1395/6/16 ۱۰:۵۴
اسم بنده، محمد و اسم پدرم عبدالوهاب بن عبدالعلی قزوینی است. پدرم یکی از مولفین اربعهی ‹‹نامه دانشوران›› است و تراجم احوال نحاه و لغویین و ادبا و فقها غالباً به او محول بود و اسم او در مقدمه آن کتاب و ترجمه حال مختصری ازو در کتاب ‹‹المأثر و الأثار›› مرحوم اعتمادالسلطنه محمد حسن خان، مسطور است. پدرم در سنهی 1306 در طهران مرحوم شد.
دیباچه
تولد بنده در طهران در محله دروازه قزوین، در پانزدهم ماه ربیعالاول سنهی هزار و دویست و نود و چهار قمری است. تحصیلات علوم متداولهی اسلامی را در همان طهران کردهام. صرف و نحو را در خدمت پدرم و خدمت مرحوم آقای حاجی سید مصطفی مشهور به قنات آبادی در مدرسه معیرالممالک و فقه را در خدمت همان بزرگوار و مرحوم حاجی شیخ محمد صادق طهرانی مدرس مدرسهی مزبور و قلیلی در محضر مرحوم حاجی شیخ فضلالله نوری. کلام و حکمت قدیم را در خدمت آقای حاجی شیخ علی نوری در مدرسه خان مروی و اصول فقه را در خدمت مرحوم ملا محمد آملی در مدرسه خازن الملک و سپس اصول فقه خارج را در محضر درس مرحوم افضلالمتاخرین آقامیرزا حسن آشتیانی در سه چهار سال اخیر عمر آن مرحوم، تبحر و احاطه آن بزرگوار به جمیع جزئیات و شعب علم اصول، فیالواقع حیرتآور بود و تا کسی مثل او را ندیده باشد به حدس و قیاس تصوری از درجهی احاطه فوقالعاده یک نفر به جمیع فروع و مسائل یک علمی نمیتواند بکند.
از میان این همه علوم متداوله نمیدانم به چه سبب از همان ابتدای امر، شوقی شدید به ادبیات عرب، گریبانگیر من شد، تا اکثر ایام صبی و شباب در شعب مختلفهی این فن بخصوص نحو، صرف گردید و عمر گرانمایه در اشتغال به اسم و فعل و حرف گذشت و اکنون که تأمل ایام گذشته میکنم و بر عمر تلف کرده تأسف میخورم باز یکی از بهترین تفریحات من، مطالعه شرح رضی و مغنیاللبیب است که برای من احلی من وصل الحبیب است. العاده کالطبیعه الثانیه.
از جملهی بزرگوارانی که از انفاس قدسیه ایشان بدون تدریس و تدرس کتب رسمی به قدر استعداد خود کسب فیوضات نمودم، مرحوم حاجی شیخ هادی نجمآبادی قدس سره- است. قریب دو سه سال هر روز مقارن غروب آفتاب، تا یکی دو از شب رفته، با یکی از رفقا به مجلس محاضره مخصوص ایشان که در بیرونی منزلشان در حسنآباد در روی ریگ و زمین بیفرش منعقد میشد حاضر میشدم و از مفارضات کثیرالبرکات آن وجود مقدس و اجله اصحاب و تلامذه ایشان مستفیض میگردیدم. سادگی اطوار و حرکات و سکنات آن بزرگوار و آزادی خیالشان به تمام معنی کلمه و خدمتی که در بیداری اذهان و خرق حجب موهومات و باز کردن چشمها و گوشهای طبقات منورالفکر و عناصر مستعّدهی ایران در آن دوره کردهاند. و غرابت اوضاع مجالس ایشان، و حضور اغلب ارباب مذاهب مختلفه و ملل متنوعه از مسلمان و یهود و بابی و غیره هم در آن مجالس و مباحثات آنها در انواع مسائل مذهبی و غیره در حضور ایشان در کمال آزادی، طنز و استهزا نسبت به موهومات که بر وجنات بیان و فلتات لسان ایشان و عموم اصحاب و تلامذه ایشان لایح بود؛ و اطاعت و احترم فوقالعاده که اصحاب آن بزرگوار نسبت به ایشان اظهار مینمودند. چنانکه تقریباً حرکتی و تبسمی در حضور ایشان از آنها صادر نمیشد، همهی این امور از غرایب وقایع عصر اخیر و مشهور بینالجمهور است. برای شرح حالات آن مرحوم، یک کتاب میتوان نوشت. از این جمله معترضه بگذریم.
دیگر از استاتیدی که از افادات ایشان بینهایت مستفید شدهام بقیهالفضلا خاتمه الادباء اقای آقاسید احمد ادیب پیشاوری- مدالله فی عمره- است. چندین سال همه ساله در تابستان در موقع ییلاق که ایشان عادت داشتند همه روزه به صحن امامزاده صالح تجریش تشریف میآورند و یک دو سه ساعتی آنجا در گوشهای مینشستند، من بواسطه ترسی که از تنگی حوصله ایشان داشتم، حیلهها انگیخته و بهانهها اختراع کرده به محضر شریفشان حاضر میشدم و جسته جسته با ترس و لرز، گاهگاه سوالی از ایشان میکردم، و جوابی شافی و کافی میشنیدم، و فوراً ان را در خزانهی دماغ و دفتر بغل ثببت میکردم تبحر ایشان در ادبیات عربی و فارسی و حافظهی عجیب فوقالعاده که از ایشان در حفظ اشعار عرب مخصوصاً مشاهده مکردم فیالواقع باصطلاح محیرالعقول بود. هر وقت و در هر مجلسی که از یک شعر عربی مثلاً صحبت میشد و هیچکس از اهل مجلس نمیدانست آن شعر از کیست و در چه عصر گفته شده ایشان را میدیدم جمیع اشعار سابق و لاحق آن را با تمام قصیده و اسم شاعر و شرح حال او و تاریخ او و معنی شعر و غیره و غیره همه را بلاتأمل بیان میکردند.
هر وقت من ایشان را میدیدم یاد حکایت معروفی که در کتب ادیبه عرب به حماد راویه نسبت میدهند (که وی فقط از شعراء قبل از اسلام به عدد هر یک از حروف مُعجم صد قصیده بزرگ سوای مقطعات از حفظ داشت تا چه رسد به شعرای بعد از اسلام و ولید از خلفای بنیامیه که این ادعا را باور نمیکرد شخصی را بر او موکل گماشت تا دو هزار و نهصد قصیده به تفصیل فوق از وی تحویل گرفت ) میافتادم.
باری در کثرت حفظ و وسعت اطلاع از ادبیات و اشعار و لغات و همچنین در مشرب فلسفه و زهد در دنیا و گوشهنشینی و سایر حالات و اطوار من همیشه ایشان را در پیش خود به ابوالعلاء معری تشبیه میکنم با این فرق که ابوالعلاءِ فقط در ادبیات عرب نادرهی دهر بود و ایشان ذواللسانین و در عربی و فارسی هر دو نابغهی عصرند دیوان اشعار اشان را دو سه سال قبل در پاریس پیش شاهزاده نصرهالدوله فیروز میرزا دیدم، صد افسوس که چاپ نشده است.
دیگر از بزرگان که حق تربیت به گردن من دارند مرحوم شمس العلما شیخ محمد مهدی قزوینی عبدالربّ آبادی از اجلهی ادبای عصر و از رفقای پدرم و از مولفین اربعه ‹‹نامه دانشوران›› که پس از فوت مرحوم پدرم ما اولاد صغیر را در زیر جناح حمایت خود گرفت و مقداری قلیل از مقرری پدرمان را توانست در حق ما برقرار نماید و به مرد آن قوت لایموت ما در صالحهی ما که روانش پر نور باد- ما را بزرگ کرده به حد مردان رسانید.
دیگر از بزرگوارانی که حق تربیت و تعلیم عظیم به گردن این ضعیف دارد، مرحوم میرزا محمد حسین خان اصفهانی متخلص به ‹‹فروغی›› ملقب به ذکاءالملک پدر دانشمند معظم آقای میرزا محمد علی خان ذکاءالملک حالیه- مدظله العالی- است که قریب ده دوازده سال از اوایل عهد شباب را غالب ایام و لیالی در محضر انوار ایشان که محطّ رجال ادباء و شعرا و اهل ذوق آن عصر بود بسر بردم.
تربیت اخلاقی برحسب استعداد خود و ترویض نفس سرکش و قهر طبع توسن و اعتراف به جهل خود همه را کلاً مدیون توجهات مشفقانه و تربیت پدرانه آن مرحوم میباشم.
در تمام این مدت ده دوازده ساله علی سبیل الاستمرار از مصاحبت دو فرزند دانشمند آن بزرگوار آقای میرزا محمد علی خان ذکاءالملک و آقای میرزا ابوالحسن خان فروغی برخوردار بودم.
ابتدا من در خدمت آقای ذکاءالملک حالیه درس فرانسه میخواندم و ایشان پیش من درس عربی ولی بزودی بواسطه توافق مشرب طرفین و تجانس اخلاق و خیالات جانبین، کار از تعلیم و تعلم گذشته دوستی موکد باطنی که بنای آن مانند رفاقت اغلب ابناء زمانه نه بر جلب منافع و دفع مضار، بلکه اساس آن مانند دوستی اخوان الصفا و خلانالوفا محض یگانگی مشرب و اتحاد مسلک بود، بین ما برقرار و متدرجاً مستحکم گشت و امیداوارم که مادامالحیاه، رشته این عروتالوثقای مودت که نتیجه عمر من است به حال حالیه محکم و مبرم باقی بماند.
دیگر از اعاظم علما که لطف مخصوصی دربارهی این ضعیف داشتند مرحوم حاجی شیخ فضلالله نوری بود که وظیفهی تدریس نحو را برای دو پسر خودشان یکی آقای آقاضیاءالدین و دیگری آقای حاجی میرزا هادی به عهده من محول نمودند و من برای هر یک از آن آقازادگان علی التعاقب مدت دو سه سالی تدریس کرده ایشان را برحسب معلومات ناقصهی خود به علم مزبور آشنا ساختم.
در دورهی اقامت اولی من در پاریس احیاناً مکاتیپ آن مرحوم به خط خودشان برای من میرسید که برای یادگار آنها را نگاه داشتهام سوءعاقبت ظاهری و حرکات اواخر عمر آن مرحوم که منتهی به خاتمهی فجیع حیات او گردید هیچکدام از اینها نباید باعث انکار مقامات علمیه آن مرحوم بشود، او مکافات اعمال خود را در این دنیا چشید و واقع امر به دست خداست و حالا او اسیر خاک و دستش از این دنیا کوتاه است و دیرگاهی است که گفتهاند: ‹‹اذکروا موتاکم بالخیر ››. راقم سطور را مقصود مدح یا قدح حرکات اواخر آن مرحوم نیست، غرض من از ذکر او در اینجا، فقط ادای وظیفهی حقشناسی و تذکار حقوق مودت آن مرحوم و خوبیهای او در حق من است و بس و تذکر عهود ماضیه را خواستم تا به قول بیهقی: لختی قلم را بر او بگریانم.
در اوایل سنهی 1322 برادرم میرزا احمدخان (حالیه مفتش در ادارهی مالیات غیرمستقیم) که آن وقت در لندن بود، چون شوق مفرط مرا به دیدن نُسخ قدیمه نادره میدانست، به من نوشت که بد نیست تا من اینجا هستم، سفری به لندن بکنی و کتابخانه بزرگ اینجا را تماشایی بنمایی و سپس بعد از چند ماه دیگر با هم مراجعت خواهیم کرد.
من نیز به قول معروف که ‹‹کور از خدا چه میخواهد؟ دو چشم بینا›› بلاتامل پس از وداع ابدی با مادر که در بیرون دروازهی قزوین با چشمهای پر از اشک وقتی که گاری پستی حرکت کرد به من گفت: من یقین دارم دیگر روی تو را نخواهم دید. در پنجم ربیعالثانی 1322 از طهران حرکت کرده از راه روسیه و آلمان و هلاند به لندن سفر کردم، پس از مشاهده عظمت کتابخانهی آن شهر و تامل آن همه کتب نفسیه نادره از عربی و فارسی و غیره شوق مطالعهی آنها چنان بر من غلبه کرد که بیاختیار، اهل و وطن و خانواده را نمیگویم فراموش کردم ولی موقتاً (که این موقهً تاکنون به بیست سال کشیده است) خیال آنها را به کناری گذاردم. قریب دو سال در شهر لندن بسر بردم و در آنجا با جمعی از مستشرقین انگلیسی آشنایی پیداکردم از جمله پروفسور بوان که متخصص در ادبیات عرب بخصوص اشعار جاهلیین و مخضرمین است و درین شعبه، کمتر کسی به پایهی او میرسد و در این فن، در نهایت تبحر و در کار خود در منتهی درجه دقت و احتیاط، بلکه وسواس است. کتاب نقائض حریر و الفرزدق را در سه جلد بزرگ، پس از بیست سال تصحیح در سنوات 1905-1912 مسیحی در لیدن (هلاند) به طبع رسانیده است. طبع این کتاب، با این درجه از صحت و دقت، یکی از شاهکارهای ادبی اروپاست درین قرن اخیر.
و دیگر مسترالس کتابدار سابق ‹‹بریتیش میوزیوم›› و عضو امنای اوقاف گیب که در فن معرفهالکتب و احاطه به اسماء کتب عربی و فارسی و ترکی و اطلاع بر شرح حال مصنفین آنها و نسبت هر کتابی به مصنف آن، ید طولائی دارد، فهرست کتب مطبوعه عربی ‹‹بریتیش میوزیوم›› در دو جلد بزرگ از تألیف ذیقیمت اوست.
و دیگر ماسوف علیه مستر آمد روز عضو امنای اوقاف گیب که طبع تاریخ الوزراء هلال صابی و ذیل تاریخ دمشق لابن القلانسی نتیجه زحمات اوست.
و دیگر مستشرق شهیر، پروفسور ادوارد برون که شهرت ایشان مستغنی از هرگونه وصف و شرحی است. ایشان سمت ریاست امنای اوقاف گیب را دارند و به توسط ایشان بود که طبع و تصحیح بعضی از کتب که بعدها مذکور خواهد شد از طرف امنای مزبور به عهده این ضعیف محول گردید (در 20 جمادالاخر 1344 ‹‹ژانویه 1926›› در کمبریج وفات یافت) در اوایل سنه 1324 امنای مزبور، تصحیح و طبع تاریخ جهانگشای جوینی را به من پیشنهاد کردند من نیز با وجود قلت سرمایه علمی و صعوبت فوقالعاده این کار، متوکلاً علیالله، دل به دریا زده، پیشنهاد مذکور را قبول کردم و برای انجام این مقصد در ماه ربیعالثانی سنهی هزار و سیصد و بیست و چهار از لندن به پاریس- که در آنجا نسخ متعدده از کتاب مزبور موجود است- آمدم و تا اواخر سنه هزار و سیصد و سی و دو در پاریس متوقف بودم.
در پاریس نیز با جمعی از مستشرقین فرانسه، آشنا شدم و از ثمرات زحمات ایشان مستفید گشتم. از جمله ماسوف علیه هرتویک در نبورک عربیدان معروف د طابع کتاب سیبویه و صاحب تألیفات مشهور. چندی به پای دروس او درخصوص خط حمیری (خط مسند) در یمن و کتیبهها و احجاری که به آن خط در موزهی لوور موجود است، حاضر شدم و آن درسها را اغلب در خود موزهی لوور میداد.
دیگر ماسوف علیه باربیه دومنار طابع و مترجم مُروج الذهب مسعودی در نه جلد و بسیاری از کتب دیگر.
دیگر مسیومیه نحوی و لغوی معروف و صاحب تصانیف مشهوره در مقایسه نحو و صرف السنهی هند و اروپایی با یکدیگر. چندی در سوربون به درسهای او حاضر شدم. دیگر مسیو هوارت که در اغلب علوم و فنون فارسی و عربی و ترکی تألیفی یا ترجمهای نموده یا کتابی از السنه مذکوره را تصحیح و طبع کرده است ولی تخصص در یکی از آنها بخصوصه از او مشهود نیست.
درین مدت توقف خود در پاریس با آقای میرزا علیاکبر خان دهخدا نوسندهی مشهور که در آن اوقات در اوایل ‹‹استبداد صغیر›› در جزو مهاجرین ملی به پاریس آمده بودند تجدید عهد مطول مفصلی نمودم. در تمام مدت اقامت معظمله در پاریس، من اغلب اوقات را در خدمت ایشان بسر میبردم، و از موانست با آن طبع الطف از ماء زلال و ارق از نسیم صباء و شمال به نهایت درجه محظوظ میشدم و فیالواقع تمتعی که من از عمر در جهان بردم یکی همان ایام بود و آرزو میکنم که باز قبل از مرگ، یک بار دیگر این سعادت نصیب منگردد.
و دیگر با جناب قدوهالفضلا اقای حاجی سیدنصرالله اخوی- دامت برکاته- از فحول علماء و شعرا و ادبای عصر حاضر، مرا افتتاح روابط کتبی و آشنایی غائبانه دست داد در ایامی که من مشغول طبع و تصحیح مرزبان نامه بودم، ایشان با یک وسعت قلب و انشراح صدری که فقط از مثل ایشان فاضلی، متوقع میتوان بود، نسخهی مصححهی خودشان را بدون هیچ سابقهی آشنایی و وثیقه اعتمادی برای تکمیل تصحیح آن کتاب برای من فرستادند و به آن مناسبت از آن وقت تاکنون، ابواب مکاتبه بینالجانبین باز است که این ضعیف از افاضات آن استاد محترم همواره سرفراز.
در اواخر سنهی هزار و سیصد و سی و سه، چون بواسطه جنگ عمومی، همهی کارهای دنیا معوق و تعطیل شده بود و به عللی که اینجا موقع ذکر آن نیست، دیگر برای من در پاریس به هیچوجه ادامه کارهایی که به دست داشتم ممکن نبود. آقای حسینقلی خان نواب از دوستان قدیم بنده که آنوقت در پاریس بودند و در همان اوقات به سمت وزارت مختار در دربار برلن معین شده بودن به من پیشنهاد کردند که تو که حالا در پاریس کاری نداری، بیا با هم برویم به برلن و دو سه ماهی آنجا بمان و آنجا را هم ببین و پس از دو سه ماه دیگر که جنگ تمام شد و کارها به حالت اولیه عود نمود، دوباره به پاریس برگرد. من نیز پیشنهاد ایشان را با کمال شوق پذیرفته در 14 ذیالحجه 1333 (23 اکتبر 1915) از پاریس حرکت کرده و از راه سویس در مصاحبت ایشان، چهار روز بعد وارد برلن شدم و با وجود اشکالات فوقالعادهی عبور و مرور در آن ایام جنگ، بخصوص عبور از خاک یکی از دول متحاربه به خاک دیگری، به مناسبت اینکه ایشان وزیر مختار و دارای تذکرهی ‹‹دیپلوماتیک›› بودند و ما هم جزو جلال ایشان بودیم، چندان گرفت و گیری در سرحدات به عمل نیامد. اندکی پس از ورود ما به برلن، دخول و خروج از خاک آلمان به کلی مسدود گردید و دو سه ماه، دو سه سال شد و باز جنگ تمام نشد.
الغرض، من مدت چهار سال و نیم تا ختام جنگ در برلن ماندم. شرح صدمات و مشقاتی که من از قحط و غلای عمومی در این مدت، مانند همهی اهالی آن مملکت فلکزده کشیدم از گنجایش امثال این مختصر مقاله بیرون است. یک کتاب به اندازهی روضهالصفا برای آن لازم است. ادای این وظیفه را به عهده مورخین این جنگ وامیگذارم.
اینکه میگویم قحط و غلای ‹‹عموی››، مقصودم این است که در قحط و غلاهای معمولی غالباً تنگی ارزاق منحصر به یکی دو فقره است، مثلاً نان یا گوشت یا غیر آن دو، ولی در این مدت جنگ در آلمان بواسطهی محاصرهی بری و بحری دول متفقه که یک زنجیری آهنین غیرقابل خرق و التیام، از کشتیهای جنگی و پانزده ملیون سرنیزه گرداگرد آن مملکت کشیده بودند، همه چیز مطلقاً و بطور کلی از نان و آرد و گوشت گرفته الی سیبزمینی و برنج و جمیع حبوبات و شیر و پنیر و روغن و اقسام دهنیات و لبنیات و قند و شکر و مربا و عسل و صابون و حتی ارسی و حوله وملحفه و پشمینهجات بکلی نایاب و بوجه منالوجوه پیدا نمیشد و ارزاق ضروریه را دولت به دست گرفته به عدد رووس به هر نفری سهمی معین در مدتی معنی توزیع میکرد ولی چه مقدار؟ مثلاً هفتهای 26 سیر نان سیاه و سه سیر گوشت و 5 مثقال (25 گرم) روغن و ماهی چهار سیر و نیم قند و یک عدد تخممرغ، و سایر اشیاء به همین قیاس و تناسب. و این را هم عرض کنم که ما ایرانیان نسبتاً به سایر اهالی مملکت خوشبختتر بودیم زیرا به مساعی و اقدامات آقای تقیزاده به عنوان اینکه ماها خارجهی بیطرف و مهمان دولت آلمان هستیم به هر یک از ماها از اوراق مذکوره سهم مضاعف میدادند، یعنی بجای هفتهای پنج مثقال روغن به ما ده مثقال (50 گرم) و بجای ماهی یک تخممرغ، به ما دو عدد صحیح بیکسر تخممرغ مرحمت میشد.
باری، این مدت چهار پنج ساله را در مصاحبت دائمی دوست قدیمی خود دانشمند معظم محترم آقای سید حسن تقیزاده مدّظله بسر میبردم و از مفاوضات علمی و ادبی آن یگانهی فاضل علّامه، همواره مستفیض بودم. ایشان در آن ایام به مساعدت دولت آلمان یک انجمنی به اسم ‹‹کمیته ایرانی›› تشکیل داده و جمعی از اعزّهی ایرانیان را که در آن ایّام و انفساه بواسطهی انقطاع روابط بینالمللی و انسداد طریق، همه در حکم ابناء السیبیل و اغلب در باب امر معیشت ولو اینکه در بلاد خود شاید متمول بودند سرگردان بودند، آقای تقیزاده به توسط آ، کمیته از همه نگاهداری مینمود و به این طریق جمعی کثیر از هموطنان ما از صدمهی آن طوفان عالمگیر محفوظ ماندند و از آن سموم آتشین که تر و خشک را بسوخت جانی به سلامت به در بردند. این مدت چهار پنج ساله فیالواقع برلین به وجود جمعی از نخبهی نخبا و فضلای ایران آراسته بود و عدهی کثیری از ایشان با تفاوت مسلک و شغل و سلیقه که بنات النعشوار در اطراف بلاد متفرق بودند، بواسطه مساعی آقای تقیزاده همه پروینآسا در یک نقط جمع آمده و مانند رمهی گوسفند در هنگام طوفان، همه سرها را به یکدیگر نزدیک آورده در کمال اتحاد با هم بسر میبردند، و از کشتار هولناک بیست میلیون نفوس که در همان اثناء در خارج از حدود آلمان در میدان دوردست جنگ به عمل میآمد، بجز صور متحرکی که در سینما تماشا میکردند، یا بعضی سربازان مجروح ناقص الاعضاء که در معابر بر سبیل تصادف به آنها برمیخوردند یا صفوف مطول زنها و پیرمردها در مقابل دکاکین نانوایی و قصابی و بقالی که در زیر برف و باران، همه بیسر و صدا انتظار چند ساعتهی رسیدن نوبت خود را میکشیدند آثار خارجی دیگری از جنگ نمیدیدند و روزگاری در کمال آرامی و سکونت ظاهری، که اشبه اشیاء به خواب یا خیال بود میگذرانیدند.
آقای تقیزاده حضور این آقایان را در برلین مغتنم شمرده، یک انجمن ادبی و علمی تشکیل دادند که هر شب چهارشنبه، ده پانزده نفر از فضلای آنها در اداره ‹‹کاوه›› جمع شده در انواع مسائل علمی و ادبی و فنی گفتگو میکردند، و مقرر بود که هر یک از اعضاء بنوبهی خود در موضوعی بخصوص که خود او قبل از وقت برحسب دلخواه، معین میکرد، مقاله با اسنادی نوشته در حضور اعضاء قرائت مینمود.
از فضلای مبرز این انجمن، یکی مرحوم میرزا فضلعلی آقا مجتهد تبریزی وکیل سابق آذربایجان بود که فیالحقیقه در ادبیات عرب او را صاحب یدی طولا بلکه یدی بیضا یافتم وی در همان برلین در سلخ جمادیالآخره 1339 به رحمت ایزدی پیوست.
و دیگر آقای سید محمدعلی خان جمالزاده، یکی از مهمترین امیدهای آینده ایران که کتاب ‹‹روابط روس و ایران›› او نمونهای از وسعت اطلاعات و قوّهی انتقادی و تدفیق اوست به سبک اروپاییان و کتاب ‹‹یکی بود و یکی نبود›› او نموداری از شیوهی انشای شیرین سهل سادهی خالی از عناصر خارجی اوست، و اگرچه این سبک انشاء کار آسانی نیست و به اصطلاح سهل ممتنع است ولی معذلک، فقط این طرز و شیوه است که باید سرمشق چیزنویسی هر ایرانی جدیدی باشد که میل دارد به زبان پدر مادری خودش چیز بنویسد و نمیخواهد که بواسطه عجز از ادای مقصود خود به زبان فارسی، محتاج به دریوزه نمودن کلمات و جمل و اسالیب تعبیر کلام از اروپاییها بشود، چنانکه شیوهی ناخوش بعضی از نویسندگان دورهی جدید است. و دیگر آقای میرزا محمود خان غنیزاده از شعرای فصیح اللسان شیرین زبان آذربایجان که نمونهای از اشعار نمکینش در شمارهای ‹‹کاوه›› و ‹‹ایرانشهر›› منتشر شده است.
و دیگر آقای میرزا حسین خان کاظمزاده مدیر مجلهی ‹‹ایرانشهر›› منطبعه برلین که خود آن مجله بهترین معرف ایشان است.
و دیگر آقای میرزا محمدعلی خان تربیت، از فضلای مشهور آذربایجان و آقای آقاسید محمدرضای مساوات فاضل و حکمی مشهور.
و دیگر از فضلای مقیم برلین در آن ایام، دوست قدیمی من آقای میرزا ابراهیمپور داوود بود، از شعرای مستعد عصر حاضر، با طرزی بدیع و اسلوبی غریب، متمایل به فارسی خالص که تعصب مخصوصی بر ضد نژاد عرب و زبان عرب و هر چه راجع به عرب است دارند و مثلاً این بیت خواجه را:
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبی است
زبان خموشی ولیکن دهان پر از عربی است
سخت انتقاد میکنند که چرا عربی را جزو هنر شمرده است، و این ضعیف با وجود اینکه در این تعصب بر ضد زبان عربی، با ایشان توافق عقیده ندارم، معذلک خلوص نیت و حرارت و شور ایشان را در این خصوص، از جان و دل تحسین میکنم.
در این مدت اقامت در برلین، با بعضی از مستشرقین آلمان نیز آشنا شدم، و از ثمرات علوم ایشان ذخیره اندوختم، از جمله پروفسور مارکوارت از مشاهیر مستشرقین آلمان صاحب تالیفات جلیله از قبیل کتاب ‹‹ایرانشهر›› در جغرافیای قدیم ایران و غیره و غیره. و فیالواقع درجهی احاطه و تبحر و دامنه بسیار وسیع اطلاعات او از عجایب روزگار است. دریایی است متلاطم از معلومات و محفوظات. السنهی پهلوی و فارسی و عربی و ارمنی و سریانی را بخوبی میداند و باترکها و ادعاهای مضحک آنها که اغلب مشاهیر دنیا را از اقدام الازمنه الی حال از نژاد ترک میگیرند وحتی گویا حضرت رسول و حضرت زردشت را ترکیالاصل میدانند و غیرذلک از خیالات عجیب و غریب آنها میانهای ندارد. ارامنه پیرامون او را گرفتهاند و برای استفاده سیاسی از معلومات او فوقالعاده نسبت به او احترام مکنند، ولی ایرانیان چون او را نمیشناسند و تقدیر نمینمایند از وجود او استفاده نمیکنند.
دیگر پروفسور زاخائو مستشرق مشهور در اقطار عالم، وی عربی و سریانی و سانسکریت را به اعلی درجه خوب میداند و فارسی را نیز تا درجهای، و تالیفات نفیسه ابوریحان بیرونی از قبیل ‹‹الاثارالباقیه›› و ‹‹تاریخ الهند›› زنده کردهی اوست که هم متن آنها در کمال صحت طبع نموده و هم آنها را به انگلیسی ترجمه کرده است.
قریب بیست سال است که مشغول طبع کتاب مشهور طبقات کبیر ابن سعد کاتب واقدی است در شرح حال صحابه و تابعین که تاکنون 14 مجلد از آن از طبع خارج شده است.
دیگر دکتر موریتز مدیر کتابخانه مدرسه السنه شرقیه در برلین که متخصص در قرائت خطوط متنوعه اسلامی است، و کتابی عظیم الحجم مشتمل بر عکسهای خطوط مختلفهی اسلامی از اوایل هجرت الی یومناهذا، از روی نسخ و اسناد مختلفهی موجوده در کتابخانههای معروف دنیا، جمع کرده است. مقالهی بسیار مفید راجع به خطوط عربی که در دایرهالمعارف اسلامی مندرج است به قلم اوست.
دیگر مأسوف علیه پروفسور هارتمن مستشرق معروف و متخصص در زبان عربی و ترکی و صاحب تالیفات کثیره، مدتی با کبرسن و ریش سفید و قد خمیده در سن هفتاد سالگی پیش من در برلین، ادبیات فارسی تحصیل مینمود و تا نه روز قبل از وفات خود، این عمل را با پشتکار یک جوان محصل ادامه داد.
دیگر ماسوف علیه پرفسور مان که فارسی و کردی را بسیار خوب میدانست و چندین سفر به ایران کرده بودو چندین تالیف درخصوص زبن کردی دارد.
دیگر پرفسور میتووخ عربیدان معروف، قسمتی از طبقات ابن سعد مذکور را تصحیح و طبع نموده است.
دیگر پروفسور فرانک متخصص در سریانی.
دیگر سباستیان بک مولف صرف و نحو مفصلی به آلمانی درخصوص زبان فارسی که با وجود کثرت اغلاط آن جامعترین نحو و صرفی است که تاکنون برای زبان فارسی نوشته شده است چه به فارسی چه به یکی از السنه اروپایی.
ولی بدبختانه در طول مدت اقامت خود در آلمان، به ملاقات بزرگترین مستشرقین آلمان و اعلم و اسن آنها (امروز 88 سال دارد) استاد نولدکه موفق نشدم با وجود کمال شوقی که به این فقره داشتم، چه در آن اوقات ایشان در استرازبورک اقامت داشتند و من در برلین بودم و در ایام جنگ نقل و انتقال از شهی به شهری در نهایت اشکال بود بخصوص به آلزاس و لورن معلومالحال.
استاد ‹‹نولدکه›› که مولف تاریخ معروف ساسانیان و عده کثیری تالیفات گرانبهای دیگر است، در انواع علوم و فنون راجع به السنه عربی و عبری و سریانی و پهلوی و فارسی که همهی این زبانها را بخوبی میداند و در سنهی 1906 (مسیحی) (1324 هجری) مستشرقین اروپا جشن هفتاد ساله او را گرفتند و کتابی بزرگ در دو جلد، راجع به شرح حال او منتشر ساختند در مقدمه آن کتاب 564 کتاب و رساله و مقاله از تالیفات او ذکر کردهاند، و از آن تاریخ تاکنون که هیجده سال میشود، لابد مبلغی بر این عدد افزوده شده است.
به مناسبت صحبت از مستشرقین، این نکته را نیز که از تجربیات خود به دست آوردهام در ختام این مقاله بیمناسبت نمیدانم اشاره به آن بنمایم و آن این است که بر هنموطنان عزیز من پوشیده نباشد که در اروپا در حوزه مستشرقین، مدعی و عالمنما و ‹‹شارلاتان›› عدهشان به مراتب بیشتر از مستشرقین حقیقی و علمای واقعی است و اگرچه این مسئله از خصایص نوع بشر است، در جمیع نقاط دنیا و در هر فنی و علمی، و تخصیص به مستشرقین اروپا ندارد ولی بخصوصه در ماده مستشرقین اروپا، دامنهی این مسئله، وسعت غریبی دارد. و علت این فقره شاید این باشد که به مضمون مثل معروف فرانسوی: ‹‹در مملکت کوران، آدم یک چشم پادشاه است›› بواسطهی بیاطلاعی عموم مردم در اروپا از اوضاع مشرق و از السنه و علوم مشرق، بالطبع وظیفهی مستشرقی یک میدان وسیع مستعدی میشود برای متقلبین و ‹‹شارلاتان››ها که به محض اینکه یکی دو از السنه شرقیه را تا درجهای آموختند و امتحانی از آن (که غالباً امتحان کنندگان از امتحان دهندگان بااطلاعتر نیستند) دادند و به توسل به یکی از وسایل به سمت معلم السنه شرقیه نایل آمدند، دیگر تدریس آن زبان و غالباً چندین زبان دیگر در آن واحد، مثلاً فارسی و عربی و ترکی، با جمیع علوم و فنونی که به آن زبانها مدون شدهاند و جمیع لهجات متکثره متنوعه آنها، همه محول به ایشان میشود و ایشان بدون خجالت و ترس از افتضاح (چون تمیزی در بین نیست) در عموم این السنه و علوم و فنون، ادعای اطلاع میکنند و درس میدهند و تالیفات مینمایند و صاحب آراء مخصوصه تازه میشوند؛ و گاه نیز بعضی از کتابهای بیچاره فارسی یا عربی یا ترکی را گرفته، آنها را مسخ کرده، مملو از اغلاط فاحشه، به طبع میرسانند، در صورتی که معلمین زبان یونانی و لاتینی مثلاً که عموم طبقات ناس کمابیش از آن دو زبان مستحضرند، چون گوی و میدان حاضر است هرگز چنین ادعاها بلکه عشری از اعشار آنها را ممکن نیست بکنند و فقط به تخصص در یک شعبه کوچک محدودی از آن دو زبان قناعت کرده، پا را از گلیم باریک خود جرات ندارند درازتر کنند.
مقصود این است که هموطنان عزیز من به الفاظ با طمطراق ‹‹معلم السنه شرقیه›› و عضو انجمن علمی فلان، یا آکادمی بهمان، غره نشوند و هر ترهاتی را که از طرف اروپا به امضای هر مجهولی میآید چشم بسته بدون آنکه آن را به محک اعتبار بزنند، وحی منزل ندانند و در هر چیزی عقل خداداد را که معیار تمیز حق از باطل، فقط اوست، توام با علم اکتسابی میزان قرار داده، همه چیز را با آن ترازو بسنجند تا راه را از چاه و خضر را از غول گمراه باز شناسند.
الغرض، من از اوایل جنگ تا یکی دو سال بعد از ختام جنگ را در برلین ماندم و با وجود اینکه بینهایت میل داشتم برای اتمام طبع جهانگشای جوینی که ناتمام ماند بود دوباره به پاریس مراجعت نمایم، چون هنوز روابط بینالمللی درست افتتاح نشده بود، و مسافرت از مملکتی به مملکتی موانع و اشکالات فوقالعاده داشت، اسباب کار آن فراهم نمیشد تا از حسن اتفاق مقارن آن اوقات، آقای میرزا محمدعلی خان فروغی (ذکاءالملک) به سمت عضو هیئت مأمورین ایرانی برای مجلس صلح به پاریس تشریف آوردند. من برای تسهیل وسایل مسافرت خود به ایشان متوسل شدم ایشان نیز فوراً و بدون درنگ، اقدامات لازمه را نموده و به مساعدت شاهزاده نصرهالدوله فیروز میرزا وزیر خارجه وقت که ایشان هم در آن اوقات در پاریس تشریف داشتند و از قدیم لطف مخصوص نسبت به این بنده دارند، اشکالات مسافرت و تحصیل تذکره و غیره را رفع کرده من در 12 جمادیالاخره 1338 (4 ژانویه 1920) از برلین حرکت کرده از را سویس چهار روز بعد در 16 جمادیالاخره وارد پاریس شدم و بعد از پانزده شانزده سال مفارقت، دوباره تجدید عهدی با آقای ذکاءالملک نمودم، ولی افسوس که این سعادت دولت مستعجل بود و دوام چندانی نکرد چه آقای ذکاءالملک پس از هفت هشت ماه دیگر که غالب آن اوقات را هم در سفرهای مختلف و از پاریس غایب بودند در روز 19 صفر 1339 (2 نوامبر 1920) به طرف ایران حرکت کردند.
پس از ورود من به پاریس، آقای ذکاءالملک به همان تجدید عهد و بشاشت وجه و خرمی دل و بوسیدن روی اکتفا نکرده، چون اختلال اوضاع مادی مرا حدس زدند، خواستند گویا معنی دوستی را به ابناء زمانه بیاموزند. بدون درنگ، دامن همت بر کمر زده از هیچگونه جدی و تلاشی کوتاهی نکردند تا آنکه، بالاخره به همراهی جوانمردانه شاهزاده نصرهالدوله فیروز میراز و امضای سریع آقای میرزا حسن خان وثوقالدوله رئیسالوزرای وقت، یک مقرری سالیانه از دولت که تا اندازهای اوضاع معیشت مرا مرتب نمود در حق اینجانب برقرار نمودند، و پس از مراجعت به طهران برای اینکه دیگر درجه خجلت و انفعال مرا حدی برایش باقی نگذارند، زحمت وصول و ایصال آن وجه را نیز به عهده جوانمردی و آزادگی خود گرفتند و عجالتاً از آن تاریخ تاکنون از پرتو مساعی آن رادمرد خیر یگانه- که خدایش از من جزای خیر دهاد و عمر طولانی و سعادت جاودانی و کامرانی این جهان و آن جهان عنایت کناد- روزگاری نسبتاً آسوده میگذرانم تا بعد خداوند چه پیش بیاورد و چیزی که بیشتر بر خجلت و انفعال من میافزاید این است که برای تلافی آن همه احسان و مهربانی، هیچ وسیلهای جز اظهار شکر خشک خالی زبانی در خود سراغ ندارم.
در این مدت اقامت ثانوی خود در پاریس، مجدداً با یکی دو نفر از مستشرقین فراسنه آشنایی پیدا کردم یکی مسیو کازانوا که متخصص در عربی است در تاریخ و جغرافیای بلاد اسلام (بخصوص مصر) و مذاهب و فرق مختلفه اسلام و مسکوکات دول اسلامی تتبع کامل نموده و تالیفات نفیسی در این مواضیع دارد، و مخصوصاً بعضی از مسائل مجهوله بسیار دلکش را تعقیب کرده و با دقت زیاد و موشکافی که از خصائص اوست، حل آنها را تا اندازهای به دست آورده است. مثلاً رسالهای تالیف نموده درخصوص ‹‹الف لیله و لیله›› و روایات مختلف آن، و اماکن جغرافیایی که در ‹‹سفرنامه سندباد بحری›› اسم برده شده است، که اگر چه اصل حکایت واضح است افسانه است ولی روابط تجارتی و بحر پیمایی تجار عرب و ایرانی بصره و نواحی خلیج فارس را با هندوستان و جزایر بحر هند در قرن دوم و سوم هجری میرساند و آن اماکن که در آن سفرنامه اسم برده شده است هیچکدام جعلی و افسانه نیست، بلکه همه درست و اسماء حقیقی بلاد جزایر بحر هند است، که فقط اسماء آنها اغلب حالا عوض شده است.
و دیگر رسالهای راجع به کتاب معروف ‹‹اخوان الصفا›› که تالیف آن در چه عهد بوده است و مولف یا مولفین آن کیانند و ثابت کرده که این کتاب قبل از قرن چهارم هجری تالیف شده است و مولفین آن از اسماعیلیه باطنیه بودهاند.
و دیگر سالهای درخصوص یک نسخهی خطی بزرگی در علم نجوم و تاریخ که در کتابخانه پاریس محفوظ است. ظاهراً این نسخه از جمله نسخ کتابخانه قلاعالموت است و در عهد حسن صباح نوشته شده است.
و دیگر رسالهای درخصوص ‹‹اصفهبدان پریم›› یکی از سلسلههای معروف ملوک طبرستان خانواده صاحب مرزبان نامه و مسکوکاتی که از آنها باقی مانده است.
و دیگر رساله بسیار دلکشی درخصصو مسکوکی از صاحب الزنج معروف که در سنه 255 در بصره خروج کرد و غلامان سیاه را بر صاحبان آنها بشورانید مانده است.
و دیگر رسالهای درخصوص خطوط طلسمات و منترها که چه خطی و چه زبانی بوده است و غیرذلک از تألیفات دیگر که همه آنها بینهایت مفید است.
دیگر مسیو گابریل فران مدیر ژورنال آزیاتیک ‹‹روزنامه آسیایی›› که پیرمرد محترمی است متخصص در جغرافیای جزیرهالعرب و بحر هند و روابط تجار و ملاحین ایرانی و عرب با بنادر خلیج فارس و جزایر بحر هند و سوماترا و جاوه و آن نواحی است و تالیفات و مقالات زیاد در این مسائل نموده است.
در این مدت اقامت ثانوی خود در پاریس با آقای میرزا عباس خان اقبال آشتیانی، مقیم طهران از فضلا و ادبای جوان ایران، آشنایی غایبانه و روابط کتبی پیدا کردم، آقای اقبال با تبحر شرقی، طریقه انتقادی و تدقیق غربی را جمع دارد و با یک پشتکار ملال ناپذیری، توام با حرارت و شور جوانی، در احیای آثار ادبی صنادید عجم میکوشد.
دیگر از فضلایی که درین سفر به خدمتشان رسیدم، ولی بدبختانه بواسطه کوتاهی مدت اقامتشان در پاریس کماینبغی، استفاده از حضورشان دست نداد، آقای میرمحمد حسین خان عمیدالملک حسابی از نویسندگان شیوای دوره جدید است ولی رابطه کتبی با ایشان برقرار است.
در مدت اقامت در اروپا، سه چهار کتاب به اهتمام این ضعیف تصحیح با تالیف یا ترجمه شده و به طبع رسیده است از این قرار: قسمتی از جلد اول از تذکرهالشغرا عوفی موسوم به ‹‹لبابالالباب›› مرزبان نامه، المعجم فی معاییر اشعار العجم تالیف شمس قیس رازی، چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی، جلد اول و دوم از تاریخ جهانگشای جوینی (که بالفعل مشغول تصحیح و طبع جلد سوم و اخیر آن میباشم) و دیگر ترجمه لوایح جامی به فرانسه (پس به انگلیسی به توسط وینفیلد انگلیسی ). دیگر رسالهای در شرح حال مسعود سعد سلمان ک فقط ترجمه انگلیسی آن به قلم مرحوم استاد براون به طبع رسیده است، دیگر دیباچه تذکرهالاولیاء شیخ عطار در ترجمه حال آن بزرگوار، دیگر بعضی مقالات متفرقه در پارهای مجلات فارسی.
محمدبن عبدالوّهاب قزوینی؛ 16 ربیعالثانی 1343؛ مطابق 14 نوامبر 1924
نقل از بیست مقالهی قزوینی به تصحیح عباس اقبال و استاد پورداوود، ص 7-30
-------------------------
1. نامه دانشوران ناصری، کتابی است در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامی که توسط چند تن از فضلا و دانشمندان دوره قاجاریه تالیف شده است. این کتاب با چاپ سربی نیز در نُه مجلد به طبع رسیده است.
2. نحاه: جمع ناحی (عالم علم نحو) نحویون.
3. گویا در حدود 1340 هجری یا اندکی پیش و پس مرحوم شد (حاشیه متن)
4. گویا در اواخر عهد ناصرالدین شاه یا اوایل مظفرالدین شاه در طهران وفات یافت (همان)
5. در 13 رجب 1327 (قمری) در طهران مصلوب گردید (همان)
6. بطور قطع تا فتح طهران به دست ملییّن یعنی تا سنه 1227 در حیات بود و از این تاریخ به بعد نمیدانم در چه سنهای مرحوم شد (همان)
7. گویا در اوایل عهد مظفرالدین شاه شاید در حدود 1316 به بعد در طهران مرحوم شد و تقریباً تمام سکنه طهران در تشییع جنازه آن مرحوم شرکت کردند و جمیع دکاکین و بازارها را بستند و آن روز از روزهای یاد نرفتنی است.(همان)
8. «شرح رضی››: نام دو کتاب است یکی: شرحی است بر کافیه ابن حاجب در نحو عربی به قلم رضیالدین محمدبن حسن استرآبادی و دیگر شرحی است به عربی بر مقدمه موسوم به شافیه در صرف از این حاجب به قلم همان نویسنده، (رک: اعلام معین) ‹‹معنی اللبیب››: معنی اللبیب عن کتب الاعاریب، کتابی از ابن هشام (708-761 هـ. ق) وی نخست کتابی در باب اعراب نوشت (749 هـ. ق در مکه) که در راه بازگشت او به مصر مفقود شد آنگاه هنگام مراجعت به مکه در 756 هـ. ق دوباره به تصنیف این کتاب پرداخت و آن را با نام معنیالبیب به پایان برد بر معنی شرحهای بسیار نوشته شده که از آن جمله شرح جلالالدین سیوطی است (دایرهالمعارف فارسی مصاحب)
9. «احلی. .. ››: شیرینتر از وصال دوست.
10. «العاده. .. ››: عادت و خوی، طبیعت ثانوی است.
11. در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه گویا بعد از سنه 1314 در طهران وفات یافت. (حاشیه متن).
12. فلتات: اشتباهات و لغزشها. فلته: کاری که بدون فکر و اندیشه روی دهد (الرائد)
13. رجوع (شود) به ابن خلکان در حرف حاء، حماد (حاشیه متن)
14. ذواللسانین: دارنده دو زبان، منظور دانستن دو زبان فارسی و عربی است.
15. در اثناء جنگ عمومی در طهران مرحوم شد. سنه وفات او علی التحقیق در نظرم نیست (حاشیه متن)
16. در سنه 1325 در طهران وفات یافت (همان)
17. ترویض: نیک رام کردن ستور (لغتنامه)
18. رک حاشیه شماره 5.
19. «اذکروا. .. ›› یاد کنید مردگان خویش را به نیکی.
20. A. A Bevan
21. مخضرمین: شاعرانی که بخشی از عمر خود را قبل از اسلام و بخشی را در دوره اسلام گذراندهاند.
22. A. G. Elis
23. E. J. W. Gibb Memorial
در 1917 وفات یافت . 24. H. F. Amedroz
25. Edward G. Browne
در پاریس وفات یافت. 26. Hartwig Derenbourg
در پاریس وفات یافت27. Barbier de Meynard
28. A. Meillet
در 30 دسامبر 1926 در پاریس وفات یافت 29. Clement Huarst
30. «طبع الطف. .. ›› سرشت لطیفتر از آب زلال و رقیقتر از باد خنک صبا.
31. دهنیات: مراد روغنی. دُهن: روغن.
32. بنات النعش: دختران نعش، دو صورت فلکی: 1. بنات النّعش کبری (بزرگ) دب اکبر 2. بنات النعش صغری (خرد) دباصغر (معین).
33. ید طولا: قدرت و توانایی و دانایی بسیار. ید بیضا: دست سپید و نورانی از معجزات حضرت موسی (ع) که چون دست را در زیر بغل برده و بیرون میآورد نوری ظاهر میگشت که همه عالم را روشن میکرد (رک: لغتنامه دهخدا)
34. در نهم صفر سنه هزار و سیصد و چهار (قمری) در طهران مرحوم شد (حاشیه متن)
35. J. Marquart
36. Edvard Sachau
37. اسم حقیقی این کتاب ‹‹تحقیق ماللهند من مقوله مقبوله فی العقل او مرذوله است›› (حاشیه متن)
38. B. Moritz
39. Martin Hartmann
در غرّه ربیعالاول 1337 مطابق 5 دسامبر 1918 در برلین وفات یافت.
40. Oskar Mann
در 20 صفر 1336 مطابق 5 دسامبر 1917 در برلین وفات یافت.
41. Eugen Mittwoch
42. Frank
43. Sebastian Beck
44. Theodor Noldeke
45 Peul Casaova
در عشره اول رمضان 1344 (دهه آخر مارس 1926) در مصر وفات یافت.
46. Gabriel Ferand
47. صنادید: جمع صندید، مرد بزرگ، مهتر، سرور (معین)
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید