فلسفه سیاسی و «لئو اشتراوس» / سعید توکلی‌پارسان

1393/4/16 ۱۰:۴۳

فلسفه سیاسی و «لئو اشتراوس» / سعید توکلی‌پارسان

لئو اشتراوس (1973-1899)، فیلسوف یهودی‌تبار و آلمانی‌الاصل آمریکایی، را چهره مرکزی در احیای تحقیق در فلسفه سیاسی دانسته‌اند.1 در مدرنیته، به‌نظر اشتراوس، ایدئولوژی جایگزین فلسفه سیاسی شده: «استحاله فلسفه به ایدئولوژی روشن‌تر از همه در این واقعیت خود را آشکار می‌کند که، هم در تحقیق و هم در آموزش، فلسفه سیاسی جایش را به تاریخ فلسفه سیاسی داده... [که] به این معناست که به جای دکترینی که مدعی حقیقی‌بودن است، به برشماری و برداشت اشتباهاتی کم‌و‌بیش درخشان پرداخته شود.» 2 فلسفه سیاسی اما چیست؟ آیا درک این معنا در زمانه چیرگی ایدئولوژی امکان‌پذیر است؟ دلیلی بر امتناع این امر وجود ندارد، و اغراق نیست اگر بگوییم کارهای اشتراوس، از جمله تالیف 15عنوان کتاب و نوشتن بیش از 80مقاله، معطوف به این هدف بوده است.

 

لئو اشتراوس (1973-1899)، فیلسوف یهودی‌تبار و آلمانی‌الاصل آمریکایی، را چهره مرکزی در احیای تحقیق در فلسفه سیاسی دانسته‌اند.1 در مدرنیته، به‌نظر اشتراوس، ایدئولوژی جایگزین فلسفه سیاسی شده: «استحاله فلسفه به ایدئولوژی روشن‌تر از همه در این واقعیت خود را آشکار می‌کند که، هم در تحقیق و هم در آموزش، فلسفه سیاسی جایش را به تاریخ فلسفه سیاسی داده... [که] به این معناست که به جای دکترینی که مدعی حقیقی‌بودن است، به برشماری و برداشت اشتباهاتی کم‌و‌بیش درخشان پرداخته شود.» 2 فلسفه سیاسی اما چیست؟ آیا درک این معنا در زمانه چیرگی ایدئولوژی امکان‌پذیر است؟ دلیلی بر امتناع این امر وجود ندارد، و اغراق نیست اگر بگوییم کارهای اشتراوس، از جمله تالیف 15عنوان کتاب و نوشتن بیش از 80مقاله، معطوف به این هدف بوده است.

برتراند راسل، در «تاریخ فلسفه غربی» (1946)، مسایل فلسفه را به دو بخش بسیار متفاوت تقسیم می‌کند.3 بخش اول شامل مسایلی است که «در معرض [سنجش از طریق] روش‌هایی قرار دارند که مورد پذیرش عمومی است»، به عنوان مثال، او مساله «کلی‌ها» (the Universals)، یا بحث در «برهان وجودی» (the Ontological Argument) را ذکر می‌کند. او با خوشبینی اظهار می‌کند که: «در دوران اخیر، اگرچه نتیجه قطعی حاصل نشده، [اما] تکنیک جدیدی به دست آمده که بسیاری از مسایل حاشیه‌ای [به کمک آن] حل شده است. امید به اینکه منطق‌دانان در طی زمانی نه‌چندان طولانی به توافقی قطعی در این‌باره دست پیدا کنند، غیرمنطقی و دور از انتظار نیست.» (همان، ص116) عقاید مخالف در پاسخ به این مسایل، به نظر راسل، «مبتنی بر ملاحظات فنی است و ربطی به نظام اجتماعی ندارد.» (ص 117) دسته دوم مسایل به‌نظر او مسایلی است که «مورد توجه شورانگیز افراد زیادی است، پرسش‌هایی که شواهد محکمی در تایید هیچ‌یک از دو جهت مقابل وجود ندارد.» برکنارماندن از این مناقشه‌ها ممکن نیست: «وقتی که جنگی در می‌گیرد یا باید از کشور خود حمایت کنیم، یا آنکه خود را در معرض تقابل‌های ناخوشایندی با دوستان خود و مقامات کشور قرار دهیم. در بسیاری از موارد، راه میانه‌ای بین موافقت یا مخالفت با دین رسمی وجود ندارد... تردید و برکنارماندن از بسیاری از مطالبی که خردِ محض در موردشان ساکت است امکان ندارد. یک فلسفه، در معنایی بسیار رایج، مجموعه‌ای است ارگانیک از چنین جهت‌گیری‌هایی که ورای عقل است. در مورد فلسفه در چنین معنایی است که مواضع [ماتریالیستی] مارکس درست است. اما حتی در این معنا نیز فلسفه متاثر از علت‌های اجتماعی دیگری، علاوه بر علل اقتصادی [یا مادی] است. به‌خصوص جنگ نقش مهمی در علیت تاریخی دارد و پیروزی در جنگ همیشه نصیب طرفی نمی‌شود که از منابع [مادی و] اقتصادی بیشتری برخوردار است.» (صص118-117)

اگر فیلسوفی نظیر راسل، که به صراحت ضدالهیات است، از ضرورت موضع‌گیری در موضوعاتی سخن می‌گوید که «خرد محض در موردشان ساکت است»؛ و اگر همو، ضمن تایید ماتریالیسم تاریخی مارکس، می‌گوید که «فلسفه متاثر از علت‌های اجتماعی دیگری علاوه بر علل اقتصادی است»؛ و اگر نمی‌توان به مهم‌ترین مسایل، مسایلی نظیر حقانیت دین رسمی، یا عدالت نظام سیاسی و قوانین موضوعه کشور، یا مساله ورود در جنگ، از طریق روش‌هایی که «مورد پذیرش عمومی است» پاسخ عقلایی داد، پس با قاطعیت می‌شود گفت که مدرنیته، یا «فلسفه علمی»، یعنی عالی‌ترین محصول جنبش روشنگری، در تحقق مهم‌ترین وعده‌اش، یعنی درمان دردها و رنج‌های کهن جامعه انسانی، اگر که نه ناموفق، دست‌کم دچار بحران است؛ کشتارهای جمعی نظام‌های سیاسی تامگرا در دوران معاصر بسیار مصیبت‌بارتر از خشونت‌های همه کشورگشایی‌های کهن بوده و هست.

و به علاوه، آیا می‌شود بدون توجه به نتایج بخش تحلیلی فلسفه، یعنی آن بخشی که به گفته راسل با مسایل «فنی» سروکار دارد، مسایل بخش اجتماعی و سیاسی را صورت‌بندی کرد؟ و در فلسفه، به منزله تحقیق در کل (the Whole)، می‌شود آیا اصولا، مثل دیسیپلین‌های محدود علمی، خط تمایزهایی چنین بارز و قطعی ترسیم کرد؟

بروز این تردیدها نسبت به عقل علمی مدرن، یا به تعبیر هگل، فلسفه و تاریخ «علمی»، یا «دستگاه دانش»4، زمینه‌ساز آن حرکتی است که از آن به «احیای فلسفه سیاسی» تعبیر شده، و آثار لئو اشتراوس در کانون آن قرار می‌گیرد. «فلسفه سیاسی» (Political Philosophy)، به‌نظر اشتراوس، فلسفه به معنای وسیع کلمه است، برخلاف «فلسفه سیاست»

(philosophy of politics) که همان تئوری سیاست (The Theory of Politics) است، و کارش تحقیق در مبادی و ساختمان نظریه‌های سیاسی است. 5 فلسفه سیاسی در این معنا اعم از «اپیستمولوژی»، یا «معرفت‌شناسی» یا به تعبیر راسل، آن بخشی از فلسفه است که تخصصی و، به اصطلاح او، «فنی» است؛ و، همچنین، اعم از «متافیزیک»، یعنی پرسش از «ماهیت موجود بماهوی موجود» است. در فلسفه، یعنی «العلمُ بحقایق‌الاشیاء بقدر الطاقة البشریه»، به ضرورت پای بشر در میان است؛ به عبارت دیگر: فلسفه، در وسیع‌ترین معنای آن، فلسفه سیاسی است. فلسفه، یعنی فلسفه سیاسی، تحقیق در حقیقت جهان (the Whole = کل) است از منظر انسانی.

بنابراین اولینِ فیلسوفان، سقراط (469-399 پ. م.)، بنیانگذار فلسفه سیاسی شمرده می‌شود. سقراط، شهروند کهنسال و خوش‌سابقه و خوشنام آتن، در دموکراسی آتن، محاکمه و محکوم به مرگ شد. اتهام او، نه مجرمانه، بلکه اتهامی سیاسی بود، و حکم به محکومیت او نیز نه براساس موازین عدالت و قانون، بلکه براساس اکثریت ناچیز آرای هیات داوران صادر شد، و حکمی سیاسی بود. تولد و مرگ رویدادهایی طبیعی است، و بنابراین حکم سیاسی دادگاهی سیاسی درباره مرگ و زندگی نشانه اراده‌ای است که می‌خواهد سیاست، یعنی مصلحت‌جویی مبتنی بر آرای اکثریت جامعه سیاسی را بر طبیعت حاکم کند. پاسخ سقراط، در نظر و در عمل، به این کنش سیاسی، از سوی لئو اشتراوس، اینطور تبیین شده است: «برای گریز از مرگ در آتن، می‌شد به کِرِت (Crete) گریخت و در کرت زندگی کرد. سقراط اما مرگ در آتن را برگزید. سقراط ترجیح داد که جان خود را به منظور حفظ فلسفه در آتن، فدا بکند، تا آنکه جان خود را، به منظور تاسیس فلسفه در کرت، حفظ نماید. اگر خطراتی که آینده فلسفه را در آتن تهدید می‌کرد کمتر می‌بود، شاید که او گزینه فرار به کرت را اختیار می‌کرد. این تصمیم او تصمیمی سیاسی، در عالی‌ترین ترازها، بود، نه تصمیمی که عبارت باشد از درج صِرف موضوعِ مورد مناقشه، در ذیل یک قاعده کلی بسیط و تغییرناپذیر.»6

در فلسفه سیاسی، به این بیان، حقیقتِ کار و کنشِ سیاسی، به منزله مظهر خردورزی، یعنی وحدت قاعده کلی و مصداق جزیی، یگانگی حقیقت ثابت جاودانی و لحظه گذرا و ناپایدار، یا به عبارتی، وحدت نظر و عمل، معنا شده، و میانه‌روی (اعتدال، moderateness)، به منزله آموزه فلسفه سیاسی، و بشارت فلسفه به‌طورکلی، قلمداد می‌شود.

لئو اشتراوس، و نسبت دین و فلسفه

اشتراوس از تقابل بنیادی دین و فلسفه کرارا سخن گفته است، از تقابل شهر آتن، زادگاه فلسفه، فلسفه‌ای که در وهله اول فلسفه سیاسی است، و شهر قدس (بیت‌المقدس)، که اشتراوس آن را «شهر درستکاری، شهر ایمانی» (the city of righteousness, the faithful city) 7 می‌خواند. این تقابل، به نظر او، در کانون تنشی قرار دارد که «بی‌شک فلسفی است، بی‌آنکه یونانی باشد»، یعنی: فلسفه مدرن8. مدرنیته به تفکیک بنیادی قلمرو عقل، یعنی عقل سیاسی، از یکسو، و ایمان دینی از سوی دیگر قایل است. ظاهرا مدرنیته، برخلاف فلسفه کلاسیک، که تقلیل‌گراست و می‌خواهد همه امور را به یک اصل نخستین فروبکاهد، مشکلی با وجود دو قلمرو بنیادی کاملا متمایز و منفک از یکدیگر ندارد. فلسفه سیاسی مدرن، با ایمان به پیام وحی، «مدارا» می‌کند. این مدارا نه مبتنی بر خرد فلسفی، بلکه بنا به مصلحت وقت، یعنی مصلحت سیاسی، یا به تعبیر کانت، «منطق خرد عملی»، صورت می‌گیرد. این بیان شاید که توصیف مفیدی باشد در پاسخ به پرسش از ماهیت مدرنیته، یا فلسفه مدرن؛ فلسفه اما نمی‌شاید که به «توصیف» قناعت بکند، زیرا فلسفه دوستدار حقیقت است؛ پرسش اصلی، از منظر فلسفه، نه ماهیت مدرنیته، بلکه حقیقت آن است: آیا فلسفه مدرن، یا آنچه که در فلسفه مدرن ثابت می‌شود، حقیقت دارد؟ به عبارت دیگر: اگر اصل نخستین در فلسفه مدرن تفکیک قطعی و بنیادی دین و فلسفه سیاسی است، آیا این اصل یک حکم صادق است؟

به علاوه، آیا می‌شود مثل اشتراوس از یک طرف گفت که «مدرنیته به‌طور قطع فلسفی است»، و درعین حال مدعی شد که (حکم:) «دین و فلسفه، به‌طور بنیادی، در تقابل هستند؟» عبارت «دین و فلسفه به‌طور بنیادی در تقابل هستند» یک حکم ایجابی است، و باید ثابت بشود. با اثبات این حکم است که فلسفه مدرن می‌تواند خود را ثابت بکند. فلسفه اما، اگر که ثابت‌شدنی باشد، دیگر نه فلسفه بلکه علم است؛ و بی‌شک اشتراوس، به‌عنوان مدافع ثابت‌قدم فلسفه، قصد اثبات علم، و انکار فلسفه را ندارد.

پیچیدگی موضع اشتراوس به خصوص وقتی بیشتر می‌شود که در این‌باره از او می‌خوانیم که:

«کدام یک برحق است... آتن یا قدس؟ نباید آیا قبول کنیم که خرد انسانی از رفع این منازعه عاجز است؟ و هر پاسخی [ناگزیر] مبتنی بر کنشی ایمانی است؟ [و] این آیا عبارت از شکست کامل و قطعی آتن نیست؟ زیرا فلسفه، اگر بر ایمان بنیاد بشود، دیگر فلسفه نیست.»9اگر «فلسفه اگر بر ایمان بنیاد بشود، دیگر فلسفه نیست»، و اگر «هر پاسخی مبتنی بر کنشی ایمانی است»، پس فلسفه، برای آنکه «فلسفه» باقی بماند، یعنی بدل به «علم» یا «دین» نشود، ناگزیر باید از «پاسخ»، یعنی اثبات هر پاسخی، امتناع کرده، به «پرسش»، یعنی نقد اثبات‌گری‌ها، ادامه بدهد. این کار البته خود در حکم اختیار یک موضع (position) است، موضع پرسش‌گرانه (zethetic)، یعنی موضعی که هر موضعی را مورد سوال قرار می‌دهد، حتی و به‌خصوص، موضع خود فلسفه را. این موضع با موضع انکار مطلق، یعنی «نیهیلیسم»، فرق دارد. بی‌شک عنصری از خوش‌بینی ایمانی به وجود حقیقت در فلسفه هست. فلسفه شاید که راه میانه‌ای باشد میان، از یک طرف، ایمان مطلق و تسلیم کور، و از طرف دیگر، انکار مطلق و خودپسندانه. فیلسوف نه رهبر دینی و سیاسی است، نه پیر خانقاه؛ او نه بالی برای پرواز دارد و نه بر اسبی تیزپا سوار است. او پیاده در کنار دیگران راه می‌رود، و می‌داند که خاستگاه فلسفه جامعه سیاسی است، اما سودای پرواز و رسیدن دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1-The Cambridge Companion to Leo Strauss, Steven B. Smith (ed.) , Cambridge, 2009, p. 1.

2-Leo Strauss (1964): The City and Man, Cambridge, 1978, pp. 6-8.

3- بنگرید به: برتراند راسل، فلسفه تحلیل منطقی، انتشارات روشن، تهران 1387، صص. 117-118.

4- «پدیدارشناسی روح» هگل بخش اول کتابی است که عنوان اصلی آن «دستگاه دانش» (System des Wissenschaft) است.

5- عین همین تمایز را می‌شود میان فلسفه علمی (Scientific

Philosophy) و فلسفه علم (philosophy of science) قایل شد. خلط میان «فلسفه سیاسی» و «فلسفه سیاست»، به خصوص در ترجمه کارهای اشتراوس، موجب بدفهمی جدی مطالب او می‌شود. برای مثال، در ترجمه به فارسی کتاب The City and Man در پاراگرافی واحد (پاراگراف اول از صفحه 18، که پاراگراف سوم از مقدمه نویسنده است) هم از «فلسفه سیاسی» و هم از «فلسفه سیاست» به عنوان معادل فارسی Political Philosophy استفاده شده (بنگرید: اشتراوس لئو، شهر و انسان، ترجمه رسول نمازی، تهران، نشر آگه، 1392). اشتراوس در مقاله مهم «فلسفه به منزله علم دقیق و فلسفه سیاسی،» (1971: Philosophy as Rigorous Science and Political Philosophy) می‌نویسد: «وقتی که پسرکی بیش نبودم، هوسرل برای من، که در آن موقع از هواداران مساله‌دار و دودل مکتب نوکانتی‌گرایی ماربورگ (the Marburg School of

 neo-Kantianism) بودم، ویژگی کارهای خود را، با عبارت‌هایی نزدیک به این، توضیح داد که: «مکتب ماربورگ از بام شروع می‌کند، در حالی که من از شالوده‌ها آغاز می‌کنم.»

6-Leo Strauss (1959) , What Is Political Philosophy?, Chicago, 1988, p. 33.

7-لئواشتراوس، تاریخ فلسفۀ سیاسی، ص. 296.

8-همانجا: 297.

9-همانجا: 297.

روزنامه شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: