نسل کنونی نیما را مغلوط می‌خواند در گفت‌و‌گوی با شراگیم یوشیج

1395/8/22 ۰۸:۴۸

 نسل کنونی نیما را مغلوط می‌خواند در گفت‌و‌گوی با  شراگیم یوشیج

نیما نیازی به معرفی ندارد، دامنه و گستره تاثیر نیما بر شعر و ادبیات ایران به قدری است که کمتر جریان ادبی تاکنون بوده است که خود را متاثر و مدیون نیما نداند. چه اینکه جریانات متفاوت و حتی متضادی در عرصه شعر، هریک از ظن خود به نیما نگریستند و از او آموختند. موج نو، شعر دیگر، حجم، سپید، ناب و ...همگی داعیه رهرویی راه نیما داشتند. آنچه در این مجال می‌بایست درباره نیما برشمرد و از قلم نینداخت، بدعت‌ها و بدایعی است که نیما نه تنها در زیان که در مفهوم و محتوا نیز به قالب اشعار فارسی ریخت


نسل کنونی نیما را مغلوط می‌خواند در گفت‌و‌گوی با  شراگیم یوشیج

 نیما نیازی به معرفی ندارد، دامنه و گستره تاثیر نیما بر شعر و ادبیات ایران به قدری است که کمتر جریان ادبی تاکنون بوده است که خود را متاثر و مدیون نیما نداند. چه اینکه جریانات متفاوت و حتی متضادی در عرصه شعر، هریک از ظن خود به نیما نگریستند و از او آموختند. موج نو، شعر دیگر، حجم، سپید، ناب و ...همگی داعیه رهرویی راه نیما داشتند. آنچه در این مجال می‌بایست درباره نیما برشمرد و از قلم نینداخت، بدعت‌ها و بدایعی است که نیما نه تنها در زیان که در مفهوم و محتوا نیز به قالب اشعار فارسی ریخت. برخلاف آنچه رویکرد عمومی نسبت به نیما و کاری که او در ساحت زبان کرد، دارد، نوآوری‌های نیما تنها در شکستن قوالب کهن شعر فارسی و رهانیدن آن از وزن عروضی نبود. حرکت نیما در گام نخست حرکتی در اندیشه و مفهوم بود. پیشنهاد نیما به شعر فارسی این بود که تعابیر و مفاهیم و مضامینی که زبان‌حال عصر امروز است، راهی به شعر بیابد و بتوان با بیانی مناسب عصر کنونی به شعر نگریست.
نگرش و اندیشه نیما، برخلاف گذشتگان و پیشینیان که مفاهیم انتزاعی را به شعر بدل می‌کردند، نگرش عینی و واقعیت‌گرایانه بود و تصاویری ملموس و آشنا که از قید اسلوب‌ها و بندهای کهن رها شده بود. کوتاه سخن اینکه دامنه اثرگذاری نیما چنان وسیع و دارای ابعاد گونه‌گون است که می‌توان از جوانبی متفاوت و در سطوحی چندگانه بدان نگریست. سخن دیگری که درباره نیما می‌توان و بایستی بدان اشاره کرد، راهبری و راهنمایی نسلی از روشنفکران ایرانی است که در بحبوحه سال‌های پرحادثه دهه‌های 20 و 30 شعر نیما را صدای معترض نسل خود می‌دانستند. همه نام‌هایی که روزی برای دیدار نیما به خانه او در شمیران می‌رفتند، در سال‌ها و دهه‌های بعد چهره‌های پرفروغ ادبیات و هنر ایران شدند، از این رو عنوان مقاله آل‌احمد گویای جایگاه و اهمیت نیماست که «پیرمرد چشم ما بود»، چه اینکه همچنان هست.
باری در شناخت احوال پیرمرد و در راستای بزرگداشت نام و خاطره نیما، با یادگار او؛ شراگیم یوشیج به گفت‌و‌گو نشستیم که در ادامه می‌خوانید:
 

نیما در ارتباط با سیاست موضعی درونی و شاید اندکی متناقض داشت. در شرایطی که برادرش تمایلات سیاسی معینی داشت و متمایل به حزب توده بود، نیما هیچ‌گاه به شکلی مشخص به حزب یا گروهی سیاسی نپیوست، از سوی دیگر شعر نیما شاید یکی از معترض‌ترین اشعار فارسی باشد، چه این‌که شخص اول مملکت، خود را مخاطب واژه‌های نیما در شعر «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها» دید و او را به محبس افکند. به طور کلی نسبت نیما با سیاست به‌طور اعم و حزب توده به‌طور اخص چه بود؟
نیما هرگز به هیچ حزب یا دسته‌ای نپیوست و هرگز وابسته به گروهی نبود، وی شخصی آزاداندیش و میهن‌دوست بود، تنها به وطنش و مردم وطنش می‌اندیشید، و چه بسا جوانان توده‌ای را که در اغفال سران توده بودند نصیحت می‌کرد و آنها را به میهن‌دوستی ترغیب می‌کرد. درکتاب «یادداشت‌های روزانه نیما» که من توسط انتشارات مروارید منتشرکردم می‌بینید که چه اشاراتی به این موضوع کرده است و لادبن تنها برادرش که 2 سال از نیما کوچک‌تر بود هرگز جزو حزب توده نبود، اما افکاری چپ‌گرا داشت و در اثر همین شایعات سال‌ها از چنگ رژیم رضاخان می‌گریخت تا سرانجام درسال 1310 به شوروی رفت و هرگز بازنگشت که شاید در بین اعدام‌شدگان استالین بوده باشد. شعر «وای بر من» هرگز سبب به زندان رفتن نیما نبود و دلیلش چاپ «غول و ارابه و زنش» در پاورقی روزنامه آتشبار بود که توسط انجوی شیرازی منتشر می‌شد.
نیما دلش برای محرومان می‌تپید و چنانچه نمودار است در کارهایی مثل «کار شب‌پا» و «دل‌فولادم» دیده می‌شود نیمای بزرگ برای من می‌نویسد: «شراگیم پسر عزیزم هیچ‌وقت به بازی سیاست وارد نشو، می‌توانی برای خودت عقیده خاصی داشته باشی، اما هیچ‌وقت با یک عده همپا نباش.(دفتر یادداشت‌های روزانه نیمایوشیج)
نیمای بزرگ انسانی آزاده‌خواه، بسیار مهربان و زیردست‌نواز بود، دلش برای محرومان، فقرا و ضعیفان می‌تپید و برای هر ستمدیده‌ای اشک بر دیده‌اش جاری می‌شد. نیما منظومه «کار شب‌پا» را می‌سراید چون دلش در گروی دل شب‌پایی است که تا صبح‌دمان شب تاریکش را پاس می‌دارد تا حاصل برنجش به سر آید و بخورد در دل راحت، (ارباب) او برای شب‌پایی که زنش را از دست داده و دو فرزندش گرسنه‌اند و دست در دست تب تنها جان می‌دهند، می‌گرید.
او غم آهنگر فرتوتی را به دلش می‌ریزد که محکم پتک آهنینش را از خشم روزگار برتخته سندان می‌کوبد و از ته دلش بغضش را فریاد می‌کند و نعره برمی‌آورد. نیما در منجلاب استبداد و ظلم، قایقش به خشکی می‌نشیند، و فریاد می‌زند: امدادی ای رفیقان با من، من آب را چگونه کنم خشک؟ یک‌دست بی‌صداست !. من دست من کمک ز دست شما می‌کند طلب...فریاد من شکسته اگر در گلو...وگر فریاد من رسا....من از برای راه خلاص خود و شما فریاد می‌زنم....من قایقم نشسته به خشکی! اما هیچ‌کس دراین ساحل مطرود و متروک نیما را نمی‌بیند و هیچ شب‌پایی در شالیزارهای شمال ایران نمی‌داند که چگونه دل نیما، به هوا و برای او می‌تپیده است. او چه شب‌های بلند ماهتابی را به سوگ آنان نشسته و گریسته و غم این خفته چند! خواب درچشم ترش شکسته. «حافظا ! این چه کید و دروغی ست/کز زبان می ‌و جام و ساقی‌ست؟/نالی ارتا ابد، باورم نیست/که برآن عشق بازی که باقی‌ست/ من برآن عاشقم که
رونده است.»
 

چه بخواهی و چه نخواهی نیما، نیماست که پس از سال‌ها رنج و بی‌مهری، مردانه ایستاد و صادقانه کوشید و جوانمردانه جنگید تا با زبان خود که زبانی ساده و زبانی نمایانگرست، صداقت را بنمایاند.
آنچه را که امروز می‌خوانیم شعر نیما، یعنی زبان نیماست، زبانی خاص است که باید در میان عوام زبانی عام شود تا آنچه را که می‌نماید به نمایش بگذارد، تا بیدارچشمان با چشم‌های بازتری آنچه را که می‌بینند به دلخواه و به توان خویش بینند (در پر از کشمکش این زندگی حادثه‌بار/ (گرچه گویند، نه) هرکس تنهاست/ آن که می‌دارد تیمار مرا، کار من‌ست/ من نمی‌خواهم درمانم اسیر/ صبح وقتی که هوا روشن شد/هرکسی خواهد دانست/ و به جا خواهد آورد مرا/ که در این پهنه‌ور آب/...... به چه ره رفتم و از بهر چه‌ام بود عذاب)
چه بخواهی و چه نخواهی نیما امروز بر فراز قله سخت شعر و ادب سرزمین مردم فارسی زبان لمیده است و به حق بر جایگاه برحقش نشسته و گفته‌هایش در حمایت از محرومان و دل‌آزردگان است و علیه ظلم و ستم و استبداد می‌جنگد. تا جایی که می‌گوید: «من برای رنج خود و دیگران شعر می‌گویم، من شبیه به رود خروشانی هستم که هرکس می‌تواند به توان خود از هر کجای آن بدون سروصدا آب بردارد.» اما امروز هر کسی از این رودخانه پرتوان و خروشان و جاری آب برداشت با سروصدا بود و به توان ناتوانی باور بر توان خویش داشت و جز خودنمایی نشانی دیگر از ناآگاهی ناآگاه خویش نداشت.«که تواند مرا دوست دارد / وندران بهره خود نجوید/ هرکس از بهر خود در تکاپوست/کس نچیند گلی را که نبوید»
نیمای بزرگ شب‌های تاریکش را در انتظار طلوع طلایی خورشید پاس می‌داشت و به حسرت به افق چشم می‌دوخت که آیا مرغ آمین می‌رسد و آیا هرگز صبح فراخواهد رسید؟ «جیب سحر شکافته ز آوای خود/ خروس/ می‌خواند» و «روزان ابری را درحسرت قطره‌ای باران! قاصد روزان ابری، داروگ، کی می‌رسد باران؟»
نه این زمین و زندگی‌ا‌ش چیزی دلکش است، نه آن زوال صبح سفیدشان. حس می‌کند آرزوهایش تیره است همچو دود، اگرچند امیدشان چون خرمنی از آتش در چشم می‌نماید و صبح مسخره سفیدشان! می‌کوبند، و می‌رقصند و می‌خورند و می‌برند!! آن بی‌خبران انسان‌نما تا مگر سیر شود دلشان درحسرت روزی خوش!!. وای بر ما... وای بر ما...(به کجای این شب تیره بیاویزد قبای ژنده خود را، تا کشد از سینه پردردش بیرون؟ تیرهای دشمنانش را) و جدار راه چیده‌شده با تن‌هایی از زنان، مردان و فقرا و تن‌های برهنه و بی‌لباس و ژنده‌پوش!
تا پادشاه فتح بر تختش لمیده باشد. دل فولادش زنگ می‌زند و فریاد می‌زند... ول کنید اسب مرا...راه‌توشه سفرم را و نمد زینم را...و مرا هرزه درآ...که خیالی سرکش به در خانه کشانده‌ست مرا...
از شهر می‌گریزد و به یوش بازمی‌گردد اواخر پاییزست، زردها را قرمز می‌بیند، آغاز زمستان‌ست و قرمزی را خشمی فروریخته بر دلش، آن‌وقت دلش سخت می‌گیرد از آن مهمانخانه مهمان‌کش روزش تاریک و انبوه خفتگان ناهموار و ناهشیار را.... از شهر می‌گریزد و به دامان طبیعت پناه می‌برد...اما تنهاست، شب‌ها برایش کند و طولانی و سخت می‌گذرد...هنوز از شب دمی باقی‌ست........ درشب تیره چو گوری که کنَد شیطانی/ وندر آن دام دل‌افسایش را/ دهد آهسته صفا، لحظه‌ای نیست که بگذاردش آسوده بجا....هان ای شب شوم و وحشت‌انگیز، تا چند زنی به جانم آتش/ یا چشم مرا زجای برکن، یا پرده ز روی خود فرو کش، یا بازگذار تا بمیرم، کز دیدن روز گار سیرم.»
 

یادی از لادبن کردیم، آیا پس از حیات نیما تلاشی برای آگاهی از سرنوشت غم‌انگیز او صورت گرفته است و آیا به‌واقع هیچ نشانی از او نیست؟ آیا شما تصویری از او دارید، رفتن او از طریق ارس و وداع او در آن شب غم‌انگیز با نیما مربوط به چه سالی است؟
همان‌طوری‌که اشاره کردم هیچ اطلاعی از سرنوشت لادبن در دست نیست وآخرین بار شبی بود در سال 1310 که عالیه خانم مدیرمدرسه دخترانه و نیما معلم دبیرستان پسرانه آستارا بودند. لادبن با لباس مبدل از تهران می‌گریزد و به یوش می‌رود. زمستان است، دلش می‌تپد و نگران است. از آنجا به بابل می‌رود و چند روزی در منزل نوه عموی خود میرزا اسدالله اسفندیاری مدیر معارف بابل می‌ماند، اما دلش برای تنها برادرش؛ نیما تنگ می‌شود و به آستارا می‌رود و برادرش را می‌بیند، اما این دیدار چند روزی بیش دوام نمی‌آورد، و یک شب پس از صرف شام نگران و غمگین با نیما و عالیه به نزدیک مرز می‌روند. دو برادر یکدیگر را درآغوش می‌کشند. لادبن کفش‌هایش را درمی‌آورد و در تاریکی دهشت‌انگیز و غمگین شب از رودخانه می‌گذرد و در سیاهی شب محو می‌شود، در تمام طول راه برگشت به خانه، نیما حرف نزد و نسیم دریایی صدای موج‌های سهمگین دریا را به گوش می‌رساند.«هرگز او را آنقدر دلتنگ ندیده بودم، وقتی به خانه رسیدیم، نیما گفت: ترا من چشم در راهم شباهنگام.. که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی...ترا من چشم در راهم.....»
 

شعر نیما برخلاف تصور عمومی نه تنها حرکتی در زبان که انقلابی در معنا نیز بود، تا پیش از آن چنین نگرش عینی و اجتماعی با چنین زبان ملموسی بیان نشده بود، به لحاظ فکری نیما چه نگرشی به احوالات اجتماعی پیرامون خود و زیست مردمانش داشت؟
نیمای بزرگ می‌فرماید: «حافظا این چه کید و دروغی‌ست....کز زبان می‌ و جام و ساقی‌ست....نالی ار تا ابد باورم نیست...که بر آن عشقبازی که باقی ست... من بر آن عاشقم که رونده‌ست» می‌گوید تکرار مکررات خسته‌کننده است، بیایید حرفی نو بزنیم و خود را از بند قافیه رها سازیم تا به سادگی بتوانیم حرف‌مان را بزنیم و دردمان را بگوییم. در افسانه می‌بینید که چه اشاره به قدیم و قدیمی و تکرار داشته است. می‌توانید در «مرغ آمین» درد مردم و خواسته‌هایشان را بیابید.
 

بدعت و پیشقراولی نیما در ساحت زبان امری بدیهی و انکارناپذیر است، از نگاه شما در ساحت معنا مولفه‌های فکری که خاص نیما و شعر اوست چیست؟ آنچه که بتوان به تمامی متعلق و از آن نیما دانست.
این همان زبان نیماست، زبانی ساده که در قید و بند قافیه و اوزان عروضی نباشد. نیمای بزرگ می‌گوید: من در بی‌وزنی هم به وزنی معتقد هستم و اگر شما زبان نیما را بفهمید شعر او را هم می‌فهمید.
به سبب زندگی در یوش و در طبیعت بکر مازندران، زندگی شبانی و روستایی از جمله مولفه‌های محوری آثار اوست، نیما جا به‌جا سخن از نجوای پرنده و رود و جنگل و کوه به‌میان می‌آورد، به‌رغم حضور او در فضای پایتخت و فاصله گرفتن او از فضای روستا، چرا دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌های شهر و شهرنشینی به آثار او راه نیافته یا کمتر یافته است. این نقدی است که برخی بر نگرش نیما و هم‌عصران و هم‌نسلانش اظهار می‌کنند.
برای این تفکیک بهترین منبع خواندن«قصه رنگ‌پریده» است که به‌وضوح این مسئله دیده می‌شود. گرایش نیما به طبیعت در همه اشعارش به چشم می‌خورد.
 

نیما سرچشمه‌ای بود که رودهای بسیاری از آن جوشید و خروشید. شاید بیراه نباشد بگوییم که هر جریان شعری در دهه‌های 40 به بعد خود را مدیون و میراث‌دار نیما می‌دانستند. از نگاه شما کدام جریان هنری یا هنرمند را می‌توان جانشین خلف نیما دانست؟
به گفته زنده‌یاد فروغ فرخزاد، نیما طرز نگاه کردن را به ما آموخت و ما فهمیدیم چگونه باید نگاه کرد. نیمای بزرگ خود می‌گوید که من شبیه رودخانه خروشانی هستم که هرکسی می‌تواند بنا بر توان خود از هرگوشه آن بدون سروصدا آب بردارد. هرکسی بنا بر توان فکری و ذهنی خود برداشت دارد، بعد از نیما شاگردانی چون شاملو، اخوان، فروغ، سایه، کسرایی، شاهرودی، آتشی و حتی شهریار غزل‌سرای پرتوان ادب فارسی، هر یک برداشتی از نیما داشته‌اند. دربعضی‌ها اصلا فکر و اندیشه نیما در اشعارشان دیده می‌شود، بنابراین به‌دنبال جانشین نباید بود، که هرکدام حرف‌هایی دارند که بس تازه است.
 

مایلم در ادامه به سرنوشت آثار نیما اشاره کنم...مدت‌هاست بحث‌ها و حواشی بسیاری پیرامون رسیدن به اجماعی برای بازخوانی و بازبینی بازمانده‌های نیما از شعر و یادداشت گرفته تا نمایشنامه و نامه مطرح می‌شود، آیا نمی‌توان به این موضوع امید داشت که بالاخره آثار باارزش نیما به شکل درست، حرفه‌ای و کامل منتشر شود؟
متاسفانه امروز ناشران بیشتر به فکر جیب‌ و سود مالی خودشان هستند تا خدمت معنوی و فرهنگی به جامعه ادبی، در حال حاضر بیش از 25 ناشر اشعار نیمای بزرگ را به بهانه گذشت 30 سال از مرگ نویسنده، همگی از روی هم کپی و مغلوط چاپ می‌کنند. عده‌ای به بهانه بررسی و نقد بر آثار نیما چند خطی در ابتدا به عنوان معرفی می‌نویسند و بقیه کل اشعار نیما را چاپ می‌کنند که نمونه آن «برگزیده اشعار نیما» توسط جلالی پندری چاپ مروارید و «خانه‌ام ابری است» علی‌اصغر علمی از انتشارات سخن است. هر کسی به ظن و توان خود نیماشناس شده و نیما را می‌شناسد و غافل از خواندن یک خط درست، که هر شخص عاقل و بالغی می‌فهمد و می‌داند زیر آن نیم‌کاسه چیست!؟ به جرات می‌توانم بگویم که نسل حاضر همه اشعار نیمای بزرگ را مغلوط می‌خواند. وای به آن روز قضاوت.....
 

از دست‌نوشته‌ها،یادداشت‌ها و نامه‌ها آیا آثاری نزد شما هست که منتشر نشده باشد؟
کل اشعار نیمایی موجود در سایت رسمی نیمایوشیج و داستان‌ها و مجموع نثر و نقد و درباره شعر و شاعری، حرف‌های همسایه، ارزش احساسات، تعریف و تبصره و مقالات دیگر آماده چاپ است. همچنین چاپ و تکثیر آثار صوتی و تصویری (ویدیویی) همراه با موزیک و تصویر با گویش خودم برای روال خوانش اشعار در امور کار فیلم و تلویزیون تهیه کرده‌ام که امیدوارم بتوانم هر چه زودتر در اختیار علاقه‌مندان به نیمای بزرگ قرار دهم.
می‌میرم صدبار پس مرگ تنم
می‌گرید بازهم تنم در کفنم
زان روکه دگرروی تونتوانم دید
ای مهوش من،ای وطنم، ای وطنم
نیمای بزرگ برای من می‌نویسد: «من نفرین می‌کنم به فرزندم اگر اینجا را ترک کند، من هیچ‌وقت میل به دیدن بلاد اروپا ندارم، نفرین من به فرزند من، اگر زاد و بومش را ترک کند، من می‌میرم و هر نفس که می‌کشم به‌یاد زادگاه خود هستم، من ایرانی را بر همه ملت‌ها ترجیح می‌دهم.»
اما من برخلاف میل باطنی و توصیه پدرم در برابر مشکلاتی که برایم فراهم آمد، علی‌رغم میل باطنی خودم مجبور به ترک‌وطن شدم و امروز سبزی‌های وطنم را نیز فراموش کرده‌ام که در غیاب من همه سودجویی‌ها شروع شد. کتاب‌ها فله‌ای و مغلوط چاپ شد و می‌شود. خانه پدری من در یوش که تنها یادگار پدری و اجدّام بود را از دست دادم و لوازم آن همه به تاراج رفت. امروز از پدرم؛ نیمای بزرگ تجلیل می‌شود، اما من همچنان آواره در غربت هستم و خواب خوش رویای وطنم را می‌بینم که از من دور می‌شود.
من هنگام ترک اجباری وطنم همه آنچه را که باقی مانده بود به امانت سپردم که خیانت در این امانت‌داری شد. در سال 1372 که برای انتقال کالبد نیمای بزرگ به ایران آمدم کل دستخط‌های نیما را به سازمان میراث فرهنگی سپردم تا در موزه یوش بگذارند تا مکانی امن باشد، بعد از زمانی کوتاه آنها را برای تهیه میکروفیلم به فرهنگستان زبان منتقل کردند و من در پایان ممنوع‌الخروج شدم که داستانی جداگانه دارد. اما کلیه دست‌نوشته‌های آثار چاپ‌شده پدرم نزد طاهباز ماند که هرگز باز پس نداد. باشد تا روزی که فرزندان بیدارچشم علاقه‌مند به نیمای بزرگ آنها را باز پس بگیرند تا بتوانند با آنچه چاپ شده مطابقه و مقایسه بکنند. چون برای من دیگر فرصتی باقی نیست.
 

دفتر شعر «روجای نیما» یکی از نمونه‌های قوی شعر طبری است... آیا شما به یاد دارید که نیما این اشعار راپیش شما هم خوانده باشد؟
مجموعه اشعار مازندرانی طبری با نام روجا در سال ۱۳۶۴ که در غیاب من با برگردان بد فارسی و مغلوط و اعراب‌گذاری‌های نادرست در پایان کتاب مجموعه اشعار نیمایوشیج با قید (با نظارت شراگیم یوشیج) توسط انتشارات نگاه چاپ و منتشر شد که موجب اعتراض دوستداران نیما و اهالی عزیز مازندران شد. ناشر در چاپ‌های بعدی از چاپ دوباره آن منصرف شد.
لذا من بنا بر تقاضای دوستداران مازندرانی و همشهریان عزیز مازندران بدون در دست داشتن دستنوشته اصلی و خطی اقدام به بازنویسی و اصلاح این مجموعه کرده‌ام که انتظار دارم تا دوستداران نیمای بزرگ که به زبان مازندرانی و گویش نوری تسلط دارند مرا در اصلاح و اعراب‌گذاری این اشعار حمایت و همراهی کنند. بنابراین آنچه از نظرتان می‌گذرد نمونه‌ای از این کتاب باارزش است که با تمام سعی و توان در حفظ و نگاهداری این میراث فرهنگی می‌کوشیم، باشد تا تاریخ خود قضاوت کند. اما باید بگویم که نیمای بزرگ هرگز در پی چاپ آثارش نبود و در زمان حیاتش هم کتابی چاپ نکرد، جز منظومه «افسانه» بود و آن هم با اصرار احمد شاملو که توسط انتشارات خیام چاپ شد و دیگر زندگی و آثار نیما که با التماس دکتر جنتی عطائی آن هم برای سوءاستفاده‌های بعدی چاپ شد.
 

در اشعار طبری نیما خواننده با برخی از دیدگاه‌های باستانی او آشنا می‌شود.مثل این‌که او یک تنه از دیوانی که به گفته‌‌اش همانی که آرارات را فتح کرد دفاع می‌کند. اساسا به خاطر دارید که نگاه نیما به فولکلور بومی و خاصه اسطوره‌های مازنی چگونه بود. فکر می‌کنید چرا نیما در اشعار طبری‌اش به این موضوع‌ها اشاره می‌کند. در حالی که در شعر فارسی کمتر می‌توان این رگه‌ها را دید.
نیما علاقه‌مند به زبان مادری‌اش بود. مردم مازندران را دوست می‌داشت و برای آنان شعر می‌سرود و در کار شب‌پا ببینید چقدر واژه‌های طبری دیده می‌شود مثل لم، پلم، گزنا، کله، بینج، و خیلی دیگر و همین‌طور در اشعار دیگرش مثل اسلک، ابنوس، کپور، تلاجی، به واژه‌نامه سایت رسمی نیمایوشیج نگاه کنید که من همه را با معنی اضافه کرده‌ام.
 

اساسا آیا نیما کاری دارد که هنوز منتشر نشده باشد و بتوان نسبت به انتشار آن در آینده امید داشت؟
بله کارهایی هست که من باید شخصا در وطنم باشم، اما افسوس، من در انتظار طلوع طلائی خورشید، شب‌های تاریکم را پاس می‌دارم تا مگر مرغ آمین از روی سرم به پرواز درآید.

 

منبع: همدلی

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: