پدیدار شناسی ذهن به زبان ساده / پل تریجو – داوود صلاحی

1395/7/4 ۰۹:۵۵

پدیدار شناسی ذهن به زبان ساده / پل تریجو – داوود صلاحی

بیش از 81 سال است که دانشجویان از اینکه معروف ترین کتاب فلسفی هگل، پدیدارشناسی ذهن (یا پدیدارشناسی روح)، برای مطالعه خیلی مشکل است شکوه کرده اند. عده ای سعی کرده اند که کتاب هگل را خلاصه نمایند، و اغلب خلاصه های آنها از اصل کتاب طولانی تر بوده است و همچنان برای مطالعه مشکل، در اینجا من خلاصه ای از این کتاب مشهور به شما ارائه می کنم، کتابی که از زمانی که نخستین بار در سال 7081 منتشر شد، الهام بخش نسل های متعدد از فیلسوفان اروپایی بوده است

 

بیش از 81 سال است که دانشجویان از اینکه معروف ترین کتاب فلسفی هگل، پدیدارشناسی ذهن (یا پدیدارشناسی روح)، برای مطالعه خیلی مشکل است شکوه کرده اند.

عده ای سعی کرده اند که کتاب هگل را خلاصه نمایند، و اغلب خلاصه های آنها از اصل کتاب طولانی تر بوده است و همچنان برای مطالعه مشکل، در اینجا من خلاصه ای از این کتاب مشهور به شما ارائه می کنم، کتابی که از زمانی که نخستین بار در سال 7081 منتشر شد، الهام بخش نسل های متعدد از فیلسوفان اروپایی بوده است.

این خلاصه برای کسانی که در آغاز راه فلسفه پدیدارشناختی قرار دارند تدارک دیده شده است تا دانش پژوهان را بیش از پیش به درگیر شدن با این کتاب در نزد خودشان ترغیب نماید. این کتاب تاریخی رنگارنگ دارد و توسط اندیشمندانی همچون دیوید استراوس، برونو باور، مارکس، انگلس، اورتا.ی.گست، ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، لاکان، کاموس و خیلی های دیگر مورد ستایش قرار گرفته است.

من امیدوارم که عده ای بر آن شوند که برای مطالعه این شاهکار، سعی مجددی نمایند. اگر شما می خواهید چنین کنید پس لطفاً از ترجمه میلر (1791) استفاده نمایید و از ترجمه بیلی (7091) اجتناب کنید.

 

تعریف

1. «پدیدار» واژه ای است که به نمودها [یا ظهورات] اطلاق می شود. این واژه ای است یونانی که توسط افلاطون برای تمییز نمودهای زمانی و محض از ذوات فناناپذیر قلمرو ایده آل به کار رفته است. دانش پژوه فلسفه باید تمثیل افلاطون درمورد سایه های افتاده در غار را بازخوانی نماید، آنجا که نمودها از واقعیت ها اخذ می شد. پدیدارها همان نمودها هستند. اما واقعیت؟ آن است که درنظر هگل، که شاید در فلسفه غرب بی همتا باشد، ما تنها هنگامی می توانیم واقعیت را بشناسیم که به طور کامل بر نمودها تسلط یابیم، از آنجایی که نمودها (پدیدارها) تا اندازه ای مخفی اند و تا اندازه ای واقعیت (ذوات) را به طرز خاصی آشکار می کنند.

2. واقعیت در پدیدارهای مختلف دارای مراتب است. این اساس نظریه هگل است که مراتبی از حقیقت ممکن است در قضایا وجود داشته باشد. هم پدیدارهای مادی وجود دارد و هم پدیدارهای روحی. پدیدارهای ذهن نیز تا اندازه ای مخفی اند و تا اندازه ای حقیقت را می نمایانند. مطالعه پدیدارها پدیدارشناسی نامیده می شود. هگل بر پدیدارهای روحی متمرکز می شود و از اینجا عنوان «پدیدار شناسی ذهن» شکل می گیرد.

 

نگاه کلی

.1 «پدیدارشناسی ذهن» مطالعه ای است بر روی ظهورات، تصورات و توهمات در طول تاریخ آگاهی انسانی. به بیان دقیق تر، هگل تکامل آگاهی را ارائه می کند.

 2. این یک تاریخ براساس تسلسل زمانی نیست. این قرائتی از تکامل زندگی نیست. پدیدارهای ذهن هنگامی آغاز می شوند که جانور انسانی شروع به تفکر می نماید.

3. آگاهی از مراحل بسیاری می گذرد. این مسأله اندکی شبیه است به نظریه بودایی مراتب وصول روحانی، از حالت های پایین تر آگاهی به سوی حالت های بالاتر آگاهی، اما در قالب کلاسیک اروپایی، ما از بسیاری از فیلسوفان اروپایی انتظار نداریم که یک طریقت روحانی را ترسیم نمایند، اما روش تفصیلی و عقلی هگل، کار او را بسیار متفاوت از کار بودا می گرداند. حال اگر هگل چیز مهمی برای گفتن دارد خودتان تصمیم بگیرید [که وارد این بحث شویم].

 

I.فرد

1. هگل تکامل آگاهی را از اشکال وحشیانه و همراه با بربریت پیگیری می نماید. نخستین شکل آگاهی، آگاهی حسی (کودکانه) است، یک آگاهی ساده از این قبیل که وقتی یک شیء را می بینید، گویی همه انواع آن را دیده اید. واقعیت، کودک را تحت فشار قرار می دهد، درحالی که به او می آموزد که اشیای متفاوت ارزشهای متفاوتی دارند، و معرفت نسبت به این تفاوت ها شایسته این است که ارزشمندترین نوع مالکیت بر همه آنها باشد.

2. تجربه، آگاهی حسی را مجبور می کند که به آگاهی ادراکی تحول یابد. در اینجا ارسطو یک چراغ هدایت است. همه چیز، همه جانوران، همه کانی ها و همه مکان ها، در یک نظام منظم از علم طبیعی، با دقت ثبت و ملاحظه و رده بندی شده است. هنگامی که ما نگاه می کنیم، دیگر ارتباط طبیعی میان اشیا را ادراک می کنیم. ما می توانیم ارتباط علت و معلول را فراچنگ آوریم. اما در اینجا یک احساس فرساینده وجود دارد بدین مضمون که علم طبیعی کافی نیست. یک بعد از واقعیت همواره از چنگ ما می گریزد، یعنی ذهن خودمان. ما چگونه یک ذهن را رده بندی می کنیم؟ ذهن، فی نفسه و لنفسه چگونه ساخته شده است؟

3. علم اضافه شده، ادراک را برتری می بخشد و به آگاهی تفهمی تکامل می یابد. در اینجا کانت چراغ هدایت است. نظریه کانت درباره تفهم محض، کلید این مرحله است. کانت طرحی از پارامترهای اساسی ذهن انسان را ارائه کرد، و به آگاهی، تصویر خودش را نشان داد. هگل موفقیت کانت را بر قرار دادن آن در مرحله خودش در نظام فلسفی خود پاس داشت. آگاهی تفهمی خود را به عنوان یک اصل متحد کننده بزرگ می نگرد، آنجا که کثرت اشیای بیشمار عالم، تحت فردیت خود برتر (درک استعلایی) وحدت می یابد. کلید راهیابی به منطق کشف شد، و این کاملاً یک راز است که چرا بیشتر نظریه پردازان هوش مصنوعی در نمی یابند که عمده کار آنها پیش از این در 002 سال قبل کامل شده است.

1. در هر صورت، آگاهی تفهمی نیز محدودیت های خاص خود را دارد. علیرغم نظریه خود، نظریه کانت همچنان غیر شخصی باقی می ماند، از آنجایی که این خود هیچ شخصیتی ندارد. به عقیده هگل، این مساله نشان رئالیسم را از دست داده است، و بدین ترتیب او تکامل را یک پله بالاتر می آورد، این بار به خود آگاهی. خود آگاهی برتر از آگاهی محض ذهن است، اما آگاهی دست یافتنی یک شخص حقیقی، در مراحل فرعی تر به تکامل می رسد.

2. هگل در اینجا از کانت به سوی زمان های باستان به عقب بازمی گردد. خود آگاهی مدتها قبل در قلمرو سیاست سر بر آورده بود. در آغاز، همراه با خودآگاهی خواهنده، انسانهای نخستین بشدت فقط احساس برآوردن نیازهای خود و نیازهای خانواده را داشته اند. دیگر افراد، دشمن به حساب می آمدند. پیکارها در گرفت. در مصلحت شخصی، مردم در گروههای بزرگ تری دسته دسته شدند. جنگ ها شیوع یافت. پس از قرون متمادی، آگاهی، به 3. خودآگاهی اربابی، چارچوب فکری حکمران،بیم و امید زندگی را به عنوان انگیزه ای برای پیشرفتت موجب می شود. اما ارباب پیشرفت نمی کند، در غیر این صورت او ارباب نمی بود! کار او این است که بجنگد و ارباب بودن را حفظ کند، هرگز کسی را سپاس نمی گوید، هرگز در مقابل کسی تسلیم نمی شود، تنها به خاطر بقای این ارباب بودن، بدون هیچگونه پیشرفت بیشتر. بدین سان هر پیشرفتی متعلق به طبقه خادمان خواهد بود.

4. خودآگاهی خادمی نه تنها فن آوری ها و علوم جدیدی را برای خدمت به ارباب پیش می نهد، بلکه دوزخ ها و عذاب های شخصی خود را نیز تحمل می کند، چنانکه نه فقط فن آوری که فلسفه نیز به صورت خودجوش برمی آید. خادم، همه ایده ها و ابتکارات را در محیط کار خود در اختیار دارد، اما در خانه خویش، خادم با توجیهات فلسفی برای موقعیت خویش بار می آید.

.5 یکی از نخستین فلسفه هایی که خادم آن را می پروراند خودآگاهی رواقی است که ایده آل کردار نیک و فضیلت می باشد. اما واقعیت به کودکان رواقی می آموزد که خیر همیشه پاداش داده نمی شود و شرارت همواره مورد مجازات قرار نمی گیرد، و کار سخت اغلب تحت استثمار است و بس. آنان نیز خودآگاهی شکاکانه را پروردند که آسودگی خاطر را تنها در بی اعتقادی، تفکر کلبی، تسلیم شدن در برابر زندگی سخت خادمی، و بیهوده انگاشتن دلرحم بودن می دانست.

6. انکارناپذیر است. بنابراین ایشان شکاکیت را یک گام به پیش می آورند و عالم را نه فقط در لفظ، بلکه در واقع نیز انکار می کنند. آنان خودآگاهی ناکامی را توسعه می دهند که تعبیر هگل است برای مجموعه ای از حالات. ایشان از ابتدا به طور کامل از جهان کناره می گیرند، همانند یک راهب یا یک مرتاض. آنها تمام جهان را به خاطر نیایش ترک می گویند، در صورتی که مؤمن باشند، یا به خاطر تعمق بسیار زیاد، در صورتی که مؤمن نباشند. در هر صورت، پاداش یکسان است. اگر آنان از خلال سال های سلوک مرتاضانه هیچ چیز دیگری به دست نیاورند، لذت ارتقا دادن اراده خود به اراده ای آهنین را به دست می آورند. آنان به حقیقت اراده آزاد نائل می شوند و آن را روشن تر از هر چیز دیگری مشاهده می نمایند.

7. اراده آزاد، به قدرت ذهن و ایده ها اشاره دارد، پس آگاهی ایده گرا ظاهر می شود. ایده گرایی برخلاف اربابی، بردگی و ریاضت که همگی جهان را به یک ایده خاص تنزل می دهند، خود ایده ها را، همه آنها را، به صورت واقعی درمی آورد.

8. اما ایده آلیسم نیمه غیرایده ای واقعیت را طرد می کند، از این رو نشان فراگیر بودن را از دست می دهد. ایده آلیسم استعلایی شلینگ، در حالی که او با ایمان خود به ذات و طبیعت فراگیر بودن را هدف قرار داده است، به ما نه یک مقدار اندک از ایمان مدرن علمی مان را ارائه می کند. این آغاز آگاهی عقلانی است.

9. برای شلینگ، ایده آلیسم باید با طبیعت به لفظ درآید، دیگر بزرگ. ابزار این اصلاح، آگاهی تجربی است که انکار می کند که عقل در سوژه قرار دارد و به سوی جهان منعکس شده است. این آگاهی، عقل را کاملاً در اوبژه می داند که تنها بوسیله ذهن درونی و به طور مبهم منعکس شده است. با مشاهده تجربی در مورد عقل ما باید به آخر خط برسیم، چنانکه این امر ادعا شده است.

10. با آگاهی تجربی، اندیشه با استفاده از آزمایش و آمار، خود را به گونه ای نظاممند تنظیم می کند. حتی خود زندگی، به موضوعی برای علم در زیست شناسی تبدیل می شود. روانشناسی تجربی هم برای مطالعه ذهن انسان تدارک دیده شده است.

11. اما روانشناسی همیشه کم و بیش در مرتبه روانشناسی حیوانی باز می ماند. زیرا آگاهی تجربی، عینیت مطلق را می کاود، به همین دلیل، مطالعه خودذهنی، فراتر از تحقیق علمی در نظر گرفته می شود. بنابراین روانشناسی تجربی دقیقاً به اندازه آنچه از آن احتراز دارد یعنی سوبژکتیویسم، یکجانبه است. هنگامی که ذهن با این روش مطالعه شود، همانند یک شیئ، همانند یک رفتار جسمانی، همانند یک بافت مغزی، یا (همچون روزگار هگل) همانند برآمدگی هایی بر جمجمه، مطالعه شده است.

12. یک خودآگاهی که خود را به دیده یک جهش حتمی زانو که در زمره عکس العمل های غیرارادی حیوانی است می نگرد، ضرورتاً یقین به خود خویش را نفی کرده است. زیرا واقعیت خود را بیرون از خویش می بیند.

13. آیا رفتارگرایان رفتار شخصی خود را با تجزیه و تحلیل رفتار دیگران می فهمند؟ آیا آنان واقعاً خود را به عنوان عکس العمل های غیرارادی انگشتان و زبان، صرفاً تجربه می کنند؟ این پاسخ پدیدار شناختی است به گردن کشی بی .اف. اسکینر در مقابل عظمت خودآگاهی.

14. این گفته به این معنا نیست که اگزیستانسیالیست درست می گوید که ما مطلقاً آزادیم و همه انتخاب های ما اختیاری است. اینچنین نیست که یکی را بیش از اندازه واگذاریم به خاطر دیگری. ما استخوان بندی محض و عکس العمل های شرطی شده محض نیستیم. اما ذهنیت محض و غیرمرتبط به شرایط طبیعی هم نیستیم. ما در درجه ای خاص (موکداً درجه ای) از شرطیت پذیری و جبرپذیری هستیم. نیمی از حقیقت ما آزادی است و نیم دیگر این که «واقعیت ما یک تکه استخوان است

15. با در یافتن محدودیت های طبیعی آگاهی تجربی، ما به دیدگاه ستوده تری می رسیم. ما از تأثیرپذیری مشاهده محض، به بیرون ره می یابیم. ذهنیت ما درست به اندازه عینیت ما معتبر است، بدین سان روانشناسی تجربی شناخت نهایی از انسان ها نمی باشد.

16. هنگامی که ما ذهنیت خود را عینیت می بخشیم، نظر را به عمل تبدیل می کنیم. به عنوان ذهن های عینی، ما از این پس، فردهای جداگانه نیستیم. ما به عنوان خودهای به هم پیوسته در یک جامعه به هم پیوسته، از ایده ها سهم می بریم. ما پیشتر این را می دانستیم، چرا که ما از زمان کودکی همیشه از اخلاق محیطی سهم برده ایم. بدین ترتیب ما از آشفتگی و ملالت خود آگاهی تجربی به سوی خود آگاهی اخلاقی فرامی رویم.

17. آگاهی اخلاقی با حقیقت ضروری یک خانواده آغاز می شود، که بدون آن یک خود وجود نخواهد داشت. یک فرزند خانه را ترک می گوید و معمولاً ازدواج می کند؛ آنجا که مرد و زن، با تضادی که میانشان برقرار است، در اتحادی نظام مند می پیوندند و اولادی را به وجود می آورند تا وضعیت خانوادگی را ادامه دهند. در جایی که زن حوزه قانون الهی و مرد حوزه قانون انسانی است، اختلاط، یک اخلاق عملی است که تا فراگیر شدن بر کل جامعه، گسترش می یابد. یک خانواده در اقتصاد اجتماعی مشارکت می کند، آنجا که صداقت، تدبیر معاش و قابل اعتماد بودن، فضیلت های بسیار ارزشمند می باشد.

17. در این حیطه، ادبیات قهرمانی، تصور ما از خویش را به بهترین وجه به تصویر می کشد. امور عملی براحتی در ادبیات مورد مبالغه قرار می گیرند، به گونه ای که انسان خوب از همه نظر خوب است و انسان بد از همه نظر بد است و بسادگی و به طور کاملاً جانبدارانه تصمیم می گیرند. اما در مرحله افسانه، ممکن است از وجدان جلوگیری به عمل آید.

18. مردم اهل وجدان برای هماهنگی اجتماعی تلاش می کنند، پاره ای از اوقات در جهت افراط در آیین «پاک دینی». ایشان اغلب خیلی ارزشی هستند، اما گاهی اوقات خیلی از مرحله دور می شوند و سعی می کنند جهان را به سمت ترشرویی هدایت کنند. فضیلت همچنین باید به طریقه های جهان آگاه باشد و به طور آسوده با تسامح و گذشت در جهان زندگی کند.

19. ضعف آگاهی اخلاقی این است که گاهی اوقات با دنیا پرستی در مسیر افراط در سختگیری اخلاقی به مخالفت برمی خیزد. این آگاهی، درباره انسان شاد که با جهان تعامل می کند و در بازی کاردانی و شایستگی- که به جهان معنا می بخشد- جهان را به خدمت می گیرد، باخشونت قضاوت می کند. این آگاهی به علت تخلف های کمتر، به سرباز قهرمان تکیه می کند.

20. قانون نهادی است که تکالیف ما را نسبت به یکدیگر تنظیم می نماید. حتی اهل وجدان نیز گاهی اوقات باید بیاموزند که دیگران نیز حقوقی دارند. بدین ترتیب ما به خود آگاهی حقوقی می رسیم.

21. نمی داند، در جامعه بیشتر در درون خانه به سر می برد. بنیاد قانون برخواست اجتماعی و عینی آن و عمومیت نسبی آن، یعنی بر دموکراسی طبیعی استوار است.

22. کسانی که چنین دیدی ندارند تصور می کنند که قوانین در موضوعاتی توسط افرادی قدرتمند که قانون را برای آسودگی شخصی خود وضع کرده اند به وجود آمده است. این ساده انگاری است، چرا که هرگز زمانی نبوده است، از دوران پیش از تاریخ تاکنون، که قانون وجود نداشته باشد.

.23 با شناخت نظام قانون، انسان اجتماعی با تمایل از یک سو و احترام از سوی دیگر به آگاهی روحی منتهی می شود، یعنی می فهمد که روح، عینی است.

24. با روح عینی، ما به خودآگاهی واضح می رسیم. پیش از این ما تنها یک خودآگاهی کم و بیش تلویحی را تجربه می کردیم. اکنون فرد درمی یابد که خودآگاهی صرفاً فردی نیست، بلکه اجتماعی است و با این دریافت، به آگاهی مسئولیت اجتماعی دست می یابد.

 

III. جامعه و فرهنگ

1. روح عینی عبارت دیگری است برای فرهنگ محیطی من. به بیان هگل این روح، «منی که یک ما است و مایی که یک من است» می باشد.

2. افراد دریک نظام از روابط اقتصادی، در بردارنده یک فرهنگ، یعنی یک روح عینی هستند. وقتی که من چشم های کودکانه خود را باز می کنم مردم خود را می بینم که پیوسته در یک ارتباط اجتماعی به عنوان مالک یا کارگر برای بخش تولید و صنعت درحرکتند. من در یک ارتباط اجتماعی به دنیا می آیم.

3. فرهنگ محیطی من با خانواده ای که در آن زاده شده ام آغاز می شود. اولین درسی که می آموزم یک تراژدی است. من می خواهم وظیفه شناس باشم اما مطالبات متضادی در برابر وظیفه شناسی من سر برمی آورد. ارزشهای زنانه و ارزشهای مردانه اغلب با یکدیگر برخورددارند، و خوراک منزل ممکن است با خواست دنیوی برخورد داشته باشد. این آگاهی غم انگیز است. تراژدی هم بر وظیفه و هم بر گناه اشاره دارد، و هیچ گونه محدوده سنی ندارد. آیا ما باید علیه اعضای خانواده خود شهادت بدهیم سربازی که وظیفه شناسانه به جبهه جنگ می رود به مادر پیر و بیمار خود در خانه، خیانت می کند اما پسری که برای پرستاری از او می ماند می داند که به دوستانش در ارتش خیانت کرده است. ممکن است در تراژدی هیچ گونه پیروزی نباشد.

4. تراژدی نخستین چیزی است که در ادبیات در فرهنگ باستانی روم متبلور گشته است. یک شخص حقوقی در نظام حقوقی روم، در مسیر قهرمانان ادبیات رومی رشد می کند. رها شده از سنت، شخص حقوقی یک نوع آزاد شدن است که بر سهیم شدن در آزادی رئیس حکومت استوار گشته است.

5. رئیس حکومت توسط درباریان و نخبگان فرهنگی احاطه شده است. برای دعوت شدن در این جمع، نهایت انتظام در ادب، تربیت و موفقیت لازم است. تنها جان نثاری کردن و تلاش شدید، به تعبیر هگل بیگانگی، می تواند تبدیل به فرهنگ شود. تنها عده کمی می توانند به آگاهی بیگانگی نایل شوند.

6. تعریف هگل از بیگانگی آشکارا با تعریف مارکس از آن یعنی بیگانگی کارگر از ابزار تولید، متفاوت است. در نظر هگل، بیگانگی کار فوق العاده ای است که برای بالا بردن یک شخص عادی به مرتبه بالاتری از فرهنگ لازم است. اما فرهنگ برای یک شخص عادی، بعید و غیر قابل دستیابی به نظر می رسد، گویی که در دور دست ایستاده و انسان عادی را تحقیر می کند.

7. کسانی که از میان آتش بیگانگی می گذرند به طبقه فرهنگی به عنوان امری متضاد با طبقه عادی، صعود می کنند. یک طبقه جدید برای برطرف کردن شکاف میان این دو طبقه سر بر می آورد یعنی طبقه حرفه ای مشاوران، پزشکان، معلمان و امثال آن، تا طبقه عادی را به نیمه راه برساند.

8. در کنار این طبقه بندی، زبان در دو جهت گسترده یعنی بالا و پایین توسعه پیدا می کند. چاپلوسی، سخن گفتن رو به بالا با مردمی که احتمالاً فرهنگ بیشتری دارند، و نخوت، سخن گفتنی رو به پایین با مردمی که احتمالا فرهنگ کمتری دارند، در سطح هنرها گسترش می یابد.

9. آنانی که نه از طبقه عادی هستند و نه بخشی از نخبگان فرهنگی، قلمرو شخصی خود را گسترش می دهند، یعنی آگاهی آزرده عارف. این نقادان اجتماعی، این هوشمندان مکتب نرفته و خط ننوشته، دارای لطافت طبعی هستند که گاهی اوقات به هنر دست می یابد. شاعر عارف، ابزار فرهنگ را بر ضد فرهنگ به کار می گیرد. آنجایی که جامعه عقلانی است، عارف با قواعد غیرعقلانی بازی می کند. آنجا که جامعه غیرعقلانی است، عارف بسرعت عقلانی می شود. عارف با پیوستن به اخلاق خانوادگی و عمل به اخلاق طبقه خود، جامعه سرشار از شکست های آشکار را یادآوری می نماید.

10. عارف، این عقلگرای هتاک، با سنتی های پرهیزگار به شدت به استدلال می پردازد. بیگانگی و گناه خیلی گران هستند، عارف چنین ادعا می کند، یعنی کسی که پس از آن عصر روشنگری را به ظهور رساند کشاکشی میان ایمان و عقل که با انقلاب فرانسه بخوبی نمایانده شده است.

11. روشنگری خواستار آزادی عقل است، آزادی برای بی اعتقادی به ارواح و جن، آزادی از نابخردی و حتی نابخردی حکومتی. هر چیز دیگر خرافات است و برای صلاح همه، باید طرد شود. هدف آن، هدفی انقلابی است مبنی بر اینکه عقل بشری باید بر همه طبیعت و بر همه نیروهای دنیایی غلبه یابد.

12. در آرمانشهر خوشبینانه روشنگری، مردم به شکل اساسی کامل هستند، اما نظام های کلیسا و حکومت، کمال اساسی ما را تباه می کنند. در آرمانشهر باید فرو ریختن حکومت و دستیابی به هرج و مرج درپی بیاید، زیرا خوبی اساسی مفروض ما باید برای ظهور یافتن آزاد باشد.

13. انقلاب فرانسه به پیروزی رسید. کلیسا و حکومت با خشونت و گیوتین نابود شدند. هرج و مرج شایع شد. اما آرمانشهر نیامد، بلکه تبهکاری سازمان یافته همچون آتشی مهیب نمایان گشت، کشتار در سرتاسر شهر گسترش یافت و وحشت آفرینی بر اطراف شهر حکمفرما شد. حکمرانی وحشت برقرار بود. محاسبه اشتباه چه بود؟روشنگری در این تفکر که سودگرایی محض در حالی که با قرارداد اجتماعی آمیخته شده است، آرمانشهر را به ارمغان خواهد آورد، به بیراهه رفته بود. این روش عمل نمی کرد. بعضی چیزهای پیش بینی نشده از قلم افتاده بود هنگامی که نهادهای اجتماعی در زیر زمین دفن می شدند.

14. در یک نگاه به گذشته، امروز این واضح است که دین، به مراتب پیچیده تر، به لحاظ تاریخی بسیار غنی تر و از نظر روانشناختی به مراتب عمیق تر از فریبکاری صرف کشیشان می باشد. گناه خیلی عمیق تر است از نظریه گناه ذاتی، از آنجایی که ما هرگز استعداد کامل خود را به کار نمی گیریم، بدین ترتیب، صرف نظر از فریب کشیش، یک درجه خاص از گناه اجتناب ناپذیر است. همچنین طبقه بندی اجتماعی بسیار پیچیده تر و ژرف تر است از فریبکاری صرف حکمرانان برای دستیابی به ثروت و قدرت. حکمرانی وحشت درس گرانبهایی را به روشنگری آموخت.

15. هزاران سال از تاریخ بشر متکی به تاسیس کلیسا و حکومت است و روشنگری به جای سعی کردن در اینکه دلایل واقعی وجود آنها و ماهیت واقعی آنها را بفهمد پاسخ آسان و گستاخانه را برگزیده بود. ادبیات کلیسا و حکومت فاقد ژرفای روانشناختی و جامعه شناختی است. آنها خود نمی دانند که چرا به وجود آمده اند ولی به قدر کافی صادق هستند که وجود خود را یک راز بزرگ به شمار آورند. در اینجا بایدیک ذهن حقیقتا علمی آغاز گردد.

16. ناپلئون دست به اصلاحات زد، وحشت را برطرف کرد و روشنگری را فرو نشاند. مصالحه ای صورت گرفت که تا به امروز با ما باقی مانده است. دین باقی خواهد ماند، ولی از این پس بایدمطالبات روشنگری را به حساب آورد. دین باید نقد خداشناختی، تحلیل متن مقدس، روش تاریخی و دلیل باستان شناختی را بپذیرد. در عوض، روشنگری هم باید نقش مهمی را که دین می تواند در پژوهش جامعه شناختی، تحلیل شرایط انسانی و برنامه های اجتماعی بازی کند به رسمیت بشناسد.

17. سرانجام دین و روشنگری دست کم بر یک اصل موضوعه موافقت حاصل کردند، مبنی بر اینکه آگاهی تکلیفی در امور انسانی از هر نظر حیاتی است. پس روشنگری دست در دست دین داد تا آگاهی تکلیفی را پاس بدارند. با نظریه تکلیف، ما نخست به خودیقینی کامل دست پیدا می کنیم زیرا تکلیف واقعی هرگز با من بیگانه نیست، بلکه آینه ای تمام عیار از چهره درونی من است.

18. خودیقینی من و احساس تکلیف، توسط اراده آزاد من به هم می پیوندند، و متحد می شوند تا آگاهی آزادی من را تایید کند. من زندگی شخصی خود را بر سر سیاست آزادی برای من و جامعه من، شرط بندی می کنم. اما تکلیف ممکن است در تعارض با آزادی قرار گیرد. تکلیف اگر بتواند همه چیز را کنترل خواهد کرد اما آزادی نمی خواهد تحت کنترل باشد. روح هست و جسم هم هست. هر دوی اینها در من هستند و این یک تراژدی است که این دو باید درون سینه من به نزاع برخیزند.

19. اگر من به یک نوع توازن میان آزادی و مسئولیت اجتماعی دست یابم پیروزی بزرگی حاصل شده است. این پیروزی، بزرگترین خواهد بود برای مسئول ترین فرد درون آزادترین جامعه. این شخص غالبا رهبر جامعه می شود. در این شخص، تکلیف و آزادی به روی همه، اعم از نخبگان فرهنگی و اشخاص عادی، گشوده است. با یک کلیسای آزادیخواه و یک جمهوری آزاد، ما حقوق جدایی ناپذیر همه را در یک قانون اساسی مقدس، تعریف می کنیم.

20. حتی با همه اینها نیز همه چیز کامل نمی شود. معضل شرارت و تبهکاری هرگز از میان نمی رود. پس از قرنها تلاش، موفقیت آمیزترین سازگاری ما با طرف تاریک طبیعت انسانی خودمان سرانجام یک آگاهی آمرزنده است.

21. اخلاق [عملی]، اصول اخلاق[نظری]، قانون و سیاست سرانجام به این ختم می شود که ما یک جمهوری آزاد و یک قانون اساسی بنیان نهاده ایم، و سپس پیروزمندانه به یک زندگی با آگاهی آمرزنده بازگشته ایم، در حالی که فهمیده ایم که ما به طور معقول می توانیم کمی بیش از پیشرفت براساس این اصول- که آنها را با این همه کشاکش به دست آورده ایم- عمل کنیم.

 

Iv.کلیسا

.1 با این اکتشاف، ما آشکارا آگاهی دینی را استنباط کرده ایم. در اینجا هگل دوباره ما را در تاریخ به عقب برمی گرداند تا این موضوع را به طور کامل بپروراند. حتی با وجود این که رسیدن انسانیت به آگاهی دینی عمومی ما، تا قرون وسطی به طول انجامید، مجموعه هایی از تفکر پیشرفته، بسیار پیش از قرون وسطی وجود داشته است. هگل برای شروع به دوران های بسیار کهن برمی گردد.

.2 او تحلیل خود را با آگاهی دین طبیعی می آغازد به معنای نخستین انگیزش های مذهبی بودن درون اذهانی که طبیعت را خدا، یا مجموعه ای از خدایان، می انگاشت. مردم باستان، طبیعت را می پرستیدند مثل خورشید، ماه، ستارگان، آتشفشان ها، حیوانات و غیره. امروز هم ادیان بسیاری هستند که هنوز بر اندکی احترام نسبت به حیواناتی خاص و یا عناصری خاص در تشریفات مذهبی خود پا می فشارند.

3- اما همانطور که مردم رشد می کردند، انسان ها شگفت انگیزتر از حیوانات به نظر آمدند و خورشید برای عشق ورزی انسان ناچیزتر از آنچه تاکنون از آن امید می رفت به نظر رسید. خداترسی از میان رفت. اینگونه نتیجه گرفته شد که آنچه حقیقتاً مقدس است انسان های مقدس و فعالیت های مقدس آنان است. دین در کارهای بزرگی که به دست انسان ها انجام می گرفت جستجو می شد، بویژه در خود پرستشگاه و در علم معماری ای که آن را خلق کرده بود. همچنین هنرهای پرستشگاهی مثل پیکرتراشی و نقاشی (بت پرستی)، موسیقی، رقص، تآتر و لذت های آشپزخانه ای شگفت آور، همگی بذری شدند برای یک پیشرفت جدید: آگاهی دین هنرمندانه. کسانی که با تاریخ هنر آشنایی دارند می دانند که هنر و کلیسا در بسیاری نقاط با یکدیگر منطبق هستند.

4- برای هگل، همچون ارسطو، هنرها دارای یک نوع سلسله مراتب هستند، آنجا که موسیقی و ادبیات نقش بالاتری ایفا می کنند، به دلیل شباهت نزدیکی که با خودآگاهی دارند. ادبیات، ماهرانه و با لطافت طبع، در طی دوره طولانی زمان مطالعه خود سخن را، اندیشه را و ایده را، الهام می کند. نه فقط ایده ها، بلکه ایده های واضح، شخصیت ها، ارتباط ها، تضادها و حتی تضادهای مقدس و ایده های مقدس، از طریق واسطه ادبیات. از طریق این واسطه یعنی ادبیات مقدس است که انسانیت برترین آگاهی دینی را کشف می کند: آگاهی دین الهام شده. در این لحظه از آگاهی، آنسوی دین طبیعی و فراسوی دین هنرمندانه، سخن بالاترین است، اخلاق بالاترین است، عشق بالاترین است با نوید آن بر هماهنگی، ثبات قدم، پیوند، همکاری و یک احساس مثبت بمراتب فراتر از همزیستی صلح آمیز.

 

v. فیلسوف

1- با رسیدن به این مرحله از تکامل، ممکن است تصور شود که هگل بررسی خود را کامل خواهد کرد چرا که مسیحیت که با خودرأیی خود در رأس دین الهام شده قرار دارد، نتیجه گرفته شده است و آن شده که شده است.

2- اما این نقطه ای است که هگل پیروان خود را در آن سردرگم نموده و آنها را به جناح چپ و جناح راست منشعب کرده است. هگل یک آگاهی حتی بالاتر از آگاهی دین الهام شده و در نتیجه تا حدودی دین اعلا را در نظر داشت که بعضی از تازه مؤمن ها را متقاعد کرده بود که او یک ملحد است و دیگران را متقاعد کرده بود که او بینش بالاتری نسبت به یک کشیش متوسط در باره مسیح دارد.

3- این ]برتری[، چگونگی راه پیمودن آن است. دین در طلب برترین موجود متعالی است، اما روش های آن برترین روش ها نیست. دین، بواسطه روش خود که آن را از هنرها برای خود نگه داشته است، یعنی تجسم، سنگین بار شده است.

4- دین در تجسم فرو رفته است، در تمثال ها و در تصویرها و به همین سبب خیلی خوب با اساطیر، نقاشی ها و تآتر کار می کند. این برای دست یافتن به توده مردم، پیر و جوان، مفید است، اما در حد یک تفکر منسجم دقیق و جامع نیست.

5- هنگامی که کسی ظرافت و صراحت اندیشه های منسجم را می جوید، هنگامی که کسی از روش شناسی دین فراتر می رود و امثال آن، به آگاهی روحی، یا شاید، آگاهی روح عینی نائل می شود.

6- روح در این متن، روح رمزآلود یا مذهبی در معنای آموزش های کلیسایی نیست. ما آزادانه از روح جمعی سخن می گوییم، یا روح اجتماعی یا روح گروهی و این همه آن چیزی است که هگل از این واژه اراده می کند. روح یک واقعیت نامحسوس است که مهمترین عنصر در سازمان یافتگی اجتماعی است و شاید توسط رهبر گروه اجتماعی به بهترین وجه نمایانده شده است. این روح، خیلی ذهنی است، حتی بین الاذهانی است اما عینی نیز هست، دقیقاً بدین دلیل که عده زیادی از آن سهم برده اند. این، ترکیب امر ذهنی و امر عینی است، تحلیل از آن دو که در درون خود هر دو را دارد و بنابراین از هر تعریفی از امر مطلق که ما تاکنون به آن دست یافته ایم، به امر مطلق نزدیکتر است.

7- اکنون، آگاه شدن از روح، بر بلندای آگاهی انسانی صعود کرده است، به فلسفه فضیلت، زاهدانه زیستن و عقل دست یافته است، براساس فضیلت به یک رهبر در جامعه خود مبدل شده است، به اخلاق که عشق به اجتماع و نوعی خواهان خدمت بودن است نائل گشته است (همه چیزهایی که «این رند» آنها را نوع دوستی می نامد و محکوم می کند) و نفوذ این نیروی نامحسوس که روح اجتماعی خوانده می شود را احساس کرده است.

8- اما داشتن روح اجتماعی یک چیز است و برتر بودن از آن چیزی کاملاً متفاوت است. برای برتر بودن، شخص باید توان آن را داشته باشد که در باره جزئیات آگاهی خود با دیگران گفتگو کند و دلایل تصمیمات اجتماعی را حتی برای کودکان توضیح دهد. شخص باید در این مرحله از حد یک «نمونه» بیشتر باشد. شخص برای اینکه یک رهبر اجتماعی مافوق باشد باید همچنین توان آن را داشته باشد که عملکردها، انگیزه ها و دیدگاه های خود را با جزئیات و در عین حال با عبارات ساده شرح دهد. برای انجام چنین کاری شخص باید یکبار دیگر به مرتبه ای رفیع تر از آگاهی، آگاهی فلسفی، صعود نماید.

9- ممکن است کسی اعتراض نماید که رواقی و شکاک نیز فیلسوف بودند ولی در سطحی بسیار پایین تر در فهرست هگل قرار گرفته اند. پاسخ هگل این است که رواقیان و شکاکان اساساً علاقه مند به توضیح دادن خودآگاهی خود بوده اند. آگاهی دینی دقیقاً به این دلیل برتر است که جامعه کامل با لطافتی خاص و حکمت، مدارا و فهم جمعی را کانون توجه قرار داده است. آگاهی فلسفی بر روی این رهبری اجتماعی، تنها بوسیله فراهم آوردن مؤلفه های عقلانی آن، شروع به ساختن می نماید و هنگامی که عشق آگاهی دینی به تحلیل آگاهی فلسفی می پیوندد برترین آگاهی یعنی آگاهی مطلق را به عنوان دستاوردی درخشان به ارمغان خواهد آورد.

10- با آگاهی مطلق، ممکن است انسان به عرش راه یابد. عشق، هماهنگی، حکمت، مسئولیت اجتماعی و آزمودگی، همگی در آگاهی انسان به هم می پیوندند، جایی که انسان می تواند اجمالاً پایان زمان را ببیند، یعنی بعد فراتر از نمودهای محض، بعد فراسوی پدیدارها. پس به هدف پدیدارشناسی، در فرارفتن از پدیدارها و دستیابی به اعیان، روح عینی، روح و امر مطلق، نیل حاصل می شود. اما این امر مطلق چیست؟ این امر، عشق آگاه است.

11- این چگونه تجربه می شود به عنوان پایان زمان. پس آیا شخصی که پایان زمان را تجربه می کند صرفاً می میرد؟ نه. دید، دستخوش برگشت می شود و دوباره نگریستن به همه پدیدارهای تاریخ بشری که در مقابل چشمان انسان قرار دارد و گواه بودن بر انسانیت که پشت سر انسان فرا می آید، به سوی همان دید صعود می کند، این یکی نزدیکتر، این یکی بسی پیشتر، همگی به سوی یک دید به هم می گرایند، دید خدا، دید هماهنگی فراگیر، دید امر مطلق، یعنی بالاترین خشنودی ممکن. بدین ترتیب انسان حقیقت مطلق را می بیند. جهان پدیدارها هنگامی که انسان از آن فراتر می رود ناپدید نمی شود، اما از جریان داشتن کناره می گیرد.

12- آگاهی مطلق، پدیدارها را نفی نمی کند، بلکه با پدیدارها وفق می یابد و بدین ترتیب به طور مسالمت آمیز با آن همزیستی می کند. این آگاهی، مسئولیت اجتماعی را که با حکمت همراه است برای اعضای خود صرفاً به ارمغان می آورد. انسان باید اکنون بیاموزد که به همه عالم عشق بورزد و به هر کسی که با او مواجه می شود در راستای مرتبه بعدی آگاهی اش یاری رساند.

منبع: باشگاه اندیشه

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: