالی و دکتر مهناز بهمن.

اکنون می اندیشم آن ساعت چه پربها و ارزشمند بود. بعد از کلاس سر پایینی پربرف خیابان علامه را با شاگردانش تا پل مدیریت متواضعانه می پیمود .

به یاد ندارم کسی جز او 2 نمره را برای نقد جزوه کلاس سبک شناسی نثرش به دانشجویانش پیشنهاد کرده باشد شگفتا از این تواضع و خضوع.

 به تحقیقاتی که رنگ و بوی غیرپژوهش، گردآوری و تقلید داشت وقعی نمی نهاد و نمره‌ ی نمی داد در عوض نگاه مشوقانه اش را از تحقیقی مختصر و عمیق برنمی گرفت.

 در ساعات فراغت بین کلاس و ناهار می توان او را دید که در حیاط قدم می زد. با دستهایی در هم پیچده که در پشت تاب می داد و سر در آسمان ها داشت و گویی پرنده اندیشه اش تاب زمینیان را نداشت و همواره در تفکر. در مقابل بانوان بسیار محترمانه و صمیمانه رفتار می کرد و با مردان رفتاری دوستانه داشت و شوخ طبع بود، اما در کار عملی با هیچ کس و هیچ مقامی ملاحظه و تعارف نداشت. اهل لفاظی های معمول استاد و شاگردی نبود در کلاس بارها می گفت :" نه من فرمودم و نه شما عرض کردید ما هر دو گفتیم و شنیدیم. اصل مطلب را فدای لفاظی‌ ا نکنیم."

دکتر افکاری با یادی از کنگرۀ بین المللی حافظ در شیراز و حضور دکتر عبادیان در این مجلس بیان داشت:

"با او در سال 67 برای شرکت در کنگره بین المللی حافظ در شیراز به همراه تنی چند از استادان از جمله جناب دکتر دادبه، دکتر مصطفوی و دکتر آوایی که اکنون در مجلس حضور دارند  که خدایش سلامت بدارشان همسفر شدیم. در کنگره شاهد بودم که با تمام ایرانشناسان از نزدیک آشنایی داشت و آثارشان را به خوبی می‌شناخت از جمله با ایرانشناس برجسته" یرژی  بچکا" از چک آنجا حضور داشت و ایران شناسان نیز او را بسیار احترام می کردند.

همواره تنها بود. سر و همسر در آن سوی مرزها روزگار می گذرانیدند و این خلوت، فرصتی گرانبها بود برای مطالعه و معاشرت با اهل فن و دوستان و دوستدارانش در خانه اش کلاس هایی برگزار ‌می کرد و برای تحلیل دانشجویانش احترام زیادی قائل بود اگر حرف هایش را تکرار یا نادانسته و نفهمیده تأیید می کردی ناخشنود می شد و می گفت «این حرف من است پس نظر خودت چه می‌شود؟! » نیازی به تأیید و تمجید نداشت به آنها بهایی نمی داد و گوش به آنها نمی سپرد.

هر نگاه مشتاقی را با مهر و صبوری پاسخ می گفت و مجهولات را با معرفی منابع رهنمون می شد. عادت به پاسخ حاضر و آماده گویی نداشت در پاسخ به سوالی، گوشه ای ناشناخته و زاویه ای نادیده را نشانت می داد و از تو می خواست زاویة دیدت را عوض کنی و بدان بنگری ؛ نگاه هرمنوتیک داشت.

 برخی دانشجویان پخته خوار که عادت به گذراندن اینگونه روش ها و کلاس ها نداشتند و همواره با مرور جزوه‌ای ، شب‌ ای امتحان را از سر گذرانده بودند وقت و توان درک این نوآوری‌ها را نداشته و در انتقاد از او، زبانش را ثقیل می دانستند و تفکرش را پیچیده! در میان معاصرینش نیز تنها بود.

از بخت بلندم بعضی از بعدازظهر ها، از دانشکده در سعادت آباد تا باغ خاندان گرامی دولت‌آبادی در نزدیکی لویزان در اتوبوس با هم همسفر بودیم و از همه جا سخن می راندیم و این مسیر همواره بر چشمم چه کوتاه و چه پربها می نمود و برای ملاقات بعدی آن لحظه شماری می کردم .

استادِ بی‌تکلفِ و ساده زیست ما اهل منّت نبود و منّت نیز نمی پذیرفت. صراحتش با صداقت آمیخته بود و طنزش بی‌گزند بود .حریم خاص خود را داشت و به حریم دیگران نیز احترام می گذاشت. همواره اوقاتی در خلوت داشت. در گفتگویی فرموده بود که «فضیلت قابل تدریس نیست» و معتقد بود که طرز تلقی دانشجویان فلسفه و ادبیات در ایران کلی و بیشتر متکی برتوضیح و شرح شارحان و مفّسران از متون دست دوم و سوم است تا برداشت فکری و مستقیم از ستون دست اول و نتیجه این امر آن است که آموزش و تدریس این رشته ها منجر به پرروش متفکر نمی شود بلکه بیشتر آشنایی با تاریخ ادبیات و فلسفه است.

معتقد بود که کلاس های دانشگاه خشک و بی روح است و فاقد امکان برخورد آراء و عقاید. این کلاس ها در برانگیختن شور و شوق به رانندگی و تحیّر نسبت به جهان هستی؛ حسی به وجود نمی آورند. از آنجا که علاقه خاصی به متون کهن و زبان ادبیات فارسی و اوستایی داشت از دیدگاه زیباشناسی درصدد این آثار پژوهش می کرد و تمایل داشت تا در کنار کتاب هایش که دربارۀ حافظ – فردوسی و سعدی نگاشته بود خمسه ای دربارة خیام و مولوی نیز جمع‌آوری کند.

 از تشکیل دهندگان گروه فلسفه علامه بود و مدرس فلسفه در دانشگاه مفید قم. چه بگویم که آنچه خوبان دارند او تنها داشت .

دکتر افکاری در پایان با یادی از "راضیه قبادی" همکلاسی قدیمی در دانشگاه علامه شعری را که برای استاد سروده بود قرائت کرد.

در ادامۀ این جلسه مختار فیلی  با خوانش شعری از سروده های خویش در ستایش دکتر عبادیان سخنانش را اینچنین آغاز کرد: 

"در سربالایی نفس گیر سعادت آباد عمارت کندویی دانشکدۀ ادبیات، عشق و دانش و زندگی موج می زد و با بال شوق، آن سر بالایی را طی می کردیم و در کلاس اساتید به آموختن می نشستیم که در دانش سر آمد و بی نظیر بودند. شعری را تقدیم استاد روح بزرگ می کنم:

(متن کامل شعر را در مجلۀ بخارا منتشر خواهد شد)

تکیده چون پیام رازناکی / پر از فانوس های صبح پاکی

دو چشمانش طلوع تاک و انگور / کلامش پر زمستی و پر از شور

پر از دریا پر از غوغای یاران / پر از سرمستی صبح بهاران

خراسان در خراسان راز می گفت / سخن از بادۀ شیراز می گفت

...

هم از زیباشناسان هگل بود / همه دانند دکتر اهل دل بود

..."

مختار فیلی در لحظاتی دیگر، شعری تقدیمی از غلامحسین صدری افشار را قرائت کرد:

"گفتی که دوست مُرد

دریغا گفتم نمرده دوستی اما

تا دوستی  به جاست

تا دوستان به گَرمی از او یاد می کنند

او زنده است و حاضر

در خاطرات ما."

دکتر فرهاد طهماسبی در مورد میراث معلمی استاد خود و با اشاره به اینکه یاد دکتر عبادی فراخوان بودن و اندیشیدن و پویایی و پرسشگری است، سخنانش را اینچنین آغاز کرد: 

"اگر برنامۀ یک ساله دارید، برنج بکارید، اگر برنامۀ ده ساله دارید، درخت بکارید، اگر برنامۀ صد ساله دارید، آدم تربیت کنید. (کنفسیوس)

دکتر عبادیان همواره کانون جمع بود و امروز هم ما را دور هم جمع کرد، سپاسگزارش هستیم. بنابر نظریات جدید «جهان متن است» و هیچ متنی مستقل نیست، بلکه وامدار متن های پیش از خود و وام دهنده به متون پس از خود است. میراث معلمی دکتر عبادیان متنی پایان ناپذیر است که هر کدام از ما از وجهی از وجوه گوناگون این متن عظیم بهره مند هستیم. هر کس به قدر وسع و خواست خودش. در جمع حاضر که اغلب شاگردان استادند، محققان معلمان و منتقدان حضور دارند، به یاد داشته باشیم که اگر امروز هر کدام از ما شاگردان سهم کوچکی در تحقیق یا تعلیم داریم، وارث معلمی بزرگ و بی ادعا و هیا و هوییم به نام محمود عبادیان. آنچه می گویم، حاوی نکتۀ ناگفته ای برای شاگردان استاد نیست، بلکه یادکرد خاطرۀ سیمای اندیشه ورز و پرسشگر و پویایی است که هواره با ماست. یاد او فراخوان بودن و اندیشیدن و پویایی و پرسشگری است. یاد او یادآور بی تابی های فلسفی و تأملات زیبایی شناسانه است. در مقطع زمانی ای که ما در دانشگاه علامه طباطبائی دانشجو بودیم، دانشکدۀ ادبیات از استادان بزرگ و کم نظیری برخوردار بود، هر کدام از این اساتید در زمینۀ تخصصی خود از سرآمدان زمانه بوده و هستند، در این میانه دکتر عبادیان بنابر تجارب زیسته و سبک شخصی ویژگی هایی منحصر به فرد داشت.

آفاق را گردیده ام مهر بتان سنجیده ام / بسیار خوبان دیده ام اما تو چیز دیگری."

وی در ادامه به سه بخش آداب و اخلاق معلمی، آموزه ها و سبک شخصی دکتر عبادیان، پرداخت و گفت:

"الف) آداب و اخلاق معلمی

نظم و انضباطی خلل ناپذیر (حتی یکبار هم شاهد نیامدن و یا دیر آمدن او نبودیم)، فروتن و بی ادعا بود (اگر دربارۀ موضوعی، مطالعه داشت و خوب هم می دانست، می گفت: از بد حادثه، اینجا و آنجا کمی می دانم.)

آزاده بود و تعهد داشت اما تعلق نداشت و دقیق و جدی و در عین حال صمیمی بود. روشمند بود و صراحت علمی داشت. خردمندانه احترام می گذاشت. صمیمیتش کودکانه و صراحتش مردانه بود. زندگی با جمع را به خوبی در تنهایی آموخته بود. مخالف سرسخت معلومات فروشی و ادعا و پراکنده گویی بود.

ب) آموزه ها

بزرگداشت، پرورش اندیشه و اندیشیدن، گشودن چشم و گوش ما بر ادبیات جهان، روحیۀ انتقادی و نظریه پردازانه، طرح مسائل روز، نظریه ها، بینا رشته ها همانند موسیقی و تئاتر و روانشناسی و جامعه شناسی، گشودن دریچه هایی فراتر از شیوه های رایج برخورد با متن. آموزش دیالتیک و مفاهیم پیچیدۀ فلسفی به طور نامحسوس و ساده در عمل متن پژوهی.

ب) سبک شخصی در معلمی:

ایجاد چند صدایی و گفت و گو در عرصۀ کلاس به جای تک صدایی سخنورانه، از میان برداشتن فاصله ها (جا به جا شدن گهگاهی استاد و دانشجو در کلاس)، با پرسیدن نظر جمع، به مخاطبان در گفت و گو سهمی می داد و در پایان بی طرفانه جمع بندی می کرد و نتیجه را به سمت حقیقت هدایت می کرد، بدین طریق هر یک از مخاطبان خود و نقش خود را در آئینۀ کلاس مشاهده می کردند و به اعتماد به نفس می رسیدند، با پرسش، پاسخ را از دل متن می طلبید، کار می کرد و کار می خواست، سیاه مشق های ما را کار قلمداد می کرد، در بحث هیچ گاه منفعل نبود، حتی مکث ها و تغییر نگاه دادن هایش معنی دار بود، گاه آشکارا با نگاهش می گفت: شما از مسئله پرت هستید! نه! دانشجو پرور بود نه مرید ساز، می آموخت که صدا باشیم نه صَدا. فعال باشیم نه منفعل و پذیرا، در نقد بی تعارف و بی اغماض بود، اهل تعریف و تأیید اغراق آمیز نبود. نگاهی متفاوت نسبت به تاریخ ادبیات، سبک شناسی و خوانش متون و نقد ادبی داشت(همچون فردوسی و خیام و سعدی و حافظ. ) تجربه و تحلیل و تبیین را به جای کلی گویی و توصیف و انشا بافی آموزش می داد. در تاریخ ادبیات مطالعات تکوینی و تفسیری را جایگزین به حافظه سپردن تاریخ تولد و وفات و ترتیب آثار می ساخت. در خوانش متون، برخورد خلاق و انتقادی با متن را جایگزین پذیرش مطلق آراء دیگران می ساخت و می کوشید، تکوین ساختار متن را در فرآیند شکل گیری آن تبیین کند. همواره در صدد به سخن درآوردن جمع خاموش بود.

نه بند است و نه زنجیر همه بسته چراید؟

کلام او سلبی یا ایجایی محض نبود. اگر چیزی می گفتیم که برایش پذیرفتنی نبود، با مکثی اندیشمندانه و نگاهی به اطراف یا به آسمان و دستی بر چانه، موضع خود را می گفت و پس از آن با افزودن یک نهِ پرسشی-تردیدی! موضوع را گشوده و به سمت اندیشیدن و تأمل دوباره رها می کرد و ما را در جاری مبحث، شناور می ساخت. صریح و موجز سخن می گفت و اهل زیاده گویی و اطناب نبود. کلید واژه ها و تکیه کلام هایش ویژۀ خودش بود: نظر جمع تشریک مساعی، از بد حادثه، کمابیش اینجا و آنجا چرا که نه؟ نه؟! و ....

با یاد مهربانیت آرام می شویم / چون دُرد هم نشین ته جام می شویم

لیلایی از شماست که ما گاه گاه اگر / با قیس عامری چنین هم نام می شویم

فرهاد سان به وعدۀ شیرینی از لبت / قانع به تلخکامی از ایام می شویم."

در خاتمه حمیدرضا اسلامی،  از خاطرات کلاس درس دکتر محمود عبادیان و شاگردی اش در نزد استاد، چنین گفت:

"نقطۀ عزیمت

به دیوار کلاس نزدیک در ورودی تکیه می داد و منتظر می ماند. او به ما نگاه می کرد و ما به او. این پا آن پا که می کرد گاهی باعث می شد تا به کلید برق بخورد و چراغ ها خاموش شود. آرام و زیر لبی معذرت خواهی می کرد و بعد می پرسید کسی نمی خواهد نکته ای اضافه کند؟ مشکل ما همین اضافه کردن یک نکته بود. سکوت کلاس که ناراحت کننده می شد گاهی دستم را بالا می بردم و چیزی می گفتم.

-اوه آقای اسلامی این حرف ها رو که آقای صفا هم تو تاریخ ادبیات زده. حرف های ایشون رو تکرار نکنید.

 حیران می ماندیم سر نکته ای که باید اضافه می کردیم و نمی شد.

دلخور هم بودیم. یعنی چه که نه از روی کتابی بخوانی، نه جزوه ای بگویی تا بنویسیم و نه روی تخته شکلی بکشی و نه حتی لم بدهی روی صندلی و استادانه چند جمله مربوط و مبالغ بسیاری خاطره و نا مربوط بگویی تا هم دهان دانشجویان را از تعجب باز کنی و هم همراه زمان رفته باشی که تنها نگذرد، خسته نشود. در دانشکده ای که دو سوم ساعت هایش به موضوع مهیج کلمه ها و ترکیب های تازه می گذشت، یافتن پرسش های مهم از هر جوابی سخت تر بود. یا کار دنیا بر عکس شده بود یا گذار سقراط به دانشکدۀ ادبیات افتاده بود.

2-ساحت

طی دو سه هفتۀ گذشته خیلی فکر کردم که اگر قرار شد چیزی بنویسم چه باشد. چیست که بتوان گفت و در آن نکته ای باشد که من اضافه کرده باشم. آن هم برای کسانی که او را دیده اند، می شناسند و اوقاتی را کوتاه یا بلند با او سر کرده اند. خیلی سال است که غصه حرف تکراری زدن را به ارث گرفته ام. خیلی حرف ها مثل باد می رود. خوب که نگاه می کنی می بینی اگر حرف هایت از صفت عالی و تفضیلی خالی باشد چه بسا که شنیده نشودو اخیرا گوش ها هم بازی در می آورند. از قول فیلسوف می گفت اگر آب را بشناسیم و به قوانین آن اشراف پیدا کنیم می توانیم در آن شنا کنیم. مانده ام که چگونه با تاریخ، جغرافیا، و با طبایع گوناگون بشر آشنا شده بود که آنچنان بسادگی زندگی می کرد. نکته شاید همین جاست. اصلا نمی دانم که ربطی به باروها و اعتقاداتش داشت یا نه. مگر هزار هزار آدم هایی که ادعا می کنند، اعتقاداتی شبیه به او دارند، وجود ندارند که عبادیان ما نشده اند و نمی شوند. من که فکر می کنم رمز عبادیان شدن کاهش فاصۀ باورها، گفتار و عمل اجتماعی و فردی بود. محمود عبادیان خویشکاری خود را در این جهان متلون، ترسناک و آزارنده دانسته و با آن کنار آمده بود.

از صرافت جستجوی خوشبختی افتاده بود. بنا براین چیزی از لوازم خوشبختی، آنچنان که مردمان را به وجد می آورد او را هیجان زده نمی کرد. آزادی را انتخاب کرده بود. آن آزادی ای که محصول دریافت و درک قوانین حاکم بر بودن است. حالا که رفته است، حالا که به قول خودش پروندۀ حیاتش بسته شده است و می شود به کلیت آن نگاه کرد رد جستجوی همواره آزادی و رهایی را می توان در جاده ها و کوره راه هایی که رفته دید. فهم آقای عبادیان سخت نبود بلکه غیر مترقبه بود. در دنیای پر قید و بندی که ما برای خودمان ساخته ایم و از بس که عادت کرده ایم دستانمان را سایه بان چشمانمان کنیم و دورها را برای رصد خوشبختی نگاه کنیم. بس که به زنجیرهای خود عادت کرده ایم و بین خودمان باشد، دوستشان هم داریم، عجب می نماید که زندگی اینقدر نزدیک باشد.

از تاریخ فاصله گرفته بود و خویشکاری خود را برای آنچه درست می دانست، انجام می داد. برای انسان بودن چنان که او بود هم نیاز به فاصله ای داشت با آدمیان که همواره آن را حفظ می کرد، بی آنکه بر ساحت انسانیت نابش گردی بنشیند. در رفتار با او مشکلی نداشتی اگر می دانستی که باید همان بگویی که می خواهی و همان کنی که باور داری، بیهوده گمان می کردم که تلاش حیرت انگیز او برای دقیق صحبت کردن فقط مربوط به تربیت فلسفی و فرنگی اوست. حالا مطمئنم که گفتار دقیق ، بایسته و به دور از بیهودگی را به عنوان یک ضرورت تاریخی برای هم وطنان خود سوغات آورده بود.":

3"-حرکت

هیچ راه مستقیمی به سوی قلۀ کوه وجود ندارد. این را هر کسی یکبار قدم به کوهستان گذاشته باشد می داند. گاه فرسخی می روی و فقط اندکی صعود کرده ای و گاه نیز البته به ندرت قدمی بر می داری و به اندازۀ همان قدم خود را بالا کشیده ای. می پرسی آیا کوهنورد پیر از رفتن مدام رنجه نبود؟ خسته نمی شد؟ آیا کرداری سخیف و دشمنانه چنان که طبع بشر است، یا اتفاقی سهمناک که می تواند مرگ همسر دلبند یا دوستی دیرین باشد، آزارش نمی داد؟ از کنار آلام روزمرۀ زندگی چگونه می گذشت که صدای ناله و نفرینی از او نمی شنیدی؟ یا اساسا پایانی را تصور نمی کرد و آنچنان که اهل شغل می گویند بازنشستگی و سفر و دل به آفتاب و خواب دادن؟ اینطور فکر می کنم که نه. حرکت مدام نگاه او بین روندهای کلی و تاریخی و مسائل روزمره در حوزۀ ادبیات و فلسفه و جامعه به او آرامشی برای تحمل همه دشواری ها داده بود. از یکی مایه می گرفت و صرف تلاشی دقیق و آگاهانه می کرد و تلاش خود را از حیث کمک به روندهای کلی ارزیابی می کرد. همیشه کارهایی هست که بتوان انجام داد. نه جسم خسته و نه دستان لرزان لذت را از او دریغ نتوانستند کرد.

4-استثناء

دنیای من و خیلی از ما در دهۀ 60 خورشیدی دنیای قواعد سخت و متصلب بود. درست ها و غلط ها راست ها و دروغ ها. راستش از شکسته شدن قاعده ها تا حد زیادی می ترسیدیم. می ترسیدیم از اینکه نتوانیم به سادگی و بدون زحمت روندها و رویدادها را بفهمیم. حالا که با شما صحبت می کنم البته اوضاع خیلی فرق کرده است. حداقل در ظاهر محمود عبادیان تنها برای قواعدی ارزش قائل بود که استثناء داشته باشد. استثناها می تواند حرکت رو به جلوی هر پدیده ای را تضمین کند. تکیه کلامی منطقی داشت که استثنا مؤید قاعده است و کم کم متوجه شدیم استثناها به همان اندازۀ قاعده ها ارزشمند هستند. این ها را بابت اشاره به حوزۀ منطق و فلسفه که میدان کار استادم بود نگفتم. گفتم یادم نرود چرا محمود عبادیان ارزشمند بود. این حرف از روحیه و حال و هوای او که در دشوارترین شرایط بدون تردید کار می کرد و کار می کرد تا اندازه ای دور است اما ما قول داده ایم که حرف خودمان را بزنیم. محمود عبادیان در بسیاری از صفاتی که انسان را به آن می شناسند یکی از استثناها بود و بعید می دانم قاعده ای تلخ تر از این برای ما زندگان این عصر وجود داشته باشد.

نمی شد که این گفتار به پایان برسد و دانش آموز سابق ادبیات از شعر چیزی نگوید. شعر را برای دیگری گفته اند اما هنگامی که به محمود عبادیان فکر می کنم جز این چیزی به ذهنم نمی آید:

من تو را می سرایم

برای بعدها می سرایم چهرۀ تو را و لطف تو را

کمال پختگی معرفتت را

اشتهای تو را به مرگ و طعم دهان مرگ را

و اندوهی را که در ژرفای شادخویی تو بود

زادنش به دیر خواهد انجامید – خود اگر زاده تواند شد –

آندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث

نجابتت را خواهم سرود با کلماتی که می مویند

و نسیمی اندوهگین را که به زیتون زاران می گذرد به خاطر می آورم."

سرانجام از تابلوی نقاشی پرترۀ دکتر محمود عبادیان اثر حورا پیشقدم با حضور دکتر مهدخت معین، دکتر محمد باقری، خانم بهبهانی (آریان پور)، دکتر حسن عشایری، آقای مجید مددی رونمایی شد.

 

 

      

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: