مناسبت نام امیر کبیرِ صدر اعظم با انتشارات عبدالرحیم کتاب فروش! / دکتر مجدالدین کیوانی

1395/7/24 ۰۷:۳۶

مناسبت نام امیر کبیرِ صدر اعظم با انتشارات عبدالرحیم کتاب فروش! / دکتر مجدالدین کیوانی

کم تر از 10 روز فرصت داده بودند که مطلبی برای یادنامۀ عبدالرحیم جعفری بنوسیم. زمان کوتاهی بود و اجازه نمی داد تا به موضوعی تحقیقی دربارۀ کتاب و صنعت نشر بپردازم، حوزه ای که با کار و بار حرفه ای آن مرحوم تناسب و ارتباط مستقیم داشت. اما دلم هم رضا نمی داد که چیزی ننویسم، زیرا، به هر حال، به عنوان یکی از خریداران یا خوانندگان انتشارات امیر کبیر، نسبت به این مؤسسه و بنیان گذار آن، از خیلی پیشتر ها احساس دِین می کردم. نخستین باری که نام انتشارات امیر کبیر و، در کنار آن، انتشارات ابن سینا، به گوشم می خورد در مهرماه 1337 بود که برای ادامۀ تحصیل به تهران آمده بودم، یعنی ده سالی پس از تأسیس امیر کبیر.

 

 

 

 

همت بلند دار که مردان روزگار

از همّت بلـند به جایی رسیده اند

کم تر از 10 روز فرصت داده بودند که مطلبی برای یادنامۀ عبدالرحیم جعفری بنوسیم. زمان کوتاهی بود و اجازه نمی داد تا به موضوعی تحقیقی دربارۀ کتاب و صنعت نشر بپردازم، حوزه ای که با کار و بار حرفه ای آن مرحوم تناسب و ارتباط مستقیم داشت. اما دلم هم رضا نمی داد که چیزی ننویسم، زیرا، به هر حال، به عنوان یکی از خریداران یا خوانندگان انتشارات امیر کبیر، نسبت به این مؤسسه و بنیان گذار آن، از خیلی پیشتر ها احساس دِین می کردم. نخستین باری که نام انتشارات امیر کبیر و، در کنار آن، انتشارات ابن سینا، به گوشم می خورد در مهرماه 1337 بود که برای ادامۀ تحصیل به تهران آمده بودم، یعنی ده سالی پس از تأسیس امیر کبیر.

در اثنای فکرِ اینکه چه بنویسم چه ننویسم بودم که تصوّر وجود ارتباط و مناسبتی میان روانشاد جعفری و عنوان مؤسسۀ انتشاراتیِ او از خاطرم گذشت.بیشتر اندیشیدم که چرا چنین تصوری بی هیچ تمهیدی به ذهنم رسیده بود.سرانجام، پاسخ را در این یافتم که حضور پرصلابت اولین و آخرین «امیر کبیر» ایران، لااقل، در 300 سال اخیر از تاریخ این سرزمین، در ناخودآگاه ذهن من، باعث برقراری چنان ارتباطی شده بود.ولی چه سنخیّتی میان امیر کبیر و عبدالرحیم جعفری می توانستم بیابم؟ آن کجا و این کجا! دیری نپایید که برای این فکر غریب و عجیب خود توجیهاتی پیدا کردم، و شباهت هایی به نظرم رسید. بی گمان خوانندگانِ این حرف های بی وجه و نامستدلِّ نگارنده اعتراض خواهند کرد که مقایسۀ این دو تن از مقولۀ قیاس مع الفارق است. ولی عرض می کنم که شباهت ها به اندازه ای هست که وجود چنان مقوله ای را منتفی کند. فراموش نکنیم که شباهت ها در طرفینِ تشبیه لازم نیست همیشه هم سطح و هم پایه باشند. می توان درَجاتی از شباهت بین دو چیز یا دو شخص داشت، هر یک در حدّ خود و به جای خود.شمع، فانوس، چراغ لامپا، چراغ برق، نور ماه و آفتاب در یک درجۀ یکسان از تابندگی نیستند، ولی همه در داشتن نور مشترکند. ابیات زیر را از نظر بگذرانید:

آن سروِ ناز بین که چه خوش می رود به راه      وآن چشم آهوانه که جون می کند نگاه

روشنیِ طلعت تو ماه ندارد                           پیش تو گل رونق گیاه ندارد

دوست دارم که ببینم رخِ همچون قمرت             تا نبینند چه خورشید به هر بام و درت

دانۀ فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه                 هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟

در هر یک از مصرع های سه بیت اول و در بیت آخر، مقایسه ای میان دو پدیده شده که سنخیتی با هم ندارند، ولی شباهت هایی دارند، والآ شاعر آنها را در کنار هم نمی گذاشت. «تضادّ» با «تفاوت» فرق می کند.اگر شاعرمیان چهرۀ ماه وَشِ محبوب خود و ماه گردون از زمین تا آسمان تفاوت قائل است، وجود نوعی اشتراک و همانندیِ نسبی میان آن دو را هم انکار نمی کند. خوب، ممکن است ایراد شود که اینها صنایع بدیعی و بازی های شاعرانه است. این درست، ولی اولاً به قول اهل فنّ، المجازُ قَنطَرةُ الحقیقه؛ ثانیاً، در عوالم واقع و غیر شعری هم این اشتراکِ نسبیِ صفات فراوان وجود دارد، گو اینکه دو طرفِ قیاس یا تشبیه از آن صفات به یک مقدار برخوردار نبا شند. تشبیه و مقایسه یکی از مواردی است که اصل روانشناختیِ «تداعی» در آن نقش دارد، یعنی وقتی پدیده ای به حدّ معینی از شباهت به پدیدۀ دیگری رسید آنرا تداعی می کند. به تعبیر دیگر، وقتی نوعی شباهت میان دو چیز وجود داشته باشد همدیگر را فرا یاد می آورند. سرو سَهی قامتِ معشوق را تداعی می کند و یاقوت یا مرجان لبانِ او را، همان گونه که چشمِ آهوی غزال، و نه چشمان جانوری دیگر، مجنون را به یاد چشمان لیلی می اندازد. به علاوه، وقتی در عالم واقع شباهت ها از حدِّ صِرفِ ظاهر در گذشت و به کیفیات کشیده شد، مقایسۀ دو پدیده اصالت بیشتری پیدا می کند. دو فردِ در ظاهر همانند – مثل دو برادر توامان- را می توان همانندِ جسمانی و مادّی خواند. زمانی این شباهت معنای اصیل تری پیدا می کند که آن دو برادر در افعال و افکار و اثرات وجودی نیز به هم نزدیک باشند.

این مقدمات را برای آن چیدم تا ملامتم نکنید که چرا جعفری به ذهن من امیر کبیر را تداعی کرده است. روزی که عبالرحیم از شاگردی انتشارات علمی دست کشید و در 1328 دکّـۀ محقّـری را در خیابان ناصر خسرو به نام کتاب فروشی امیر کبیر راه انداخت، نمی دانم چه در سر داشت که عنوانی چنین پُر طاق و طُرُنب را برای آن برگزید؟ آیا این همّت را در خود می دید که یک دهه بعد، آن دکّۀ محقّر را به یکی از بزرگترین مؤسسات انتشاراتی کشور تبدیل، و شایستۀ چنان عنوان شکوهمندی کند؟ یقیناً به مخیّله اش هم خطور نمی کرد که پس از تقریباً هفتاد سال بعد، آدم خیال بافی چون من از بغلِ عنوان انتشاراتیِ او این مقدار حرف و سخن در آورد، اماّ یقیناً همتی به بزرگی نام امیر کبیر در خود می دیده است. فعالیت ها و برنامه ریزی های بعدیِ او نشان داد که وی از همان مردان بلند همتی بود که «از همت بلتد به جایی رسیده اند». انتشارات امیر کبیر، به اعتراف بسیاری از کارشناسانِ بی غرض و مرض، روزگاری «امیر» قلمروِ نشر بود، گو اینکه در 1358 به حکم دادگاه عدالت مدار، او را به ظاهر از امیری عزل کردند و حق او را به ناحق به دیگران حاتم بخشی کردند.

بیش از این معطلتان نکنم. غیر از اینکه عنوان مؤسسۀ انتشاراتیِ جعفری مرا به فکر این مقایسۀ نسبی انداخت، اشتراک آنها در نام اول هم در این کار دخیل بود. گرچه آن مرحوم عموماً به «عبد الرحیم» معروف بود، ولی به نام «تقیِ جعفری» نیز شناخته می شد. از حد اسامی و القاب که بگذریم، مشابهت هایی نیز در طول زندگی آنها، از کودکی تا پایان عمر در آن دو می توان دید. میرزا تقی خان (متولد 1222 ق) پسر کربلایی قربان بیگ فراهانی، آشپز میرزای بزرگ، پدر ابو القاسم قائم مقام  (مقتول 1214) بود، و اگر هوش و پشتکار امیر نمی بود چه بسا که «ور دستِ» پدر می ماند و می ماند تا خود روزی آشپز باشی شود.جهشِ فوق العاده ایست که پسرِ آشپزِ گمنامی به بزرگترین مقام، پس از ناصرالدین شاه (د. 1313 ق) ارتقا یابد و چنان رشتۀ امور اداری و مالی حکومت را به دست گیرد که حتی حقوق پادشاه را نیز او تعیین کتد. کودکی عبدالرحیم ( تقیِ) جعفری به مراتب از وضع آن آشپز زاده بد تر بود. هنوز به دنیا نیامده بود که پدرش خانواده را به امید خدا رها کرد و گویا مجاور مشهد شد. او که به سبب فقرِ مالی امکان نیافت به مدرسه برود، با مختصر دستمزد روزانه در بازار به کارگری روی آورد.؛ تحصیلات مدرسه ای نداشت،ولی تیز هوش، سخت گوش و ثابت قدم بود، و از همه مهم تر، دیدی وسیع، همتی والا و اهدافی بلند پروازانه داشت، و لذا رسید به جایی که رسید، گو اینکه بعضِ افراد مغرض و بی انصاف همه را به حسلب بند وبست های وی با ارباب قدرت شمرده اند:

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید     شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

از مهم ترین گام هایی که میرزا تقی خان به عهد صدارتش برای ارتقاء سطح علمی و تنویر افکارِ مردمِ عموماً ناآگاه  برداشت یکی تآسیس دارالفنون و دیگری روزنامۀ وقایع اتفاقیه بود، حال بماند که این دومی به دست افرادی که عُرضۀ چنین کارهایی را نداشتند، همان نخستین سال هایِ بعد از عزل مصیبت بار امیر به تعطیلی کشید و دومی نیز بر اثر بی فکری و ندانم به کاری های هماانها یا مشابه هایشان رفته رفته رو به انحطاط و ویرانی نهاد؛ و بدین گونه از بنیان گذار آن دو نهاد بزرگ علمی و فرهنگی قدر دانی شد! تقی جعفری که می گویند سواد خواندن و نوشتن کافی هم نداشت، بانیِ یکی از گسترده ترین و پُربار ترین تشکیلات مطبوعاتی در ایران شد و صد ها نفر را به کار مشغول داشت و به تنهایی 2000 عنوان کتاب نشر کرد، و بعد ها که بنگاه هایی چون انتشارات ابن سینا و فرانکلین (کتاب های جیبی) را خرید، این رقم را به 3000 رسانید: کار عظیمی که تا کنون از عهدۀ هیچ یک از ناشران بسیار تحصیل کردۀ ما بر نیامده است. این عبارت آخر را با قید مقداری احتیاط می گویم. آمار دقیقی به دستم نیست، ولی اگر هم ناشری در سی سال اخیر توانسته باشد عناوین انتشارات خود را به 3000 برساند- که دست مریزاد-، باید امکانات نسبتاً ضعیف چاپ و نشر در دوران سی سالۀ پیش از 1357 و تفاوت بسیارِ آنرا با تکنولژی و تجهیزات فوق پیشرفتۀ سی سال اخیر مدّ نظر داشت. کارهایی که آن روزگار همه با دست و چشم انجام می شد، امروز به اختیار دکمه ها و کلید های رایانه ها گذاشته شده است. پاداش این همه زحمت و خدمات فرهنگی چه بود؟ مشتی اتهام محکمه ناپسند و مصادرۀ اموال جعفری و خانه نشین کردن مردی که می توانست دست کم تا بیست سال دیگر خدمت کند و از ذخیرۀ تجربیاتش نوپایان و« تازه چرخ های» میدان نشر را بهره مند کند. آیا بیشتر به صلاح نبود که به جای زندانی کردن، اتهام زدن و عاطل و باطل کردن چنین فرد مجّرب و گرم و سرد چشیده ای، او را بعد از محاکمه حدّ اکثر مبلغی جریمه می کردند ولی اجازه می دادند به کار خود ادامه دهد تا انتشارات امیرکبیر به وضعی که امروز دچارش شده نیفتد؟ کسی را به بهانۀ انجام کارهایی که در گذشته مطلقاً گناه شمرده نمی شده، امروز نمی توان محکوم و تنبیه کرد، مگر آنکه جرم سنگین فاحشی مرتکب شده و از چنگ قانونِ آن زمان گریخته باشد. بنده تصور نمی کنم که عدل اسلامی، نه تفسیر بعض قضاة از عدل اسلامی، حتی امروزِ روز، روا بدارد که ناشری را برای چاپ چند کتابی که آن روز می پسندیدند و امروز نمی پسندند، مجرم بشناسند و به مکافاتِ آن، وی را از مایُملکش محروم کنند.می نویستد تیر خلاص زمانی به جعفری خورد که ماجرای اختلافش با مرحوم اسماعیل رایین (متوفی دی ماه 1358) به دادگاه و مآمور و مأمور کشی کشید.خداوند عالِم السرّ و الخفیّات است. درست روشن نیست، یا اینجانب خبر ندارم، که میان این مؤلف و آن ناشر چه رفته بود که کار به مرافعه کشید و آیا رائین در همۀ آنچه علیه جعفری ادّعا می کرد صادق بود یا نه. ضمناً اگر قرار به محاکمه بود، حق این بود که دادگاه دربارۀ حرف هایی که راجع به رایین رایج بود و وابستگی های او به سازمان مخوفی که همگان از آن نفرت و وحشت داشتند، نیز تحقیق و تفحصی می کرد و برائت ساحت یا جرم او را معلوم می داشت. به هر تقدیر، رائین بر حق هم که می بود، نباید کار به مصادرۀ اموال یک طرفِ دعوا می کشید. خدای هر دو را رحمت کند که بر سرِ جیفۀ دنیا چه رنج ها که به خود روا داشتند و سرانجام نیز یکی جان باخت و آن دیگر خانمان.

نویسنده ای که نامشان را نمی دانم در روزنامۀ ایران، دوشنبه چهارم تیرماه 1386، با استدلال هایی عموماً ضعیف تلاش کرده بودند که محکومیت جعفری را موجّه نشان دهند و آنچه را که آن مرحوم در مصاحبه ای با روزنامۀ یاد شده گفته بود، تخطئه و ردّ کنند. این نویسنده که رسالتشان گویی فقط این بوده که چند مشت و لگد اضافی به روح آزردۀ جعفری بزنند، و زیاده روی ها در حق او را بر حقّ جلوه دهند، با یک سویه نگری و تعصب آشکار هیچ یک از کارهای جعفری را خدمت فرهنگی به حساب نیاورده بودند و هر چه را که انجام داده بود جز به نیّت کسب منفعتِ بیشتر- آن هم به قیمت تضییع حقوق دیگران- ندانسته بودند. زهی انصاف و حق شناسی! پاسخ گفتن به آن داوری های سست و یک سویه از حوصلۀ این مقال بیرون است. فقط پرسشم از حضرت ایشان این است:اگر امروز هم که چپاول ها و اختلاس های میلیونی و میلیاردی به دست مقامات مالی و اداری دولت و فرصت طلبان لجام گسیخته صورت می گیرد و تقریباً آب از آب تکان نمی خورَد، باز داوری ایشان دربارۀ جعفری همان است که ده سال پیش بود، یا آن قدر انصاف دارند که از روح جعفری بخشش بطلبند؟ به احتمال زیاد همچنان به سخنانی که آن زمان نیز دیگر نخ نما شده بود ادامه خواهند داد، لابدّ برای آنکه حرف مرد یکی است و مرغ فقط یک پا دارد.

نام نیک رفتگان ضایع مکن     تا بماند نام نیکت بر قرار

امیر کبیر قربانی و محسود سعایت ها، بد خواهی ها و حسادت کسانی قرار گرفت که ترقی و معروفیت  آشپز زادۀ سابق و مقتدر ترین صدر اعظم در تاریخ معاصر ایران را بر نمی تافتنند و چنان کینۀ او را به دل گرفتند که حتی به فرو افتادنِ او از مسند قدرت و تبعیدش به کاشان رضایت ندادند و کردند و کردند تا آن بزرگمرد به فرمان شاه شور بخت و به دست نامبارک حاجی علی خان حاجب الدوله خونش سنگفرش حمام فین را فرو پوشید. آنهایی هم که ستارۀ اقبالِ شاگرد کتاب فروشِ یک لاقبایِ سابق و مدیر بزرگترین ناشرِلاحق را در اهتزاز می دیدند، رشگ و حسادت دیدۀ حق بینـشان را بست و برای او زدند و زدند تا به بندش کشیدند و خوش نشستند و به مصادرۀ هست و نیستش شادی ها کردند:

به جرم عشقِ توام می کُشند و غوغایی است       تو نیز بر سرِ بام آ که خوش تماشایی است

آنان که در کشیدنِ جعفری به این وضع نامطلوب به طور مستقیم و غیر مستقیم دخیل بودند، تلاش هایِ او را که تا پایان عمرِ برای استرداد اموالش به کار گرفت دم به دم خنثی کردند و سرانجام او را با دلی پر حسرت و شکسته از ضربات ناسپاسی به خاکِ سردِ گور سپردند. و این نه شرط جوانمردی بود نه راه سدِ کردن مفاسد و اصلاح امور.

مجدالدین کیوانی

بیستم تیرماه 1395

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: