1395/9/13 ۰۷:۳۶
در این بیت که ترکیب «اُمّتِ نبی» تداعی سخنان استاد شهید مرتضی مطهری است که میفرماید: «ما قبلاً ثابت کردیم که این داستان از این نظر مهم است و گفتیم که کشته شدن امام حسین بعد از پنجاه سال از وفات پیغمبر به دست مردمی مسلمان، بلکه شیعه، معمای بسیار قابل توجهی است!»(مطهری، همان، ج۲، ص۶۵) «چگونه شد که اوّلاً حزب ابوسفیان زمام حکومت را در دست گرفتند و ثانیاً مردم مسلمان و بلکه شیعه قاتل امام حسین(ع) شدند؟» (مطهری، همان، ج۲، ص۱۲)۱ «بیشک مردم کوفه از شیعیان علی ابن ابیطالب بودند و امام حسین را شیعیانش کشتند؛ لذا در همان زمان هم میگفتند: «قُلوبُهُم مَعَهُ و سُیوفُهُم عَلَیهِ» (مقتل الحسین، مقرّم، ص۲۰۳)، چرا که اُمویها شخصیت ملت مسلمان را له کرده کوبیده بودند و دیگر کسی از آن احساسهای اسلامی در خودش نمیدید.»(استاد شهید مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج۱، انتشارات صدرا، ص۴۶)
با آنکه سرزد این عمـل از امّت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل اِلم رو به شام کرد
نوعی که عقـل گفت قیامت قیام کرد
«… امام حسین به دست یهود و نصاری و مجوس یا مشرکین عرب یا اهل ردّه کشته نشد، به دست مسلمانان و بلکه دوستان پدرش کشته شد و حتی به دست شامیان کشته نشد، به دست کوفیان کشته شد، البته کوفیان مرعوب بودند و عامّه پیرو رؤسا بودند و رؤسا از رشوه آبستن بودند: «اَمّا رُؤساؤُهُم فَقَد اُعظِمَت رِشوَتُهُم و مُلِئَت غرائِرُهُم» آنها جوالهایشان پر شده بود و…»(مطهری، همان، ج۲، ص۳۲)
شرمساری روحالامین از اسلام قاتلان امام حسین(ع) و خون ریختة شهیدان اهل بیت(ع) است، روحالامین(جبرئیل) به سبب جنایت امت پیغمبر در حق فرزندان پیغمبر شرمناک است؛ چنان که اشاره شد، مولانا محتشم اعزام اسرا به شام را «قیام قیامت» میداند؛ زیرا دوره امام حسین(ع) در عالم مادی به پایان رسید و رسالت خود را به انجام رسانید و از زمان عزیمت به شام، دوره امام سجاد(ع) آغاز شد با روح متعالی امام حسین(ع) که در مقاطع لازم بر رأس مبارکش بر سرنیزه نزول میفرمود و…
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور نشور واهمــه را در گمان فتـاد
هم بانگ و نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گـریه بر ملائک هفت آسمان فتـاد
این نشانهها همه نشان رستاخیز است. زمانی که کاروان اسیران اهل بیت(ع) را از کنار میدان جنگ عبور دادند و «شور نشور»، برپایی قیامت به گمان رسید. مولانا محتشم این احتیاط و رعایت را هم کاملاً در تصاویر جاودانه ادبی خود رعایت میکند که رأی به قطعیت اندیشة شاعرانه خود نمیدهد؛ چنان که این قیامت مستمسک برخی از معاصران او بوده است. در اینجا از «وهم» و «واهمه» که درک جزیی دارد و جزئیات هم لایتناهی و بدون قطعیت است استفاده میکند. دربارة شرح بیت دوم به شرحهای پیشین رجوع شود.
هر جــا که بود آهویی، از دشت پا کشید
هر جــا که بود طائری، از آشیان فتــاد
شد وحشتی که شور قیامت به بـاد رفت
چون چشمِ اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
در این دو بیت از تَخَیّـُل شور قیامت نیز عبور میکند، و وارد دایرة شهود و عقل و حس میشود.
هر چنـد بر تن شهدا چشم کار کــرد
بر زخـمهای کاری تیغ و سنان فتــاد
ناگاه چشم دختـر زهـرا در آن میان
بر پـیـکرِ شریفِ امـام زمان فتــاد
بیاختیـار نعرة «هـذا حسین» از او
سر زد، چنان که آتش از او در جهان فتاد
پس با زبـان پُرگله آن بضعه البتـول
رو در مـدینه کرد که! یا ایهـا الرّسول!
مولانا کاشفی در طرح ادیبانه این صحنه مینویسد: آوردهاند که چون زینب تن برادر خود امام حسین علیهالسلام را دید، فریاد برکشید که: «وا جدّاه، وا محمداه»: یا رسولالله، این حسین توست که بوسه بر روی او میدادی و روی مبارک بر سینه او مینهادی. این اهل بیت توانَد بدین خواری و زاری در کربت گرفتار شده، این تنِ جگرگوشة توست که بر توده غبرا افتاده.
به جای غالیه بر روی خاک و خونآلود
کمند غـالیه آسای مشکـسـای حسین
سپهر شیشه شامی پــر اشک یـاقوتی
که آب میطلبد لعل جانفزای حسین
نشسته بر سر خاکستر آفتـاب منیر
کبـود پوش شده از پی عزای حسین
(کاشفی، ۳۶۱)
این کشتة فتـاده به هامون، حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون، حسین توست
ویـن نخـلِ تر کز آتش جانسوز تشـنگی
دود از زمین رسانده به گردون، حسین توست
این ماهی فتـاده به دریای خون که هست
زخـم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست
این غرقة محیـط شهـادت که روحِ دشت
کز موج خون وی شده گلگون، حسین توست
این خشک لب فتـادة ممنوع از فـرات
کز خون او زمین شده جیحون، حسین توست
این شاه کـمسپاه که با خیـل اشک و آه
خرگاه از این جهان زده بیرون، حسین توست
این قـالب تپـان که چنین مانده بر زمین
شاه شهیدِ ناشده مـدفون، حسین توست
چـون روی در بقیـع به زهرا خطاب کرد
وحش زمیـن و مرغ هـوا را کباب کرد
مولانا کاشفی در طرح ادیبانه ابیات این بند آورده است:
بعد از شهادت امام حسین و اولاد وی، عمر سعد دستور داد تا سرهای کشتگان بر سرنیزه کردند و تنهای ایشان در خاک میدان افتاده، بگذاشتند و حکم کرد تا حرم حسین و پردگیان سُرادق طهارت و عفت به میدان حرب رسیدند و آن تنهای بیسر را دیدند، بیاختیار ناله برداشتند و لوای افغان به جانب قبه خضرا برافراشتند. زینب که خواهر حسین و دختر فاطمه زهرا بود، فریاد برکشید که:
«یا محمداه: ای جد بزرگوار و ای سید نامدار، هذا حسینک بالعراء: این حسین توست که در این صحرا سرش بریدهاند و پرده حرمتش به دست وقاحت دریده، مُرمّل بالدماء: این نور دیدة توست که بدن مبارکش که در کنار تو پرورش یافته است، در خاک و خون افتاده. مقطّع الاعضاء: این ریحانة باغ نبوت است که اعضای او را پاره پاره ساختهاند.»
راوی میگوید که از گفتار زینب همه لشکریان میگریستند و سرشک خونین از دیده میباریدند!
ای عزیز، دشمنان را بر حال شهدا و رنج آل عبا گریه میآید. اگر دوستان و محبان در ماتم و مصیبت ایشان بگریند، هیچ عجیب و غریب نیست!
لایق بوَد در این دهه از ما گریستن
بر عترت نبی معلّی گریستن
ای دوستان، نهان مکشید آه سوزناک
کامد زمانِ نعره و پیدا گریستن
پیران باوقار و جوانان جمع را
لازم بوَد بر آن شه بُرنا گریستن
عین صفاست مقنعهداران عهد را
در ماتم خدیجه کبری گریستن
محض وفاست زُهرهجبینان عصر را
بر فوتِ نور دیده زهرا گریستن
حوران ز بهر فاطمه آغاز کردهاند
بر غرفههای جنت مأوا گریستن
مادر نبود و جد و پدر روز ماتمش
باید به جای این همه، ما را گریستن
بیناله و خروش مباشید یک نفس
قانع چرا شوید به تنها گریستن؟
(کاشفی، ۵۳ ـ ۵۲)
در دو بیت نخستین مجدداً واژه «صید» (عطف به صید حرم) و واژه «نخل» را آورده است. (رک به شرح نخل) در بند چهارم. سخن مولانا کاشفی در طرح ابیات این بند از ترکیببند مولانا محتشم کاشانی شورانگیز است که صحنه مکالمه سرور شهیدان را با شمر باز گوید که:
«…ای شمر، میدانی که امروز چه روز است؟»
گفت: «میدانم روز جمعه است و روز عاشورا.»
گفت: «میشناسی که این ساعت چه ساعت است؟»
گفت: «آری، وقت خطبه خواندن و نماز جمعه گزاردن است.»
گفت: «درین ساعت خطیبان امت جدم بر بالای منبرها خطبه میخوانند و نعت جد بزرگوارم میگویند و تو با من این میکنیای شمر؟ حضرت رسولالله صلی الله علیه وآله روی بر سینه من نهاده و تو بر آنجا نشستهای و بوسه بر حلق من میداده و تو تیغ بر آن مینهی و من مینگرم روح زکریای پیغمبر علیهالسلام را بر دست راست خود و روح یحیی معصوم را بر دست چپ خویش مشاهده میکنم. ای شمر، از سینه من برخیز که وقت نماز است تا من رو به قبله آرم و نشسته نماز درپیوندم و چون مرا از پدر میراث است که در نماز زخم خوریم، آن زمان که در نماز باشم، هر چه خواهی بکن.
شمر از سینه آن سید برخاست و آن جناب آن مقدار که طاقت داشت، روی به قبله آورده و چون به نماز مشغول شد و به سجده رفت، شمر صبر نکرد که آن امام مظلوم نماز را تمام کند و هم در سجده، آن حضرت را شربت شهادت چشانید. انا لله و انا الیه راجعون.
و در این حال غلغله در صوامع ملکوت افتاد، ولوله از اهل حظایر جبروت برآمد. آفتاب عالمافروز از تاب باز ایستاد و ماه جهانآرای در چاه محاق افتاد. زُهره برای دل زهرا دست از طرب بازداشت. کیوان بر بالای هفت ایوان، اتفاق مصیبتزدگان را لوای تعزیت برافراشت. فرشتگان در جوف هوا ناله برداشتند. جنیان از نواحی کربلا به گریه درآمدند. آسمان دامن از خون پر گردانید. زمین از غضب الهی بر خویش بلرزید و مرغان هوا از آشیانها متفرق شده، نعرة غُرابالبین برکشیدند. ماهیان دریا از آب بیرون آمده، بر خاک خواری میتپیدند. دریاها موج حسرت به اوج فلک رسانیدند. کوهها به صدای دردآمیز و نوای محنتانگیز بنالیدند، آواز گریه از جوانب و اطراف برخاست. کسی نمیدانست که آن فغان کیست و آن تعزیت چیست!
اندرین غم نه همین ارض و سما بگریستند
کاهل عالم از ثریا تا ثری بگریستند
آفتاب و ماه و عرش و کرسی و لوح و قلم
در غم شاه شهیدِ کربلا بگریستند
در هوای آن لب محروم از آب فرات
ماهیان در آب و مرغان در هوا بگریستند
اولیا گشتند بهر مرتضی زاریکنان
انبیا بر اتفاق مصطفی بگریستند
در قصور جنت الفردوس حوران سر به سر
از برای خاطر خیرالنساء بگریستند
(کاشفی، ۳۵۲)
بند نهم و دهم؛ سخنان حضرت زینب(ع) است. اساس و هسته اصلی طرح ادیبانه کاشفی و تصویر شاعرانه محتشم از جهات مختلف با محوریت زینب کبراست؛ زیرا اقدام و حضور زینب کبری و امکلثوم در کربلا، صحنه بروز دانش و سخنوری و اعتماد به نفس زنان جهان آن روز و امروز بود. خطاب به جدش رسول خدا(ص) و تغییراتی است که در طبیعت در روز عاشورا حادث شده است. آنچه در طرح ادیبانه مولانا کاشفی، حادثه عاشورا را به سیر تطور ادیان الهی پیوند میدهد، سخن حضرت سالار شهیدان با شمر و بیان حضور ارواح انبیایی همچون زکریا(ع) و یحیی(ع) است و دیگر تغییراتی است که در طبیعت ایجاد شده و این طرح رازآلود ما را به داستان مرگ سیاوش و آنچه درباره تحولات آسمانی و زمینی گفته آمده است، پیوند میدهد.
شبیه به این مطلب را سورآبادی در تفسیرش درباره نخستین شهید مظلوم بشریت یعنی هابیل آورده است:
چون هابیل به دست قابیل کشته شد، آن روز در درختان خار پدید آمد و میوهها بعضی ترش گشت و طعمها بگردید و روی زمین دیگرگون گشت. آدم به مکه بود، گفت: «امروز در زمین حادثهای پدید آمده است، ندانم تا چه بوده!» بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید و این چند کلمت به زبان سُریانی بگفت و بعضی فرزندان وی نقل با عربیت کردند:
تغیّرت البلاد و من علیها و وجه الارض مغبرٌ قبیحُ
تغّیر کل ذی طعم و لون و قلَّ بشاشه الوجه الصبیح
و ما لی لا اجود بسکب دمع و هابیل تضمنه الضریح
… لقتل ابن النبی بغیر جرم فقلبی عنـد صَلَه جریح
و پس از آن آدم روزگاری دراز بگریست و اندوهگن میبود.(تفسیر سورآبادی، ص۹۹)
مولانا محتشم در تصویر شاعرانه خود جمله کاشفی را که «ماهیان دریا از آب بیرون آمده، بر خاک خواری میتپیدند…» گرفته و پس از تکرار و تشبیه امامحسین(ع) به «نخل» که در بند چهارم شرح وجهشبه آن گفته شد، در اینجا امام حسین(ع) را به ماهی تشبیه کرده و میگوید:
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست
که بدیهی است زخمهای تن امام را با واژه «ستاره» به ایهام از «فلس» ماهی منظور داشته است، که با عیسی در آسمان نوعی مراعات نظیر دارد؛ اما «ماهی» واژه کلیدی است که ما را به آنچه در طرح مولانا کاشفی آمده است، پیوند میدهد و حادثه کربلا را همانند کشتی بر دریایی که به تمام دریاهای آزاد راه دارد، صورتی جهانی میبخشد و با تمام ادیان الهی و اساطیر ایرانی مرتبط میسازد.
ادامه دارد
پینوشت:
۱ـ با کمال احترام به استاد شهید آیتالله مطهری، باید گفت به رغم فرمایش ایشان، بیان این جمله که سالار شهیدان به دست شیعیان کشته شد، قطعاً اشتباهی تاریخی است؛ چه، کسانی از قبیل عبدالله بنزیاد، عمر بن سعد، شمر بن ذیالجوشن، سنان بن انس، محمدبن اشعث بن قیس کندی و برادرش قیس بن اشعث، خولی و حتی کسانی چون حر بن زیاد ریاحی و زهیر بن قین بجلی که در رکاب امام به شهادت رسیدند، در شمار شیعیان و پیروان امام حسین(ع) نبودند. ضمن آنکه همه کوفیان نیز اساساً شیعه نبودند، بلکه ترکیبی بودند از شیعیان، خوارج، هواداران عثمان (همچون زهیر شهید) و حامیان بنیامیه. افراد بوقلمونصفتی همچون شبث بن ربعی نیز بودند که نخست مسلمان بود، سپس برای مدتی مؤذن سجاح(مدعی نبوت) شد، دوباره مسلمان شد؛ اما بعد به مخالفان خلیفه سوم پیوست و چون خلیفه کشته شد، معاویه را متهم در قتل او دانست، مدتی فرمانده بخشی از سپاه امیرالمؤمنین شد؛ اما در ماجرای حکمیت در شمار خوارج درآمد، دوباره به امام پیوست؛ در قیام قروه بن نوفل فرماندهی سپاه مغیره را برعهده گرفت و پس از درگذشت معاویه، به امام حسین(ع) نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد؛ اما با مسلطشدن عبیدالله بن زیاد بر کوفه، به خدمت او درآمد و در کربلا فرماندهی بخشی از سپاه عمر سعد را به عهده گرفت. پس از شهادت امام نیز به شکرانة پیروزی، مسجدی را در کوفه تجدید بنا کرد. در قیام مختار نخست به شورشیان مخالف پیوست و بعد که خود را در تنگنا دید، پیامی دلجویانه برایش فرستاد. او نمونهای از افراد مذبذب مقیم کوفه بود که به فرمودة امیرمؤمنان(ع) «یمیلون مع کل ریح» و خطاست که امثال او را شیعه بخوانیم. تا چه رسد به کسانی که رسماً در شمار خوارج و یا دلبستگان بنیامیه بودند. آری، در کوفه جمع زیادی از شیعیان بودند که عدهای از آنها نتوانستند فاصله افزون بر ۸۰ کیلومتری تا کربلا را بپیمایند و خود را به امام حسین(ع) برسانند و جمعی نیز کوتاهی کردند که بهزودی پشیمان شدند و قیام توابین را راه انداختند. با این حساب فرمودة استاد شهید مطهری با واقعیت تاریخی مطابقت چندانی ندارد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید