1395/4/26 ۱۱:۱۹
دانشگاه در ایران بیمار است، این را تنها میتوان با مراجعه به روبهروی دانشگاه تهران، یعنی راسته معروف كتابفروشیها فهمید. در فاصلهای ١٠ متری با دانشگاه، با شمار زیادی مواجه میشویم كه پایاننامه و تحقیق میفروشند، بدون اینكه هیچگونه برخورد جدی با آنها صورت بگیرد. تازه به شرط برخورد قاطع، تنها صورت مساله پاك شده است و ریشههای مشكل پابرجاست، اینكه نظام آموزش عالی ایران با بحران مواجه است و ظهور آنچه عباس كاظمی، پرولتاریای پژوهشی میخواند، تنها یك نشانه آن است. نشانه دیگر آن موارد شرم آور سرقت علمی و جعل مدرك علمی از سوی چهرههای سرشناس و استادان دانشگاهی است
«نهاد دانشگاه در ایران» در نشستی با سخنرانی مالجو، كاظمی و فراستخواه محسن آزموده- عاطفه شمس : دانشگاه در ایران بیمار است، این را تنها میتوان با مراجعه به روبهروی دانشگاه تهران، یعنی راسته معروف كتابفروشیها فهمید. در فاصلهای ١٠ متری با دانشگاه، با شمار زیادی مواجه میشویم كه پایاننامه و تحقیق میفروشند، بدون اینكه هیچگونه برخورد جدی با آنها صورت بگیرد. تازه به شرط برخورد قاطع، تنها صورت مساله پاك شده است و ریشههای مشكل پابرجاست، اینكه نظام آموزش عالی ایران با بحران مواجه است و ظهور آنچه عباس كاظمی، پرولتاریای پژوهشی میخواند، تنها یك نشانه آن است. نشانه دیگر آن موارد شرم آور سرقت علمی و جعل مدرك علمی از سوی چهرههای سرشناس و استادان دانشگاهی است. در طول سه دهه گذشته همواره تكرار شده كه آموزش عالی ایران گسترشی بیسابقه یافته و حجم و اندازه آن چه به لحاظ نهادی و چه از نظر علوم انسانی قابل مقایسه با سالهای پیش از انقلاب نیست. تا سالها این آمار بهعنوان بالا رفتن سطح سواد و آموزش و فرهیختگی نشانهای از توسعه یافتگی تلقی میشد. اما در سالهای اخیر برخی دانشپژوهان از رشدی سرطانی در نهاد دانشگاه یاد میكنند؛ تورمی كه پیامدهایی نه چندان مثبت و قابل قبول داشته است. به راستی دانشگاه ایرانی چه مسیرها و روندهایی را طی كرده است؟ آیا این روندها جامعه ایرانی را به سمت توسعه سوق میدهد یا خیر؟ عصر پنجشنبه ٢٤ تیرماه موسسه پرسش دومین نشست از سخنرانیهای پنجشنبه در سال جاری را به موضوع وضعیت نهاد دانشگاه در ایران اختصاص داد. در این نشست مقصود فراستخواه درباره دانشگاه و گفتمان ایدئولوژیك در ایران سخن گفت، محمد مالجو با نگاه اقتصادی، عمدتا اقتصاد سیاسی دانشگاه ایرانی را مد نظر قرار داد و عباس كاظمی به نقد و بررسی پدیدهای اسفبار یعنی پرولتاریای پژوهشی در دانشگاههای ایران اشاره كرد. در ادامه روایتی از این سخنرانی از نظر میگذرد. ***
محمد مالجو
دانشگاه در عصر اعتدال به كجا میرود؟ دانشگاه در عصر اعتدال به كجا میرود، عنوان و پرسش اصلی بحث من است كه تلاش میكنم آن را به سه سوال جزییتر تجزیه كنم: نخست اینكه نظام حكمرانی در نهاد دانشگاه به چه ترتیب است؟ دوم نحوه تامین مالی نهاد دانشگاه چگونه است؟ فعالیتهای آموزشی و پژوهشی در دانشگاه در خدمت چه بخشهایی از جامعه قرار میگیرد؟ در پاسخ به هر یك از این سوالهای سهگانه، صرفنظر از قواعد و ضوابط متنوعی كه در سالهای پس از انقلاب برقرار بوده، تلاش میكنم سه جهتگیری كلیدی اولیای امور در زمینه دانشگاه را اجمالا مورد بحث قرار دهم: جهتگیری اول كه پیشروی سیاسی دولت باشد، از صبح انقلاب فرهنگی آغاز شد و تا حد زیادی نظام حكمرانی در همه سالهای پس از انقلاب در نهاد دانشگاه را شكل داده است. جهتگیری دوم در سالهای پس از جنگ به خصوص دهه هشتاد به این سو، عقبنشینی اقتصادی دولت در زمینه ارایه خدمت آموزش عالی است كه از رهگذر كالاییسازی آموزش عالی رخ داده است و جهتگیری سوم یعنی تجاریسازی دانشگاههای علوم انسانی است كه تعیین میكند فعالیتهای آموزشی و پژوهشی در خدمت چه بخشهایی از جامعه قرار بگیرد، این جهتگیری سوم البته هنوز خیلی به مرحله اجرا نرسیده است و در چند سال اخیر به وفور دربارهاش صحبت میشود و هنوز نمیدانیم كه دیر یا زود در دستور كار قرار میگیرد یا خیر. در انتهای بحث میكوشم نشان دهم این سه جهتگیری كه مشخصا به دولت یازدهم منحصر نیست، در چارچوب سیاست اعتدال دولت یازدهم چه معنایی مییابد.
حضور سیاسی دولت: نظام حكمرانی در نهاد دانشگاه به چه صورت بوده است؟ حضور سیاسی صاحبان قدرت سیاسی از صبح انقلاب فرهنگی آغاز شد و با وجود فراز و نشیبهای فراوانی كه داشته، تا امروز به قوت و مستمر ادامه داشته است. الگوی جذب نیروی انسانی در قالب اعضای هیاتهای علمی، الگوی پذیرش دانشجو در مقاطع گوناگون تحصیلی، نحوه ارتقا در مقام عضو هیات علمی، نوع مفاد درسی، دیالوگی كه میان دو گروه اول یعنی استادان و دانشجویان در عرصه آموزش دانشگاهی در میگیرد، نوع مضامینی كه درعرصه تحقیقات دانشگاهی برای پژوهش انتخاب میشود، كم و كیف نهادهای جمعی متعلق به این دو بازیگر اصلی نهاد دانشگاه یعنی نهادهای جمعی استادان و نهادهای جمعی دانشجویان، سازوكارهای انتصاب در مناصب گوناگون دانشگاهی، كم و كیف فعالیتهای فوق برنامه اعم از اینكه به دست استادان یا دانشجویان صورت بگیرد. میتوان الگویی در این زمینه در سالهای پس از انقلاب استخراج كرد. من این الگو را عمدتا متكی بر تجربه مسیر طی شده در دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران در همه سالهای پس از انقلاب صورتبندی میكنم، اما معتقدم با جرح و تعدیلهایی در جدول زمان بندیاش در شدت و ضعف قواعدی كه به آنها اشاره میكنم، بهطور كلی در همه دانشكدههای علوم انسانی و چه بسا (بی اطلاعم) همه دانشگاهها كم و زیاد قابل تعمیم باشد. صرف نظر از ضوابط جزییتری كه تعیینكننده بودهاند در اینكه چه كسانی اعضای هیاتهای علمی در مراكز تحقیقاتی و پژوهشی در دانشگاهها بشوند، گمان میكنم بتوانیم بر اساس دو، سه قاعده اصلی سالهای پس از انقلاب را به چهار دوره دستهبندی كنیم: دوره اول از انقلاب فرهنگی آغاز میشود بهطور تقریبی در نیمه دهه شصت به پایان میرسد. دوره دوم از نیمه دهه شصت آغاز میشود و تقریبا در سال ١٣٧٦ با آغاز دوره اصلاحات به پایان میرسد. در این دوره شاهد جذب نیروهای جوانتر و متناسب با بافت سیاسی دوران، ارزشیتری بودیم كه خدمات گستردهای به اولیای امور در دوره خصوصا انقلاب فرهنگی در زمینه دانشگاه و نوع شكلگیری ارایه داده بودند، این نیروها كسانی بودند كه عمدتا وقتی دانشجوی فوقلیسانس بودند، جذب هیات علمی دانشگاهها شدند و بورسهای گوناگونی را در داخل ایران یا خارج از ایران در انگلستان و فرانسه گرفتند و تحصیلاتی انجام دادند و به مناصب قبلیشان بازگشتند. دوره سوم با ظهور دولت اصلاحات آغاز میشود و در سال ١٣٨٤ به پایان میرسد، شاهد منتفی مساله تصفیه سیاسی هستیم، همچنین گزینش كمرنگ شد در عوض گزینش علمی پررنگ شد. با این توضیح كه چه بسیار كسانی این تحول میمون را به آغاز دوره اصلاحات و فرآیندهای سیاسی آن زمان نسبت میدهند كه به عقیده من چندان تبیین موثقی نیست. به هر حال در این دوره شاهد یك دوره نرمال با گزینشهای علمی هستیم. دوره چهارم از سال ١٣٨٤ تا به امروز با وجود تغییر قوه مجریه در چند سال اخیر، از نواین روند به وجود آمده. نتیجه این جهتگیری نخست این است كه حضور سیاسی دولت در حیات آكادمیك، تلاش بر این داشته كه هر چه بیشتر از جنبههای نیروهای سیاسی، لجستیك، محتوای دیالوگ بین بازیگران اصلی، مفاد درسی، هویتهای جمعی كه در دانشگاه شكل میگیرد و... افرادی كه برگزیده میشوند، هر چه بیشتر از قدرت باشند و حك شده در قدرت باشند.
نحوه تامین مالی نهاد دانشگاه چگونه بوده است؟ این جهتگیری در سالهای پس از جنگ شروع شد، البته در سالهای دهه ١٣٨٠ رشد تصاعدی پیدا كرد. اشارهام به عقبنشینی اقتصادی دولت از اجرای وظایف اجتماعی خودش است آنگونه كه در قانون اساسی تسریع شده است، این اقدام عمدتا با تكنیك كالاییسازی آموزش عالی رخ داده است. بر طبق اصلی ٣٠ قانون اساسی، دولت موظف است وسائل تحصیلات عالی را تا سر حد خودكفایی كشور بهطور رایگان گسترش دهد. نخستین الزام قانونی برای شناسایی سرحد خودكفایی كشور، با تبصره ٣٦ قانون برنامه دوم رخ داد كه به اجرای طرح نیازسنجی نیروی انسانی متخصص و سیاستگذاری منابع انسانی كشور به دست موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی در قالب ٤٠ طرح تحقیقاتی انجام گرفت كه در سال ١٣٧٨ آغاز شد و سال ١٣٨٠ به پایان رسید. اما سالها قبل از این دوره بود كه زمینههای دست كم حقوقی و از جهاتی عملی تخطی از اصل مصرح قانون اساسی (اصل ٣٠) زمینهسازی شده بود، با تاسیس دانشگاه آزاد اسلامی در سال ١٣٦١، تصویب تاسیس موسسات آموزش عالی غیرانتفاعی غیردولتی در سال ١٣٦٤، تاسیس دانشگاه پیام نور در سال ١٣٦٧ و مهمتر از همه از جهاتی راهاندازی دورههای شبانه در دانشگاههای دولتی با اتكا بر تبصره ٤٨ قانون برنامه اول كه سال ١٣٦٨ مصوب شد و سال ١٣٦٩ نخستین دورههای شبانه دستكم در رشتههای علوم انسانی راهاندازی شدند. بر اساس این تغییر و تحولاتی كه در دهه ١٣٨٠ بیشترین سرعت را داشت، ساختار كنونی آموزش عالی را اگر معیار اخذ شهریه از دانشجو باشد، میتوان به این شرح تقسیمبندی كرد. یعنی در آموزش عالی دو بخش داریم: یكی بخش رایگان آموزش عالی است كه متشكل از دورههای روزانه زیرنظر وزارت علوم، وزارت بهداشت، وزارت آموزش و پرورش و برخی نهادهای اجرایی دیگر است و دوم بخش شهریهای آموزش عالی كه در ازای ارایه خدمات آموزش عالی متناسبا نظر به نوع قیمتها و شهریههایی كه تعیین شده، از متقاضیان شهریه طلب میشود. اركانش از همه مهمتر دورههای شبانه هستند كه امروز تا حد زیادی تمام دورههای روزانه را در خودشان میبلعند. دوم دانشگاه آزاد و سوم دانشگاه پیام نور، چهارم دانشگاههای جامع علمی كاربردی، پنجم موسسات آموزش عالی غیردولتی غیرانتفاعی، ششم پردیسهای دانشگاهی. با این تقسیمبندی ما نمیتوانیم آمار دادههای ارایه شده توسط وزارت علوم را جمعآوری كنیم. از دادههای مقدماتیتر كه مربوط به تحقیق دكتر فراستخواه و همكارانشان برای دوره زمانی ١٣٨٠ تا ١٣٨٧ میشود، استفاه میكنم. بهطور متوسط نسبت جذب دانشجو در بخش رایگان به بخش شهریهای آموزش عالی، از رقم ٤١ صدم در سال ١٣٨٠ به رقم ٢٢ صدم در سال ١٣٨٧ كاهش یافته است. همه مشاهدات میگوید كه بخش اعظم این قضیه برای سالهای پس از این تحقیق است، یعنی به میزان مراتب بیشتری، بخش شهریهای گسترش یافته است و در نتیجه آموزش عالی در قیاس با گذشته، با شدت بیشتری به كالا تبدیل شده است. كالا چیزی است كه صرف نیاز به آن، مجوزی برای دسترسی به آن نیست، بلكه باید امكان تامین مالی این نیاز هم باشد. عقبنشینی اقتصادی دولت از حوزه آموزش عالی و انحراف و تخطیاش از اصل ٣٠ قانون اساسی با اتكا بر كالاییسازی آموزش عالی، گرایش به تامین مالی دانشگاه از جیب خانوادهها را در سالهای پس از جنگ هر چه قویتر كرده است. یعنی اگر در گرایش اول شاهد این بودیم كه اولیای امور میكوشیدند دانشگاه را هر چه بیشتر حك شده در قدرت سیاسی شكل دهند، در گرایش دوم میبینیم كه میل دارند هزینههای این نوع دانشگاه را نه از جیب دولت كه از جیب خانوادهها پرداخت كنند. رابطه بسیار معناداری میان این دو نوع جهتگیری وجود دارد كه اگر در زمینی گستردهتر از آموزش عالی به آن بنگریم، مفهومتر است. یعنی دولت بنابر قانون اساسی در زمینههای گوناگون خدمات اجتماعی (بهداشت، درمان، سلامت، تربیتبدنی، مسكن، آموزش عمومی و آموزش عالی و...) وظایفی برای خودش مترتب شده است. از سویی اجرای این وظایف مخارجی دارد. از سوی دیگر دولت چه برای اقناع و چه برای اجبار، نیاز به مشت آهنین دارد، یعنی پیشروی سیاسی دولت نه فقط در حوزه آموزش عالی بلكه در همه سپهرهای زندگی اجتماعی. هر چقدر دولتهایی كه قدرت را در دست دارند، بكوشند بار مالی دولت در زمینه اجرای وظایف اجتماعیاش از جمله در حوزه آموزش عالی را كمتر كنند، امكان تامین مالی برای پیشروی سیاسی دولت در سپهرهای زندگی اجتماعی، خواه آموزش عالی باشد یا مدارس یا دیگر جاها، بیشتر و بیشتر میشود. به این اعتبار شاهد یك پیوند نامیمون بین نولیبرالیسم و محافظهكاری هستیم. از كجا این هزینهها تامین میشود؟ نولیبرالها میگویند با كوچكسازی دولت كه در تمام سالهای پس از جنگ از حیث خدمات اجتماعی دولت صورت گرفته است، نه هزینههایی از انواعی دیگر. بنابراین نسبت بین دو جهتگیری نخست مهم است.
دانشگاه در خدمت چه بخشهایی از جامعه قرار میگیرد؟ در این جهتگیری اشارهام به تجاریسازی علوم انسانی در دانشگاهها است. این جهتگیری بیشتر ایده بوده و به تدریج به مرحله اجرا میرسد. در رشتههای دیگر مثل فنی و پایه، شاهد این ماجرا بودهایم كه اگر اشتباه نكنم، پدیده میمونی هم هست. بحث من تجاریسازی علوم انسانی بهطور مشخص است. تجاریسازی علوم انسانی به چه معناست؟ به این معناست كه دانشگاه خصوصا فعالیتهای پژوهشی آن، درخدمت تقاضا در جامعه باشد. تقاضا با نیاز متفاوت است. تقاضا آن خواسته و نیازی است كه امكان تامین مالی دارد. چه كسی میتواند به دانشگاه پروژه سفارش دهد؟ اول بخش دولتی یعنی صاحب قدرت سیاسی كه در واقع در حقیقت به منابع مالیاتی و نفتی دسترسی دارد و دوم لایههای گوناگون بخش خصوصی مثل شركتهای بازرگانی، اصناف و... كه صاحبان ثروت اقتصادی هستند. اینها هستند كه تقاضا دارند. اینگونه است كه اتاق بازرگانی برای چند ماده قانون كار، یك پژوهشكده برای چندین سال تاسیس میكند و خدماتش را از دانشگاه میگیرد. گروههایی كه نیاز دارند، اما تامین مالی ندارند، یعنی نیروهای فرودست اعم از اینكه گروه و متشكل باشند یا خیر در حقیقت امكان آن را ندارند كه از دانشگاه و آموزش و پژوهش بخواهند كه از طریق ارایه امكانات مالی كاری برای آنها انجام دهند. بنابراین تجاریسازی در دانشگاه یعنی دانشگاه در خدمت صاحبان قدرت سیاسی (دولت) و صاحبان قدرت اقتصادی (بخش خصوصی) قرار بگیرد و لاغیر. این بیان را به نحوی از انحا میتوانیم در سخنرانیای كه مشاور فرهنگی رییسجمهور، آقای آشنا در گردهمایی مدیران و معاونان فرهنگی و اجتماعی دانشگاهها و مراكز آموزش عالی میتوانیم ردیابی كنیم. او میگوید عصر پسا تحریم از دانشگاه میطلبد كه كنشگر باشد، اما نه كنشگری الزاما سیاسی آنچنان كه در دهه ١٣٧٠ و اوایل دهه ١٣٨٠ بود، بلكه كنشگری سیاستی، نه پالیتیكس، بلكه پالیسی. پالیتیكس هدف را تعیین میكند، در دهلیزهای قدرت سیاسی، پالیسی نحوه رسیدن به هدف را تعیین میكند. به عبارت دیگر آقای آشنا به صراحت میگوید كه دانشگاه در حوزه علوم انسانی در خدمت قدرت باشد، نه در نقد قدرت. نقد قدرت به حوزه پالیتیكس ربط دارد. دانشگاه نباید سیاسی باشد، بلكه در خدمت سیاست و دولت باشد. به این اعتبار جهتگیری سوم عزمش این است كه دانشگاه نه در نقد قدرت بلكه در خدمت قدرت باشد. برای آشكار شدن نسبتهای این سه جهتگیری، آنها را خلاصه میكنم. در جهتگیری اول در زمینه نوع حكمرانی در نهاد دانشگاه، شاهدیم برخلاف آرمانهای انقلاب به خصوص در صدر آنها آزادی و دموكراسی، دست كم برای برخی انقلابیون كه از قطار انقلاب پیاده شدند، دانشگاه تابع دولت شده است. در جهتگیری دوم برخلاف اصل ٣٠ قانون اساسی، مخارج دانشگاه از جیب خانوارها تامین میشود تا پیشروی سیاسی دولت در حوزههای دیگر از جمله آموزش عالی، هر چه میسرتر شود و سوم نه بر خلاف آرمانهای انقلاب و سیاست، بلكه بر خلاف عقل سلیم، دانشگاه در خدمت قدرت باشد، چه صاحبان قدرت سیاسی و چه صاحبان قدرت اقتصادی. این سه جهتگیری را میتوانیم در متن سیاست اعتدالی دولت یازدهم مشاهده كنیم. از سال ١٣٩٢ با قدرتگیری دولت اعتدال، این دولت برای تحكیم پشتوانه تئوریك آنچه اخیرا انجام داد، به سمت نوعی ائتلاف مسلط میان صاحبان قدرت درون طبقه سیاسی حاكم حركت كرد. از سوی دیگر به سمت توزیع انواع رانت، مولد و غیرمولد، حركت كرد. به این هدف كه از طریق توزیع این رانتهای مولد یا غیرمولد، گروههای واجد توان تنش در وضعیتی قرار بدهد كه ببینند اگر دست به تنش را در زمینههای گوناگون اعم از سیاست داخلی، انتخابات، دیپلماسی و... بزنند، این رانتها را از دست میدهند. بنابراین برای مهار خشونت این نیروها، ائتلاف و توزیع رانت بین اعضای این ائتلاف مسلط شكل گرفت. این سه جهتگیری كاملا همسو با استراتژی دو، سه ساله اخیر دولت هست. رفتن دولت نهم و دهم تغییر ایجاد نكرد واین رانتها كماكان توزیع میشوند. دوم برخلاف اصل ٣٠ قانون اساسی با هرچه كالاییترسازی، خواه از طریق خصوصیسازی و خواه از طریق اجازه برای عملكرد بخش خصوصی، برای نیروهایی كه در حوزه آموزش عالی «كارآفرین» نامیده میشوند، زمینههای سودآوری فراهم میشود و هم از این مهمتر بار مالی دولت كم میشود سوم تجاریسازی علوم انسانی در دانشگاهها در خدمت این است كه دانشگاهها را بیش از پیش در خدمت صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی به زیان تودههای مردم قرار دهد. این مهمترین ویژگیهای مسیری است كه دانشگاه در عصر اعتدال طی كرده است.
عباس کاظمی پرولتاریای دانشگاهی در ایران گاهی با خودم میاندیشم كه آیا میشود در یك موقعیت فرادستی بود و راجع به فرودستان فكر كرد یا فرودستان را آن طور كه زندگی را تجربه میكنند، فهمید؟ تجربهای كه از سال ١٣٨٩ در زندگی شخصی داشتم، این كمك را به من كرد كه از موقعیت استاد دانشگاه تهران خارج شوم و برای یك بار هم شده، ردههای پایینتر سلسلهمراتب دانشگاهی را لمس كنم. یكی از آنها حقالتدریسی بودن است. به عنوان كسی كه شغلی نداری و باید با حق التدریس زندگی را بگذرانی، در مییابی كه تا چه حد زندگی مشكل است. وقتی دقیقتر فكر میكنی، میبینی كه چقدر آدمهای بیشماری مثل تو و در كنار تو هستند و تو آنها را نمیبینی. این افراد گویا نامرئی بودند. اما وقتی رویتپذیر میشوند كه در درونشان و در كنارشان و همعرضشان شوی و ببینی كه ٧٠ درصد از اعضای هیات علمیهایی كه در دانشگاهها تدریس میكنند، حقالتدریسی هستند. بعد وقتی دقیقتر میشوی، دانشجویان تحصیلات تكمیلی را میبینی، كسانی كه درگیر كارهایی برای استادان و دانشجویان دیگر هستند، پایان نامه و مقاله و تحقیق مینویسند و خودشان جایگاه و هویتی در نظام دانشگاهی ندارند و اسمشان هیچ جا شنیده نمیشود و خودشان نامرئی هستند. من اسم این را پرولتاریای دانشگاهی میگذارم. گروههای بیشماری از دل گسترش تحصیلات تكمیلی در دانشگاههای ایران ایجاد شدهاند كه موقعیتهای متزلزل، فرودست و نابرابری را در جامعه دارند. در حالی كه میدانیم بخشی از توسعه دانشگاهها محصول این سیاست بودكه گذشته از آنكه بیكاری را به تاخیر بیندازد، برای كسی كه دو دهه یا یك دهه پیش وارد دانشگاه شد، به این امید بود كه بتواند بعد از یك دهه وارد بازار كار شود، یعنی مساله بیكاری از ابتدا مساله مهمی بود. مساله امروز ما نیست و سه دهه پیش هم یك مساله حاد بود. اما توسعه دانشگاهها برای دولت به عنوان یك مسكن عمل میكرد و برای مردمی كه وارد دانشگاهها میشدند، یك امید واهی بود. فرض بر این است كه دانشگاهها و توسعه شان حداقل مقداری از عمق نابرابری كه در بازار كار هست و بیكاری را كم كنند، اما آنچه ما میبینیم این است كه بعد از چند دهه نه تنها بیكاری كم نشده است، بلكه نابرابری در بازار اشتغال و كار هم حادتر شده است. این دو فاكتور هر دو مهم هستند، یك بار موقعیتی داریم كه منابع شغلی محدود است و بار دیگر موقعیت نابرابری داریم كه منابع محدود را علنا و آشكارا و عامدانه و رسما به كسانی میدهند كه سهم برابری با دیگران ندارند. بنابراین چیزی كه قصد صحبت از آن را دارم، ظهور طبقات اجتماعی جدید یا سلسله مراتب و قشربندی جدید در مراتب دانشگاهی است و قرار است راجع به نابرابری در نظام دانشگاهی صحبت كنم. این نابرابری را باید هم به بحث تجاری شدن و كالایی شدن نظام دانشگاهی در بحث دكتر مالجو ربط داد و هم با بحث سیاستگذاری در استخدام هیات علمی نزد ایشان. البته بحثها وسیعتر از این است و وارد این جزییات نمیشوم كه چقدر این نابرابری در مصوبات استخدامی زیاد است. مقدمه دوم بحث تمایز میان سه مفهوم است: سرقت علمی (plagiarism)، سایهنویسی (ghostwriting) و پرولتاریای دانشگاهی. وقتی راجع به مفهوم پرولتاریای دانشگاهی بحث میكنم، میبینم آن را به مفاهیم سایه نویسی و سرقت علمی به اشتباه میگیرند و این مباحث را به انگیزههای نامشروع فردی برای ارتقا و توسعه ربط میدهند؛ در حالی كه وضعیت نامشروع جامعه را نمیبینند كه چنین موقعیتی را برای اقشار فرودست درون نظام دانشگاهی پدید آورده است. منظور از سرقت علمی مشخص است، وقتی فرد ایده یا جمله یا كلمهای را از منبعی میگیرد و بدون اینكه ارجاع دهد، آن را به اسم خودش منتشر میكند. غالب كارهایی كه در زمینه صورت گرفته است، آن را به خاستگاههای خانوادگی، بیتوجهی به ارزشهای اخلاقی و مسائلی از این دست ربط دادهاند. سایه نویسی نیز اینچنین تعریف میشود كه كسی مواد و مطالب لازم تحقیق را به دیگری میدهد و دیگری از دل تحقیق او كتاب یا مقاله استخراج میكند. غالبا سیاستمداران وقتی میخواهند خطابهای بنویسند، به افرادی نیاز دارند كه تحقیقات لازم را انجام دهد. در دانشگاههای غربی نیز به خصوص در رشتههای پزشكی رایج شده كسانی كه شدیدا درگیر تحقیقات وسیع پزشكی هستند، فرصت نمیكنند از دل تحقیقاتشان مقاله و كتاب بنویسند و این منابع را به دیگری میدهند و در نهایت نیز اشاره میشود كه این كار به این صورت و با كمك و همكاری دو نفر نوشته شده است. این پدیده هم پدیدهای نیست كه امروز در دانشگاههای ما صورت میگیرد. آنچه در خیابان انقلاب رخ میدهد، آنچه در خیابانهای حول و حوش دانشگاهها در سراسر كشور میگذرد، چنین پدیدهای نیست، بلكه یك پدیده بسیار پیچیده و چند بعدی است. از یك سو شركتهای تجاری و سرمایه داری هستند كه بنگاههایی را تاسیس میكنند و از سوی دیگر همان كسانی را كه نمیتوانند بعد از فارغالتحصیلی شغلی در دانشگاه یا بازار كار به دست آورند را استخدام میكنند، تا برای شان پایان نامه و تحقیق بنویسند. بنابراین وقتی این بخش از جامعه را پرولتاریای دانشگاهی مینامیم، خیلی فرق میكند با مفهوم سایه نویسی كه آقای قاسمی دربارهاش مقالهای نوشته است. از یك سو كارخانهای به اسم دانشگاه داریم كه باید مقاله، كتاب، پایان نامه تولید كند. چه بازاری بهتر از اینكه سرمایه داران و فرصت طلبان به سمت این كارخانه بیایند و تلاش كنند سودی از آن كسب كنند. در نهایت نیز چیزی به اسم علم و مقالات علمی- پژوهشی تولید میشود و ما افتخار میكنیم كه توسعه مقالات علمی پژوهشی مان سیر صعودی دارد و ما ده برابر كشورهای دیگر رشد داشتهایم؛ در حالی كه متوجه نیستیم كه چرخهای این مقالهنویسی و پایاننامهنویسی را گروهی میچرخانند كه هیچ اسم و نامی از آنها نیست. چه عواملی موجب ظهور این پدیده شده است؟ من به علت كمبود وقت، فقط دو عامل را مطرح میكنم. عامل اول را بحران آموزش زیادی (over education crisis) مینامم. یعنی زیاده از حد آموزش دهیم و جامعه را بیش از حد ذیل آموزش قرار دهیم. از یكسو تعداد دانشگاهها در مقایسه با سالهای قبل از انقلاب و سالهای آغازین انقلاب، گسترش پیدا كرده است و حجم دانشگاه بزرگ شده است؛ در حالی كه در سال ١٣٤٩، سیزده دانشگاه داشتیم، در سال ١٣٩٣، ٢٦٤٠ دانشگاه داشتیم. در این آمار واحدهای علمی-كاربردی و هر واحد دانشگاه آزاد هر كدام یك دانشگاه به طور مستقل فرض میشود. بنابراین بدنه دانشگاه متورم میشود. همچنین گسترش دانشجویان را میبینیم. در سال ١٣٥٨، ١٦٠ هزار دانشجو داشتیم اما حالا حدود ٤ میلیون و ٧٠٠ هزار دانشجو داریم. اگر این را با تعداد اساتید جمع كنیم، میتوانیم بگوییم حدود ٥ میلیون نفر جمعیت دانشگاهی داریم؛ جمعیتی بزرگ كه میتوان راجع به سلسله مراتبی و قشربندی درونی آن صحبت كرد. یكی از پیامدهای بسیار آشكار این رشد، جابهجایی در مساله بیكاری است، یعنی اگر از سال ١٣٩١ در نظر بگیریم، میبینیم كه میزان بیكاری در میان دانشگاهیان از میزان بیكاری به طور كلی بیشتر است. این نشانگر آن است كه تحولی در ساختارهای فرم بیكاری در ایران ایجاد شده است. ما با بیكارانی مواجهیم كه بیشتر آنها دانشگاهیها و تحصیلكرده هستند؛ در حالی كه بیكاری سه دهه گذشته، مفهومی بود كه عمدتا در اشاره به طبقات كارگری، پایین و كمسواد به كار میرفت و كلیشه معروفی بود كه میگفتند درس نخواندیم كه كاری پیدا كنیم و ای كاش درس میخواندیم اما امروزه آدمهای زیادی درس میخوانند و بیكارند. این نشانگر نوعی دگردیسی در فرم و شكل بیكاری است. درعین حال این وضعیت بیكاری تحصیلكردگان برای اقلیتها بیشتر است. تحقیقات نشان میدهد كه زنان دانشگاهی دو و نیم برابر مردان بیكار هستند. بنابراین روند به سمتی میرود كه نوعی نابرابری و انشقاق در ساختارهای دانشگاهی و تحصیلكردگان ایجاد میشود كه شكافهای وسیعی را در آینده نزدیك درون جامعه تحصیلكرده ایجاد میكند و دعوا را از سطح طبقات فرودست اقتصادی كمدرآمد به سمت درون طبقات متوسط میبرد كه تحصیلكرده هستند و میشود آنها را نوعی پرولتاریا یا طبقه كارگری یقه سفید خواند، یعنی طبقات تحصیلكردهای كه دكترا و فوق لیسانس دارند اما به دلایل مختلف شرایط شغلی مناسب در بازار كار برایشان فراهم نشده است. همان طور كه آقای مالجو گفتند، در طول ٣٠- ٢٠ سالی كه این تحقیقات انجام میشود و آخرین تحقیقی كه در پژوهشكده مطالعات فرهنگی وزارت علوم انجام شده، این آمارها را تایید كرده است. یعنی با اینكه دانشگاه بزرگ شده و تحصیلات تكمیلی از لیسانس به فوق لیسانس و دكترا گسترش یافته است، میزان وابستگی دانشجویان به خانوادهها كم نشده است، یعنی ٧٠ درصد دانشجویان گفتهاند كه منبع درآمد ما خانوادهها هستند. این میزان بیست سال پیش هم با تفاوتهایی جزیی، همین مقدار بوده است. بنابراین عامل اول گسترش بیرویه دانشگاهها است كه محصول تجاری شدن است. عامل یا متغیر دوم به دو مفهوم عدالت آموزشی و عدالت در دستیابی به منابع اشتغال باز میگردد. در مطالعات فرهنگی در سنت بوردیویی بحث میشود كه اگر نظام آموزشی را به طور عادلانه توزیع كنیم، به تدریج فقر و نابرابری در جامعه كم میشود، زیرا فرض بر این است كه كسی كه تحصیلات مناسبی نداشته یا به دانشگاههای خوب دسترسی نداشته است، نتوانسته است موقعیت بهتری را كسب كند. مثلا فردی وارد دانشگاه آزاد رودهن شده و فرد دیگری در دانشگاه تهران درس خوانده است و این دو موقعیت متفاوتی از نظر اشتغال دارند. بنابراین این پیش فرض در جامعهشناسی فرهنگی است كه میگوید اگر منابع آموزشی عادلانه توزیع شود، نابرابری در دستیابی به منابع كمیاب هم كمتر میشود. به بحث آقای مالجو بیفزایم كه بعد از انقلاب، اتفاق خوبی كه افتاد، سهمیهبندی مناطق بود. سهمیهبندی مناطق میگفت كه رقابت در مناطق متفاوت، براساس معیارهای درونی هر منطقه صورت میگیرد. در نهایت همه سهم برابری در دانشگاههای برتر مثل دانشگاه تهران، شریف، امیركبیر و... داشتند تا بتوانند نابرابریای كه در بازار كار هست را كم كنند. اتفاقی كه رخ داد این بود كه به یك سوی قضیه فكر شد اما درباره سمت دیگر چندان تاملی صورت نگرفت. آن هم این است كه دستیابی به منابع شغلی با محدودیتهای فرهنگی و سیاسی همراه است. اگر من در دانشگاه تهران یا شریف درس خوانده باشم و به یك اقلیت ربط داشته باشم، وضع برابری با كسی كه از اكثریت است و در همین دانشگاه درس خوانده است، ندارم. بنابراین برخلاف آنچه برخی جامعهشناسان فرهنگی میگویند، در ساختارهای سیاسی مثل ما حتی اگر شما در بهترین دانشگاهها هم درس بخوانید، امكان آن را ندارید كه در دستیابی به شغل وضعیت برابری با سایرین داشته باشید. بنابراین نابرابری از نوعی از سیاستگذاری ناشی میشود كه تنها به تجاری شدن ارتباط ندارد. بنابراین در كنار نقد تجاری شدن و خصوصی شدن دانشگاه، باید درباره استقلال دانشگاهها نیز بحث شود. به میزانی كه دانشگاهها به سمت خصوصی شدن و تجاری شدن به معنای خاص ایرانی میروند، بر خلاف آنها محدودیتهای زیادی از لحاظ كنترل بر دانشگاهها افزوده میشود و اینكه چه كسی استاد دانشگاه میشود و چه كسی دانشجو بشود، محدودتر میشود. بحث آقای مالجو دقیقا درست است. ما یك سمت را باز میكنیم و سمت دیگر را شدیدتر میبندیم. میگوییم همه باید تحصیل كنند اما همه حق ندارند در یك موقعیتهای برابری برای دستیابی به اشتغال باشند. آن چیزی كه من نامش را پرولتاریای دانشگاهی گذاشتهام، مفهومی است كه در غرب شكل گرفته و ریشه در مفهوم طبقه كارگر در مانیفست ماركس و انگلس دارد. منظور از آن طبقه كارگر مزدور جدیدی است كه مالك هیچ وسیله تولیدی نیست و نیروی كار خودش را برای تامین زندگی میفروشد. فروش نیروی كار برای ادامه زندگی به این دلیل است كه وضعیت زندگیاش بهشدت برای كار به بازار وابسته است. بر خلاف وضعیت بردگان و مزدوران دیگر كه خود را به طور كلی در اختیار مالكان قرار میدهند، پرولتاریا از طریق فروش تكه تكه خودش و نیروی خودش روزگار را میگذراند. این مفهوم را نخستین بار فالتوم در هلند در سال ٢٠٠١ تحت عنوان پرولتاریزه شدن دانشگاه مطرح كرده است. در امریكا و انگلیس این مشكل وجود دارد كه در حال حاضر بر اساس آمارهای موجود بین ٥٠ تا ٧٠ درصد استادان دانشگاهها حقالتدریسی هستند بنابراین در امریكا و انگلیس این مفهوم پرولتاریای آموزشی عمدتا به حقالتدریسیها ارجاع دارد، یعنی كسانی كه نمیتوانند در دانشگاه موقعیت ثابت شغلی پیدا كنند و موقعیت متزلزلی دارند و درسی به آنها میدهند و حقالتدریس اندكی میگیرند و بیمه و سنوات ندارند و جایگاه تثبیت شدهای ندارند. در نظام دانشگاهی نوعی قشربندی میان گروههای اندكی كه فرادست هستند و استادان تمام وقت وجود دارد و گروههای وسیعی كه پاره وقت هستند و با اینكه برای تامین درآمد بیشتر از استادان تمام وقت درس میدهند ولی موقعیت فرودستتر نسبت به استادان تمام وقت دارند. بر اساس چنین وضعیتی كسانی این بحث را مطرح كردند كه دانشگاهها هر چه بیشتر از خلاقیتهای روشنفكری در حال تهی شدن هستند و آدمها به كارگران معرفت و دانش تبدیل میشوند. برخی اعتقاد دارند كه دانشگاه نوعی هویت شركتی مییابد و مثل یك بنگاه میشود. خصوصا وقتی با استادان مراكز علمی كاربردی صحبت میكردم، یكی از مسائلی كه بر آن تاكید میكردند، این بود كه این دانشگاه علمی كاربردی ترجیح شان این است كه كسی كه دكترا گرفته را برای تدریس استخدام نكنند زیرا كسانی كه فوق لیسانس هستند، درآمد كمتری دارند بنابراین دانشگاهی به سمت یك شركت تجاری پیش میرود كه سود بیشتری كسب كند و استادان كمرمقتری را بگیرد و فشار بیشتر و استثمار بیشتری روی استادان قرار دهد. من در بحث خودم دو نوع پرولتاریا را از یكدیگر جدا میكنم: نخست پرولتاریای آموزشی كه در غرب خیلی از آن صحبت شده است، یعنی حقالتدریسیها. اگر در نمودارها نگاه كنید، از سال ١٣٧٨ به بعد، استادان تمام وقت سه برابر شدهاند؛ در حالی كه استادان پاره وقت تقریبا ٢٠ برابر شدهاند. آمار را نیز از موسسه تحقیقات آموزش عالی گرفتهام. یعنی ما ٢٣٦ هزار و ٨٥٠ استاد پارهوقت داریم. البته من فكر میكنم تعداد بیش از این است زیرا اینها كسانی هستد كه ثبت شدهاند و ای دی گرفتهاند. ما خیلی استادان پاره وقت داریم كه ثبت نمیشوند. اتفاق دیگر این است كه زمانی حقالتدریسی جنبه سرگرمی داشت، یعنی استادی ثابت بود و جایی دیگر حقالتدریس ارایه میكرد. یا فردی بود كه جایی كار میكرد و حق التدریسی هم ارایه میكرد. اتفاقی كه در دهه اخیر رخ داده این است كه حقالتدریس به عنوان یك شغل تمام وقت میشود یعنی كسانی هستند كه با حقالتدریس زندگیشان میگذرد، با ماهی حدود ٨٠٠ هزار تومان تا ١ میلیون تومان زیرا ماهانه حقوق نمیگیرند و ترمی حقوق میگیرند و اگر حساب كنیم كه تمام واحدهای درسی شان را پر كنند، همین میزان حقوق میگیرند. در واقع حقوق ایشان در حد كارگران عادی غیرماهر است كه فكر میكنم درآمد ایشان همین میزان است. مایكل دابسون در سال ٢٠٠١ كتابی با عنوان ارواح در كلاس درس (Ghosts in the Classroom: Stories of College Adjunct Faculty--and the Price We All Pay) مینویسد. او در این كتاب از ٢٦ استاد حقالتدریسی میخواهد كه شرح زندگی شان را بنویسند. هر فصلی شرح زندگی یك استاد حقالتدریسی است. دابسون مینویسد كه این افراد در نظام دانشگاهی under class هستند یعنی در هیچ طبقهای جا نمیشوند. مفهوم Adjunct معلم حق التدریسی ترجمه میشود. وقتی كنارش who قرار میگرفت، از نظر گرامری مشكل داشت. دابسون به شكل طنز آمیزی میگوید كه این افراد حتی به لحاظ گرامری هم آدم حساب نمیشوند! او این افراد را با كارگران مهاجر و كارگرانی كه در فروشگاهها به طور غیرقانونی كار میكنند و روزگار میگذرانند، مقایسه میكند. اما گروهی نیز پرولتاری پژوهشی هستند. من در مقالهای كه دو ماه پیش در اندیشه پویا منتشر شد، این مباحث را به شكل دیگری مطرح كردم. آنجا با تعدادی از كسانی كه شروع به نوشتن كتاب و مقاله و پایان نامه كردهاند، گفتوگو كردم. وقتی وارد این تحقیق شدم، نگاهم در وهله نخست مثبت نبود و میپرسیدم كه چرا این افراد برای دیگران اعم از استاد و دانشجویان دیگر مقاله و كتاب مینویسند؟! این را نوعی فساد علمی محسوب میكردم اما وقتی با این افراد گفتوگو كردم و بحث كردم، همان مفهوم پرولتاریا به نظرم رسید، یعنی این افراد به نحوی قربانی هستند. كسانی نیستند كه دانشگاه را به فساد میكشند، دانشگاه پیش از این توسط استادان به فساد كشیده شده است، توسط استادان و دولت و كسانی كه در دانشگاهها به هر قیمتی سیاستگذاری میكنند. حتی كسانی كه ثبت نام هم نكردهاند را در دانشگاههای علمی-كاربردی فراخوان میكنند كه در دانشگاه ثبت نام كنند، بدون كنكور. حتی وقتی قبول هم نشدند، به آنها نامه میدهند كه به دانشگاه بیایند زیرا این كارخانه مدركسازی باید چرخهایش بچرخد. من احساس كردم این پرولتاریای پژوهشی از پرولتاریای آموزشی هم وضعیت اسفبارتری دارد، زیرا درست است كه یك استاد حقالتدریسی بیمه و سنوات ندارد و به لحاظ دانشگاهی استاد شناخته نمیشود و در جلسات گروه هم نمیرود و... اما وقتی به كلاس میرود استاد است و درسی به او میدهند و هویت استادی دارد اما كسانی كه به نظر من پرولتاریای پژوهشی هستند، كسانی هستند كه به كلی بیهویت و بیشناسنامه هستند و مهمتر از همه كسانی هستند كه برای كسانی مثل من و شما كتاب مینویسند و ما به واسطه ایشان ارتقا پیدا میكنیم اما خودشان هیچ جایگاهی ندارند. این افراد میبینند پیشرفت كسان دیگری را و بعد موقعیتی را كه خودشان در آن قرار گرفتهاند. این بیهویت بودن و ناشناخته بودن و بیمنزلت بودن، وضعیت اسفبارتری است كه در این گروه از آدمها دیدهام. من كوشیدهام حیات ذهنی پرولتاریای پژوهشی را به تصویر بكشم. البته كسانی كه پایان نامه و مقاله مینوشتند و من با آنها مصاحبه كردهام، همه كسانی نیستند كه این كار را میكنند. قطعا كسانی هم هستند كه فرصتطلب هستند یا وضع خوبی دارند و دفتری تاسیس كردهاند و پولدار شدهاند اما ما از جمعیت زیادی حرف میزنیم كه در این بازار جز كارگر چیزی نیستند. بنابراین این بخش مورد نظر ما نیست. كسانی كه من با آنها صحبت كردهام، از دانشگاههای شریف، تهران، امیركبیر و... بودهاند. اینها غالبا دانشجویان یا فارغالتحصیلانی با نمرههای خوب بودهاند كه خوب درس خواندهاند. مجموعا حس منفی نسبت به دانشگاه و استادان دانشگاه دارند و در فرآیند كار نیز مجبور شدهاند به حوزههای مختلف سرك بكشند و در نتیجه حوزه پژوهشهایشان تكهتكه شده است و در زمینههای مختلفی پایاننامه نوشتهاند اما اتفاقی كه میافتد، به نحوی وضعیت بغرنجی برای این آدمهاست. مهمتر از همه بخش عمدهای از این افراد ٥٠ درصد پولی را میگیرند كه نویسنده به موسسات و شركتها میدهد و همه پول نصیب آنها نمیشود و وضعیتی كه در آن هستند، وضعیت تكرار شوندهای است كه دایما آنها را در وضعیت پرولتاریا تثبیت میكند. در بحث از وضعیت دانشگاهها، تلاش كردم به بخشی از فارغالتحصیلان دانشگاهی و دانشجویان تحصیلات تكمیلی اشاره كنم كه آن بخش در نظام جدید دانشگاهی جایگاه و امیدی برای آینده شغلیاش ندارد و تبدیل به طبقات فرودستی در ساختار دانشگاهی شده است. اینكه در آینده با توجه به گسترشی كه در نظام آموزشی ما شاهدهش هستیم، این پرولتاریا چقدر وسعت میگیرد، بحث دیگری است كه پیامدهای گستردهای را به دنبال خواهند داشت.
مقصود فراستخواه
اینجا پرسش از نهاد دانشگاه است. نخستینبار دكتر غلامحسین صدیقی، پدر جامعهشناسی ایران از نسل اول پایهگذاران جامعهشناسی بود كه نهاد را در برابر Institution ترجمه كرد و نهادها به لحاظ جامعهشناسی ساختهای اجتماعی هستند كه از شیوههای زیست تكرارشونده به وجود میآیند. شیوههای زیست با تكرار، متفكر شده و وقتی نسبتا پایدار است و مرتب تكرار میشود شیوههای هنجارین بر اثر تكرار در زندگی، ساخت پیدا كرده و به نهاد بدل میشود و ارزش بقا پیدا میكند. اینجاست كه یك نظم نهادین به وجود میآید و نهادی شكل میگیرد مثل نهاد خانواده، نهاد مالكیت، نهاد دولت، نهاد دین و نهاد آموزش. دانشگاه در اروپا نیز یك نهاد تمام و شهری بود، نهادی كه از پویاییهای شهر مدرن، تجربه مدرنیته در شهر و از زیست اجتماعی مردم مثل نهادهای دیگر ساخت پیدا كرد و شیوههای هنجارین خاص خود را دارد. وقتی مرتن درباره هنجارهای علم میگوید، علم یعنی شك منظم، یعنی ارزشهای خود را دخالت ندهیم و وقتی یافتههای ما برخلاف یافتههای پیشین است آنها را پیجویی كنیم، اینها هنجارهایی هستند كه از شیوههای زیست تكرارشونده، ساخت و ارزش بقا پیدا كرده و به نهاد تبدیل شده است. پشت دانشگاه یك زیست اجتماعی و اكوسیستم وجود دارد، پشت دانشگاه حس سوژگی وجود دارد، انسانی كه میگوید میخواهم بفهمم، پشت دانشگاه تحولات معرفتی است، طبقات متوسط نیرومند است، جهازات و آپاراتوسهای اجتماعی، اقتصادی، مدنی، صنفی و حرفهای است. دانشگاه به این معنا در اروپا یك نهاد نیرومند بود و به این معنا در ایران میتوان گفت اصلا نهاد نبود بلكه یك Institute (موسسه) بود و به زعم من حداقل نهاد نیرومندی نبود و طبق بحثهایی كه عزیزان مطرح كردند نیز میتوان گفت هستی اجتماعی دانشگاه در ایران ضعیف بود. ما ستارههای دانش داشتیم اما موسسات دانشی نداشتیم بنابراین دانش در ایران تاسیس نمیشود تا دانشگاه به وجود بیاید. حتی مدرسههایی كه ما در بلخ، سمرقند، نیشابور و بخارا در دوره زرین تمدنی خود داشتیم ملحقات نهادهای دیگر بودند.
دانشگاه در سیطره گفتمان به همین دلیل، دانشگاه در دوره معاصر ایران به تصاحب گفتمانهای مسلط درآمده است زیرا خود آن هستی نیرومندی ندارد. ابتدا در ذیل گفتمان مدرنیزاسیون دولتی تعریف شده و در پی آن دانشگاه تهران تاسیس میشود كه بیشتر اهداف سیاسی باعث آن شد. بعدها نیز موجودیت آكادمیك دانشگاه تحتالشعاع موجودیتهای گفتمانی دیگر قرار گرفت اعم از چپ یا مذهبی تا اینكه در انقلاب فرهنگی و بعد از انقلاب اسلامی اینبار در مقابل نوسازی ذیل گفتمان اسلامیسازی قرار گرفت. گفتمان خصوصیسازی است كه عزیزان درباره آن توضیح دادند. دكتر مالجو به خوبی توضیح دادند كه ابعاد مشكل وقتی است كه با وجود این همه پولی كه از مردم میگیرند دانشگاه زیر سیطره مدیریت دولتی است، یعنی پول از خانوادهها و تصاحب از سازمان بروكراتیك دولت. یعنی یك دیوانسالاری دستوپاگیر و یك مدیریت دولتی حتی در دانشگاههای غیردولتی. یعنی یك پارادوكس عجیب وجود دارد كه ٨٥ درصد پول مردم توسط دولت تصاحب میشود. آن هم نه یك دولت، بنابر مطالعهای كه من داشتهام ١٧ سازمان دولتی بر دانشگاه سیطره دارند، یعنی متولیان متعدد و موازی هر یك حرفی برای دانشگاه دارند. شاید به ندرت در ایران میتوان جایی را یافت كه رییس دانشگاه بیاذن دولت بر كرسی ریاست بنشیند اما همین رییس از سوی همان دولت مرتب مامور بنگاهداری میشود. از یك سو دانشگاه به عنوان یك بنگاه سودآور معرفی میشود و از سوی دیگر این بنگاه سودآور مدیرعامل (رییس) خود را نمیتواند انتخاب كند. در همه جای دنیا دانشگاه را به عنوان یك اقلیم و سرزمین تلقی میكنند كه برای خود یك تمامیت دارد اما در ایران به یك سازمان دولتی با مدیریت دولتی تبدیل شده است. ما دانشگاهیان نیز باید هم هزینه دولت را بدهیم و هم خرج سرمایه داری پولی را و در واقع، از دو سو دچار یك چنبره هستیم. به این ترتیب، دانشگاه ایرانی در طول هشت دهه كه از آن میگذرد و نتوانسته هستی و چیستی و هویت آكادمیك خود را مستقل از آنها تعریف و مستقر كند.
علم به مثابه یك حرفه اما ظرفیتی در سرشت علمی دانشگاه و در طبیعت دانشی این نهاد وجود دارد كه مرتب نقد و تشكیك را امكانپذیر میكند و در آن داینامیزمی وجود دارد كه میتواند از دام این ایدئولوژیها تا حد زیادی رهایی پیدا كند. در همه جای دنیا وقتی یك ایدئولوژی خواسته بر جامعه یا دانشگاه سیطره یابد، ظرفیتهای فكری دانشگاه فعال میشود و نوعا این عملكرد را در تاریخ نیز نشان داده است. در مقابل تمامیخواهی، دانشگاه نخبگانی را تربیت كرده كه آن را به چالش كشیدهاند، وقتی لازم شده با آموزش عالی به مردم دموكراسی را تقویت كرده و انواع كمكها را به جنبشهای اجتماعی كردهاند، دانشگاههای پژوهشی در مقابل كمپانیها ایستادهاند. اینها چالشها و پویشهایی بود كه از دل دانشگاه در دنیا به وجد آمد و متفكرانی آمدند كه مرتب دانشگاه را محل بحث قرار دادند. به طور مثال، وبر در دانشگاه مونیخ ایستاد و گفت «علم به مثابه یك حرفه»، وبر ایستاد و گفت در آلمان مشكلی در حال شكل گرفتن است كه دانشگاهها زیر بلیت بازار بروند و این گونه تعبیر میكرد كه دانشگاهها میخواهند امریكایی شوند، میخواهند تابع دولت و سازمانهای اقتصادی بازار شوند. وبر میگوید كه دانشگاهی نباید به كارگر یا كارمندی تبدیل شود كه برای سفارش بازار یا دولت یك بسته دانشی تهیه كند و بعد وبر از ماركس وام گرفته و میگوید این دانشمند در این حالت با تولید خود بیگانه میشود. لیوتار در كتاب «شرایط مابعد مدرن» كه توسط آقای نوذری به فارسی ترجمه شده و در بخشی با عنوان «گزارشی درباره دانش»، توضیح میدهد كه دانش نباید ارزش مبادلهای پیدا كند. دانش نباید ارزش ابزاری پیدا كند چرا كه در این صورت دانشگاه تداركاتچی دولت، ثروت، شركتها و سازمانهای خدماتی، دولتی، صنعتی و رانتی در ایران میشود. یا ریدینگز از «دانشگاه در معرض ویرانی» یاد میكند و توضیح میدهد كه دانشگاه نباید به كارایی تقلیل پیدا كند. رونالد بارنت میگوید آموزش عالی اگر یك كسب و كار هم باشد كسب و كار انتقادی است، اساسا ماهیت آن نقد امور عالم و آدم و مسالهای كردن همهچیز است.
چهار میدان نیروهای اجتماعی من در اینجا چهار میدان را یادآوری میكنم و بعد بازگشتی خواهم داشت به دانشگاههای خودمان. هر میدان –به معنای بوردیویی كلمه- یك كسب مطلوبیت خاص خود را دارد. یك میدان بازار است كه در آن كسب مطلوبیت از سود و ثروت میكنید، معیار مشروعیت آن نیز رفاه و عدالت است. یك میدان دیگر میدان دولت است، آنجا كسب مطلوبیت از طریق جایگزینی و كسب قدرت صورت میگیرد، مشروعیت دولت نیز در آزادی و رضایت است. میدان دیگر دین است كه كسب مطلوبیت در آن از طریق رستگاری است و مشروعیت آن نیز در عدم خشونت، تسامح و تساهل است. میدان آخر میدان نهادهای مدنی است كه داوطلبانه است كه مطلوبیت در آن از طریق خیر عمومی كسب میشود و مشروعیت آن در مشاركت و باز پرهیز از خشونت است. این توضیحات مقدمهای بود برای اینكه بگویم یك موجودیت دیگر و میدان دیگری به نام میدان دانشگاه وجود دارد. میدان دانشگاه و میدان دانش و علمورزی و علمآموزی مطلوبیت خود را از پیجویی حقیقت كسب میكند. مشروعیت دانشگاه نیز صحت، دقت و عینیت روش شناختی است، اعتبار و وثاقت معرفت شناختی است. اهل دانش، میخواهند به كرانههای دانش برسند. مثال جدیدی بزنم، دیوید كامرون و ترزا میرا در نظر بگیرید كه هر دو دانشآموخته آكسفورد هستند. اگر هر دوی اینها در آكسفورد ادامه تحصیل میدادند و در آنجا برخورد میكردند مدام درباره مفاهیم اقتصادی و نظریهها بحث و در ذیل اینها اكتشاف برای مسائل زندگی مردم را دنبال كرده و روشنگری میكردند اما اكنون وارد حوزه سیاست شدهاند و چون وارد حوزه قدرت شدهاند زبان آنها تغییر كرده است، ترزا یك محافظهكار است اما از فراموششدگان اجتماعی صحبت میكند زیرا اقتضای كسب قدرت این است. مطلوبیت قدرت ایجاب میكند كه مخاطب خود را همان فراموششدگان اجتماعی قرار دهد. در نتیجه یك محافظهكار، در نخستین سخنرانی خود در مقابل ساختمان شماره ١٠ به یك لیبرال تمامعیار تبدیل میشود. اما اگر در آكسفورد بود و ترزا و كامرون همین گونه رفتار میكردند احتمالا مورد تمسخر همكاران خود قرار میگرفتند چرا كه اینها هنجارهای دانشگاهی نیست و آنها باید در آنجا معرفت اقتصادی ارایه میدادند و به نوع دیگری و با معیارهای تحقیقات دیگری مطلوبیت كسب میكردند. در دانشگاه كسب مطلوبیت از طریق پرسش از حقیقت است، استدلالهای نظری و كارهای میدانی لازم داشت و... هدف من از بحث این بود كه بگویم در حال حاضر مسائل میدانهای دیگر وارد میدان دانشگاه شده است یعنی بازیها و قواعد آنها وارد زمین بازی دانشگاه شده است. دانشگاه با قواعد خود نمیتواند بازی كند، از هنجارها و معیارهای خود مانده و نمیتواند هم با معیارهای یك بنگاه و هم با معیارهای یك سازمان دولتی مثل دخانیات كار كند و در نتیجه یك وضعیت آنومیك و بیهنجاری است كه این فساد به وجود میآید. استاد به دانشجو رشوه میدهد و برعكس.
سنخشناسی دانشگاهیان در ایران نكبتبارترین وضعی كه تصور میكنم یك دانشگاه میتواند داشته باشد وقتی است كه اصالت و شأن را از بیرون تمنا كند. مشكل اصلی دانشگاه آن نیست كه از بیرون بر او تحمیل میشود بلكه وقتی است كه برای كسب اصالت به نیروهای خارج از دانشگاه متوسل شود. دانشگاه اگر قوی یا ضعیف است تا حد زیادی به خود او مربوط میشود. تجربه زیسته مداوم من كه شاید كمی بیشتر از سه دهه در دانشگاههای بزرگ دولتی درس دادهام كه معمولا دانشجویان و اساتید آنها جزو بهترینها تلقی میشدند، نشان میدهد مشكل دانشگاه ضعفی است كه طیفهای طبقه متوسط دولتساخته دانشگاهی ما دارند. طبقه متوسط ما یك طبقه متوسط در خود نیست، طبقه متوسط دولتساخته است و این ضعف دانشگاه است. من یك سنخشناسی پنجتایی ارایه كردم كه فرصت نیست، ارایه دهم و فقط نگاهی گذرا میكنم. اریستوكراسی دانشگاه؛ در دانشگاه یك اشرافیت دانشگاهی وجود دارد. زینتالمجالسها و مجلس آرایان دانشگاهی، دانشگاهیانی با مراتب بالا كه كار آنها شركت در جلسات است. نام گونه دیگر را كنتراكتوری دانشگاهی گذاشتهام؛ اینها استاد- پیمانكارانی هستند كه كمتر در دانشگاه مقیم و بیشتر با سازمانهای خارج از دانشگاه محشور هستند، برای آنها پروپوزال مینویسند، قرارداد میبندند، مشغول گزارشهای تحقیق برای شركتها هستند، به محل آن رفته سخنرانی میكنند و شومن میشوند برای اینكه كاركنان آنها را تحت تاثیر قرار دهند. یك گروه دیگر را تحت عنوان پرولتاریای دانشگاهی تعریف كردهام؛ اساتیدی كه رزومهنویس هستند، كار اینها تولید مقاله برای دریافت ارتقاست و در این میان یك تبانی بین دانشجو و استاد وجود دارد. اینجا غریب هستند دانشگاهیانی كه عاشق پرسیدن از دانش و امور هستند و دغدغه علمی دارند. در نهایت نیز نوعی تعریف كردهام كه منصبگرایان دانشگاهی هستند؛ یعنی كسانی كه مدیریتی هستند و بلدند چگونه وارد لینكهای قدرت شوند. آنها با پیشبینی وقایع آینده برای كسب مناصب مدیریت و معاونتهای دانشگاهی آماده میشوند. بوردیو بحثی دارد كه همه اینها در آن تعریف میشوند. او از creator و curatorصحبت میكند. creator كسی است كه آفریننده اثر هنری است اما curator كسی است كه گالریها و موزههای هنری را نگهداری میكند. به اعتقاد من آن چهار دسته در حال اداره كردن گالریهای علمی و كاركنان دانشگاه هستند. آن دانشگاهی كه پرسش بیوقفه از امور انسانی بكند، وجود ندارد زیرا علوم انسانی- اجتماعی یعنی پرسش بیوقفه از خیر، از حقوق، از عدالت و از زیبایی؛ این كار دانشگاهیان است كه متاسفانه در ایران بسیار مهجور و مغفول مانده است.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید