نحوه ابتناى فقه سياسى بر حكمت‌ متعاليه / حجت الاسلام والمسلمین احمد مبلغی

1393/4/14 ۱۰:۳۶

نحوه ابتناى فقه سياسى بر حكمت‌ متعاليه / حجت الاسلام والمسلمین احمد مبلغی

حكمت‌ متعاليه فهمى را ايجاد مى كند كه اگر شما آن‏را كنار بگذاريد، فقيه‌ سياسى از بخشى از يك فهم عميق و ژرف محروم مى ‏شود و نمى‏ تواند استنباط فقه‌ سياسى دقيقى داشته باشد. در پاسخ به اين سؤال كه نحوه ابتناى فقه‌ سياسى بر فلسفه‌ اسلامى يا حكمت‌ متعاليه چگونه است؟ بايد گفت اين بحث، يك بحث پيچيده و ذو‌اضلاعى است و جاى كار فراوانى دارد، اما با بررسى اجمالى يك كار اجتهادى ملاصدرا در زمينه‌ فقهى، تا حدودى ابعادى از اين ابتنا به‌دست مي‌آيد كه بايد تكميل و بازسازى شود. در حقيقت، سؤال اين است كه آيا حكمت‌ متعاليه اجتهاد را كنار مى‏ گذارد يا اينكه حكمت‌ متعاليه اجتهاد رايج و مصطلح را تكميل مى ‏كند؟

 

حكمت‌ متعاليه فهمى را ايجاد مى كند كه اگر شما آن‏را كنار بگذاريد، فقيه‌ سياسى از بخشى از يك فهم عميق و ژرف محروم مى ‏شود و نمى‏ تواند استنباط فقه‌ سياسى دقيقى داشته باشد.

در پاسخ به اين سؤال كه نحوه ابتناى فقه‌ سياسى بر فلسفه‌ اسلامى يا حكمت‌ متعاليه چگونه است؟ بايد گفت اين بحث، يك بحث پيچيده و ذو‌اضلاعى است و جاى كار فراوانى دارد، اما با بررسى اجمالى يك كار اجتهادى ملاصدرا در زمينه‌ فقهى، تا حدودى ابعادى از اين ابتنا به‌دست مي‌آيد كه بايد تكميل و بازسازى شود. در حقيقت، سؤال اين است كه آيا حكمت‌ متعاليه اجتهاد را كنار مى‏ گذارد يا اينكه حكمت‌ متعاليه اجتهاد رايج و مصطلح را تكميل مى ‏كند؟

بر پايه‌ اين نمونه از اجتهاد ايشان، به نظر مى‏ رسد ملاصدرا در فقه و در فقه‌ سياسى به اجتهاد رايج پاي بند است، البته افزون بر اين نمونه دلايلِ ديگرى هم وجود دارد و خود ايشان هم در مواردى به آن تصريح دارد. به‌ هر‌ حال حكمت‌ متعاليه در تعالى فقه‌ سياسى نقش‏هايى ايفا مى ‏كند. ابتدا من اين نقش‏ها را مطرح و در

ادامه نمونه‏ اى از كار اجتهادى ايشان را بيان مي‌كنم.

نقش‏هاى حكمت‌ متعاليه در برابر فقه‌سياسى

حكمت‌ متعاليه نقش‏هاى زير را در برابر فقه‌ سياسى برعهده دارد:

1. نقش بستر‌ساز. حكمت‌متعاليه براى فقه‌ سياسى بسترهاى مناسب را ايجاد مى ‏كند. اگر حكمت‌ متعاليه اين بستر را ايجاد نكند، فقه‌ سياسى شكل نمى ‏گيرد و ارائه و استنباط احكام مجال نمى‏ يابد.

2. نقش فهم‌بخشى. حكمت‌ متعاليه فهمى را ايجاد مى كند كه اگر شما آن‏را كنار بگذاريد، فقيه‌ سياسى از بخشى از يك فهم عميق و ژرف محروم مى ‏شود و نمى‏ تواند استنباط فقه‌ سياسى دقيقى داشته باشد. در آن نمونه‏ اى كه عرض مى‏ كنم موارد قابل اثباتى وجود دارد.

3. نقش منظومه‏ بخشى. فقه‌ سياسى مبتنى بر حكمت‌ متعاليه يك منظومه است، منظومه‏ اى كه اجزا و اعضاى آن تكامل‏ بخش يكديگرند و بريده، جدا و بيگانه از یکدیگر نيستند.

4. نقش جهت‏ بخشى. جهت‏ بخشى به فقه‌ سياسى، آخرين نقش حكمت‌ متعاليه در برابر فقه‌ سياسى است. جهت‏ بخشى در واقع بخشى از منظومه است كه به لحاظ اهميتش جداگانه ذكر شد.

 

نمونه‏ اى از ابتناى فقه‌ سياسى بر حكمت‌متعاليه

قرآن مى‏ فرمايد: «هُوَالَّذِى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى‏ الأرْضِ جَميعاً». وقتى ملاصدرا به اين آيه مى ‏رسد، بدون اينكه ساده از كنار آن عبور كند، اين آيه را خاستگاه استنباط يك حكم مى ‏داند، حكمى كه به نظر مى‏ رسد بخش اعظم آن به فقه‌ سياسى برمى‏ گردد.

 

بحث فقهى

ايشان مى‏ گويد: «والآية تقتضى إنّ الأصل إباحة الانتفاع بكلّ ما فى‏الأرض للإنسان». در اينجا بحث اباحه است كه در اصول مطرح است و در فقه هم كاربرد دارد. واژه‏ ها در اين بحث، روشن است. بعد توضيح مى ‏دهد: «إلاّ ما خرج بدليل». بعد اين دليل را توضيح مى ‏دهد: «ولا يمنع تخصيص بعضها ببعض». اينكه گفتيم همه از

آنچه در زمين است «اباحه انتفاع» دارند، به‌ اين‌معنا نيست كه در مواردى تخصيص پيدا مى ‏كند.

«ولا تحريم بعضها على بعض»؛ اينكه گفتيم اباحه دارد، معنايش اين نيست كه در مواردى هم براى عده‏ اى تحريم وجود داشته باشد كه نتوانند انتفاع ببرند. اگر كسى رفت مالك جايى شد، به آنجا كسى نمى ‏تواند بيايد و انتفاع ببرد؛  «لأنّه دلّت على أن الكلّ للكلّ». خيلى تعبير جالبى است. اين آيه دلالت مى ‏كند «أن الكلّ للكلّ». اين در‌ واقع تعبير ديگرى از «الأصل إباحة الانتفاع بكلّ ما فى ‏الأرض» است. ايشان ادامه مى ‏دهد: «لا أن كلّ واحد لكلّ واحد». خوب اين يك استفاده فقهى است. «والآية تقتضى». بحث انتفاع است، بحث توانايى است، بحث تخصيص است، بحث تحريم است، كاملاً پيداست كه يك استنباط فقهى است.

ايشان آن بخش كيفيت تأثيرگذارى را با مطرح كردن آيه شروع مى‏ كند و قبل از اينكه دست به استنباط بزند يك بحث فلسفى را مطرح مى‏ كند.

 

بحث فلسفى

بحث فلسفى درباره «لكم» است و مرحوم ملاصدرا بر «لكم» تمركز كرده و بحث فلسفى را با اين پرسش مطرح مى ‏كند كه آيا اين «لكم» به‌ اين‌ معناست كه فعل خداوند معلل به غرضى هست يا معلل به غرضى نيست؟ طبعاً دو اصل داريم كه در اثناى بحث، مورد اشاره ايشان هم قرار مى ‏گيرد. اين دو اصل را ايشان مى ‏پذيرد. يك اصل اين است كه «أن اللّه‏ لا‌ يفعل فعلاً لأجل غرض». هيچ ‏گاه فعل خداوند نمى‏تواند غرضى بيرون از خودش داشته باشد، «لأنّه لكان كذلك لكان تعالى مستكملاً بذلك الغرض، والمستكمل بغيره ناقص بذاته». ما اين اصل را مى‏ پذيريم، البته همنشينى اين دو اصل مولد اشكالى است و آن اشكال را كه ملاصدراهم مطرح كرده، عرض مى ‏كنم.

اصل دوم اين است كه «ان فعله تعالى معلل بالغرض». خداوند حكيم است. حكيم نمى‏تواند فعل بى ‏غرض و بى ‏هدف داشته باشد. خداوند حكيم است. خوب ما چگونه بين اين دو اصل جمع كنيم؟ اگر دقت شود در عبارت‏هاى ايشان دو تا راه‌حل آمده است:

الف- يك راه‏ حل اين است كه «إنّه تعالى لمّا فعل لو فعله غيره لكان فعله لذلك الشى‏ء لأجل الغرض، لاجرم أطلق‏ الله تعالى لفظ الغرض بسبب هذه ‏المشابهة». اگر ديگران فعلى را انجام بدهند، داراى غرضى است، اگر خداوند هم آن فعل را انجام بدهد، خداوند آنجا كلمه غرض را اطلاق مى ‏كند و به‌كار مى‏ برد يا كلمه «لامِ» دالّ بر غرض را (لاطلق اللّه‏ تعالى لفظ الغرض، بالسبب هذا المشابه). اين اطلاق، اطلاق دقيقى نيست كه تصور كنيد خداوند غرض دارد؛ چون كار ديگرى در اين مواقع و موارد، حاوى و واجد غرض است، خداوند از لفظ اطلاق استفاده كرده است. اين اطلاق از ضيق بر‌مى ‏خيزد. مبادا اشتباه كنيد و اين ‏گونه تصور كنيد كه فعل خداوند هم غرض دارد. بعد ايشان مى ‏گويد عده ‏اى مى‏ خواستند با اين راه ‏حل مشكل را حل كنند كه مى‏ گويد اين راه غلط است.

ب- راه ‏حل دوم همان راه‏حلى است كه بين ما هم معروف است. شايد وقتى به ما اشكال مى‏ كنند همين را مى‏ گوييم. «عود الاغراض الى الغير». اين غرض به خدا بر نمى ‏گردد كه شما تصور كنيد خداوند مى ‏خواهد به كمالى برسد، نه «عود الاغراض الى الغير»، ديگران مى ‏خواهند سودى ببرند و خدا به ديگران مى‏ خواهد نفعى برساند. ايشان اين راه را هم رد مى ‏كند.

ج- بعد ايشان مى ‏گويد اين مسئله از مسائل دشوار است و «ولم أر أحدا ذكر شيئاً مفيداً لحلّ هذاالإعضال و فكّ هذاالإشكال». من كسى را نديدم كه اين مشكل را حل بكند. ايشان هر دو راه‏ حل را غلط مى‏ داند و مى‏ گويد اين افرادى كه اين حرف‏ها را مى‏ زنند، اطلاع درونى، دقت و تنوير باطن ندارند و به عمق اشكال پى نبرده‏ اند. بعد حتى مى‏ گويد «حجب هذاالأصل طائفة من‏الناس عن كثير من الحقائق الدينيّة والقوانين الشرعيّة».

آن‌ وقت راه‏ حلى كه به‌ نظر ايشان مى ‏آيد، اين است كه مى‏ گويد: «والذى يخطر بالبال فى هذاالمقام لدفع هذه العقدة من‏الأوهام إنّ فعل‏اللّه‏ ليس فعلاً واحداً، بل أفعالاً كثيرة حسب كثرة الموجودات الممكنة، والذى قامت البراهين على أنّه لا يكون معلّلاً بغيره، ولا ذا غاية سواه هو فعله الخاصّ الذى ...».

به ‏طور خلاصه عرض مى ‏كنم ملاصدرا معتقد است سه نوع فعل را مى ‏توانيم به خداوند نسبت دهيم:

1. فعل صادر از خداوند مباشرتاً، نه از طريق ديگران همچون ملائك.

2. فعل مطلق خداوند.

3. فعل‏هاى گوناگونى كه متكثر است و مى ‏توان گفت به عدد موجودات ممكنه اين موارد وجود دارد.

ايشان مى ‏گويد در فعل صادر از خداوند غرضى وجود ندارد الا ذات او، فعل مطلق خداوند هم غرضى ندارد الا ذات او، اما در افعال متكثرة متنوعه مالا‌نهاية له كه وجود از ناحيه ايشان صادر مى ‏شود و فاعلانى در اين ميان مى ‏آيند و كار انجام مى ‏دهند و آنها ملائك هستند، غرض اين فاعلان از انجام كار، اغراض غيريه و

انتفاع و سودرسانى به ديگران است، مثال هم مى ‏زند؛ مثلاً اگر تراب را در نظر بگيريد كه چرا تراب خلق و ايجاد شد، يا فعل و انفعال‏هاى تراب كه بخشى از زمين است، ملائك خاص دارد و براساس فلسفه اسلامى اين ملائكه يا اين ملك وقتى اين فعل را انجام مى ‏دهد، غرض او اين است كه انتفاعى برساند، اينجاست كه انتفاع مردم مطرح مى ‏شود. بالاتر از اين ملك، ملك ديگرى است كه آن ملكِ قبلى را به استخدام مى‏ گيرد، تا مى ‏رسد به آن ملكى كه خداوند آن را ايجاد مى‏ كند، آنجا ديگر غرض خداوند يعود الى ذاته سبحانه. د‌ر واقع ايشان مشكل را اين جور حل مى ‏كند.

 

تأثير حكمت‌ متعاليه بر فقه‌ سياسى

حال اين نگاه چه تأثيرى بر فقه ايشان دارد؟ وى جواب اين پرسش را مى‏ دهد و مى ‏گويد عده ‏اى كه اين دقت و راه‏ حلى را كه ارائه كردم، درك نكرده ‏اند و به آن نرسيده ‏اند و همچنان زير نور آن دو تا اصل يا يكى از آنها به سر مى ‏برند، حقايق دينى و شرعى را به‌درستى نمى‏ فهمند(حجب هذا الأصل طائفة من‏الناس عن كثير من الحقائق الدينية و القوانين الشرعيّة).

پس فلسفه فهم‏ بخشى مى‏ كند و بستر ايجاد مى‏ كند. در‌ واقع فلسفه با الهى معرفى كردن منشأ انتزاع بسترسازى مى‏ كند. وقتى ايشان به‌ دنبال آيه مى‏ رود و از آيه استنباط مى‏ كند و سراغ منشأ الزام غيرشرعى نمى‏ رود، متأثر از اين حكمت‌الهى است. اينكه ايشان آن اغراضى را كه براى خلقت زمين برمى‏ شمرد، در

نهايت با جهت تقرب به خداوند معرفى مى‏ كند كه در كلامشان هست و فرصت نشد مطرح كنم، از حكمت الهى برمى‏ خيزد. يعنى جهت‌ بخشى، تعريف منشأ الزام، فهم‏ بخشى كه مثال زدم؛ اگر كسى اصل را نفهمد نمى‏ تواند قوانين شرعى را بفهمد و موارد ديگر كه مجالى بيش از اين مى‏ طلبد.*

 

خبرگزاری مهر

منبع: فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا، شماره 9، بهار 93.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: