حیات و حیات‌بخشی حسینی / دکتر عباس زریاب خویی

1395/2/21 ۰۸:۴۳

حیات و حیات‌بخشی حسینی / دکتر عباس زریاب خویی

حضرت ابوعبدالله حسین بن علی(ع)، امام سوم از ائمة اثنی‌عشر(ع) و پنجمین معصوم از چهارده معصوم(ع)، فرزند دوم علی بن ابی‌طالب(ع) از حضرت فاطمه(ع) در سوم یا پنجم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد. مدت حملش را شش ماه و ده روز نوشته‌اند. تفاوت سن او با برادر بزرگترش امام‌حسن(ع) کمتر از یک سال بود. پس از تولدش بشارت به رسول اکرم(ص) بردند و حضرت شادمانه به دیدار فرزند و فرزندزادة خود شتافت، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را با اشتقاق از نام حسن(ع) «حسین» (یعنی حسن کوچک) نهاد که تا آن زمان در عرف عرب سابقه نداشت.

 

حضرت ابوعبدالله حسین بن علی(ع)، امام سوم از ائمة اثنی‌عشر(ع) و پنجمین معصوم از چهارده معصوم(ع)، فرزند دوم علی بن ابی‌طالب(ع) از حضرت فاطمه(ع) در سوم یا پنجم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد. مدت حملش را شش ماه و ده روز نوشته‌اند. تفاوت سن او با برادر بزرگترش امام‌حسن(ع) کمتر از یک سال بود. پس از تولدش بشارت به رسول اکرم(ص) بردند و حضرت شادمانه به دیدار فرزند و فرزندزادة خود شتافت، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را با اشتقاق از نام حسن(ع) «حسین» (یعنی حسن کوچک) نهاد که تا آن زمان در عرف عرب سابقه نداشت. روز هفتم ولادتش گوسفندی عقیقه کرد و فرمود موی سرش را برچینند و هموزن آن نقره صدقه دهند.

پیامبر اکرم(ص) او را «پسر» و «پارة تن خود»، «گل خوشبوی خویش» و «سید جوانان اهل بهشت» خواند. او را بر دوش خود سوار می‌کرد و به سینة خود می‌چسباند و دهان و گلوی او را می‌بوسید و محبوبترین انسانها نزد اهل آسمانهایش معرفی می‌کرد. ائمة اهل سنت به اسناد متعدد روایت کرده‌اند که رسول‌الله(ص) از شهادت و مشهد امام‌حسین(ع) خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت کرد (اسدالغابه، ۱۲۳، ۳۴۹) حسین را از خود و خود را از حسین دانسته و فرموده است: «خدایا، دوست بدار هرکه حسین را دوست بدارد» (صحیح ترمذی، ۲ر۳۵۷). عمر شریفش ۵۷ یا ۵۸ سال بود که ۷ سال آن در آغوش رسول‌الله(ص)، ۳۷ سال با پدر و بقیه را در صحبت برادر یا در مقام امامت بود. کنیه‌اش ابوعبدالله و مشهورترین لقب پس از شهادتش «سیدالشهدا» می‌باشد؛ از او شش پسر و سه دختر به وجود آمدند که سه پسرش در کربلا شهید شدند و یکی از پسرانش علی اوسط زین‌العابدین(ع) امام چهارم شیعیان است. حسین(ع) «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» و «سالار شهیدان» و «ثارالله» (کسی که خونخواه او خداست) می‌باشد، در تربت پاکش شفا و در زیر قبّه‌اش استجابت دعا و در زیارت قبر مطهرش ثواب بسیار روزی می‌شود. احمد بن حنبل روایت کرده است که حسین(ع) فرمود: «هرکس در مصیبت من حتی یک بار اشک بریزد، خدای عزوجل بهشت را روزی او خواهد فرمود.»

قیام آن حضرت برضد یزید بن معاویه و امتناع از بیعت با یزید، که او را به هیچ وجه شایستة خلافت مسلمین نمی‌دانست و مقاومت بی‌مانند او و یارانش در برابر سپاه یزید و سر فرود نیاوردن او به ننگ تسلیم و استقبال او از شهادت در راه عقیدة خود و در راه اسلام، برنامة حکومت آل ابی‌سفیان را که انقراض اسلام و بازگردانیدن آثار جاهلیت بود، نابود کرد و او را از برجسته‌ترین شخصیت‌های دینی و سیاسی تاریخ اسلام نمود. شیعیان قدر فداکاری بی‌نظیر او را در راه آرمانهای اسلام به‌خوبی شناخته‌اند و یاد او را چنان گرامی می‌دارند که در هیچ یک از ادیان و مذاهب عالم سابقه ندارد؛ حتی یادی که مسیحیان جهان از رنجها و آلام مسیح(ع) می‌کنند، هرگز به پای آنچه شیعیان در ذکر مصائب و آلام آن حضرت و یاران و اهل بیتش و در اقامة سوگواری برای او به عمل می‌آورند، نمی‌رسد.

 

رمز زنده نگاه داشتن دین

عزاداری امام‌حسین(ع) و شهدای کربلا که در سرتاسر سال به طور عموم و در ایام محرم به طور خاص در میان شیعیان مرسوم است، به صورت رمزی برای اقامة شعائر دین و زنده نگاه داشتن شور و شوق عمیق مذهبی و تمثل و مقاومت در برابر ظلم ظالمان و سرپیچی از حکم حکام جور زمان درآمده است. اگرچه بسیاری از مخالفان و معاندان مذهب تشیع، گریه و عزاداری همه ساله را بر حسین(ع) و یارانش امری غیرطبیعی و نامعقول جلوه می‌دهند و اشک ریختن برکسانی را که قرنها از شهادتشان گذشته است، ناشی از جهل و تعصب کور می‌دانند، ولی از این حقیقت غافلند که شیعیان با اقامة مراسم سوگواری بر سیدالشهدا(ع) در حقیقت از بی‌عدالتی و زورگویی نفرت می‌جویند و انزجار خود را از گردنکشان زمانه اظهار می‌دارند و اشکشان بر فضیلت و تقوا و فداکاری در راه اعتقاد و لعنتشان بر رذیلت و فسق و پایمال ساختن حقوق ضعیفان است و این تولّی و تبرّی را به صورت قالبی دینی و عبادی درآورده‌اند و با این مراسم و با این اشکها در حقیقت درخت تقوا را آبیاری می‌کنند و آن را باردار می‌سازند و مهمتر از همه آنکه دین را به صورت نهادی سیاسی که سر فرود نیاوردن به متغلبان جهان و سر فرود آوردن در برابر حکومت عدل الهی باشد درمی‌آورند.

اگر مسیحیان جهان با باز شمردن رنجها و آلام مسیح(ع) بر نجات روح انسانی تکیه می‌کنند، شیعیان علاوه بر آنکه حسین(ع) را «رحمت واسعة الهی» و «باب نجات امت» می‌دانند، حکومتهای جابر جهان را به مبارزه می‌طلبند و عمل حسین(ع) و یارانش را سرمشق کوشش در راه عدالت و آزادی و استقلال و «ابای از ضیم» می‌شمارند. شهادت امام‌حسین(ع) حماسة شرف و فضیلت و درس ایمان و استقامت و مثَل اعلای فداکاری و حمیّت در راه کسب خشنودی خداوند است. به قول ماربین ـ فیلسوف آلمانی ـ در کتاب سیاست اسلامی، حرکت امام‌حسین از مکه به کربلا با زنان و فرزندان و استقبال از مرگ، تذکاری خونین برای شیعیان بود تا از بنی‌امیه انتقام بگیرند. همو گوید: تاریخ کسی را سراغ ندارد که خود و عزیزترین کسان خود را برای احقاق حق (سلب شده) به کام مرگ فرستد، جز حسین کبیر؛ آن یگانه مردی که دانست چگونه دولت عظیم و وسیع بنی‌امیه را متلاشی کند و ارکان سلطنت ایشان را فرو ریزد. حادثه طف سرّ بقای اسلام و موجب درخشندگی و تداوم تاریخ این شریعت مقدس گردیده است. شیخ محسن حویزی آل‌ابی‌الحب در قصیدة غرای حائریة خود به همین مفهوم ادیبانه (از قول امام) اشاره می‌کند که:

ان کان دین محمد لم یستقم

الا بقتلی، یا سیوف خُذینی

اگر دین محمد جز با کشته شدن من استقامت خود را نمی‌یابد، ای شمشیرها مرا فرو گیرید!

 

شیوه حسینی

از بعضی اخبار و روایات برمی‌آید که امام‌حسین(ع) از صلح برادر خود امام‌حسن(ع) با معاویه راضی نبود و با احترام اینکه او برادر بزرگتر است اعتراضی نکرد. اما این معنی از نظر مسألة امامت در اعتقادات شیعه درست نمی‌آید؛ زیرا بنا به اعتقاد شیعه امام مفترض الطاعة است و اقوال و افعال او برحسب مصالح امت و خواست الهی صورت می‌گیرد و به عبارت دیگر امام (= حسن(ع)) معصوم و بری از خطاهاست و از این‌رو مستوجب اعتراض نیست؛ اما بنا به اخبار و روایات موجود، امام‌حسین(ع) پس از وفات برادرش تا زمانی که معاویه زنده بود، در ظاهر مخالفتی با معاویه نکرد، زیرا برحسب ظاهر و بنا بر مصلحت با او بیعت کرده بود و این بیعت اگرچه به معنی شناختن او به عنوان خلیفة مسلمین نبود، اما به این معنی بود که امام در ظاهر مخالفتی با او ندارد و نمی‌خواهد برضدش قیام کند. امام این بیعت ظاهری و صوری را نمی‌خواست نقض کند و آن را به صلاح امت نمی‌دانست؛ ولی این امر به معنی موافقت و رضایت آن حضرت با اعمال خلاف حق و خلاف اسلام معاویه نبود، از قبیل استلحاق او زیاد‌بن ابیه و کشتن او حجر ابن عدی را که مردی مسلمان و متقی بود و ناسزاگویی و جسارت او به مقام حضرت امیر(ع) و بیعت گرفتن برای پسرش یزید و صرف بی‌محابا و بی‌حساب اموال مسلمانان در راه مقاصد سیاسی خود.

 

ولیعهدی یزید

هنگامی که معاویه در سال ۵۶ق تصمیم گرفت پسرش یزید را جانشین خود سازد و در زمان حیات خود برای او از مردم بیعت بگیرد تا مخالفی برایش نماند، از جمله کسانی که بیعتشان بسیار مهم شمرده می‌شد، امام‌حسین(ع) و عبدالله‌بن زبیر و عبدالله‌بن عمر بودند. این اشخاص در موقعیتی قرار داشتند که محل توجه عموم و در نظر عامه شایستة وصول به مقام خلافت بودند. هیچ یک از این سه‌تن از پیشنهاد معاویه برای بیعت با یزید استقبال نکرد و به همین جهت معاویه در سفری که به مکه و مدینه نمود، ابتدا روی خوشی به ایشان نشان نداد، اما بعد در ظاهر ایشان را به‌گرمی پذیرفت و در باطن تهدید کرد که اگر در هنگام اعلام جانشینی یزید اظهار مخالفت کنند، کشته خواهند شد. با این تهدید این سه تن خاموش ماندند بی‌آنکه اظهار موافقت یا مخالفتی کرده باشند.

معاویه در سال ۶۰ هجرت از دنیا رفت و پسرش یزید تصمیم‌ گرفت که از این سه تن که در نظر مردم مدعیان خلافت بودند، خود بیعت بگیرد و به ولید‌بن عتبه بن ابی‌سفیان ـ حاکم مدینه ـ نوشت تا به‌زور از این سه تن بیعت بگیرد. ولید نتوانست از ایشان بیعت بگیرد و امام و عبدالله‌بن زبیر تصمیم گرفتند که از مدینه بیرون بروند و به مکه پناه ببرند؛ زیرا مکه به دستور قرآن نباید محل فسوق و جدال باشد و هرکس وارد آن شد، باید در امان باشد.

به گفته طبری حسین(ع) شب یکشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب سال ۶۰ هجری از مدینه بیرون شد و به ‌سوی مکه راه‌ افتاد. فرزندان و برادران و اولاد برادران و تمام اهل بیتش با او همراهی کردند به‌جز محمد حنفیه که در مدینه ماند و به برادر نصیحت کرد که حتی‌الامکان از یزید دوری جوید و به هیچ شهری از شهرهای معروف نرود که در آن صورت امکان جنگ و خونریزی خواهد بود و این امر به قتل او منجر خواهد شد و نیز گفت که در مکه بماند و اگر در آنجا در امان باشد که خوب‌ است، وگرنه به بیابان‌ها و کوهها برود تا ببیند نتیجه چه می‌شود و نیز عبدالله بن مطیع در راه مکه او را از رفتن به کوفه برحذر داشت و غدر کوفیان را با علی(ع) و حسن(ع) به او گوشزد کرد.

 

در مکه

سفر امام پنج روز طول کشید و روز سوم شعبان وارد مکه شد. حسین(ع) در مکه مورد توجه عموم قرار گرفت و شخصیت والای او شخصیت عبدالله بن زبیر را تحت‌ا‌لشعاع قرار داد، چنان‌که عبدالله ناچار شد هر روز با مردم دیگر نزد امام برود. جماعتی از شیعیان و هواخواهان حضرت علی(ع) در کوفه پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، در منزل سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و نامه‌ای به امام‌حسین(ع) نوشتند که در آن پس از اظهار خوشحالی از مرگ معاویه، اظهار داشتند که امامی ندارند و منتظر قدوم او به کوفه هستند تا شاید خداوند به وسیلة او مردم را به دور حق جمع کند. پس از این نامه، نامه‌های دیگری هم نوشتند و رسولانی فرستادند و امام را به حرکت سوی کوفه ترغیب کردند.

حسین(ع) در پاسخ نامه‌های ایشان نامه‌ای نوشت و پسرعموی خود مسلم‌بن عقیل را فرستاد تا از وضع کوفه و احوال مردم آگاهی دهد و اگر اوضاع را مطابق نامه‌ها و پیغام‌هایشان دریافت، او را خبر دهد تا او نیز به ‌سوی ایشان حرکت کند. چون مسلم به کوفه رسید، مردم زیادی در ابتدا با او بیعت کردند و والی کوفه از طرف یزید که نعمان‌ بن بشیر نام داشت، بر او سخت نگرفت تا آنکه هواداران بنی‌امیه نامه‌ای به یزید نوشتند و او را از ضعف و سستی نعمان بن بشیر در برابر مسلم و اتباع او آگاهی دادند.

 

عبیدالله بن زیاد در کوفه

یزید پس از مشورت با سرجون که از موالی معاویه بود، عبیدالله بن زیاد ـ والی بصره ـ را مأمور کوفه کرد و دستور داد که مسلم را تعقیب کند تا آنکه یا او را از شهر بیرون کند و یا به قتلش برساند. عبیدالله بن‌زیاد بی‌درنگ روانة کوفه گردید و به‌تنهایی وارد آن شهر شد و زمام حکومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعید به خود جلب کرد. مسلم سرانجام در روز هشتم یا نهم ذی‌ الحجه سال ۶۰ در کوفه خروج کرد و دارالاماره را محاصره کرد؛‌ اما اشراف کوفه و رؤسای قبایل که دل با عبیدالله داشتند، افراد طوایف خود را از پیروی از مسلم برحذر داشتند و در این کار موفق شدند، چنان‌که مسلم تنها ماند و به تفصیلی که در کتب تاریخ مذکور است، گرفتار و کشته شد.

امام‌حسین(ع) پیش از آنکه خبر قتل مسلم به او برسد، عازم خروج از مکه و حرکت به سوی کوفه گردید. عده‌ای از بزرگان قوم از جمله عبدالله بن عباس او را اندرز دادند که در مکه بماند و به کوفه که مردمش قابل اطمینان نیستند، نرود و حتی عبدالله بن‌عباس پیشنهاد کرد که به‌ جای کوفه، به یمن برود و از آنجا داعیان و مبلغان خود را به اطراف بفرستد؛ ولی امام هیچ یک از این پیشنهادها را نپذیرفت و در حرکت به‌سوی کوفه جازم و مصمم ماند.

 

چرا کوفه؟

در اینجا این سؤال پیش‌ می‌آید که: «مگر امام‌ با آن همه سابقه و آگاهی که خود از نزدیک به احوال مردم کوفه داشت، خطر غدر و نفاق کوفیان را پیش‌بینی نمی‌کرد؟» پاسخ این ‌است که قطع نظر از مسأله امامت در نظر شیعه که به موجب آن، امام ازعواقب امور آگاه‌تر و بصیرتر از مردم دیگر است، امام‌حسین(ع) حتماً عواقب خروج خود از مکه و رفتنش به میان مردم کوفه راتصور می‌کرد و بهتر از دیگران می‌دانست که چگونه مردم کوفه پدرش را در برابر معاویه تقویت نکردند و چگونه برادرش را تنها گذاشتند و نزدیک بود که او را تسلم معاویه کنند؛ بنابراین نامه‌های مردم کوفه او را غافل نمی‌ساخت. او می‌دانست که مردم کوفه می‌توانستند از حجر بن عدی و دیگران حمایت کنند و حکومت زیاد بن ابیه را گردن ننهند و سبّ علی‌(ع) را بر بالای منابر تحمل نکنند. نه، امام می‌دانست که کوفیان ممکن است به ‌وعده خود وفا نکنند و او را تنها بگذارند.

«پس چرا به‌نامه‌های ایشان پاسخ مثبت داد و به ‌مذاکرات یاران و نزدیکان خود توجه نکرد و با پای خود به سوی قتلگاه شتافت؟»‌ پاسخ آن است که امام‌حسین‌(ع) نمی‌توانست حکومت یزید‌ را تحمل کند؛ چه، او را اصلاً شایسته خلافت نمی‌دانست و اطاعت از مردی که روزگارش در لهو و لعب و شکار می‌گذشت و حتی به فسق مشهور بود، جایز نمی‌دانست. اشتهار یزید به فسق چنان بود که حتی عبیدالله بن زیاد به آن اقرار داشت. هنگامی که یزید او را در سال ۶۳ مأمور کرد که به مدینه برود و عبدالله بن زبیر را در مکه محاصره کند، عبیدالله از این مأموریت سر باز زد و گفت: «نه! من برای این فاسق (یعنی یزید) دو چیز را با هم جمع نمی‌کنم: قتل حسین فرزند رسول خدا و تاخت به کعبه» و از این مأموریت عذرخواست. عبدالله بن زبیر نیز پس از شنیدن شهادت سید‌الشهدا(ع) سخنانی ایراد کرد و در ضمن آن گفت: «حسین کسی نبود که قرآن را به غناء بدل سازد و گریه از ترس خدا را به حداء (نوعی آواز) مبدل کند و شُرب خمر را جانشین روزه و شکار را جایگزین مجالس ذکر خداوند کند». مقصود ابن زیبر کنایه به یزید بن معاویه و فسوق او بود (کامل، ابن اثیر، ۴ر۹۸، ۱۱۲) و نیز رسیدن یزید به مسند خلافت برخلاف اصول مقرر در اسلام بود و معاویه در حیات خود با زور و تطمیع برای او بیعت گرفته بود.

خلافت مسلمانان امری مهم است که به اعتقاد شیعه بایست به نص رسول‌(ص) یا امام ‌معصوم(ع) باشد و به اعتقاد اهل‌سنت بایست به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان و از روی اختیار و آزادی باشد و هیچ‌ یک از این شروط در خلافت یزید حاصل نشده بود و این کار معاویه، راه را برای روش سلطنتی که در آن حکومت از راه ارث است نه شایستگی، باز می‌‌کرد که برخلاف اصول و مبانی اسلامی بود. نیز امام خود را به حق شایسته‌تر از همه کس برای مقام خلافت می‌دید و نامه‌‌های کوفیان، با آنکه قابل اطمینان نبود، برای او تکلیفی شرعی ایجاد می‌کرد تا با تمام قوا در راه انجاز مقاصد اسلامی بکوشد و هرگونه تعلل را در این کار مخالف این وظیفه و تکلیف شرعی خود می‌دانست.

 

راه فداکاری و دفاع از حقیقت

باز این سؤال پیش می‌آید که: «اگر امام می‌دانست خروج او از مکه و رفتنش به کوفه خطرناک است و به اغلب احتمالات موجب شهادت او خواهد گردید، چرا خود را به مهلکه انداخت؟» در پاسخ باید گفت که امام با این عمل خود می‌خواست راه فداکاری و «ابای از ضیم» و نرفتن زیر بار زور و نیز دفاع از حقیقت و پافشاری در راه عقیده را به دیگران بیاموزد. اگر امام این کار را نمی‌کرد و سر به اطاعت یزید فرود می‌آورد و پاسخ نامه‌های کوفیان را نمی‌داد، چگونه می‌توانست سربلند و با افتخار در میان مردم زندگی کند و در جواب مردمی که او را نمونة تقوا و مَثل اعلای یک فرد اسلامی می‌دانستند، چه می‌گفت؟

اگر سؤال شود: «پس در این ‌صورت فرق میان او و عبدالله بن زبیر که سر تسلیم در برابر یزید و دیگران فرود نیاورد و سرانجام در راه اعتقاد خود کشته شد چیست؟» پاسخ آن است که پسر زبیر اگرچه از بیعت با یزید امتناع کرد، اما در آغاز قیام نکرد و منتظر فرصت مناسب ماند و در پناه مکه و کعبه به‌ عنوان اینکه جای امن است و خداوند قتال را در آن نهی فرموده است، نشست و با این کار خود صدمة‌ بزرگی به عالم اسلام زد؛ زیرا یزید و حصین بن نمیر و عبدالملک بن‌ مروان و حجاج بن یوسف کسانی نبودند که حرمت خانه خدا را نگاه دارند و از جنگ و کشتار در آن بپرهیزند.

مقاومت عبدالله بن زبیر در مکه سبب شد حصین بن نمیر و حجاج وارد مکه شوند و وهنی بزرگ به خانه خدا وارد سازند که قهراً احترام آیه شریفه «و من دخله کان آمنا» را از میان برد. بی‌شک مقداری از این توهین و استخفاف که به خانه خدا وارد آمد، به گردن عبدالله بن زبیر است. امام‌حسین‌(ع) این معنی را می‌دانست و به عبدالله فرمود که: «اگر در یک وجبی بیرون خانه خدا کشته شوم، دوست‌تر دارم از آنکه در خود خانه خدا کشته شوم و اگر در دو وجبی خانه خدا کشته شوم، بهتر از آن است که در یک وجبی آن کشته شوم، و اگر در لانه یکی از این جانوران باشم، مرا بیرون خواهند آورد و حق مرا چنان پایمال خواهند کرد که یهودان حرمت روز شنبه را پایمال کردند» (ابن اثیر، ۴٫ر۳۸). پس امام می‌دانست که کشته خواهد شد و ترجیح داد که این امر در بیرون کعبه و مکه صورت گیرد تا توهین و هتک حرمتی به خانه خدا وارد نیاید و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند. این فداکاری و از خودگذشتگی با کار عبدالله بن زبیر فرق زیادی دارد.

 

چرا امام حسین(ع) به یمن نرفت؟

باز هم سؤالی پیش می‌آید که:‌ «چرا امام مطابق اندرز عبدالله بن عباس به یمن نرفت که مردم آنجا لااقل سابقه غدر و عهد‌شکنی نداشتند؟» پاسخ آن است که امام می‌خواست مخالفت خود را با حکومت جوْر بنی‌‌امیه آشکارا بر جهانیان معلوم دارد و این امر فقط در عراق که بزرگترین مرکز تجمع اسلامی بود و شهرهای بزرگ کوفه و بصره در آن قرار داشتند، بهتر میسر بود تا در یمن که دور از مراکز اسلامی بود. ابن زیاد پس از قتل مسلم‌(ع) مرزهای عراق را با حجاز بست و فرستاده‌های دیگر امام را در کوفه گرفت و کشت و سپاهی برای گرفتن و کشتن امام‌حسین(ع) و اصحاب او آماده ساخت.

 

شهادت مسلم(ع)

چون خبر شهادت مسلم(ع) و سایر فرستادگان در راه مکه و کوفه به‌گوش امام رسید، روی به همراهان خود کرد و فرمود: «هر که می‌خواهد، برگردد» و او ایشان را از عهد و میثاقی که با او بسته بودند، آزاد می‌کند.بسیاری از همراهان پراکنده شدند و فقط یاران و اهل بیت او که از مکه با او همراه بودند، باقی ماندند.

در بطن عقبه، مردی عرب به او رسید و سوگند داد که برگردد؛ زیرا این راهی که می‌رود، به سوی شمشیرها و سرنیزه‌ها‌ست. اگر مردمی که به او نامه نوشته بودند راه را برای او باز می‌کردند و امر را برایش آماده می‌ساختند، رفتن او وجهی داشت؛ اما اکنون که این وضع پیش آمده است، رفتن او صلاح نیست. حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتی بر من پوشیده نیست، ولی کسی نمی‌تواند بر امر خدا غالب شود». آنگاه از آن محل دور شد.

 

آمدن حرّ

در منزلی به نام «شراف»، حرّ بن یزید ریاحی با هزار نفر از سوی حصین بن نمیر تمیمی که مأمور محافظت مرزهای عراق بود، رسید و گفت مأمور است تا او را پیش عبیدالله بن زیاد ببرد. امام به او سخت پرخاش کرد و حر گفت او مأمور جنگ نیست و فقط مأمور است که او را به کوفه ببرد. حضرت خطبه‌ای ایراد فرمود و خود را شناسانید و نامه‌های کوفیان را یادآوری کرد و غدر و نفاق ایشان را متذکر شد و تأکید فرمود که یزید و اتباع او از شیطان اطاعت می‌کنند و فساد را آشکار کرده و حدود الهی را به حال تعطیل درآورده‌اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساخته‌اند و قیام او و آمدنش از مکه برای همین امر است.

در این میان چهارتن از کوفه رسیدند و خبر آوردند که اشراف کوفه با گرفتن پول و رشوه، به مخالفت با امام و موافقت با یزید برخاسته‌اند و مردم دیگر اگرچه دلشان با حسین(ع) است، اما شمشیرشان به سوی او آخته خواهد شد! و نیز خبر آوردند که قیس بن مسهر ـ فرستاده امام ـ به قتل رسیده است. البته امام با آنکه خبر شهادت مسلم را شنیده بود، باز عازم کوفه بود و شاید امید می‌داشت که با رفتن او به کوفه، هواخواهانش قیام کنند و حکومت ابن‌زیاد را سرنگون سازند؛ اما با آمدن حرّ بر ایشان مسلم گردید که ابن‌زیاد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعی او در کوفه بسیار اندک هستند و در حالت اختفا به سر می‌برند. به همین جهت از رفتن به کوفه منصرف شد و می‌خواست به مدینه بازگردد که حرّ مانع گردید.

 

در کربلا

در این میان قاصدی از ابن‌زیاد رسید که حسین(ع) را در تنگنا بگذارد و او را در فضائی باز که حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد، فرود بیاورد تا امر بعدی او برسد. امام به‌ناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ق در محلی به نام کربلا فرود آمد و فردای آن روز عمر بن سعد بن ابی‌وقاص با چهارهزار تن از سوی عبیدالله بن زیاد رسید و مأمور بود که از حسین(ع) برای یزید بیعت بگیرد. امام(ع) پیشنهاد کرد که راه را برای او باز بگذارند تا به مدینه بازگردد یا جای دیگر برود. عمربن سعد این پیشنهاد را برای ابن‌زیاد فرستاد و او می‌خواست بپذیرد که شمربن ذی‌الجوشن مانع شد و گفت اگر حسین را رها کنند، نیرو خواهد گرفت و گرفتن بیعت از او ممکن نخواهد شد.

ابن زیاد پس از شنیدن سخنان شمر، نامه‌ای به عمر نوشت و گفت: «حسین یا باید تسلیم شود و یا گشته شود.» فاجعه کربلا از اینجا آغاز می‌گردد. امام(ع) سر تسلیم فرود نیاورد و به یاران خود اختیار داد که شبانه او را ترک کنند و او را تنها بگذارند؛ زیرا او تسلیم نخواهد شد و به قتل خواهد رسید و از این رو نمی‌خواهد که اصحاب به سرنوشت او دچار شوند؛ اما اصحاب و خویشان او همچنان وفادار ماندند و با دلیری بی‌مانندی از او دفاع کردند و جان خود را در راه او باختند. شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سیدالشهدا(ع) و اصحابش را می‌توان در تاریخ طبری(وقایع سال ۶۱ هجری) ملاحظه کرد.

خود حضرت(ع) نیز بسیار دلیرانه جنگید و به روایت شاهدی عینی، پیادگان از چپ و راست به او حمله می‌کردند، ولی مانند برّه و بز از جلویش می‌گریختند. این شاهد عینی می‌گوید: «ندیدم مردی که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند، قویتر و مطمئن‌تر و دلیرتر از حسین ‌بن علی که پیادگان دشمن مانند گوسفند از پیش او می‌گریختند.» این شجاعت را بازماندگان او نیز از خود نشان دادند و در برابر کسانی که ایشان را اسیر کردند و در مجلس ابن‌زیاد و یزید، که در حال اسارت ایستاده بودند، قوّت نفْس بی‌مانندی از خود نشان دادند و نمونه کامل این قدرت اراده و تسلط بر نفس و عدم تسلیم و تحمل ناکردن شماتت و زخم زبان، حضرت زینب(ع) بود که پایداری و سخنان تند و سختش در برابر ابن‌زیاد معروف است.

عبدالله بن زبیر که خود را رقیب حضرت(ع) می‌دید و داعیه خلافت داشت، چون خبر شهادت او را شنید، ازجمله گفت: «اگرچه خداوند کسی را آگاه نمی‌کند که کشته خواهد شد، اما حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگی پست ترجیح داد… آنها کسی را کشتند که طول شب را نماز می‌خواند و روزها را روزه می‌گرفت و در (امر خلافت) از آنها سزاوارتر بود و در دین و فضیلت بر ایشان برتری داشت» (تاریخ طبری، ۲ر۳۶۶).

شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم (عاشورای) ماه محرم سال ۶۱ هجری رخ داد. زنان و کودکان خاندان رسالت همه به اسارت درآمدند. خیمه‌های آنها را آتش زدند و بر پیکر شهدا اسب تاختند و سر شهیدان را از تن جدا و بر نیزه‌ها کردند. سر امام(ع) را سنان‌ابن انس یا شمر از تن جدا کرد و با سر شهدای دیگر به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد بردند. اعراب بنی‌اسد بعد از پایان جنگ کربلا، تن‌ بی‌سر شهیدان را دفن کردند. درباره مدفن سر امام، به‌یقین نمی‌توان اظهار عقیده کرد، در دمشق و مصر و کربلا مشاهدی به نام «رأس الحسین» زیارتگاه شیعیان است.

حسین بن علی(ع) به حکم رسول‌الله (ص) و وصیت برادرش حسن(ع) از روز پنج‌شنبه۲۸صفر سال۵۰‌ق بعد از شهادت برادر به امامت رسید و حدود۱۱ سال این وظیفة خطیر را عهده‌دار بود. تربت پاکش زیارتگاه شیعیان جهان و ذکر مصیبات و گریه بر مظلومیتش پاک‌کنندة گناهان است. مزار امام‌حسین(ع) را نخستین بار اعراب بنی‌اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبدیل و تغییر و تخریب و تعمیر گردید تا به سال ۷۶۷ق در عهد سلطان اویس ایلخان بنای فعلی روضة مطهرة حسینی ساخته شد (آستانة حسینی؛ عاشورا؛ شهدای کربلا؛ کربلا).

*دایره‌المعارف تشیع

منابع: مقاتل‌الطالبین،۵۱، ۵۲؛ ارشاد، شیخ مفید؛ ۲ر۲۴، ۱۳۷؛ فصول‌المهمه، ابن صباغ مالکی، ۱۷۰، ۲۰۰؛ اعلام الوری، طبرسی،۲۱۳، ۲۵۱؛ خصائص نسائی، ۱۲۲، ۱۲۴؛ تاریخ بغداد، ۲ر۲۰۴؛ ذخائر العقبی، محب‌الدین طبری؛ مستدرک الصحیحین، ۲ر۲۹۰؛ تهذیب‌التهذیب، ۲ر۳۵۴٫


منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: