1394/12/17 ۱۱:۰۵
مدتی دراز می پنداشتند كه طبع و روحیة هندوان بسان دنیایی بسته است كه فقط از خود توشه و مایه می گیرد . چون روایت و حدیث تاریخی مربوط به هند در دست نیست ، و ضمنا” هند هر چه را جذب كرده به تحلیل برده است ، و از همه چبز هائی كه به عاریت گرفته نشانه های آشكارامشهود و نمایان به جای نمانده است ، چنین به نظر رسید كه چیزی به خارجیان وامدار نیست ، به این دلیل كه از وام های خود سخن نمی گوید .
خلاصه : مقایسههایی مابین داستان “خلوت گزینی“ از مهابهارات و داستان “كنارهگیری كیخسرو“ ازشاهنامه ـ گوشهای از تارریخ اشكانیان ونفوذ آنها برسرزمین هندبرمبنای مدالها، كتیبهها و روایات هندی.
مدتی دراز می پنداشتند كه طبع و روحیة هندوان بسان دنیایی بسته است كه فقط از خود توشه و مایه می گیرد . چون روایت و حدیث تاریخی مربوط به هند در دست نیست ، و ضمنا” هند هر چه را جذب كرده به تحلیل برده است ، و از همه چبز هائی كه به عاریت گرفته نشانه های آشكارامشهود و نمایان به جای نمانده است ، چنین به نظر رسید كه چیزی به خارجیان وامدار نیست ، به این دلیل كه از وام های خود سخن نمی گوید . اما بعدا” معلوم شد كه هند چه در گذشته های دور و چه در دوره های اخیر تاریخش هرگز بسته نبوده و از خارجیان خاصه یونانیان و شاید ایرانیان چیزهای بسیار گرفته است . شاید تحلیل كامل و دقیق مهابهارات كه دائره المعارف عظیم افسانه ها ، اساطیر و تاریخ و فرهنگ عامة هند باستان است ، آگاهایی تازه در این زمینه به دست دهد و من امروز می خواهم ( حاصل ) مقایساتی چند میان یكی از مشهورترین افسانه های مهابهارات و یكی از معروف ترین قصه های قصه های شاهنامه را كه به نظر من شایان توجه است و نشان می دهد كه افسانه پرداز هندی از قصة ایرانی آگاهی داشته است ، به نظر هندشناسان برسانم .
دو قصه ای كه می خواهم آنها را با یكدیگر قیاس كنم عبارت اند از داستان گوشه گیری و خلوت گزینی Yudhishthira كه موضوع بازپسین دفتر حماسه یعنی دفتر Mahaprasthanikaparva است و داستان كناره گیری كیخسرو از شاهنامه .
1
شما موضوع كلی مهابهارات را می شناسید كه مبارزة پاندوان ( Pandava ها ) یا پسران پاندو ( Pandu ) باپسر عموهایشان كوران ، ( Kuru ها ) پسران Dhritarashtra برسرتاج و تخت Indraprashta با دهلی است كه به میراث به پسران پاندو می رسید . پاندوان پنج تن اند : Yudhishthira كه برادر مهین است و نمونة عالی و تمام عیارشاه فرزانه و دادگر و باب دل برهمنان و چهار برادرش به نام های : Sahadeva , Nakula , Arjuna , Bhima كه به ترتیب نمونه های نوعی نیرو ، نجابت ، مهربانی و فداكاری اند . این پاندوان یك زن دارند به نام : دروپدی ( Draupadi ) كه زیبا و پرغرور است .
كوران صدتن اند و نخستین آنها : Duryodhana نام ، كبرآور و حسود است . پاندوان پس از شانزده سال زندگی در تبعید ، برای به دست آوردن میراث خود باز می گردند و می جنگند و در نبردی كه هجده روز به درازا می كشد ، همة قوای دویریودنه تارو مار می شود و همة برادرانش از دم تیغ می گذرند و به فرجام خود دویریودنه نیز به دست Bhima كشته می شود و یودیشتیره فاتحانه پیشاپیش برادرانش وارد پایتخت می شود و بر تخت شاهی می نشیند و آئین قربانی اسب ( Acvamedha ) را كه رمز فرمانروایی بر جهان است ، به جا می آورد .
معهذا یودیشتیره سرمست بادة پیروزی نیست ، بلكه بیشتر به قیمتی كه برای به دست آوردن آن پرداخته می اندیشد و بد آن مشغول دل است و درد این كار دامن دل او را گرفته است . یودیشتیره نمی تواند قتل عام پسر عموهایش و بلكه قومی را فراموش كند و از قدرتی كه بدین گرانی به چنگ آمده بیزار است و می خواهد سلطنت را رها كند و در جنگل خلوت گزیند . اما به خواهش و اصرار عمومی بزرگش Bhishma كه از زخمی كه در جنگ برداشته خواهد مرد ؤ هنوز سلطنت را یله نمی كند . این عمو كه تنی سوراخ سوراخ شده از نیزه دارد ، سه ماه تمام با مرگ پنجه می افكند و در این مدت همة وظایف فرمانروایی را در ده هزار بیت به برادرزادة خود می آموزد و سپس در می گذرد .
اما وقوع فاجعه های نوینی یودیشتیره را در عزم خود جزم می كند . عمویش Dhritarashtra كه هنوز رسما” شاه Hastinapura است و بر یودیشتیره كه قاتل فرزندان اوست گناه این قتل را بخشیده است ، با ملكه Gandhari و برادرش Kunti , Vidura مادر سه تن از نخستین برادران پاندو ، در جنگل كرانة رود گنگ گوشه میگیرند ، اما جنگل آتش میگیرد و آنان همه در آتش میسوزند . سپس یا و یاور الهی پاندوان یعنی كریشنا و برادرش Balarama در پیكار خونینی كه میان پیروان و رعایای كریشنا یعنی yadava ها در بزمی مذهبی آكنده از شادخواری و كامرانی ، درمیگیرد كشته میشود ، و پایتخت كریشنا ، Dvaraka كه در كرانة Guzerate واقع است در اوقیانوس فرو میرود . شرح این فاجعه در پانزدهمین و شانزدهمین دفتر مهابهاراته ( Acramavasika , Mausala – parva ) آمده است . این حوادث شوم موجب میشوند كه یودیشتیره از سلطنت كناره گیرد و در اینجا بخشی از داستان آغاز میشود كه مورد نظر و توجه ماست و باید بررسی كنیم .
(( وقتی شاه كه از خاندان كوران بود ، خبر نابودی و تباهی عظیم Vrishni ها ( yadava = ها ) را شنید ، عزم رفتن و كناره گرفتن كرد و این سخنان را به ارجونا گفت : (( مرگ همة موجودات را به كام درمیكشد و نابود میكند . ای برادر بزرگوار : میپندارم كه من هم باید قید مرگ را به بینم و همچنین تو .
(( پسر Kunti با شنیدن این سخنان بانگ برآورد كه مرگ ! مرگ ! و گفتههای حكیمانة برادر بزرگش را تأیید كرد )) .
سه برادر دیگر : Sahadeva , Nakula , Bhimasena نیز از Arjuna پیروی كردند و به مانند او سخن گفتند ، آنگاه یودیشتره نوة Arjuna و تنها بازمانده از فرزندان پاندوان را كه Parikshit نام داشت شاه خواند و بر تخت شاهی نشاند و صدقه های گرانبها : از جامه و جواهر و اسب و روستا و آبادی وزن به كاهنان بخشید و Parikshit را به برهمن Kripa سپرد تا آموزگار و راهنمای وی باشد و بزرگان و اعیان شهر را گردآورد و خواست و ارادة نهایی خود را با آنان در میان نهاد . مردم كه متأثر شده به رقت آمده بودند ، به او گفتند : (( نباید چنین رفتار كنی )) ؛ اما شاه كه از احكام دور و گردش زمان آگاهی داشت از عزم خود برنگشت . پس پنج برادر و دروپادی جامههایی را كه در بر داشتند كندند و پیرایههایی را كه به خود بسته بودند ، از خود دور كردند و جامعه هایی از پوست درختان كه خاص تاركان دنیاست پوشیدند و آئین قربانی مردگان را انجام دادند و آتش مقدس را خاموش كردند و از شهر فیل خارج شدند بیآنكه كسی را یارا و پروای آن باشد كه به آنان بگوید : (( باز گردید )) . بدینگونه پنج برادر پاندو و دروپادی كه با او شش تن میشدند رفتند و سگی نیز در پیشان راه میپیمود كه هفتمین نفر جمع بود .
(( آنگاه پاندوان بزرگوار و دروپادی پرهیزگار روزه گرفتند و روی به شرق نهادند . و با زهد و پارسایی تمام قدم در راه وارستگی و ترك دنیا نهادند و از سرزمین ها ، و دریاهای بسیار گذشتند .
(( یودیشتیره پیشاپیش همه گام میزد ، پس ازو Bhima بود و پشت او Arjuna و دو برادر همزاد دیگر دنبال Arjuna راه میپیمودند .
(( در پی برادران ، دروپادی با چشمانی چون نیلوفر ( Lotus ) كه بهترین زنان بود میرفت و آخر از همه سگ بود كه پاندون را دنبال میكرد .
گروه كه با چندین نظمی راه میپیمود به دریای Lauhitya رسید و در آنجا راه پیمایان آگنی ( Agni ) را دیدند كه آنانرا متوقف ساخت و به ارجونا فرمان داد تا كمان Gandiva را كه در گذشته از طرف وارونا ( Varuna ) خدای اوقیانوس به وی هدیه داده بود ، به دریا بازگرداند . آنگاه برادران به سوی جنوب رفتند و سپس به سوی غرب پیچیدند و در آنجا شهر Dvaraka را كه در اوقیانوس فرو رفته بود دیدند ، و پس از آن به سوی شمال راه پیمودند … و چون به شمال رسیدند كوه مرتفع Himavat را دیدند و چون از آن گذشتند دریایی از شن دیدند و آنسوی دریای شن قلة Meru و شاه كوهستان ها را دیدند .
(( اما چون میخواستند هرچه زودتر به مقام یوگ ( جوگ ) و اصل شوند ، و از اینرو به شتاب میرفتند ، دختر Yajnasena از تاب و توان رفت و به زمین افتاد .
(( Bhima نیرومند چون افتادن دختر را دید به شاه دادگر گفت : شاها ! دروپادی دختر Yajnasena را بنگر كه نقش بر زمین شده است .
(( این شاهزاده هرگز گناهی نكرده بود ، پس بگو چرا از پای درآمد )) ؟
(( یودیشتیره پاسخ داد : چون ارجونا را بیشتر میپسندید ، اینست گناهی كه اینك پادافرهش را دید )) ، و بی آنكه نگاهی به عقب اندازد ، به راه خود ادامه داد )) .
سپس Sahadeva به خاك افتاد و (( Bhima پرسید : او كه همیشه فرمانبردار و فروتن بود چرا جان باخت ؟ - و شاه همچنان گام زنان پاسخ داد : چون باور نداشت كه حكیمی همانند او وجود داشته باشد و كسی در حكمت به پایة وی برسد )) .
Nakula زیبا و دلیر كه مرگ دروپادی و Sahadeva را به چشم دیده بود ، به زانو درآمد و Bhima پرسید : (( گناه این برادر كه سخت به آئین و قانون دلبسته و پابند بود چه بود ؟ و یودیشتیره پاسخ داد : او خود را در زیبایی بیهمتا میپنداشت . اینست گناهی كه كفارهاش را داد )) .
سپس Arjuna كه از غایت نومیدی دنیا بر دلش سرد شده بود ، جان تسلیم كرد و Bhima پرسید : (( او كه هرگز سخنی به دروغ نگفت چرا طعمة مرگ شد ؟ و شاه پاسخ داد دروغش این بود كه گفت یك شبه همة دشمنانم را خواهم كشت و چنین كاری نكرد )) .
سرانجام Bhima به خاك در غلطید و در حالی كه زانوانش سست میشد ، گفت : (( من به خاك افتادم ، من كه سخت عزیز تو بودم ، اگر میدانی بگو كه سبب سقوط من چه بود ؟ شاه پاسخ داد : تو میپنداشتی كه نیرو و توانت را اندازه نیست و بارها به خود غره شدی ، از اینروست كه جان میبازی )) و به راه خود ادامه داد بی آنكه به پشت سر نگاه كند و تنها سگ در پیاش روان بود )) .
اما ایندرا ( Indra ) در گردونه اش از آسمان فرود آمد و به شاه گفت : (( سوار گردونه شود )) و یودیشتیره پاسخ داد : (( باید برادرانم كه به خاك هلاك افتادهاند با من بیایند ، من آسمان را بدون برادرانم نمیخواهم . همچنین باید شاهزاده خانم مهربانی كه سزاوار نیك بختی است با من به گردونه بنشیند )) .
(( تو برادرانت را در آسمان خواهی دید ، چون آنان با دروپادی پیش از تو به آسمان باریافتهاند . آنان جسم فناپذیر خویش را رها كرده به آسمان رفتند و تو ای شاهزاده باید با كالبدت به آسمان روی )) .
آنگاه یودیشتیره خواست كه به پاس سرسپردگی و جان نثاریش ، سگ او به بارگاه آسمان پذیرفته شود ، اما ایندرا بانگ برآورد : (( سگان موجوداتی ناپاكاند كه تحفه ها و پیشكشهای مقدس به خدایان را میربایند . در آسمان برای مردی كه سگی به همراه دارد جائی نیست )) .
یودیشتیره در عزم خود ثابت قدم و راسخ ماند . آنگاه ایندرا خواست بداند چرا یودیشتیره حاضر نیست از سگش دوری گزیند ، حال آنكه به راحتی برادران و زنش را رها كرد – برادران و زنش مرده بودند ، اما سگ زنده است . مباحثه ممكن بود به درازا كشد كه سگ كه كسی جز ایزد وظیفهمندی یعنی Dharma یا Yama برادر یودیشتیره در هیئت سگ نبود ، به صورت اصلی خود بازگشت و برشاهزاده به سبب وفاداری نسبت به خدمتكارانش آفرین خواند و او را به آسمان راه داد و یودیشتیره در آسمان پس از چند آزمایش دیگر كسان خود را باز یافت .
در واقع داستانی كه تحلیل كردیم شامل دو افسانة مستقل است كه دومین آن یعنی شناساندن سگ خود را با افسانة اول ارتباط مستقیمی ندارد و ما تنها افسانة اول را مطالعه خواهیم كرد و این افسانه را بدینگونه خلاصه میتوان كرد : شاهزادهای پیروز از سعادت و راحت دنیای ناسوت خسته و ملول میشود و با همراهان خویش زمین را برای عروج به آسمان ترك میگوید ، اما همراهان او یكی پس از دیگری از پای درمیایند و تنها او به مقصد میرسد ؛ و این همان سرگذشت كیخسرو است .
2
داستان كیخسرو بدانگونه كه در شاهنامه آمده و آخرین صورت قصه است بدینقرار است :
كیخسرو پسر سیاوش پسر كیكاوس شاه ایران زمین است . سیاوش دست رد بر سینة سودابه نامادریش كه عاشق اوست مینهد ، و سودابه نزد كیكاوس ، سیاوش را بدنام میكند و سیاوش ناگزیر به افراسیاب شاه توران زمین پناه میبرد . افراسیاب دختر خود را به زنی به سیاوش میدهد ، اما بعد به سبب تهمت هایی كه بدخواهان بر سیاوش مینهند ، او را به دست برادرش گرسیوز میكشد . كیخسرو كه میوة ازدواج سیاوش با دختر افراسیاب است به كین خواهی از پدر ، خون پدر بزرگ را میریزد . شرح پیكار كیخسرو با افراسیاب یك سوم شاهنامه را شامل میشود و اگر بخش تاریخی شاهنامه یعنی بخشهای مربوط به اسكندر و ساسانیان را مستثنی كنیم ، میتوان گفت كه دورة كیخسرو بیش از نصف حماسة ایرانی را فراهم میاورد . به فرجام كیخسرو پیروز میشود ، افراسیاب و گرسیوز را میكشد و شصت سال در آرامش و آشتی شاهی میكند ، اما برخوردار از همة نعمتها و مواهب دنیوی ، دچار عذاب وجدان میشود ، چون بیم دارد كه همانند پدر بزرگ تورانیش تن به شر و اهریمن دهد .
پر اندیشه شد مایهور جان شاه از آن ایزدی كار و آن دستگاه
بنابراین بهتر نیست وقتی كه هنوز نیكوكار است به آستان خداند بار یابد ؟ كیخسرو دربار را برمیچیند و یك هفته تمام شب و روز به درگاه خداوند نماز میبرد و ازو میخواهد كه او را به خود بخواند . بزرگان ایران بر او خرده میگیرند كه وظایف خویش را فرو گذاشته است و سبب این بیزاری و گوشه گیری را میپرسند ، اما پاسخی نمیشنوند . كیخسرو بیش از پیش غرفه در عالم راز و نیاز میشود و پس از پنج دقیقه سروشی پدیدار میگردد به او مژده میدهد كه وقت رفتن فرا رسیده است . شاه همة درباریان را گرد میآورد ، گنجینههایش را میان آنان پخش و پراكنده میكند ، ایالات را به بزرگان میبخشد و سلطنت را به لهراسب میسپارد ، با كنیزگان بدرود میگوید و رهسپار مقصد مرموزی میشود .
اما
برفتند با او ز ایران سران بزرگان بیدار و كندآوران
چو دستان و رستم چو گودرز و گیو دگر بیژن گیو و گستهم نیو
به هفتم فریبرز كاوس بود به هشتم دگر نامور توس بود
آنان از هامون تا سر تیغ كوه میروند و
بدان مهتران گفت ازین كوهسار همه باز گردید بی شهریار
كه راهی درازاست و بی آب و سخت نباشد گیاه و نه برگ درخت
برین ریگ بر نگذرد هر كسی مگر فره و برز دارد بسی
دستان و رستم و گودرز (( شنیدند گفتار و گشتند باز )) ، اما توس و گیو و فریبرز و بیژن و گستهم نیو
برفتند یكروز و یك شب بهم شدند از بیابان و خشكی دژم
بره بر یكی چشمه آمد پدید جهانجوری كیخسرو آنجا رسید
بدان آب روشن فرود آمدند بخوردند چیزی و دم بر زدند
بدان مرزبانان چنین گفت شاه كه امشب نرانیم از این جایگاه
بگوئیم كار گذشته بسی كزین پس مرا خود نبیند كسی
چو خورشید تابان برآرد درفش چو زرآب گردد زمین بنفش
مرا روزگار جدایی بود مگر با سروش آشنایی بود
چون بهری از تیره شب گذشت ، شهریار نزد یزدان خمید ، به آب روشن سرو تن بشست و زند و اوستا خواند و
چنین گفت با نامور بخردان كه باشید بدرود تا جاودان
كنون چون برآرد سپهر آفتاب نبینید ازین پس مرا جز بخواب
شما نیز فردا برین ریك خشك مباشید اگر بارد از ابر مشك
ز كوه اندرآید یكی باد سخت كزو بشكند شاخ و برگ درخت
ببارد یكی برف ز ابر سیاه شما سوی ایران نیایید راه
چو از كوه خورشید سر بر كشید ز چشم مهان شاه شد ناپدید
( خردمند ازین كار خندان شود كه زنده كسی پیش یزدان شود )
بزرگان در بیابان به جستجوی شاه پرداختند و چون ازو نشانی نیافتند ، تنگدل و نومید به چشمه سار بازگشتند و شب همانجا خفتند و زمین گرم و هوا روشن بود ، اما باد و ابر برآمد و گسترة زمین از پردة برف پوشیده شد ، توس و بیژن و فریبرز و گیو زمانی در زیر برف طپیدند ، اما
نماند ایچ كس را ازیشان توان برآمد بفرجام شیرین روان
3
چنین اند دو داستانی كه میخواهم توجه شما را به آنها جلب كنم و اگر ممكن باشد روابطشان را با یكدیگر معلوم دارم ، در ماه ژانویة گذشته وقتی توجه همكاران انجمن آسیایی بمبمئی را به این موضوع جلب میكردم ، دانشمندی بومی كه به خوبی شناختة هندشناسان است یعنی آقای Telang اظهار داشت كه بیشتر تفاوت های میان دو داستان و نه شباهت های آندو توجه وی را به خود جلب كرده است و آقای Peterson به اعتقاد من به حق پاسخ داد كه دانستن این نكته كه دو قصه با یكدیگر چه تفاوت هایی دارند ، مطرح نیست ؛ و آندو باید با هم فرق داشته باشند ، چون یكی هندی و جزو حماسه و رزمنامة مهابهارات و آن دیگر ایرانی و بخشی از شاهنامه است . نكته در اینست كه بدانیم آیا در جنب این اختلاف های چاره ناپذیر ، همانندی ها و همگرایی های نمایان و خاصی وجود دارد ، تا بتوان براساس آن وجود رابطه ای تاریخی میان این دو قصه را فرض كرد یا نه ؟ و این مساله ایست كه اینك از شما می خواهم مورد ملاحظه قرار دهید .
در و نمایة هر دو قصه یكی است : چه در قصة هندی و چه در قصة ایرانی ، شاهزاده ای خوشبخت و پیروز ، در اوج قدرت و كامكاری ، از جهان و كار جهان خسته و نومید می شود و راه آسمان را در پیش می گیرد . عزیزترین كسانش همراه اویند ، اما همه می میرند و تنها او به مقصد می رسد و زنده به آسمان راه می یابد . برای اینكه دایرة سخن یا میدان بحث را محدود كنیم و معلوم داریم كه مقایسه باید درست در چه مورد و كدام زمینه انجام گیرد ، خواهش می كنم توجه داشته باشید كه در این چارچوب مشترك میان دو قصه ،همة خصوصیات مشترك برای بحث ما مهم نیستند ، و اگر هر دو قصه از شاهی حكایت دارند كه زمین را به قصد عروج به آسمان ترك می گوید ، این امر نباید موجب شود كه برای شما سئوالی پیش آید ، زیرا این جزء یا عنصر آنقدر عمومیت دارد كه وجود آن در دو اسطورة نزدیك به هم و یا همسایه ، به تنهایی دال بر وجود روابطی مستقیم میان آندو و یا وام گرفتن و اقتباس یكی از دیگری در دوره ای تاریخی نیست . اما مشابهت خاصی كه نمی تواند تصادفی باشد و ممكن نیست با فرض وجود اسطوری كهن و مشترك ، بازمانده از دوره های پیش از تاریخ و یا فرض همانندی اتفاقی میان دو آفرینش شعری مستقل از یكدیگر ، توجیه پذیرد ، حضور این همراهان وفادار است كه در هر قصه می خواهند شاهزاده را همراهی كنند و پیش از آنكه به مقصد برسند از پای در می آیند .
اینك به بینیم اختلافات میان دو قصه كدامست ؟ نخست مضمون آغازین یكی نیست : یودیشتیره از قدرت و فرمانروایی بیزار است چون آنرا با خونریزی به چنگ آورده است و علت روی گردانی كیخسرو از كار جهان اینست كه بیم دارد تن به افسون اهریمن دهد . كیخسرو را یاران و پیروانش همراهی می كنند و همراهان یودیشتیره برادران و یگانه زن آنها ست كه عزیزترین كسان یودیشتیره اند . كیخسرو می داند كه تنها به آسمان خواهد رسید ، یودیشتیره نمی داند و چنین نمینماید كه بداند . بزرگترین اختلاف در نوع فاجعه است : یاران كیخسرو در برف غرقه و تباه می شوند و همراهان یودیشتیره یكی پس از دیگری به علت خستگی زیاد و ناتوانی از پای در می آیند و این موجب می شود كه شاه هر بار ضرودت بی اعتنایی به مقتضیات جهان خاكی و فضیلت روی نهادن در راه حق را تعلیم و اندرز دهد . بی گمان اعتقاد دارید كه این اختلافات كه غالبا” وبالضروره ناشی از اختلاف محیط هایی است كه دو داستان در آنها روی می دهند و خاصه بیشتر مربوط به جزئیات قصه است ، بدانگونه نیست كه وحدت اساسی دو بینش و برداشت را منتفی و زایل سازد . وانگهی این وحدت ، وقتی مهابهارات را با شاهنامه قیاس كنیم ، چنانكه كردیم ، برخلاف تصور و انتظار ، حتی در جزئیات نمایان تر است . یودیشتیره در آسمان برادران وزن خود را باز می یابد و این همراهان كه مرده بودند با او به آسمان می رسند . در مورد كیخسرو گرچه فردوسی پهلوانان را در برف رها می كند ، اما امید می توان داشت كه وفاداری آنان نسبت به شاهزاده بی اجر و مزد نخواهد ماند و كیخسرو چون یودیشتیره با شگفتی آمیخته به شادمانی و سرور درخواهد یافت كه همراهانش پیش از وی به سپهر بلند رسیده اند . در واقع بخشی از مینوخرد حكایت دارد كه كیخسرو در روز واپسین بازخواهد گشت تا سوشیانس را در نو كردن جهان و كار رستاخیز مردگان یاری دهد و بندهش كه دو یا سه قرن پیش از شاهنامه نگارش یافته ، نام پنج پارسای جاودانی را كه چون كیخسرو به هنگام رستاخیز به یاری سوشیانس آینده ذكر كرده است بدینقرار : نرسی پسر و یونگهان ، توس پسر نوذر ، گیو پسر گودرز ، بیرزدو اشوزدپسر پورودخشت ؛ و در این میان لااقل نام دو تن را كه جزو همراهان كیخسرو بودند یعنی توس و گیو را باز مییابیم . پس آنان برخلاف آنچه از روایت ناقص فردوسی برمیآید ، نگونبخت نبودهاند چون به شاهزاده در بهشت پیوستهاند ، همچنان كه چهار برادر یودیشتیره و دروپادی به یودیشتیره پیوستند . ضمنا” در بخشی دیگر از بندهش آمده است كه سوشیانس سییار خواهد داشت ، پانزده مرد و پانزده زن . بنابراین حدس میتوان زد كه دیگر پهلوانان غرفه شده در برف ، نیز كه نامشان درین جمع نیست ، چون فریبرز و گستهم ، نگونبخت تر از دیگر همراهان كیخسرو نبودهاند .
اینك باید بدانیم كه ایران از هند به عاریت گرفته ، یا هند از ایران تأثیر پذیرفته و یا هر دو از منبعی مشترك اقتباس كردهاند ؟ وقتی داستان هندی را در زبان اصیلش میخوانیم ، ممكن نیست از سادگی و بیپیرایگی غیر منتظرة كلام در شرح و بسط وقایع و ایجاز روایت در شگفت نشویم . در واقع به مفاهیم و اندیشهها فقط اشاراتی رفته است و از موقعیت ها و دست آویزهای بیشمار برای استطراد كه طبیعتا” به كرات فراهم میآید و مؤلف در بهرهبرداری از آنها درنگ روا نمیدارد ، اینبار استفاده نشده است . بیگمان مؤلف تعمدا” از آوردن مطالب پیش پا افتاده و مبتذل اخلاقی پرهیز داشته و حتی افكار اصلی و اساسی را نیز به اشاره ذكر كرده و بنابراین فقط طرحی شتاب زده از قصه پرداخته است . وانگهی چون این داستان جزء لایتجزای دوره داستانهای پاندوان و كوران نیست ، مشكل میتوان مانع خطور این اندیشه به ذهن شد كه داستان مورد نظر در دورهای متأخر به اصل حماسه الحاق شده و اصل خارجی دارد ، خاصه كه دفتر مقدم بر این قصه یعنی دفتر Mausalaparva كه دربارة مرگ كریشنا و غرفه شدن Dvaraka است ، نیز دارای همین ویژگیهای قصهای خارجی ، خارج از متن و الحاقی است .
برعكس همة خصوصیات قصة ایرانی دال بر استواری و انسجام آنست . گرچه فردوسی چنانكه دیدیم ، همة عناصر و مواد روایت و سنت را گرد نیاورده ، اما سخن سرای طوس موضوع را به تمام و كمال بسط داده و پرورانده است و هیچ نشانی به چشم نمیخورد . به فرجام مهمترین امتیاز داستان شاهنامه و نشانة قدمت آن اینست كه به رهنمونی بعضی اشارات و قرائن و امارات افسانه در روایت فردوسی ، میتوان رد آن را در رئایات متقدم : مینو خرد و بندهش ، چنانكه دیدیم ، و حتی در اوستا نیز باز یافت . در اوستا افسانة بیمرگی و جاودانگی كیخسرو آمده است ، در آفرین پیغمبر زرتشت به گشتاسب كه در آن هر قهرمان اوستایی با ویژگی های خویش نمودار میشود ، پیغمبر زرتشت بی كی گشتاسب آفرین خوانده فرماید :
(( بكند تومانند كیخسرو از ناخوشی و مرگ ایمن گردی . در این فقره به جاودانی بودن كیخسرو اشاره شده است )) . بنابراین از آنچه تاكنون گفتیم میتوان نتیجه گرفت كه افسانة هند و اروپائی شاهی كامگار كه از كار جهان دلسرد و نومید شده ، زمین را با كسان خویش به قصد آسمان ترك میكند ، و تنها خود زنده به آسمان میرسد ، اما كسان و یاران را در آسمان باز مییابد و درمییابد كه آنان به سبب مرگ زودتر از وی به آسمان رسیدهاند ، در مهابهارات دارای همة خصوصیات داستانی الحاقی و متأخر و در شاهنامه و اجد همه ویژگیهای روایتی قدیم و اصیل است . بنابراین ابدا” احتمال نمیتوان داد كه ایران آن را از هند اقتباس كرده باشد . آیا هند آنرا از ایران به عاریت گرفته است ؟
پیش از آنكه به این پرسش پاسخ گوئیم ؛ اندكی به آغاز افسانة یودیشتیره باز میگردیم و در آنجا چند مورد اقتران تازه و غیر منتظر باز مییابیم . پیروزی یودیشتیره ، همانطور كه طبیعتا” انتظار میرفت ، با مرگ رقیبش دویریودنه قطعی میشود ، چنانكه پیروزی كیخسرو نیز با مرگ دشمنش افراسیاب ، قطعیت مییابد . اما دویریودنه چگونه میمیرد ؟ فرماندة كوران پس از آنكه همة لشكریانش در نبردی هجده روزه نابود شدند ، در قعر دریاچهای كه در كرانة آن پیكار طولانی روی داده ، پناه میبرد و در آن ژرفا از راه سحر و جادو در آب گنبدی میسازد و در زیر آن سكنی میگزیند . پاندوان بیهوده اورا در هامون میجویند ، اما یكی از خدمتكارانشان كه گفتگوی دویریودنه را با سه تن بازمانده از لشگرش درته دریاچه میشنود ، یودیشتیره را از پناهگاه وی آگاه میكند . یودیشتیره ، دویریودنه مهلتی میطلبد تا استراحت كند و سپس رضا میدهد كه سلطنت و قدرت را به وی بسپارد و خود در بیابان گوشه بگیرد و به فرجام پس از تردیدهای بسیار ، دشنام های Bhima او را برآن میدارد كه از پناهگاه خویش بیرون آید و جنگ تن به تن با گرز را با Bhima بپذیرد . در این نبرد دویریودنه نزدیك بود پیروز شود كه Bhima به اندرز كریشنا ناجوانمردانه ، برخلاف قوانین نبرد ، ضربتی به ساق پای دویریودنه میزند و در نتیجه گرچه پیروز میشود ، اما به Jihmayudha یعنی همآورد ناجوانمرد نیز شهره و نام بردار میشود . این بود داستان دویریودنه . حال به افراسیاب بپردازیم .
افراسیاب پس از شكست (( در بالای كوه به نزدیك بردع )) در غاری نزدیك دریاچة چئچست یا دریاچة وان در آذربایجان ، پناه برد . (( اتفاقا” در همان كوه عابدی موسوم به هوم منزوی گشته ، خدای را پرستش میكرد . هوم از اثر نالة افراسیاب برخاسته بنزدیك غار كه آنرا هنگ افراسیاب گویند آمد ، گوش فرا داد ، ناله و فغان مردی شنید كه از بخت خویش گلهمند و از كردهاش پشیمان است ، هوم دانست كه آن افراسیاب است ، بدرون غار در آمد ( وقتی افراسیاب درخواب بود ) بازوان او محكم بست و از غار بیرونش كشید . در راه افراسیاب چندان ناله و زاری نمود كه هوم را دل بسوخت و بند بازوانش را سست نمود ، آنگاه افراسیاب فرصت یافته خود را در میان آب انداخته پنهان شد . در این هنگام گودرز و گیو از آنجا میگذشتند ، هوم را در كنار دریا متحیر ایستاده دیدند ، سبب پرسیدند ، هوم واقعه باز گفت . گودرز فورا” به آتشكدة آذرگشسب تاخت ، در آن موقع كیكاوس با نبیرهاش در آنجا مشغول عبادت بودند ، پس از شنیدن واقعه به سوی دریاچه جنجست (چئچست ) شتافتند ، هوم تدبیر در این دید كه كیكاوس فرمان داده گرسیوز برادر افراسیاب را كه ( بدست كیخسرو ) اسیر شده بود ، در بند بسته و پالهنگ به گردن انداخته ، به لب دریا آوردند تا از آن زجر خروش برآورد ، و خون افراسیاب از مهر برادری به جوش آمده از دریا بیرون آید . تدبیر هوم مقبول افتاد ، چنین كردند ، افراسیاب از دریا بدرآمده گرفتار شده ، از او و برادرش گرسیوز ، انتقام خون سیاوش كشیدند )) .
این داستان در اصل ، اما با اختلافاتی چند در جزئیات ، با داستان هندی همانندی انكار ناپذیری دارد . دویریودنه چون افراسیاب پس از شكست در دریاچه ای پناه می برد و به مانند افراسیاب به نیرنگ و تدبیر از آنجا بیرون آورده شده ، كشته می شود . در این مورد نیز قدمت روایت ایرانی تا به دورة اوستا می رسد . در درواسپ یشت در فقرات 17 و 18 دربارة ایزد ( فرشته ) هوم ( كه در مزدیسنا به فدیة هوم گماشته شده است ) و هوم پارسا و خلوت نشین صورت انسانی اوست ، چنین آمده است : (( هوم درمان بخش و سرور نیك با چشمان طلائی در بلتدترین قلة كوه هرا از برای فرشته درواسپ فدیه آورده چنین در خواست نمود : مرا موفق ساز كه افراسیاب مجرم تورانی را به زنجیر كشم و به زنجیر بسته بكشم و بسته برانم و در بند نزد كیخسرو برم تا او را روبروی دریاچة عمیق وو سیع چئچست بكشد ، كیخسرو آن پسر انتقام كشنده از سیاوش كه به خیانت كشته شد و از برای انتقام اغریرث دلیر ، درواسپ ، هوم را كامروا ساخت )) .
مشابهت هائی ازین دست حدس اقتباس مستقیم را پیش می آورد و در این مورد چنانكه دیدیم هند از ایران اقتباس كرده است . اما آیا این اقتباس از راه سنت شفاهی صورت گرفته یا از طریق سنت مكتوب ادبی ؟ و نیز در كدام دوره و از چه مسیر تحقق پذیرفته است ؟ این پرسشی است كه فی نفسه ، به خاطر ماهیت آن ، و نیز به علت فقر تاریخ ادبی در حال خاضر امكان ندارد كه پاسخی قطعی و نهایی بیابد . تنها می توان چند مسألة ثانوی را كه این پرسش پیش می كشد و به میان می آورد ، مطرح ساخت . نخستین مسأله دانستن حدود تاریخ ها یعنی دانستن این نكته است كه در چه حدودی ( از كی تا كی ) چنین اقتباسی ممكن است صورت گرفته باشد ؟به بیانی دیگر از طرفی باید دانست در چه دوره ای افسانة كیكاوس به گونه ای كه اینك در دست ماست ، در ایران وجود داشته است و از سوی دیگر در چه دوره ای مهابهارات پایان پذیرفته است ؟ اقتباس داستان ایرانی توسط هندوان و هندی شدن آن باید میان این دوره انجام گرفته باشد .
به نخستین پرسشی بی بیم اشتباه زیاد پاسخ می توان داد كه حماسة ایران در خطوط كلی و جزئیات مشخصه اش در عصر اسكندر مضبوط بوده است و دلیلی وجود ندارد كه افسانة مورد نظر را از این قاعده مستثنی بدانیم . اما پرسش دوم : در چه تاریخی مهابهارات شكلی نهایی كه امروزه بر آن می شناسیم یافته ، پرسشی بسیار كلی و گنگ است ، زیرا اقتضای طبیعت این مجموعه چنان بوده است كه علی الدوام بر آن افزوده اند . آقای Barth كه درین باب با او مشورت كرده ام ، معتقد است كه افسانة پاندوان به ظن قوی در نخستین قرون مسیحی به صورتی كه امروزه می شناسیم در آمده و ضبط شده است . در عصر زائربودایی Hiouen – Thsang یعنی در قرن هفتم ، مهابهارات را در معابد هندو می خوانده اند ، و Somacarman شاه كامبوج در نخستین سالهای همان قرن ، در سر حدات دو ر دست لائوس فرمان داده بود كه روزانه مهابهارات بخوانند . در همین دوره تقسیم كتاب به فصول مختلف ( Parvan ) وجود داشته و كتاب به چندین دفتر تقسیم می شده است . سراسر ادبیات دورة كلاسیك قدیم یعنی ادبیات قرن ششم دال بروجود افسانه به صورتی كامل و رواج و شهرت آن در میان مردم است ؛ و بنابراین نمی توان و نباید ( آغاز ) برقراری مناسبات ( ادبی و فرهنگی ) میان هند و ایران را از اواخر دورة ساسانی كه روابط میان ایران و هند گسترش یافت و به روزگار خسرو انوشیروان (531 – 578 ) كتاب كلیه و دمنه از هند به ایران آورده شد و در عصر خسرو پرویز ( 590 – 627 ) صحنه ها و مناظری از دربار شاه ایران را به صورت نقوش برجسته در غارهای Ajanta حك كردند ، دانست . در واقع از قدیم ترین ایام میان این دو سرزمین روابط همیشه برقرار بوده است و ایران و هند از دورة هخامنشیان با یكدیگر ارتیاط مستمر داشته اند . ساحل شرقی سند كه ما بر حسب عرف و عادت ایرانی می دانیم . . . در سراسر دوران باستان و قرون وسطای شرقی منطقه ای هندی به شمار می رفت و تا غلبة اسلام ، تحت سلطه و نفوذ تمدن هندو بود .
این منطقه به مدت پانزده قرن ، هندی ماوراء هند ( Inde trans – indique ) به حساب می آمد كه كم و بیش زیر نفوذ و سیطرة ایران بود و در پهنة آن ، دو تمدن ناگزیر می بایست و یا توانستند با یكدیگر تلافی كنند . این منظقه در روزگار اشكانیان به هند سفید شهرت داشت .
خاصه پس از استیلای اسكندر ، در منطقة همسایه و هم مرز با دو تمدن ، طی قرنها برخورد و آمیزش آندو با یكدیگر صورت پذیرفت . سه امپراطوری كه تا اندازهای متعاقب هم بنیان یافته و جزئا” همزمان بودند ، ایران شرقی و هند غربی را تصرف و یا میان خود قسمت كردند . این سه امپراطوری عبارتند از : امپراطوری هند و یونانی ، امپراطوری هند و پارتی و امپراطوری هند و سكایی ( Scythe ) ، یا به گفتة هندوان Yavana ها ، Pahlava و Caka ها . یك رشته وقایع و امور متفقا” دال براین معنی است كه آخرین سلسله یعنی سلسلة Caka ها یا هندوسكاییان غلبة ایرانی گری را در هند موجب شدند و یا تقویت و تشدید كردند .
نخستین امپراطوری یعنی امپراطوری هند و یونانی ادامه و دنبالة امپراطوری باختر و یونانی ( Bactrien ) است كه در حدود سال 250 پیش از میلاد دیودوتوس ( Diodotos ) ساتراپ ایالت بلخ ( Bactriane ) كه ضد آنتیوخرس تئوس سلوكوس سوم عصیان كرد ، بنیان نهاد . در حدود سال 125 قبایلی كه اصل تركی و یا تتاری داشتند و چینیان آنانرا Youetchi ، هندوها Caka و یونانیان سكایی مینامیدند ، امپراطوری باختر و یونانی را برانداختند ، اما در این موقع یونانیان تا جنوب Paropanise یا هندوكش را در تصرف داشتند و امپراطوری معروف به هند و یونانی كه به زودی از سند نیز گذشت و زمانی تا حد گنگ و Patna امتداد داشت ، یعنی مرزش دورتر از آن بود كه اسكندر رفته بود ، از اینجا پدید آمد . در حدود سال 25 پیش از میلاد این امپراطوری كه به علت جنگهای داخلی تجزیه و دچار تشتت شده بود ، توسط Youe – tchi سرنگون شد و یكی از پنج قبیلة Youe – tchi به نام كوشانیها ( به چینی Kouei – chang ، به یونانی Kopano و به ارمنی Kouchan ) زمام قدرت را به دست گرفتند ، قبایل را متحد ساختند و امپراطوری هند و سكایی را پی افكندند كه در اوج شكوه و عظمت از كابل تا Mathura امتداد داشت و كشمیر و پنجاب را دربر میگرفت .
امپراطوری باختر و یونانی به گواهی تنها مداركی كه از آن باقی مانده یعنی سكهها ، گرچه از ایالات ایرانی تشكیل مییافته ، اما همچنان تحت تأثیر روحیظة هلنی خالص بوده است و زبان و تصاویر یونانی بر مدال های آن نقش بسته و حك شده است . وقتی یونانیان پا به سرزمین هند نهادند ، آمیختگی دو تمدن آغاز شد ، اما این تركیب و اختلاطی از دو عنصر یونانی و هندی است و عنصر ایرانی هنوز در آن وجود ندارد . در واقع امپراطوری یونانی و هندی كه تأثیری عظیم بر هنر و علوم و ادب هند نهاد ، نیمه هلنی و نیمه بودایی است ، و مدال های آن به زبان های یونانی و پالی ( Pali ) است . بزرگترین شاه این امپراطوری به نام Menander در ادبیات بودایی از شهرت مردی قدیس برخوردار است و هیچ نشانی از اینكه یونانیان به جد در گسترش و اشاعة عامل ایرانی كوشیده باشند ، وجود ندارد .
از روی ابنیه و آثار تاریخی چنین برمیآید كه نفوذ ایران به روزگار پارتیها نیز با وجود گرایش و التفات آنان به ایران پیشرفتی نداشته است . متأسفانه رسیدن به نتایج دقیق و مشخص دربارة سرگذشت ، تاریخ و گسترش امپراطوری پارتی در هند مشكل است و با توجه به این امر اینست تاریخ مجمل این امپراطوری البته به صورتی تخمینی ، بدانگونه كه به نظر من ، از اطلاعات كلاسیك ، مدال ها ، كتیبهها و روایات هندی برمیآید .
مهرداد كبیر كه بنیان گذار واقعی قدرت و عظمت دولت پارتی است ( 138 – 171 ) امپراطوری اشكانی را تا سند بسط داد و قلمرو سابق Porus یعنی سرزمین میان سند و Hydaspe را بر مستملكات خود افزود . مورخان ارمنی از تیرهای اشكانی كه بر (( هندیان همسایة ایران )) حكم میراندهاند ، سخن گفتهاند كه محتملا” بر اثر فتوحات مهرداد به سلطنت رسیدند . بی گمان مسكو كات شاهانی كه نام های اشكانی دارند یعنی : Pacores , Arsaces , Vonones , Orthagnes , Gundapheres و برادرش Abdagases متعلق به همین سلسله است . در دوران سلطنت Gundapheres حكومت پارتی به اوج اعتلا و شكوه میرسد و Gundapheres چنان خاطرة زندهای به یادگار مینهد كه در افسانههای مسیحی وقتی توماس قدیس به قصد مسیحی كردن شاه هندوها و پارت ها عزیمت میكند ، از او به عنوان شاه سخن به میان میآید .
نخستین قرن مسیحی شاهد انحطاط و سقوط این سلسله است . Gundapheres نیم قرن پس از میلاد مسیح در پیشاور سلطنت میكرد ، اما Caka ها در حدود سال 25 رهسپار هند شدند و نویسندة روایت سفر در دریای اریتره در حدود سال 70 مسیحی خبر میدهد كه پارتیها به سوی جنوب در قسمت سفلای سند عقب نشسته و دچار نفاق و تفرقه و جنگهای داخلی شدهاند و مدعیان تاج و تخت به پیكار برخاستهاند .
چنین مینماید كه این امپراطوری پارتی كه دو قرن به درازا كشید بیش از یونانیان برای گسترش و اشاعة ایرانی گری نكوشیده باشد ، چون ادامه دهندة سنت یونانی است و دوستدار یونان ( Philhellene ) است و به همین علت نیز مسكو كاتی شبیه سكه های یونانی ضرب میكند و مانند یونانیان تحت تأثیر و نفوذ فرهنگ هند قرار میگیرد بیآنكه واكشی ایرانی از خود نشان دهد . حتی عنوان ساتراپ .. Chatrapa در روایات پالی ، كه بر سكههای Zeionises پارتی (؟) حك شده و عنوان رسمی یكی از سلسلههای محلی پس از تجزیة امپراطوری هندو پارتی میشود ، نمیتواند دال بر نفوذ ایران باشد ، زیرا این عنوان خیلی پیش از روی كار آمدن هند و پارتیان جزء واژگان و فرهنگ ایرانی شده بود .
سرانجام در حدود سال 25 هندو سكاییان یا Caka ها فرا می رسند و ازین پس نقش برمیگردد . پنج تن ازین شاهزاگان را از روی مدال هایشان میشناسیم كه به ترتیب تاریخ عبارتند از : Kujula Kasa , Hima Kapisha , Kanishka , Huvishka , Vasudeva . سكه های دو شاه نخست هنوز ارباب انواع هند و یونانی ، یعنی هراكلس یونانیان و یاشیوای هندوان نقش بسته است ، اما روی سكههای كانیشكا خدایان ایرانی نقش شدهاند .
كانیشكا درخشان ترین و نیرومند ترین شاهان هند و سكایی است و امپراطوریش از كابل تا Mathura امتداد داشته و خاطرهای زوال پذیر و عمیق در ذهن بوداییان كه اورا آشوكای ( Acoka ) دوم دانسته اند به جا گذاشته و همچنین یادش با همان قوت منتهی با اندكی گنگی و ابهام نزد هندوان باقی مانده ، زیرا دوران بلند آوازة سلطنت Caka برخلاف آنچه هندوان به سائقة غرور ملی خود خواسته و پنداشته اند ، عصر نابودی و اضمحلال Caka های اشغالگر نیست ، بلكه دورة شاهی شاه بزرگ Caka یعنی كانشیكاست . اگر كانشیكا را فقط از طریق مسكو كاتش میشناختیم ، او را نه شاهی بودایی بلكه مزدایی ( مغ ) میپنداشتم . راست است كه روی مسكو كاتش نام بودا ضرب شده است ، اما مدال های بودایی در بین هزاران سكه كه از او در دست است ، بسیار نادرند ؛ خواه به این علت كه تصادفا” فقط مسكوكات بودایی به جای مانده ، خواه به این سبب كه به موجب سنن و روایات بودایی دیر هنگام به مذهب بودا گرویده و خواه از اینرو كه بعدها برهمنان متعبد مسكوكات دوران كفر وزندقه را ذوب كرده اند .
به هر حال بیشترین خدایان او ایزدان مزدایی ( مغان ) اند بدینقرار : میترا ایزدمهر ( خورشید ) نزد ایرانیان در آن روزگار ، ماونگه = ماه نرینة ایرانیان ، آتر ( آذر ) ایزد آتش ، ورثرغن ( بهرام ) ، ایزد پیروزی ؛ خورنه ایزد فروشكوه شاهی ، وات ( باد ) فرشتة پیروزی ، اپم نپات ( نبیرة آب ) كه براسبانی تیزتك ( ائو روت اسپ ) سوار است . جانشین كانشیكا ، نامش Huvishka ، كه التقاتی تر بود ( و بعضی خدایان یونانیان ، مصریان و هندوان راه پذیره آمد و پرستیدن گرفت ) ، از ایرانیان تیر – تیشتر اوستا ، ایزد ستارگان و شهریور زرتشتیان را نیایش میكرد . روشن است كه در اینجا با انقلابی مذهبی و یل لااقل رسم ایرانی گری و ایران پسندی به صورتی كاملا” نمایان سروكار داریم و باز تردیدی نیست كه سرور و پشتدار افسانهای مذهب بودا شاهزادهای با سلیقههای گوناگون بوده كه از هر باغ گلی میچیده و همچون مغولان قرن سیزدهم به شناخت خدایان مختلف شوق و رغبت داشته و پیش از گرویدن به بودا یا همزمان با آن ، ایزدان ایرانی را پذیرفته بوده و یا پس از آن نیز همچنان میپرستیده است . به جرأت نمیتوانم گفت كه شاه Caka كیش زرتشت را در سرزمین خود رواج داد، چون نقش اورمزد هنوز بر مسكوكات او دیده نشده است ، بلكه خدایان شناخته شده تا كنون ، خدایان عناصر در كیش زرتشتاند یعنی ایزدان قابل روئیتی كه میتوان پرستش و نیایش كرد چون خورشید ، ماه و آتش به اشكال مختلف و یا ایزدان جنگ سكایی میتواند در ذهن خود و یا در عالم خیال به خوبی مجسم كند : ورثرغن ، وانئنتی ( Vanainti ) ، خشثروئیریه . مزدیسنای نظری بدانگونه كه در اوستا آمده بیگمان در آن زمان وجود داشته ، اما سكاها كه اهل التقاط و انتخاب بودند ، چنداد به اورمزد غیر قابل تجسم و اخلاقی و روحانیترین امشاسپندان توجه نداشتند.
در همان دوره و به همت كانیشكا عناوین ایرانی بر مدالها حك میشوند از قبیل واژة ایرانی شاه، و واژة دیگری كه برترین عناوین است و مدتها كوشش مترجمان برای كشف معنای آن به جایی نرسید و سرانجام آقای Stein تشخیص داد كه همان واژة قدیمی شاهنشاه ، عنوان كهن هخامنشی Khshayathiyanam Khshayathiya است . بدینگونه همة سنن ایرانی چه مذهبی و چه سیاسی در دربار شاهان سكایی راه یافته بوده است .
بی گمان این تحول ایرانی گونة مذهب مستلزم فعالیت مؤبدان زمانه در دربار شاهان سكایی است كه یا شاه وحشی آنانرا از روی كنجكاوی به دربار فرا خوانده بود و یا به نیت تبلیغ مذهبی به دربار وی اعزام شده بودند .
متنی گرانبها كه آقای وبر ( Weber ) با شروح و تعلیقات عالمانه به چاپ رسانیده و Magavyakti نام دارد ، از ورود گروهی موبد Maga نام به هند كه Avianga دارند ، پنج بار در روز خدا را نماز میبرند ، Varcma به رسم Darbha به كار میبرند ، و در خاموشی نان میخورند ، یاد میكند كه ترجمة آن به زبان پارسی چنین است : (( مغانی كه آئیویانگهن ( همیان كمربند ، كشتی ) دارند ، پنج گاه خدا را تیایش میكنند ( پنج جشن بزرگ مذهبی برپا میدارند ) ، در آئین فدیه و قربانی ، برسم نیاز میكنند و باژ ( باج ) نگاه میدارند )) . این Maga ها از Cakadvipa میآیند و یك تن از پسران كریشتا، نامش Camba ، آنانرا برای خدمتكاری و نگاهبانی معبد خورشید در كرانة Chandrabhaga فرا خوانده است ؛ به بیانی دیگر (( آنان از سرزمین هند و سكاها میآیند و كاهنان یا موبدان ( مهر ) خورشیدند )) ، یا به موجب متن سنسكریت (( پسران هاونی و از نژاد مهر ( Mihira ) )) هستند ، یعنی پسران فرشته یا ایزد سپیده دم ( بامداد ) و از نژاد میترا ( میژ ) یا خورشیدند . این متن از تاریخ ورود آنان هیچ نمیگوید . اما این تاریخ مقدم بر عصر Varaha – Mihira متوفی در 587 است كه ضمن برشمردن كاهنان ایزدان مختلف ، از مغان چون موبدان خورشید نام میبرد . این موبدان مزدایی خورشید كه تا آنجا كه میدانیم مهر پرست بوده اند . در واقع این Maga ها به همان نسبت كه سكاها زرتشتیاند ، موبد میتوانند بود ، یعنی یا واقعا” كاهنان آئین مهر به شكل ابتدایی آن بوده اند كه در همان زمان در غرب گسترش و اشاعه مییافت و در اواخر عصر هخامنشیان به اوج اعتلا رسید ؛ و یا آنكه به ظن قوی از كیس زرتشت همان مقدار كه قابل فهم برای یك سكا و مورد پسند و خوشآیند وی بوده نگاه داشتهاند . این معبد كه Camba در كرانة Chandrabhaga ( Chenab = ) بنا كرد ، بیترئید همان پرستشگاه معروف خورشید است كه Hiouen – Thsang در اوایل قرن هفتم در مولتان دیده است و این پرستشگاه در كنار Chenab قرار داشته و در آن روزگار Meoulo – san – phou – lou یعنی Mulacambapura یا Cambapura یعنی (( شهر Camba )) نامیده میشده و در روزگار بیرونی كاهنان این پرستشگاه هنوز به (( Maga یعنی مغ )) معروف بودهاند . این آئین مهرپرستی در كرانههای سند چنان پیگیر شد كه عاقبت رودخانه را به نام Mihrva نامیدند كه یكی از نامهای این پرستشگاه مركزی مولتان یعنی Mitrapadam ، و به معنای (( جایگاه میترا )) است . محتملا” آئین مهر پرستی مادام كه دودمان هندو سكایی سلطنت میكرد در آن سرزمین رونق و رواج داشته است . اما یك تن از آخرین شاهان هندو سكایی به نام Mihirakula ، شاه Cakala در پنجاب ، از شاه Magadha ، نامش Baladitya ، شكست خورد و از قلمرو سلطنتش رانده شد و در كشمیر پناه جست و آنرا به تصرف درآورد و در آن سرزمین معبدی و شهری به پاس میترا ( مهر ) بنا نهاد ( معبد Mihirecvara ، شهر Mihirapura ) . Mihirakula در نخستین سالهای قرن ششم سلطنت میكرد و نیم قرن پیش از Varahamihira درگذشت.
این كاهنان ایرانی كه آئین مهرپرستی و ایزدان خویشاوند با خدایان هندی را به هند میبردند ، بیگمان افسانههای زاد و بوم خویش را نیز به ارمغان میبردند . افسانه را آسان تر از كیش و آئین به وام میتوان گرفت و قهرمانان تیزتر از خدایان سفر میكنند . محال است كه میترا و تیشتر و ورثرغنه ( بهرام ) و خشتروئیریه ( شهریور امشاسپند ) از ایران به هند رفته باشند ، اما كیخسرو و افراسیاب به آن سرزمین راه نبرده باشند . یك تن از مؤلفان یا راویان مهابهارات با شنیدن داستان كناره گیری كیخسرو و افراسیاب از جهان بی گمان به خود گفته است كه این داستانی زیبا و پندآموز است و باید از آن بهره گرفت و ازینرو داستان پناه جستن افراسیاب در دریاچه ، دریاد او و یا كسی دیگر مانده و بعدها به مناسبت داستان دیریودنه بیدار و زنده شده است .
بنابراین این رخنه و نفوذ باید در فاصله میان استیلای سكایی ها و قرن ششم یا هفتم مسیحی ، اما قطعا” بیشتر در حدود تاریخ نخستین صورت پذیرفته باشد ، زیرا هرقدر كه منظومه به سرعت شكل گرفته باشد ، باز مدت زمانی ( نسبتا” طولانی ) لازم بوده است تا به صورت اثری كامل و تمام درآید ، و در معابد لائوس نیز راه یابد . پس باید تاریخ تشكیل و تدوین افسانه هندی مورد مطالعة مارا در حدود قرن دوم و محل این پرداخت رانیز منطقة پنجاب دانست . آیا میتوان خطر كرد و از این پیشتر رفت و با توجه به آنكه به سبب فقدان اطلاعات نمیتوان پاندوان را به هیچیك از دودمان های شاهی تاریخی هند منسوب كرد . چنین پنداشت كه شاید پنجاب سرزمین پاندوان بوده است و پنج برادر كه یك هسر داشتند ، اهل كشور Pandovi ها بودهاند كه در كرانههای Hydaspe درست در قلب امپراطوری سكاییان میزیستهاند ؟!
4
داستان رفتن كیخسرو به آسمان در شرق و غرب مورد اقبال قرار گرفت و ثمرها داد و سامیان و آریائیان به اقتفای آن داستانها پرداختند . در قرن دوازدهم در كتابی یهود كه جنگی است از همة افسانههای مربوط به آفرینش و ( Safer Hayyashar = Livre du Juste ) (( سفر عدل )) نام دارد ، چنین سرنوشتی به اخنوخ و فرستادن مهدی موعود یهود به آسمان در گردونهای آتشین ، مناسب خواهد بود ؛ اما باوجود منطبق ساختن قصه با دین یهود ، چنان با امانت از قصة اصلی ایرانی تقلید كرده كه جای شكی درمورد اصل و تقلید از آن باقی نگذاشته است .
اخنوخ پس از دویست و چهل و سه سال سلطنت و رهبری قوم به سوی خدا ، به علت مرگ آدم تصمیم گرفت گوشه گیرد و تنها به خاطر خدا زندگانی كند ؛ و برای آنكه مردم را برای دست شستن و بینیاز شدن از پیامبر یهود آماده كند ، از هرچهار روز ، سه روز به عبادت مشغول میشود و چهارمین روز به كار رعیت میپردازد . رفته رفته فقط یكبار در هفته و سپس یك روز در ماه و سرانجام یك روز در سالظاهر میشود . روزهای ظاهر شدن بر مردم ، همة قوم و شاهان ترسان و لرزان به حضورش میشتافتند ، زیرا خداوند نوری از چهرهاش میتابانید كه همه را به لرزه درمیافكند . روزی فرشتهای آسمانی بروی ظاهر شد و به او گفت كه برای سلطنت بر فرزندان خداوند در آسمان ، همچنان كه بر فرزندان آدم در زمین حكم میراند ، فراخوانده شده است . اخنوخ عزیمت خود را در آیندهای نزدیك به همة مردمان اعلام كرد و آخرین دستورات را به ایشان داد و همچنان كه گرم سخن گفتن بود ، اسبی بزرگ از آسمان به سوی فرودآمدن گرفت . اخنوخ گفت (( برای من میآید )) و اسب به زمین فرود آمد و رویاروی اخنوخ ایستاد . اخنوخ روی به مردمان كرد و بانگ برآورد : (( كیانند مردمی كه خواستار شناخت راههای حقاند ؟ آنان امروز نزد اخنوخ آیند ، پیش از آنكه وی به آسمان برده شود )) . مردمان به سویش شتافتند و اخنوخ آنانرا از تعلیمات مذهب یهوه آگاه و بهرهمند ساخت ، همگان را به صلح و آشتی خواند و بر اسب سوار شد . مردمان كه شمارشان هشتصد هزار تن بود یك روز تمام او را دنبال كردند . روز بعد اخنوخ به آنان گفت : (( به خیمههایتان باز گردید ، و پیشتر نیایید چون بیم آن هست كه بمیرید )) . پارهای بازگشتند و بقیه شش روز دیگر به رغم منع و نهی اخنوخ در پیاش رفتند . روز ششم اخنوخ به آنان گفت : (( فردا به آسمان خواهم رفت ، به خانههایتان بازگردید ، هركه بماند خواهد مرد ، و باز چند تن ماندند و گفتند ما تا آخر كار دنبال تو خواهیم بود ، قسم به خدایی كه حی و حاضر است ، تنها مرگ ما را از تو جدا خواهد كرد )) . روز هفتم اخنوخ در گردونهای آتشین كه اسبانی آتشین آن را میكشیدند در طوفان به آسمان صعود كرد . روز هشتم شیوخ قوم كسانی را به جستجوی مردمی كه همراه اخنوخ رفته بودند فرستادند و آنان دیدند زمین پوشیده از برف است وزیر یخ اجساد همراهان را یافتند ، سپس به جستجوی اخنوخ پرداختند ، اما او را نیافتند چون اخنوخ به آسمان رفته بود .
در رسالهای كه پیش از این در مجلة شما به چاپ رسانیدهام كوشیدهام نشان دهم چگونه افسانهای دیگر از همین كتاب داوری یعنی قصة نمرود كه آسمان را به تیرهای خود میدوزد و از آن خود میچكاند ، از افسانهای مشابه یعنی قصة شاه كیكاوس اقتباس شده و خود قصه از چین به ایران رسیده است ؛ و امروز میبینیم كه افسانة برخاسته از ایران ، از سویی در مذهب یهود و از سوی دیگر در كیش برهمن ریشه دوانیده و شاخ و برگ گسترانیده است . البته سهم عظیم ایران در پیدایش اساطیر سامی متأخر از دیرباز شناخته بوده است ، اما تأثیری كه میتوانسته در افسانة قدیم هندی داشته باشد ، نامطمئنتر و مجهولتر است و اگر صحت فرضیة ما به ثبوت رسیده تأیید شود ، اهمیت بیشتری خواهد داشت ، چون معلوم خواهد شد كه ایران عناصری به هند داده كه اساسا” هندی مینمودند و تاكنون سیمای ممتاز و مشخص هند را رقم زده و خصایص بارز آنرا فراهم میآوردهاند . از اینرو میخواهم كه هند شناسان مسألهای را كه عنوان كردهام از سر گیرند و مورد امعان نظر و مطالعه قرا دهند تا با صلاحیتی كه دارند آنرا طرح و حل كنند و البته نخستین كار در این راه بازخوانی مهابهارات در پرتوشاهنامه با ذهن و روحیه ای معطوف به شمال غربی خواهد بود .
” پاورقی ها ”
1 – مستخرج از مجلة آسیایی ( Journal asiatique ) M . J . Darmesteter شمارة 15 ، سال 1887 این خطابه را در روز جمعه ژوئن 1887 در مجمع عمومی انجمن آسیائی ایراد كرده است . مترجم چندین كلمه خارجی و یكی دو جمله از متن و غالب حواشی خطابه را ترجمه نكرده است ( مترجم )
2 – چاپ Vullers ، ص 1405 – 1444 .
3 – چاپ Vullers ، ص 1437 .
4 – (( بكند مانند كیخسرو از بیماری بركنار و بیمرگ شوی )) ، ویسپرد ، گزارش ابراهیم پورداود ، تهران ، 1343 ، ص 82 ( مترجم ) .
5 – یشت ها ، گزارش پورداود ، جلد دوم ، ص 260 ( مترجم ) .
6 – یشت ها ، جلد اول ، ص 210 ( مترجم )
7 – یشت ها ، جلد اول ، ص 212 ( مترجم ) .
8 – آقای Fergusson معتقد است كه تصویر خسرو پرویز را در غار تشخیص میتوان داد :
( Journal of the Asiatic Society , 1879 , 155 )
به هر حال شاهی كه تصویر كردهاند شاهی ساسانی است . طبری از سفرای Pulikeca شاه بزرگ Dekhan به دربار خسرو پرویز و نامة Pulikeca به شیرویه پسر پرویز یاد میكند .
9 – Isidore de Charax , ed . Muller , 49 .
10 – Agathange , 2 voir Langlis , Histoire de l,Armenie , I , 109 .
11 – ((كشتی بندی است كه بدور شاخه های برسم بسته میشود . این بند در اوستا نیز مانند بندی كه زرتشتیان بمیان بندند آئیویانگهن نامیده شده است .)) یسنا ، جلد اول ص 126 ( مترجم )
12 – كهنبار ، گاهنبار ، نام شش جشن بزرگ دینی سال است . فرهنگ پهلوی – بهرام فرهوشی ( مترجم ) .
13 – باژ ، باج (( خاموشی باشد كه مغان در وقت بدن شستن و چیزی خوردن و پرستش و عبادتی كه معمول ایشان است بجا آوردند )) . برهان . فرهنگ پهلوی ، بهرام فرهوشی ( مترجم ) . باژ = سخن و گفتار و گوشن ، نماز و درود و ستایش . یسنا ، جلد اول ، ص 170 ( مترجم ) .
14 – هاونی ، ساونگهی ، ویسیه ایزدان پاسبان بامداد و چارپایان بزرگ سودمند و دیه ( ده ) هستند . ویسپرد ، گزارش ابراهیم پورداود ، ص 50 ( مترجم ) .
15 – ظاهرا” Varahamihira نیز چنانكه از نامش برمیآید ، چون Mihirakula از خاندانی مهرپرست بوده است . این نام ظاهرا” به معنای (( میترا با گراز )) و یادآور كردة 18 از مهریشت است كه مهر را همراه ورهرام به صورت گراز ( وراز ) میستاید .
منبع: مجله هنر و مردم، دوره13، ش153و154 (تیرومرداد54)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید