1395/9/13 ۰۸:۰۶
فلسفه، تلاشی در میانه بیم و امید است. سخن بر سر فلسفه است نه فلسفه بهعنوان یک رشته آکادمیک یا حوزوی که جماعتی بهعنوان معلم و جماعتی بهعنوان دانشجو و طلبه به آن اشتغال دارند، مدارجی را طی و مدارکی را اخذ کردهاند، آثاری را نگاشته و چاپ میکنند؛ خلاصه چرخ این اشتغال را همیشه در گردش میگذارند؛ فلسفهای که نسبتش با سرزمین و زمانهای که در آن بسر میبریم نامعلوم است و اگر اساساً دغدغه و پرسش داشته باشد نه برآمده از «زندگی» است و نه به آن باز میگردد؛ بلکه مقصود فلسفهای است که از متن «زندگی» آغاز میشود و سرآغازش همانطور که از افلاطون و ارسطو شنیدهایم «حیرت» است
فلسفه، تلاشی در میانه بیم و امید است. سخن بر سر فلسفه است نه فلسفه بهعنوان یک رشته آکادمیک یا حوزوی که جماعتی بهعنوان معلم و جماعتی بهعنوان دانشجو و طلبه به آن اشتغال دارند، مدارجی را طی و مدارکی را اخذ کردهاند، آثاری را نگاشته و چاپ میکنند؛ خلاصه چرخ این اشتغال را همیشه در گردش میگذارند؛ فلسفهای که نسبتش با سرزمین و زمانهای که در آن بسر میبریم نامعلوم است و اگر اساساً دغدغه و پرسش داشته باشد نه برآمده از «زندگی» است و نه به آن باز میگردد؛ بلکه مقصود فلسفهای است که از متن «زندگی» آغاز میشود و سرآغازش همانطور که از افلاطون و ارسطو شنیدهایم «حیرت» است.
حیرت کردن سرآغاز فلسفهورزی است. آن هم نه حیرتی که ما در قبال چیزهای نو و اعجابآور داریم بلکه حیرتی که ناشی از خارج شدن چیزها از بداهت پیشینی است که ما را به تکاپو وا میدارد. تکاپویی از سرآغاز دغدغه و بیم است که ما را به سمت «پرسش» راهبری میکند.
آنچه که باعث میشود فلسفه همچنان فلسفه باقی بماند و نو به نو بتواند وجود خود را آشکار کند، همین «حیرت» است. فلسفهای که مجال نمیدهد تا ما پاسخی را که یافتهایم بهعنوان پاسخ نهایی لحاظ کرده و به سخن قطعی بسنده کنیم. در آغازِ شکلگیری فلسفه، واژه فیلوسوفوس (دوستداری دانش) در برابر سوفوس (دانایی) قرار گرفت و سقراط با تأکید بر فیلوسوفوس به نقد سوفیستها پرداخت. نقد سقراط بر سوفیستها به علت سه باور غلط در آنها بود؛ نخست آنکه سوفیستها گمان میکنند مالک دارایی هستند، دوم آنکه فکر میکردند میتوانند این دارایی را در اختیار دیگران بگذارند و در نهایت، گمان میکردند میتوانند در ازای این دارایی که در اختیار دیگران میگذارند، اجرتی بگیرند. سقراط هر سه ادعا را رد کرد و معتقد است که دانایی «دارایی» نیست و به مُلک کسی در نمیآید و آنچه رابه مُلکیت در نمیآید نمیتوانیم در اختیار دیگران بگذاریم و در برابر آن اجرت طلب کنیم.
سقراط در مقابل، فلسفه را «تلاشی برای از آنِ خود کردن دانایی» میداند. تلاشی که از یکسو میداند هرگز نمیتواند مطمئن باشد که آنچه را هست، همانگونه که هست دریابد و از سوی دیگر بیم این را دارد که پیشداوریهای ما حقیقت را مسخ کرده باشد. از این رومعتقدم، فلسفه «تلاشی میان بیم و امید» است و کسانی که از موضع فلسفه سخن میگویند، «جستوجوگرانه» و «محتاطانه» سخن میگویند.
فیلسوف از روی تحکم سخن نمیگوید. محکم سخن گفتن البته جاذبه دارد، اما واقعیت آن است که در مورد برخی افراد میتوان گفت علت سخن گفتن محکمشان این است که «نمیدانند». این افراد گویی در قلعه محکم خود نشستهاند و گمانشان بر این است که نگهبان حریم این قلعه هستند. این افراد هر چه هستند «فیلسوف» نیستند. فلسفهای که با «آرامشِ کاذبِ داشتنِ حقایق» همراه است، فلسفه نیست و تنها نامی از فلسفه بر خود دارد.
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید