هنر و تجربه / جان دیویی - ترجمه مسعود علیا - بخش دوم و پایانی

1395/3/5 ۰۸:۲۱

هنر و تجربه / جان دیویی - ترجمه مسعود علیا - بخش دوم و پایانی

مسئله کار و اشتغال، با صرف تغییر در دستمزدها، ساعات کار و شرایط بهداشتی قابل حل نیست. هیچ راه حل پایداری امکان‌پذیر نیست مگر در نوعی دگرگونی اجتماعی بنیادین، که مقدار و نوع مشارکت کارگر در تولید و نظارت اجتماعی لوازمی را که تولید می‌کند، تحت تأثیر قرار می‌دهد. تنها چنین تغییری محتوای تجربه‌ای را که خلق اشیای کاربردی جزو آن می‌شود، به جد جرح و تعدیل خواهد کرد. و این جرح و تعدیل طبیعت تجربه، آن عنصری در کیفیت زیبایی‌شناختیِ تجربه محصولات تولیدشده است که تعیین‌کننده نهایی است. این تصور که مسئله اصلی صرفاً با افزایش ساعات فراغت قابل حل است، یاوه‌ای بیش نیست. چنین تصوری صرفاً ثنویت دیرینه کار و فراغت را حفظ می‌کند.

 

 

مسئله کار و اشتغال، با صرف تغییر در دستمزدها، ساعات کار و شرایط بهداشتی قابل حل نیست. هیچ راه حل پایداری امکان‌پذیر نیست مگر در نوعی دگرگونی اجتماعی بنیادین، که مقدار و نوع مشارکت کارگر در تولید و نظارت اجتماعی لوازمی را که تولید می‌کند، تحت تأثیر قرار می‌دهد. تنها چنین تغییری محتوای تجربه‌ای را که خلق اشیای کاربردی جزو آن می‌شود، به جد جرح و تعدیل خواهد کرد. و این جرح و تعدیل طبیعت تجربه، آن عنصری در کیفیت زیبایی‌شناختیِ تجربه محصولات تولیدشده است که تعیین‌کننده نهایی است. این تصور که مسئله اصلی صرفاً با افزایش ساعات فراغت قابل حل است، یاوه‌ای بیش نیست. چنین تصوری صرفاً ثنویت دیرینه کار و فراغت را حفظ می‌کند.

آنچه اهمیت دارد، تغییری است که نیروی فشار بیرونی را بکاهد و قوّت حس آزادی و علاقه شخصی در فعالیت‌های تولیدی را افزایش دهد. نظارت گروه‌سالارانه از بیرون روندها و محصولات کار، آن نیروی اصلی است که نمی‌گذارد کارگر از صمیم وجود به آنچه می‌کند و می‌سازد، علاقه داشته باشد؛ علاقه‌ای که یکی از پیش شرط‌های ضروری رضایت زیبایی‌شناختی است. در ماهیت تولید ماشینی، فی‌نفسه هیچ چیزی نیست که مانعی عبور ناپذیر در راه آگاهی کارگران از معنای کاری که می‌کنند و برخورداری از خرسندی‌های ناشی از با هم بودن و کار مفیدی باشد که به‌خوبی انجام می‌گیرد. آن نیروهایی که کیفیت زیبایی‌شناختی را در تجربه‌ای که ملازم روندهای تولید است سرکوب و محدود می‌کنند نه این یا آن قانون پایدار روان‌شناسانه یا اقتصادی، بلکه شرایط روانی خاصی هستند که ناشی از نظارت شخصی و خصوصی بر کار دیگران به خاطر نفع شخصی‌اند.

تا زمانی که هنر سالن زیبایی تمدن باشد، نه هنر در امان است نه تمدن؛ چرا معماری شهرهای بزرگ ما تا این حد دون شأن تمدنی فاخر است؟ علت آن نه فقدان مواد است، نه فقدان قابلیت تکنیکی. با وجود این، نه فقط زاغه‌ها بلکه آپارتمان‌های اشخاص متمول هم به لحاظ زیبایی‌شناختی دلمان را به هم می‌زند؛ زیرا به‌شدت دچار فقر تخیلند. خصوصیات آنها را نظام اقتصادیی رقم می‌زند که در آن از زمین به خاطر منفعت، به جهت سود حاصل از اجاره و فروش، استفاده می‌کنند و نمی‌کنند. تا وقتی که شانه‌های زمین از این بار اقتصادی خلاص نشود، ممکن است به طور اتفاقی و پراکنده ساختمان‌های زیبایی سر برآورند، اما امید چندانی به ظهور ساخت معمارانه فراگیری که درخور تمدنی والا باشد، وجود نخواهد داشت. محدودیتی که بر ساخت و ساز اعمال می‌شود، به طور غیرمستقیم بسیاری از هنرهای وابسته را تحت تأثیر قرار می‌دهد، و این در حالی است که نیروهای اجتماعی اثرگذار بر ساختمان‌هایی که در آنها به سر می‌بریم و کارمان را انجام می‌دهیم، بر همه هنرها تأثیر می‌گذارند.

اگوست کنت می‌گفت که مشکل بزرگ زمانه ما سازمان دادن طبقه کارگر در نظام اجتماعی است. این گفته در شرایط کنونی حتی بیشتر از آن زمان صدق می‌کند. کاری که کنت از آن می‌گوید، با انقلابی که در سرحد تأثیرنهادن بر تخیل و عواطف انسان متوقف می‌شود، شدنی نیست. ارزش‌هایی که منجر به پدیدآمدن هنر و محفوظ‌شدن هوشمندانه از آن می‌شوند، باید به صورت جزئی لاینفک از نظام روابط اجتماعی درآیند. بخش زیادی از بحثهای مربوط به هنر پرولتاریایی نامربوط است؛ زیرا نیت شخصی و دانسته هنرمند را با جایگاه و عملکرد هنر در جامعه خلط می‌کند. آنچه حقیقت دارد، این است که تا وقتی توده مردان و زنانی که کارهای مفید جهان را می‌کنند در هدایت روندهای تولید مجال آزادی عمل نداشته باشند و از قابلیت محظوظ شدن از ثمرات کار جمعی نصیب وافر نبرند، هنر خود تحت شرایط مدرن در امن و امان نیست. اینکه ماده هنر باید از همه انواع منابع برگرفته شود و اینکه محصولات هنر باید در دستـرس همگان باشنــد، ضرورتی اسـت کـه نیـت سیاسـی شخصی هنرمنـد در جنب آن اهمیت چندانی نــدارد. وظیــفـه اخلاقی و نقش انسانی هنر را فقط در متن فرهنگ می‌توان هوشمندانه بررسی کرد. اثر هنری خاصی ممکن است تأثیر مشخصی بر شخصی خاص یا عده‌ای از اشخاص بگذارد.

تأثیر اجتماعی رمان‌های دیکنز یا سینکلر لوئیس را به هیچ روی نمی‌توان از نظر دور داشت؛ اما محیط تامی که آفریده هنر جمعی این یا آن روزگار است، باعث نوعی انطباق و سازگاری پایدار وسیعتر و کمتر آگاهانه تجربه می‌شود. درست همان‌طور که حیات طبیعی بدون پشتوانه و کمک محیطی طبیعی ممکن نیست، حیات اخلاقی هم نمی‌تواند بدون پشتوانه و کمک محیط اخلاقی جریان داشته باشد. حتی کاری که هنرهای فنی مجموعاً می‌کنند، بیش از فراهم‌کردن تعدادی وسایل آسایش و لوازم جداگانه است. آنها مشاغلی جمعی را شکل می‌دهند و به این ترتیب جهت علاقه و توجه را مشخص می‌کنند و بنابراین بر میل و مقصود اثر می‌گذارند.

شریف‌ترین انسان‌ها وقتی در بیابانی به سر می‌برد، چیزی از خشکی و بی‌حاصلی آن بیابان را در وجود خود جذب می‌کند؛ در عین حال، غم غربت انسان کوه‌نشین آنگاه که از محیطش جدا می‌افتد، دلیلی است بر اینکه محیط تا چه حد جزئی از وجود او شده است. نه انسان وحشی و نه انسان متمدن هیچ کدام نه به موجب سرشت فطری، بلکه به موجب فرهنگی که در آن مشارکت دارند، چنانند که هستند. ملاک نهایی کیفیت آن فرهنگ، هنرهایی است که شکوفا می‌شوند. چیزهایی که مستقیماً از راه کلام و دستور آموخته می‌شوند، در مقایسه با تأثیر هنرها ضعیف و بی‌اثرند. شلی اغراق نمی‌کرد وقتی که می‌گفت علم اخلاق۴ تنها «عناصری را که شعر آفریده است مرتب می‌کند» البته اگر مفهوم «شعر» را چنان توسعه ببخشیم که همه محصولات تجربه تخیلی را شامل شود.

سرجمع تأثیر همه رساله‌های متأملانه درباره اخلاق در قیاس با تأثیر معماری، رمان، نمایش و نمایشنامه بر زندگی اهمیتی ندارد، و هنگامی مهم می‌شود که محصولات «فکری» گرایش‌های این هنرها را صورت‌بندی می‌کنند و پایه‌ای فکری برایشان فراهم می‌آورند. بررسی عقلانی «درونی»‌ نشانه‌ای از کناره‌جستن از واقعیت است مگر اینکه آیینه‌ نیروهای محیطی بنیادین باشد. هنرهای سیاسی و اقتصادی که می‌توانند امنیت و کاردانی فراهم بیاورند، تضمین‌کننده حیات بشری غنی و پرمایه نیستند، مگر اینکه شکوفایی هنرهایی که رقم‌زننده فرهنگ‌اند، با آنها همراه شود. کلمات امکان ثبت رویدادها را فراهم می‌کنند و از طریق درخواست و دستور به اعمال آتی خاص جهت می‌بخشند. ادبیات معنوی گذشته‌ای را که در تجربه حاضر اهمیت دارد می‌رساند و از حرکت بزرگتر آینده خبرمی‌دهد.

تنها دید تخیلی است که امکان‌هایی عجین‌شده با تار و پود امور فعلیت یافته را استنباط می‌کند. اولین علایم نارضایتی و نخستین نشانه‌های آینده‌ای بهتر همواره در آثار هنری پیدا می‌شوند. دلیل این‌که محافظه‌کاران، هنر مشخصاً تازه دورانی را غیراخلاقی و ناشایست می‌بینندو نیز دلیل این‌که آن‌ها برای یافتن احساس رضایت زیبایی شناختی دست به دامن محصولات گذشته می‌شوند، این است که چنان هنری انباشته از حس ارزش‌هایی متفاوت با ارزش‌های حاکم است. علم ناظر به واقع می‌تواند آمارهایی گرد آورد و جدول‌ها و نمودارهایی ترسیم کند. اما پیش‌بینی‌های آن، همان‌طور که به خوبی گفته شده است، چیزی جز معکوس تاریخ گذشته نیست. تغییر در حال و هوایی تخیل، پیش‌درآمد تغییراتی است که اموری بیش از جزئیات زندگی را تحت تاثیر قرار می‌دهند.

نظریه‌هایی که تأثیرگذاری و قصد اخلاقی مستقیم را به هنر نسبت می‌دهند راه به جایی نمی‌برند، زیرا تمدن جمعی۱ را که زمینه‌ و بستر پدیدآمدن آثار هنری و محظوظ شدن از آن‌هاست به حساب نمی‌آورند. نمی‌خواهم بگویم که این نظریه‌ها آثار هنری را شکلی متعالی از افسانه‌های ایزوپ۲ تلقی می‌کنند؛ اما همه آن‌ها آثاری خاص را ـ آثاری که دارای صبغه ارشادی خاصی تلقی شده‌اند ـ از محیط و بسترشان بیرون می‌کشند و به نقش اخلاقی هنر در چارچوب رابطه‌ای کاملاً شخصی بین‌ این آثار منتخب و فردی خاص می‌اندیشند. کل دریافت این نظریه‌ها از اخلاق چنان فردگرایانه است که درک نمی‌کنند هنر به چه طریق نقش انسان‌سازش را ایفا می‌کند.

سخن ماتیو آرنولد مبنی بر این که «شعر نقد زندگی است» نمونه‌ای مناسب است. این سخن برای خواننده حاکی از آن است که شاعر نیتی اخلاقی دارد و خواننده داوری‌ای اخلاقی می‌کند. این سخن از درک یا لااقل بیان این معنی قاصر است که شعر به چه صورت نقدی بر زندگی است؛‌ شعر نه به صورت مستقیم بلکه از راه عیان داشتن، زندگی را نقد می‌کند، از راه دید تخیلی معطوف به تجربه تخیلی امکان‌هایی که با شرایط فعلی مغایرند (و نه داوری کردن درباره این امکان‌ها). احساس و درک امکان هایی که به فعل نرسیده‌اند و ممکن است به فعل برسند وقتی دست می‌دهد که آن‌ها در مقابل شرایط بالفعل قرار داده می‌شوند ـ نافذترین «نقد»‌ی که می‌توان از این شرایط به‌عمل آورد. با احساس و درکی از امکان‌های گشوده به روی خویش است که از محدودیت‌هایی که ما را احاطه کرده‌اند و بارهایی که بر وجودمان سنگینی می‌کنند باخبر می‌شویم.

جناب گرود۳، که از بسیاری جهات دنباله‌رو ماتیو آرنولد است، ظریفانه گفته است که آنچه در شعر تعلیمی۴ دلمان را می‌زند این نیست که تعلیم می‌دهد، بلکه این است که تعلیم نمی‌دهد، این است که بی‌کفایت است. او اضافه کرده است که شعر، مثل دوست و زندگی، با بودن خودش تعلیم می‌دهد، نه با قصد صریح. در جای دیگری می‌گوید: «ارزش‌های شاعرانه بالاخره ارزش‌هایی در حیاتی بشری هستند. نمی‌توانید آن‌ها را از سایر ارزش‌ها متمایز کنید آن‌چنان‌که گویی طبیعت انسان از بخش‌هایی جدا از یکدیگر ساخته شده است.» تصور نمی‌کنم هیچ سخنی درباره این که شعر چگونه عمل می‌کند بتواند به پای سخنی برسد که کیتس در یکی از نامه‌هایش گفته است. او می‌پرسد چه می‌شد اگر هر کسی از تجربه تخیلی‌اش «دژی‌معلق» می‌ساخت مثل تاری که عنکبوت می‌تند، و «هوا را با مداری زیبا می‌انباشت»، زیرا، به گفته او، «آدمی نباید با همسایه‌اش درباره نتایج وارد بحث شود یا بر آن‌ها پای بفشارد، بلکه باید نتایج را برای همسایه‌اش نجوا کند، و به این ترتیب، از این راه که هر نطفه روح، از خمیره اثیری قوت و قوّت می‌گیرد هر انسانی می‌تواند انسانی بزرگ شود، و انسانیت به جای آن‌که خلنگزاری وسیع باشد پوشیده از رنگین‌زرد و خاربن‌ها با کاج یا بلوطی دور در این گوشه و آن‌‌گوشه، دموکراسی عظیمی از درختان جنگلی می‌شود!»

از طریق ارتباط [یا همرسانی] است که هنر ابزار بی‌مانند آموزش می‌شود، اما این طریق چنان دور از آن چیزی است که معمولاً با تصور تعلیم و تربیت تداعی می‌شود، این طریق هنر را چنان بالاتر از آن چیزی می‌نشاند که عادت کرده‌‌ایم آن را آموزش بپنداریم، که هر گونه اشاره به آموزاندن و آموختن در مورد هنر بیزارمان می‌کند. اما بیزاری ما در واقع نقدی است بر تعلیم و تربیتی که با روش‌هایی پیش می‌رود آن‌چنان خشک و بی‌روح که تخیل را به خود راه نمی‌دهد، تعلیم و تربیتی که به امیال و عواطف انسان‌ها ربطی ندارد. شلی می‌گفت: «تخیل، ابزار مهم خیراخلاقی است، و شعر از راه عمل‌کردن بر وفق‌ها آرمان‌ها در خدمت ایجاد این تأثیر است.» او چنین ادامه می‌دهد: از این روست که «شاعر کار خوبی نمی‌کند که دریافت‌های خودش از درست و غط را، که معمولاً دریافت‌های زمان و مکان خود اوست، در آثار شاعرانه‌اش تجسم می‌بخشد… او با تقبل این کار نازل… از مشارکت در این آرمان» ـ آرمان تخیل ـ «دست خواهد کشید». شاعران کوچک‌ترند که «به کرات مقصودی اخلاقی را به خود آویخته‌اند، و تأثیر شعرشان درست به همان نسبتی که ما را وامی‌دارند به این مقصود توجه کنیم کاهش می‌یابد». اما قدرت طرح افکنی تخیلی چنان عظیم است که او شاعران را «مؤسسان جامعه مدنی» می‌خواند.

مسئله نسبت هنر و اخلاق اغلب به گونه‌ای تلقی و بررسی می‌شود که گویی فقط در یک طرف این نسبت، یعنی در طرف هنر، وجود دارد. عملاً فرض بر این است که اخلاق، اگر نه در عمل، در نظر رضایت‌بخش است و تنها پرسش این است که آیا هنر باید با نظام اخلاقی‌ای که پیش‌تر شکل گرفته است سازگار باشد یا نه و اگر پاسخ آری است، از چه جهاتی. اما گفته شلی به کنه مطلب راه می‌برد. تخیل ابزار اصلی خیر است. این حرف کمابیش پیش پاافتاده است که تصورات یک شخص و دریافت او از همنوعانش وابسته است به توانایی او در این که خود را در تخیل به جای آن‌ها بگذارد. اما اولویت تخیل از دامنه روابط شخصی بی‌واسطه بسیار فراتر می‌رود.

جز در جایی که «آرمانی» [یا «ایدئال»] در مقام احترام مرسوم و عرفی یا به عنوان نامی برای خواب و خیالی احساساتی به کار می‌رود، عوامل آرمانی در هر نگرش اخلاقی و دلبستگی بشری، عواملی تخیلی هستند. اتحاد تاریخی دین و هنر در همین کیفیت فراگیر ریشه دارد. از این روست که هنر اخلاقی‌تر از اخلاقیات [یا نظام‌های اخلاقی] است. زیرا اخلاقیات یا تقدیس وضع موجود، بازتاب رسم و عرف و تقویت نظم مستقرند یا گرایش دارند به این که چنین باشند. پیامبران اخلاقی نوع بشر همواره شاعران بوده‌اند، حتی اگر در قالب شعر آزاد یا به زبان تمثیل سخن گفته باشند. با این حال، بلااستثنا، بینش آن‌ها درباره امکان‌ها اندک‌زمانی بعد، بدل به اعلام واقعیت‌هایی شده است که پیشاپیش وجود داشته‌اند و به صورت نهادهای نیمه سیاسی متصلب شده است. تصویر تخیلی‌ای که ایشان از آرمان‌هایی که باید بر اندیشه و میل حاکم شوند نقش زده‌اند قواعد خط مشی و اداره امور محسوب شده‌اند. هنر همواره وسیله زنده نگه داشتن احساس و درک مقاصدی که از آنچه به دید می‌آید فراتر می‌روند و معانی‌ای که ورای عادت صلب و سختند بوده است.

برای اخلاق در نظر و در عمل بخش یا غرفه خاصی در نظر می‌گیرند، زیرا اخلاق بازتاب تقسیماتی است که در نهادهای اقتصادی و سیاسی تجسم یافته‌اند. هر جا که تقسیمات و حایل‌های اجتماعی وجود دارند، شیوه‌های عمل و اندیشه‌هایی که مطابق آن‌ها هستند حدود و مرزها را مشخص می‌کنند، به طوری که عمل آزادانه قید و بند پیدا می‌کند. در هوش خلاق۵ با نظر بی‌اعتمادی می‌نگرند؛ نوآوری‌هایی که ذات فردیتند مایه هراس می‌شوند، و انگیزه قوی و پرمایه به زنجیر کشیده می‌شود تا مبادا آرامش را به هم بزند. اگر هنر قدرتی پذیرفته در حشر و نشر بشری می‌بود و آن را لذت بردن از اوقات بی‌کاری یا وسیله‌ای برای نمایش جلوه فروشانه تلقی نمی‌کردند، و اگر اخلاق با هر جنبه از جوانب ارزش که در تجربه، مشترک است یک دانسته می‌شد، چیزی تحت عنوان «مسئله» نسبت هنر و اخلاق وجود نمی‌داشت.

اخلاق چه در نظر و چه در عمل انباشته از دریافت‌هایی است که از ستایش و نکوهش، پاداش و مکافات برخاسته‌اند. نوع بشر به بره‌ها و بزها، شریران و فضیلت‌مندان، تابعان قانون و مجرمان، خوبان و بدان تقسیم می‌شود. فراسوی خیر و شر بودن برای آدمی در زمره محالات است، و با وجود این تا زمانی که خیر تنها دال بر چیزی است که تحسین می‌شود و پاداش می‌بیند، و شر تنها دلالت بر چیزی دارد که در حال حاضر نکوهیده یا ممنوع است، عوامل آرمانی اخلاق همواره و همه جا فراسوی خیر و شرند. از آن جا که هنر به کلی مبرا از تصورات برخاسته از ستایش و نکوهش است، پاسداران عرف و سنت به دیده بدگمانی به آن می‌نگرند، یا فقط هنری که خود آن قدر قدیمی و «کلاسیک» است که ستایش عرفی نصیبش می‌شود با اکراه مقبول می‌افتد، آن هم مشروط به این که، همان طور که مثلاً در مورد شکسپیر دیده می‌شود، نشانه‌های احترام به اخلاق مرسوم و عرفی را بتوان استادانه از اثر هنرمند بیرون کشید. با این حال، این بی‌تفاوتی نسبت به ستایش و نکوهش به دلیل دلمشغولی با تجربه تخیلی، کنه قابلیت اخلاقی هنر است، قدرت رهاننده و وحدت بخش هنر از آن جاری می‌شود.

شلی می‌گفت: «راز بزرگ اخلاق عبارت است از عشق یا همان بیرون رفتن از طبیعتمان و یکی انگاشتن خودمان با امر زیبایی که در اندیشه، عمل یا شخص وجود دارد ـ البته نه اندیشه، عمل یا شخص خودمان. آدمی برای آن که بسیار خوب باشد باید تخیلی قوی و فراگیر داشته باشد.» آنچه در مورد فرد صادق است در خصوص کل نظام اخلاق در اندیشه و عمل نیز صدق می‌کند. گرچه ادراک وحدت امر ممکن با امر واقعی در اثری هنری خودش خیر بزرگی است، این خیر با مجال و موقع بلافصل و خاصی که در آن حاصلش می‌کنیم پایان نمی‌پذیرد. وحدتی که در ادراک ظاهر می‌شود در بازسازی کشش و اندیشه استمرار پیدا می‌کند. اولین علایم از نو جهت بخشیدن‌های پردامنه و عظیم به میل و قصد ضرورتاً تخیلی هستند. هنر شکلی از پیش‌بینی است که در نمودارها و آمارها یافت نمی‌شود، و به امکان‌هایی از مناسبات بشری اشاره می‌کند که نباید آن‌ها را در قاعده و دستور، هشدار و فرمان یافت.

اما هنر، که در آن انسان به هیچ روی نه با انسان بلکه تنها با نوع انسان سخن می‌گوید ـ می‌تواند حقیقتی را سربسته بیان دارد، عمل، اندیشه را می‌پرورد.

 

پی نویس:

collective

2. Aesop: نویسنده یونانی قرن ششم پیش از میلاد که افسانه‌هایش مشهور است. ـ م.

۳- Garrod

4. didactic

5- creative intelligence

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: