این نقاشی بود كه به سراغ پرویز می‌آمد

1395/9/7 ۰۹:۵۵

این نقاشی بود كه به سراغ پرویز می‌آمد

احتمالا آنها كه در ١٥ مردادماه به بهانه مراسم یادبود پرویز كلانتری در محوطه گالری آرت‌سنتر بدون كمترین توجهی به آن «هیچ» بزرگ پرویز تناولی كنارش ایستادند تا این‌دفعه از پرویز كلانتری بگویند و بشنوند، یادشان نبود كه چند ماه قبل در همین فضا تنها از این «هیچ» بزرگ حرف زده بودند، بدون اینكه از آثار پرویز صحبتی كرده باشند. تنها شباهت این دو مراسم جای خالی پرویز كلانتری و پرویز تناولی بود.

 

پرویز كلانتری در گفت‌وگو با محمدابراهیم جعفری
برای خنداندن ما كاری نبود كه نكرده باشد

 

علی مطلب‌زاده : احتمالا آنها كه در ١٥ مردادماه به بهانه مراسم یادبود پرویز كلانتری در محوطه گالری آرت‌سنتر بدون كمترین توجهی به آن «هیچ» بزرگ پرویز تناولی كنارش ایستادند تا این‌دفعه از پرویز كلانتری بگویند و بشنوند، یادشان نبود كه چند ماه قبل در همین فضا تنها از این «هیچ» بزرگ حرف زده بودند، بدون اینكه از آثار پرویز صحبتی كرده باشند. تنها شباهت این دو مراسم جای خالی پرویز كلانتری و پرویز تناولی بود. چندروزی قبل از آنكه نوبت به مراسم یادبود پرویز كلانتری و افتتاح نمایشگاهش برسد، تناولی عازم كانادا شده بود. او برای این مراسم از ونكوور پیام كوتاهی فرستاد و در آن از آشنایی‌اش با پرویز كلانتری گفت كه دیگر در بین ما نبود. در ٢٧ آذرماه سال گذشته نمایشگاهی با عنوان «پیشكسوتان هنرهای تجسمی» در آرت‌سنتر افتتاح شد كه باز نام دو پرویز را به خاطر آثاری كه در این نمایشگاه داشتند در كنار هم قرار داده بود. پرویز كلانتری آن موقع یك‌سالی می‌شد كه ناخواسته در هیچ افتتاحیه‌ای شركت نكرده بود. شاید همین عدم حضورش موجب شد تا آن دو اثر متفاوت او نیز كه در نمایشگاه بزرگان بود در مقایسه با تك اثر بزرگ پرویز تناولی اصلا به چشم نیاید. فردای آن روز، خیلی‌ها از «هیچ» بزرگی كه دیده بودند، گفتند. پرویز كلانتری آن روزها همچنان در خانه بستری بود و شرایطش هیچ تغییری نكرده بود.
گذشت دو ماه از درگذشت پرویز كلانتری بهانه‌ تازه‌ای شد تا دوستان این هنرمند به خاطر بزرگداشتی كه قبلا و در زمان حیات او قول برگزاری آن داده شده بود دور هم جمع شوند. در این مراسم قرار بود آثار كلانتری را در یك نمایشگاه انفرادی ببینند، از كلانتری حرف بزنند و آرزو كنند كاش او هم شاهد چنین مراسمی باشد. آنها از همان نقاشی حرف می‌زدند كه ٣١ اردیبهشت‌ماه امسال بعد از یك‌سال و نیم بستری شدن درگذشته بود.
درگذشت پرویز كلانتری بدون مقدمه نبود. شروع اتفاق را هجدهم آذرماه ١٣٩٣ بگیرید. پرویز كلانتری همان روز دچار سكته مغزی شده و در بیمارستان بستری شد. خبرهای بعدی هم سریع‌تر می‌رسیدند هم سرراست‌تر بودند. به دلیل این سكته، نیمی از بدن پرویز فلج شده و او ممنوع‌الملاقات می‌شود. یك روز بعد، فرح یوسفی، همسر كلانتری از وخامت وضعیت جسمانی او و انتقالش به آی‌سی‌یو خبر می‌دهد. دو هفته نوسان در وضعیت این هنرمند به همراه عمل جراحی برای فراهم كردن شرایط تغذیه او از راه لوله سپری می‌شود. در این بین پرویز كلانتری یكی، دو روز هوشیاری را هم تجربه می‌كند. همین اتفاق باعث امیدواری بیشتری می‌شود. كلانتری به اتاق ویژه منتقل و كار فیزیوتراپی و گفتاردرمانی شروع می‌شود. «كلانتری بیشتر اوقات هوشیار است و از نظر روحی گاهی نگاهش خشمگین و بیشتر اوقات مثل همیشه نگاهی مهربان دارد.» این توضیحات آخر را همسر پرویز كلانتری در مورد وضعیت او می‌دهد، كاری كه بعدتر هم یكی دوبار مجبور به انجامش شد. یك‌سال بعد، در حوالی آذرماه او مجبور شد تا دوباره در مورد وضعیت جسمی همسرش حرف بزند؛ «وضعیت جسمی نامساعد پرویز كلانتری ادامه پیدا كرده و گفتاردرمانی او لغو شده است.» یوسفی این یك‌سال را با گله‌های زیادی كه داشته سپری كرده است. برای همین از آن روزهای اول بیماری پرویز در سال ٩٣ صحبت می‌كند كه مجید ملانوروزی مدیركل مركز هنرهای تجسمی و علی مرادخانی معاون امور هنری وزارت ارشاد به ملاقات پرویز كلانتری رفته‌اند. خلاصه اینكه در طول ۱۰ ماهی كه گذشته هیچ‌كس سراغی از پرویز نگرفته است. حساب دوستان پرویز از همان روزها جدا می‌شود. آنها در آن وضعیت بد هم به كلانتری سر می‌زدند، اما دیدن او در این شرایط كار دشواری بود. سه‌روز بعد از گله‌های فرح یوسفی از مسوولان، علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه علی مرادخانی و مجید ملانوروزی به عیادت پرویز كلانتری می‌روند. وزیر ارشاد در این ملاقات لوح زرین هفتمین جشنواره هنرهای تجسمی فجر را به پرویز كلانتری اهدا كرده و از او به عنوان یكی از پایه‌گذاران هنر سقاخانه‌ای و از افتخارات فرهنگ و هنر ایران نام می‌برد. همزمان با این ملاقات خبر برگزاری بزرگداشتی برای پرویز كلانتری در آرت‌سنتر هم اعلام شد.
ایده برگزاری این مراسم چند هفته قبل از روزی كه كلانتری در بیمارستان بستری شد شكل گرفت. دقیق‌ترش می‌شد آخرین سخنرانی پرویز كلانتری در افتتاحیه نمایشگاه آثار هانیبال الخاص كه با افتتاح گالری آرت‌سنتر همزمان شده بود. تصمیم گرفته می‌شود اما با وضعیت پیش آمده برای كلانتری همه‌چیز متوقف می‌شود. در روز عیادت وزیر ارشاد از پرویز كلانتری، دوباره از این بزرگداشت صحبت می‌شود تا به‌زودی با حضور خود او در گالری آرت‌سنتر برپا شود. شش ماه بعد خبر درگذشت پرویز كلانتری را خواهید شنید.
پرویز كلانتری دوستان و علاقه‌مندان زیادی داشت. هنوز هم دارد. همان‌ها كه در آن عصر روز یادبود كلانتری در نمایشگاه آثارش جمع شدند تعداد زیادی از همین دوستان بودند. محمدابراهیم جعفری هم یكی از این دوستان است. آنهایی كه در مراسم بزرگداشت پرویز كلانتری حضور داشتند یادشان هست كه در بخشی از آن نوشته‌ای از این دوست قدیمی كه به دلایلی نتوانسته بود در این مراسم حاضر شود خوانده شد. ظهر همان روز قرار این گفت‌وگو یادآوری می‌شود. اصل قرار چندماه قبل گذاشته شده بود. جعفری ابتدای امسال سفری چند ماهه به فرانسه می‌كند. همین سفر موجب شد تا خبر درگذشت پرویز كلانتری را در فرانسه بشنود. كمی كسالت باعث شد تا او نتواند در مراسم بزرگداشت كلانتری هم حاضر شود.
وقتی می‌پرسم؛ حاضرید در نخستین فرصت درباره پرویز گفت‌وگو كنیم، نه نمی‌گوید. نخستین فرصت شبی است كه این گفت‌وگو در خانه محمدابراهیم جعفری انجام می‌شود. خیلی‌ها پرویز كلانتری را یك نقاش صرف نمی‌دانند. پرویز كلانتری علاوه بر نقاشی می‌نوشت. قبل‌تر حتی تصویرسازی هم كرده بود. از هر صنف دوستانی داشت و این شاید به خلق‌وخوی خاصش برمی‌گشت. نقاش بود و دوستان نقاش زیادی هم داشت. جعفری بعد از اشاره به این موارد، پرویز كلانتری را صاحب تخیلی می‌داند كه دارد؛ «این تخیل به امكانات آدم‌ها بستگی دارد. پرویز در هر شرایطی این تخیل را داشت. منتها بسته به امكاناتش كارهای به ظاهر متفاوتی انجام داد. گاهی با بچه‌ها و برای بچه‌ها كار كرد و گاهی تنها و برای بزرگ‌ترها.» از آن روزها بیش از ٥٠ سال گذشته است.
پرویز كلانتری كارش را برای كودكان در همان سال‌هایی شروع می‌كند كه انتشارات فرانكلین و امیركبیر برنامه‌ای برای انتشار كتاب‌های كودكان و نوجوانان ترتیب می‌دهند. او بعدتر به كانون می‌رود و كارش را در این زمینه كامل می‌كند. كارهایش به كتاب‌های مدرسه هم می‌رسد و همین‌ها بخش عمده‌ای از خاطرات تعداد زیادی از ما را شكل می‌دهند. از این خاطره‌ها در طول چندماه گذشته زیاد صحبت شده است. پرویز كلانتری در دانشگاه نقاشی خوانده و دو نمایشگاه انفرادی با فاصله طولانی از هم برگزار می‌كند. او تا نخستین سال‌های دهه ٥٠ كه كارهای كاهگلی‌اش را ارایه می‌كند در چند نمایشگاه گروهی هم شركت می‌كند.
می‌پرسم كلانتری بیشتر نقاش بود یا نویسنده؟ جعفری می‌گوید؛ «هر دوی اینها همپوشانی دارند. برای خود من هم این حالت وقتی داشتم كتابم را آمده می‌كردم اتفاق افتاد. همان تخیل كه از آن صحبت كردم به شما كمك می‌كند تا تصویرها را ببینید. برای روایت این تصویر ذهنی یا باید به سراغ كلمات برویم یا همان را به شكل تصویر مجسم كنیم. منتها پرویز این دو را مثل آب خوردن با هم قاطی می‌كرد.»
جعفری از اصطلاحی حرف می‌زند كه فرانسوی‌ها دارند؛ «اتونه». او این اصطلاح را این‌طور توضیح می‌دهد كه لحظه‌ای در كارتان هست كه شما به نتیجه‌ای می‌رسید كه انتظارش را در آن لحظه ندارید. این اصطلاح را بازی می‌كند. در لحظه‌ای به خودتان می‌گویید؛ «ئه! شد!» این لحظه تمام حس تو را كه به كار منتقل كرده‌ای دارد.
پرویز كلانتری تحصیلاتش را در نقاشی به پایان رسانده بود. سال‌ها بعد وقتی از او پرسیده بودند خودتان را نقاش می‌دانید یا نویسنده، گفته بود؛ من هرجا كه نتوانم نقاشی كنم، می‌نویسم. او وقتی این حرف را می‌زند كه همه او را به عنوان نقاش می‌شناسند. اما او نوشته‌هایی هم داشت. قلم ساده‌ای با دستی روان كه هم با آن می‌توانست بنویسد هم نقاشی كند. جعفری آخرین بار پرویز را وقتی دیده كه به خاطر وضعیت جسمی او این قاعده به هم خورده است. او در این مدت نه توانسته بود بنویسد و نه نقاشی كند. جعفری از آخرین‌باری می‌گوید كه به ملاقات پرویز رفته است. این‌بار تصمیم می‌گیرد فكر كند پرویز سالم و سرحال است. وقتی می‌رسد شروع می‌كند بلندبلند با او حرف زدن. خودش می‌گوید همان دیوانه‌بازی‌ها كه همیشه دارم. قبل از آن هم چندباری به عیادت او رفته بود اما پرویز هیچ عكس‌العملی نشان نداده بود؛ «وقتی وارد شدم اداهای خودم را در آوردم. گفتم خودت را زده‌ای به مریضی، حرف زدم و شوخی كردم. دیدم كه خندید. بعد هم برای نخستین‌بار به سمت من نگاه كرد و آخر سر هم شروع كرد به گریه كردن. دنیای من از این رو به آن رو شد. كمی حرف زدم. بعد گفتم بهتر است بیشتر از این خسته‌اش نكنم. قول دادم كه باز هم می‌آیم. فردای آن روز كه می‌خواستم به دیدنش بروم دیدم اصلا نمی‌توانم. یادم است یكی دوبار دیگر هم رفتم اما بیشتر نشد. حتی خانواده پرویز هم به صدا درآمدند كه چرا نمی‌آیی؟» جعفری قول می‌دهد كه حتما بیاید؛ اما كمی وقت لازم دارد چون اوضاع روحی خوبی ندارد. شاید نباید می‌پرسیدم كه از بهبود پرویز قطع امید شده بود یا نه. جعفری می‌گوید؛ «یك‌دوره این اتفاق افتاد. واقعا همه ما فكر می‌كردیم همه‌چیز تمام شده است. بعد كه شروع كرد به عكس‌العمل نشان دادن مثل همین حركت كردن و خندیدن باز هم امیدوار شدیم. نمی‌توان در این شرایط گفت چه اتفاقی امیدوار‌كننده است و چه اتفاقی نیست.»
«من شعری دارم كه درست یادم نیست بعد از مرگ چه كسی آن را گفته‌ام.» چندباری تكه‌تكه می‌خواند تا برسد به ابتدای همان شعر؛ «دوستان عاشق من بعد رفتن/ مثل دریا، ابرشان بر جای می‌ماند/ ابر، دریای مسافر/ بحرِ حیرانی/ پاك غمناك غریبِ دشتِ ویرانی/ ابر هر جا عاشق خاك است می‌بارد.» بعد هم ادامه می‌دهد؛ «یكی از سفرهایی كه با پرویز و چندتای دیگر رفته بودیم و در خاطرم مانده كیش بود. خیلی به ما خوش گذشت. بعدازظهرها می‌نشستیم و با هم صحبت می‌كردیم. بعد می‌گفت جعفری این شعر را بخوان.» به مرور وقت خاطرات خوب می‌رسد. از مهربانی و خوش‌برخوردی پرویز می‌پرسم. از اینكه باور نمی‌كنم آدمی مثل او ممكن است عصبانی هم شده باشد یا اینكه غیر از مهربانی كار دیگری هم بلد باشد. جعفری با خنده می‌گوید: «خب، عصبانیت‌هایی هم هست كه نمی‌شود گفت. اما وقتی پرویز عصبانی می‌شد حتی اگر با شوخی هم شده این موضوع را به طرف منتقل می‌كرد. یك جوری رفتار طرف را تلافی می‌كرد.» قول می‌دهم اگر یك نمونه از آنها بگوید پیش خودمان بماند. می‌گوید و می‌ماند.
پرویز كلانتری عادت‌های خاص و ثابت خودش را داشت. یكی از این عادت‌ها گالری‌گردی آخر هفته‌ها بود. تا آنجا كه می‌توانست افتتاحیه‌ها را می‌رفت. آن اتفاق هم كه به خانه‌خوابی او منجر شد در یكی از همین افتتاحیه‌ها افتاد. شاید همین عادتش بهانه‌ای شد تا در نخستین هفته بعد از درگذشتش نمایشگاه‌های زیادی با یاد او افتتاح شوند. در روزهایی كه پرویز در خانه بستری بود دوستانش تصمیم گرفتند در نمایشگاهی با آثار خودشان از او حرف بزنند و برای سلامتی‌اش دعا كنند. این همان برنامه‌ای بود كه در گالری «آشیان مهر و هنر» (خانه حسین محجوبی) برگزار شد. در طول این یك سال‌ونیم كه كلانتری بستری بود چند نمایشگاه گروهی برگزار شد و آثاری از او در كنار دیگر بزرگان به نمایش درآمد. آثاری كه آنها را در آتلیه‌اش در طبقه بالای منزلش می‌كشید. راحت می‌خندید به همان راحتی كه نقاشی می‌كرد ولی در مورد نقاشی جدی بود. او نقاشی بود كه بخش عمده‌ای از شخصیت هنرمندانه‌اش سال‌ها قبل در فضای دانشكده هنرهای زیبا و جمع‌های هنرمندان آن زمان شكل گرفته بود. جمعی كه عده زیادی از آنها هنوز هم كار می‌كنند و هرازگاهی نمایشگاه می‌گذارند. آن سال‌ها هر كسی كار خودش را می‌كرد. این هنرمندان یك نقطه مشترك داشتند و بخش عمده‌ای از آنها یا در دانشكده هنرهای زیبا استادی كرده بودند یا به عنوان دانشجو از آنجا فارغ‌التحصیل شده‌اند. نخستین برخوردها و آشنایی‌ها در همان سال‌ها شكل می‌گیرد. محمدابراهیم جعفری و غلامحسین نامی با هم وارد دانشگاه می‌شوند. سال بعد از آنها نوبت به قباد شیوا و اصغر محمدی می‌رسد. از اینها اگر دو دوره چهار ساله كم كنید به سال ١٣٣٠ می‌رسید كه پرویز كلانتری وارد همین دانشگاه شده و درسش را تمام كرده بود؛ «فكر كنم من و نامی سال ١٣٣٩ رفتیم دانشگاه. یادم است كه همان وقت‌ها كلانتری هم دوست داشت بیاید و در دانشگاه تدریس كند. چندروزی هم آمده بود و بعدش نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد كه رفت. فكر می‌كنم خودش دوست داشت درس بدهد، اما نشد و او هم هیچ‌وقت دیگر این كار را نكرد.»
این همان دوره‌ای است كه كلانتری تصمیم می‌گیرد با انتشارات فرانكلین كار كند. بیشتر وقتش را به كار كردن برای كودكان اختصاص دهد و برای همین به‌طور جدی به تصویرسازی پرداخت. كلانتری در سال‌هایی كه هنوز به عنوان یك نقاش چهره شناخته‌شده‌ای نبود یكی دو نمایشگاه انفرادی برگزار كرد و در چند نمایشگاه گروهی هم شركت كرد. كلانتری در دهه پنجاه این سال‌ها را جبران كرد. او در آن زمان نمایشگاهی انفرادی در گالری سیحون برگزار كرد. یكی دو سال بعد به‌طور جدی به آثار كاهگلی‌اش پرداخت و همان شیوه را برای همیشه ادامه داد. در این بین ماركو گریگوریان نزدیك‌ترین هنرمند به پرویز كلانتری در شیوه و متریال كارش بود. اما ماركو قبل از پرویز كار‌های گلی‌اش را شروع كرده بود و آنها را به نمایش هم گذاشته بود.
جعفری از نمایشگاهی صحبت می‌كند كه در آن در كنار چهره‌های دیگر كاری از ماركو گریگوریان هم به نمایش درآمده بود؛ «ماركو هم با همین متریال كار كرده بود. او یك‌سری كار دارد كه در آنها بافت خیلی مهم است. ماركو از نظر من مثل خود كارهایش بود. یادم است نمایشگاهی برپا شد و شیروانلو آن را برنامه‌ریزی كرده بود. من هم در آن نمایشگاه یك كار عمودی یك در نیم متر داشتم. روبه‌روی كار من سه یا چهار كار از پرویز تناولی بود. همه كارهایش برنزی بود. در این نمایشگاه تعدادی از آثار از هنرمندان خارجی هم بود. من یك كار دیگر هم در آن نمایشگاه داشتم. كنار این كار اثری از ماركو بود. یك كار یك متر در یك متر كه كاملا با خود خاك كار شده بود و من چیز دیگری در آن ندیدم.» خیلی‌های دیگر هم در آن نمایشگاه حاضر بودند و در آن آثاری از فرامرز پیلارام كه در آن زمان با شیروانلو دوستی نزدیكی داشته و همچنین مسعود عربشاهی كه با میله‌های فلزی كار شده بود هم به نمایش گذاشته شد. فرامرز پیلارام بعدها در نمایشگاه دیگری با یك مجسمه بزرگ حاضر می‌شود. این نمایشگاهی است كه با عنوان «واش‌آرت» در سال ١٣٥٦ در امریكا برگزار شده است. پیلارام چند سال قبل از این نمایشگاه با مرتضی ممیز و ماركو گریگوریان گروه آزاد را تشكیل داد. علاوه بر حضور این دو در این نمایشگاه، غلامحسین نامی و سیراك ملكونیان هم آثاری را به نمایش می‌گذارند. كامران كاتوزیان هم با یك كار مدرن با عنوان «پدر پدرم وقتی كه جوان بود» حضور دارد. پرویز كلانتری، یكی دیگر از حاضران در این نمایشگاه تصمیم می‌گیرد یكی از آثار كاهگلی‌اش را به نمایش بگذارد. این نمایشگاه باعث آشنایی بیشتر جعفری و كلانتری می‌شود؛ «ماركو می‌دانست كه پرویز می‌خواهد برای این نمایشگاه از كارهای كاهگلی‌اش استفاده كند. بنابراین تصمیم گرفته بود كار دیگری ارایه كند. او با خودش یك كمان حلاجی آورده بود. كارهای ما در جایی به نمایش درآمده بود كه اصلا دیده نمی‌شد. بازدیدكننده‌ها از كنار جایی كه آثار ما بود می‌گذشتند تا به فضای كوچكی برسند كه پر بود از آثار بزرگ و كوچك پیكاسو.» جعفری كه چشم ماركو را دور می‌بیند دست‌ به كار می‌شود. او از فرصت استفاده می‌كند و در نبود صاحب كمان آن را برمی‌دارد؛ «شروع كردم به زدن آن، همزمان چیزهایی هم خواندم. دنبال زدن حرفی كه معنی داشته باشد نبودم. سروصدا باعث شد مردمی كه برای بازدید آمده بودند دور ما جمع شوند. آنها نه تنها كارها را نگاه كردند بلكه در مورد آنها با ما صحبت هم كردند.»
اتفاقاتی از این دست در آن سال‌ها كم نیست. جریانی كه شروع آن را می‌توان از آغاز كار دانشكده هنرهای زیبای تهران دانست. دانش‌آموخته‌های این دانشگاه ارتباط‌شان را بعدتر در فضای حرفه‌ای ادامه می‌دهند. برنامه‌های مختلفی مثل بی‌ینال‌ها برای نخستین‌بار برگزار می‌شود. در قالب گروه‌های مختلف با هم نمایشگاه‌ برگزار می‌كنند. در سال‌های پایانی دهه چهل و ابتدای دهه ٥٠ همه‌چیز در بهترین حالت ممكن است. بیشتر ارتباط‌ها صمیمی است و همین شاید مهم‌ترین تفاوت بین دیروز و امروز را رقم زده است.
 از جعفری در مورد دلیل این تفاوت‌ها می‌پرسم، از رابطه‌هایی كه بین نقاشان آن زمان بود. آنهایی كه الان هر كدام‌شان كار خودشان را می‌كنند و به آنچه در اطراف‌شان و بین دوستان قدیم‌شان می‌گذرد، كاری ندارند؛ «همه این جریانات به خاطر ارزشی بود كه به هنر در آن سال‌ها داده شد. ما در دانشگاه واقعا كار می‌كردیم. به ما بورس می‌دادند تا برویم و برگردیم و در دانشگاه تدریس كنیم. یادم می‌آید در همان سال‌ها بود كه پیشنهاد تاسیس چیزی مثل فرهنگسراهایی كه الان هست از سوی شیروانلو مطرح شد. قرار بود در هر محله جایی باشد به اسم همان محله تا بخش عمده‌ای از این فعالیت‌ها در آنجا متمركز شود.»
اما خود هنرمندان هم در آن دوره تمایل به ارتباط بیشتری با هم داشتند. ارتباطی كه زیاد از سر اجبار نبود. دنبال این دلایل هستم تا برسم به دلیل نبود چنین ارتباط‌هایی در طول یكی دو دهه اخیر كه به جوان‌‌ترها هم سرایت كرده است. جعفری به همان روزهایی اشاره می‌كند كه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بودند و آن را با امروز مقایسه می‌كند؛ «خود من مدتی است كه به این نتیجه رسیده‌ام باید به خودم برسم. ما وقتی كه از دانشكده ‌بیرون آمدیم، همه فكر و ذكرمان این بود كه حالا چكار باید بكنیم. محسن وزیری‌مقدم تازه به ایران آمده بود. مثلا برنامه می‌گذاشتیم برویم از قبرستان‌ها بازدید كنیم. همین‌ها بهانه‌ای می‌شد تا با هم حرف بزنیم یا برای انجام كارها با هم باشیم. این بازدیدها را برای كارهای دانشگاه‌مان برنامه‌ریزی می‌كردیم. الان اما این‌طور نیست. بچه‌ها می‌خواهند فقط درس‌شان را تمام كنند و بروند. این خیلی غم‌انگیز است. باور می‌كنید بچه‌ها در همان سال اول از ما می‌پرسند كه چكار كردید مشهور شدید؟ من دلیل این حرف‌شان را نمی‌فهمم. هر هنرمند وقتی كارش را شروع می‌كند مرحله‌هایی را پشت سر می‌گذارد و همین خود به خود او را پیش می‌برد. اگر شما از همان اول به فكر شهرت باشید كارتان را خراب می‌كنید. مثل این است كه بپرسید چطور شعر بگویم تا دیگران خوش‌شان بیاید. اینها همان حرف‌ها و كارهایی است كه ضدخلاقیت هستند. یكی از سوال‌های دیگری كه بچه‌ها در سال اول زیاد می‌پرسند هم این است كه كدام گالری كارهای ما را راحت قبول می‌كنند؟ بعضی‌ها هم هستند كه با گالری برای نمایشگاه صحبت كرده‌اند بعد از من می‌پرسند برای گالری چه كارهایی ببریم بهتر است؟ من از این حرف‌ها و فكرهایی كه آنها دارند شاخ در می‌آورم.»
خیلی از آنهایی است كه در آن سال‌ها به هر بهانه‌ای دور هم جمع می‌شدند هنوز هم كار می‌كنند و گهگاه نمایشگاه می‌گذارند. چندتایی درگذشته‌اند و عده‌ای هم سال‌هاست كه در خارج از كشور زندگی می‌كنند. پرویز تناولی و محسن وزیری مقدم دو نمونه از آنها هستند. غلامحسین نامی هنوز هم ارتباط‌هایش را حفظ كرده است. او از آنهایی است كه با پرویز كلانتری هم ارتباط صمیمی و نزدیكی داشت. این دو در طول این سال‌ها با هم به سفرهای زیادی رفتند؛ سفرهایی كه جعفری فكر می‌كند نامی باید از آنها كلی خاطره و حرف داشته باشد. برای نخستین‌بار در این گفت‌وگو از محسن وزیری‌مقدم صحبت می‌شود. نقاش و هنرمندی كه بعد از رفتن از ایران و حضور در ایتالیا دوباره به ایران برگشته تا در دانشكده هنرهای زیبا تدریس كند. وزیری‌مقدم از اكثر شاگردانی كه در آن دوره داشته دلخور است و برای این كار هم دلایل خودش را دارد؛ «شاگردانش چیزهای زیادی از وزیری‌مقدم یاد گرفتند. همان‌ها در میانه تحصیل تصمیم می‌گیرند كه با اصغر محمدی كار كنند. وزیری‌مقدم از اینكه می‌دید آنها نخواستند با او كار كنند و برایش اهمیت قایل شوند، دلخور شد.» جعفری در ادامه از چیزهایی می‌گوید كه وزیری به او یاد داده است؛ «وزیری واقعا معلم خوبی بود و توانست در مدتی كه در دانشكده حضور داشت دید خیلی‌ها را عوض كند. شاگردان وزیری مقدم به تنها چیزی كه اشاره نمی‌كردند همین مورد بود. وزیری‌مقدم در عوض تمام این كارها تنها یك انتظار از دیگران داشت؛ قدرش را بدانند!»
پرویز كلانتری یكی دیگر از آنهایی بود كه امكان تدریسش در دانشگاه فراهم نشد. این سوال تكراری‌ را دوباره می‌پرسم؛ پرویز چرا برای تدریس به دانشگاه نیامد؟ جعفری توضیح بیشتری می‌دهد؛ «در دوره‌ای كه برای این كار به دانشگاه آمد انتظار داشت كه قبولش كنند. من فكر می‌كنم این طرف مقابل بود كه تمایلی به آمدن پرویز نداشت.» اما این اتفاق پرویز را از رفت‌وآمد به دانشگاه منصرف نكرد. او یكی دو نمایشگاه در دانشگاه برگزار كرد و در چند نمایشگاه گروهی هم به همراه دیگران حاضر شد. آن سال‌ها روزهایی بود كه كلانتری و جعفری با هم ارتباط خوبی داشتند؛ «پرویز اصلا به روی خودش نمی‌آورد. عاشق دانشكده بود و آنجا را برای خودش می‌دید. من آن زمان همیشه خودم را به جای پرویز جا می‌زدم. خیلی‌ها بودند كه می‌آمدند او را ببینند و من خودم را پرویز كلانتری معرفی می‌كردم. پرویز گفته بود وقتی من نیستم تو می‌توانی از طرف من هر كاری بكنی. حتی با كارهایش شوخی هم می‌كردم.»
 جعفری یكی از شوخی‌هایش را تعریف می‌كند؛ «پرویز كه گهگاه اسم فضاهای موجود در كارهایش را كنارشان می‌نوشت؛ این‌بار نوشته بود علی‌آباد و كمی آن‌طرف‌ترش كلانتری را نوشته بود. جعفری از پرویز می‌پرسد؛ از این همه‌جایی كه در علی‌آباد هست چرا شما كلانتری‌اش را كشیده‌اید؟ پرویز هم بلافاصله جواب می‌دهد؛ این كلانتری امضای من است، نه كلانتری علی‌آباد. هر دو می‌خندند.» چنین موقعیت‌هایی بعدها زیاد تكرار می‌شود. پرویز همیشه حرف خودش را می‌زند. گاهی نصیحت هم می‌كرد. مهم‌تر از همه كار خودش را می‌كرد و به كسی كاری نداشت. كلانتری فقط ٩ سال از جعفری بزرگ‌تر بود. آیا این باعث می‌شد تا پرویز او را هم نصیحت كند؟
 جعفری از اصرار و نصیحت او در مورد نقاشی كردن می‌گوید؛ كه «همیشه می‌گفت كه جعفری وقت زیادی را برای آموزش و مسائل مربوط به آن می‌گذاشت، آن هم در حالی كه باید وقتش را بیشتر به نقاشی بگذارد.» این نصیحت آن‌طور كه پرویز می‌خواست هیچ‌وقت عملی نشد، جعفری در این مورد گوش به حرف كسی نمی‌داد؛ «من با این شرایط هم نقاشی می‌كردم، اما نه به اندازه پرویز. پرویز شب و روز نقاشی می‌كرد، ولی من شب‌و‌روز نقاشی نكردم. نقاشی برای من فصل داشت اما نقاشی پرویز مثل خودش چهار فصل كامل بود. او در نویسندگی هم همین چهار فصل را داشت. همسر پرویز در این موارد همیشه كنارش بود. از من بپرسید، می‌گویم این نقاشی بود كه به سراغ او می‌آمد، فقط كافی بود برود در آتلیه‌ و كارش را شروع كند.» پرویز كلانتری بدون نقاشی‌ هم آدمی با ویژگی‌های خاص بود. مهربانی از او آدم متفاوتی جدا از شخصیت هنرمندانه‌اش می‌ساخت. جعفری این ویژگی‌ها را خلاصه می‌كند؛ «او دوست داشت تا آنجا كه می‌تواند به همه دوستان و كسانی كه اطرافش بودند كمكی بكند. به این مساله با ذهنیت مثبتی كه داشت اصرار زیادی هم می‌كرد. ولش می‌كردید دوست داشت هر طوری كه شده مثمرثمر باشد. پرویز این كار را فقط برای دوستانش كه ما بودیم، نمی‌كرد. سهم ما را برای سفرهایی كه داشتیم و تلاشی كه برای خنداندن ما می‌كرد كنار گذاشته بود. برای خنداندن ما كاری نبود كه نكرده باشد.»

منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: