معجزه «عقل راهنما»

1394/11/17 ۰۷:۴۴

معجزه «عقل راهنما»

تأملی بر کتاب «خرد سیاسی در زمان توسعه‌نیافتگی» تازه‌ترین اثر دکتر رضا داوری اردکانی برای توسعه‌ نیازمند چگونه «خرد»ی هستیم؟

    
تأملی بر کتاب «خرد سیاسی در زمان توسعه‌نیافتگی» تازه‌ترین اثر دکتر رضا داوری اردکانی

برای توسعه‌ نیازمند چگونه «خرد»ی هستیم؟

 علیرضا شیرازی‌نژاد: 17 سال از انتصاب و مدیریت «دکتر رضا داوری اردکانی» بر مسند «فرهنگستان علوم ایران» می‌گذرد و کشور ما جزو معدود کشورهایی است که با اختصاص دادن این جایگاه به یک «فیلسوف»، ژرف اندیشی پیرامون مسائل کلی علم و ارتقای درک دانشمندان و مهندسان نسبت به موضوعات مربوط به «هستی» و «جامعه» را پیگیری می‌کند. دکتر رضا داوری اردکانی در طول ریاست خود بر این مجموعه، همواره به طرح موضوعات شناختی و بدیعی در حوزه سیاستگذاری‌ علمی پرداخته است، انتقادات شجاعانه و آینده‌نگرانه وی در حوزه علم و فناوری و پیشرفت سبب شده تا برخی نسبت به تأملات و ملاحظات او گاهی رویکردی نقادانه برگزینند.  کتاب «خرد سیاسی در زمان توسعه‌نیافتگی» دکتر رضا داوری اردکانی که بتازگی و در 17 فصل توسط انتشارات سخن روانه بازار شده است، بر این موضوع تأکید دارد که برای رسیدن به توسعه یافتگی، در ابتدا باید با استفاده از «خرد خاص جهان جدید»، علم و فرهنگ نوین را شناخت، سپس برای اینکه راه توسعه خود را بازشناسیم، می‌بایست با قوام بخشیدن به علم (بخصوص به علوم انسانی) «بیندیشیم» و با طرح مسائل و مشکلات خود به تحقیق و پژوهش درباره آنها بپردازیم. دکتر داوری «تفکر» را لازمه امید و حفظ باور به توانایی خویش در پیمودن مسیر سخت «توسعه» قلمداد می‌کند و معتقد است اگر تفکر نباشد: «مجال داعیه‌داری و پرمدعایی و افراط و تفریط و در هم لولیدن و دست و پا زدن به جای همزبانی و همراهی و هماهنگی و عمل خردمندانه فراهم می‌شود و وسعت می‌یابد.» داوری که در این کتاب به رابطه سیاست با اعتدال، فرهنگ تجدد، مدیریت نظم جهان و کار به طور مفصل اشاره کرده است، از دشواری‌های‌ سیاست اعتدال در شرایط استعمارزدگی و توسعه‌نیافتگی نیز سخن به میان می‌آورد. او معتقد است، اگر افق آینده روشن نباشد، اعتدال و تعادل با خرد و خردمندی و دانایی ملازمت خواهند داشت و جان‌ها پژمرده و خردها افسرده می‌شوند. در این نوشتار، هدف ما بر این است تا اشاره‌ای اجمالی به مفهوم «خرد سیاسی در زمان توسعه نیافتگی» بر اساس آنچه دکتر رضا داوری اردکانی در مقدمه کتاب اخیر خود آورده است، بپردازیم؛ شرح، تبیین و رابطه میان «خرد» و «توسعه» موضوعاتی هستند که همواره و بطور آشکارا و غیرآشکار در نوشته‌ها و گفته‌های وی مورد توجه قرار گرفته‌اند و چنان در هم تنیده شده‌اند که گویی شاکله اصلی آرمان‌شهر ذهنی داوری اردکانی در گذر از عالم تجدد بر آن استوار است.

سؤال اصلی که مسبب پرداختن این استاد فلسفه به نسبت «خرد» و «توسعه» بوده است، حکایت از دلمشغولی بسیاری از خواص و عوام دارد؛ اینکه می‌خواهد بداند با توجه به ورود یکصد ساله تجدد به علم و فرهنگ و هنر ایران «چرا ما در مسائل مدیریت و آموزش و پرورش و اقتصاد و تکنولوژی و فرهنگ و بطور کلی در کارهایمان چنانکه شایسته است، نمی‌اندیشیم و به تکرار حرف‌های مشهور و شایع درباره آنها اکتفا می‌کنیم؛ چرا نمی‌خواهیم بدانیم مشکلات‌مان چیست و از کجا است و چگونه می‌توان آنها را رفع کرد.»
البته پرسش و تأمل انتقادی وی در باب نرسیدن به توسعه‌یافتگی مطلوب، با یک نقد عادی تفاوت دارد؛ او در اینجا می‌خواهد باب امکان «شناخت خردی» را برای ما بگشاید که بتوانیم در نگارش برنامه‌ها، نگاشت مدل‌های توسعه، و اجرای امور، به ساز و کاری کارآمد برسیم. به‌زعم وی، اینکه ما نمی‌توانیم به کارایی مطلوب خویش برسیم، «این است که با نگاه مکانیکی و اتمیست (جزئی بین و جدا انگار) به امور نگاه می‌کنیم» و با مستقل انگاشتن وجود «خود»، «خرد» و «دانش‌مان» از وضع تاریخی، گاهی خواسته‌ها و آرزوها را با مسائل اشتباه می‌کنیم. نویسنده کتاب «خرد سیاسی در زمان توسعه نیافتگی» بر این باور است که مسائل توسعه و فرهنگ و دانش و سیاست را با عقل شایع همگانی نمی‌توان دریافت و بایستی به عقلی که در قوام تجدد دخیل بوده است، رجوع کنیم.
چگونه «عقلی» راهنمای سیاسی ما است؟
دکتر داوری اردکانی در این کتاب بر این یافته‌اش تصریح می‌کند که «دخالت عقل در قوام ذات آدمی یکی از مسلمات تاریخ فلسفه است.» اما این سؤال نیز مطرح می‌شود که «اگر آدمی بالذات عاقل است و عقل فصل ممیز او است چگونه می‌توان عقل را با زمان سنجید؟»، در این صورت آیا می‌توان تفاوتی میان خرد و بی‌خردی در زمان توسعه نیافتگی و توسعه یافتگی قائل شد؟
مسأله دیگر طرح شده توسط داوری این است ‌که: «مگر انسان ذات دارد که عقل، ذاتی او باشد و به فرض اینکه ذات را بپذیریم، از کجا دانسته‌ایم که عقل ذاتی انسان است و مگر «ذات» و «ذاتی» و «عقل» معانی و مفاهیم روشنی هستند که به این آسانی درباره آنها حکم می‌کنیم، ما از کجا دانسته‌ایم که موجودات و از جمله آدمیان ذات دارند و عقل، مقوم ذات آدمی است آیا این را هم عقل بما گفته است؟»
او در ادامه این بحث بر این نکته تأکید دارد: «معمولاً خرد را مقید به زمان نمی‌دانند و اغلب داعیان عقل یا اصحاب مذهب اصالت عقل (عقل در برابر نقل و شهود و تجربه و سنت و عادات فکری) معتقدند که بهره همه آدمیان از آن یکسان است.»
وی سپس در توضیح چیستی معنی عقل به مشهورترین معنی آن اشاره می‌کند که می‌گوید: «عقل در فلسفه قوه ادراک «کلیات» است؛ اگرچه فیلسوفان مختلف از افلاطون و ارسطو گرفته تا دکارت و اسپینوزا درباره «کلی» و «کلیات» قلمداد کردن آن اختلاف نظر داشتند.»
با این اوصاف، دکتر داوری اردکانی در طرح مسائل معنایی مربوط به «عقل» خواهان ارجاع ما به «عقل راهنما» است و در پرداختن به این موضوع موارد زیر را گوشزد می‌کند:
1- در مکاتب مختلف فلسفی به لفظی مشترک درباره «عقل» نمی‌توان دست یافت، چراکه «فلسفه مثل علم جدید، ابژکتیو نیست که فیلسوفان در مسائل آن به اتفاق رأی و حکم برسند.» برای مثال اسپینوزا که راسیونالیست بود، در رابطه با مسأله «عقل»، همانند استاد خویش (دکارت) نمی‌اندیشید و آدمیان را از نظر برخورداری عقلی مساوی نمی‌پنداشت؛ او بر این باور بود که اگر همه آدمیان عقل داشتند، دیگر نیازی به سیاست نبود!
2- عقل قادر به شناخت خوب و درست است، اگرچه در «علوم عملی» و در بسیاری از فلسفه‌ها مدرک ماهیات نیست. «عقل نظری» هم حتی اگر چنانکه در فلسفه کانت می‌بینیم به قوه فهم تحویل شود،  باز کارش اعطای صورت کلی به ماده جزئی است.
3- اگر عقل ادراک «کلیات» باشد اولاً در معنی آن اختلاف هست، ثانیاً حتی سطحی‌ترین قسم «کلی» که «کلی منطقی» است همیشه یکسان درک نمی‌شود. به عنوان نمونه، گاهی دریافت معنی کلی را به هوش نسبت می‌دهند. در این صورت با پرسشی مواجه می‌شویم که می‌گوید اگر هوش مدرک کلیات است، چرا نمی‌توان آن را عین عقل قلمداد کرد؟ همچنین اگر هوش را یک امر روانشناسی صرف در نظر بگیریم، چه لزومی دارد که برای وجود آدمی امری ورای روانشناسی (و جامعه‌شناسی) قائل باشیم؟
4- اگر عقل را «صفت نفسانی» می‌دانیم (که معمولاً کسانی که در این زمان از عقل و عقلانیت می‌‌گویند، آن را قوه نفسانی یا لااقل قائم به وجود انسان می‌دانند) آن عقل در روانشناسی و آرای همگانی به نام «هوش» یا «مصلحت‌بینی» معروف است و با عقل فلسفی نباید اشتباه شود.
5- عقلی که امروز در دهان‌ها می‌گردد عقل مفارق «افلاطون» و بطور کلی «عقل فیلسوفان» و «عقل سرخ» فردوسی و حتی «عقل عملی» معتزله و «عقل مقلّد» اشعریان نیست. البته این عقل نسبتی با فلسفه جدید دارد هرچند که عین عقل دکارت یا کانت نباشد.
6- «عقل عادی» جایگاه معینی ندارد و نمی‌تواند از خود دفاع کند، بر همین اساس در مرحله تقلید می‌ماند. عقل و عقلانیتی که عنوان می‌کند «می‌دانم و می‌فهمم که چه می‌گویم و چه می‌کنم» به شایستگی در برابر «تحجر» و «قشری بودن» یا «جهل» می‌ایستد، اما وقتی در برابر «گذشته»، «سنن دینی و فرهنگی»، «عشق» و «شهود» قرار می‌گیرد، ناچار است به «فلسفه» و «عقل فلسفی» باز‌گردد تا پشتوانه‌ای داشته باشد.  
7- تاریخ عقل در فلسفه کانت و هگل به پایان می‌رسد ولی این فیلسوفان عقل را به عقل مشترک تحویل نکرده‌اند.
بنابراین از منظر این چهره ماندگار فلسفه، عقل عادی نمی‌تواند «راهنما» باشد اما چرا ما به «عقل راهنما» نیازمندیم؟
داوری اردکانی در مقدمه کتاب جدید خود پس از پرداختن به پیش زمینه‌های فلسفی در رابطه با عقل، به انتقاد از عقل صوری محض کانت می‌پردازد و به نقل از هگل می‌نویسد: «به نظر هگل، کانت با صوری دانستن اخلاق و آزادی، ناگزیر بود رعایت سودمندی و مصلحت را که خود از دایره اخلاق و آزادی بیرون انداخته بود از راه دیگر در سیاست وارد کند یا به‌ هرحال آن را عنصری مؤثر در سیاست بداند.»
داوری وقتی به وجوه شکل‌گیری یک جامعه مدنی اشاره می‌کند و مفهوم «عقل راهنما» (عقلی که راهنمای علم و عمل و کارساز خیر و صلاح زندگی است) را به ما می‌آموزاند، بر این نکته تأکید می‌کند که: «وجود این جهان را در نسبت با جهان توسعه یافته و خردش را با خرد توسعه یافته باید قیاس کرد.»
به زعم وی، عقل صرف یک مفهوم یا یکی از قوای نفسانی نیست بلکه آن را در تفکر و زبان مردمان و در نظم امور و در علم و فرهنگ و تعلیم و تربیت و سازمان‌دهی و در صنعت و کشاورزی و آینده‌بینی باید یافت و بازشناخت.
توسعه نیافته و توسعه نیافتگی
در تعریف دکتر داوری از جهان توسعه نیافته، «توسعه‌نیافتگی» یک وضع پیچیده تاریخی به شمار می‌رود و جایگاهی میان جهان قدیم و جهان مدرن نیست. او در مقدمه کتاب جدید خود می‌نویسد: «جهان توسعه‌نیافته در دوران پایانی تجدد به وجود آمده و صورتی سست‌بنیاد از جهان متجدد است، چنانکه اگر تجدد نبود توسعه‌نیافتگی هم وجهی نداشت.»  در نظرگاه این چهره ماندگار فلسفه نباید مفهوم «توسعه‌نیافتگی» را با «عقب‌افتادگی» یکی گرفت، چرا که این موضوع به معنای پذیرفتن سیری قهری برای تاریخ است. چنین تلقی مکانیکی از تاریخ سطحی است و به دلیل آنکه در بیگانگی با زمان و تاریخ به سر می‌برد، ممکن است مانع فهم تاریخ ‌شود و ما را در اتخاذ تصمیم‌های سیاسی مؤثر با دشواری روبه‌رو کند.
این عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، یکی از مصائب بزرگ توسعه نیافتگی را «مقید شدن» «علم و عقل و فرهنگ» بر می‌شمارد، موضوعی که امکان طرح درست مسائل را در حوزه تصمیم‌گیری و سیاستگذاری از میان بر می‌دارد.
به زعم وی، دستیابی به «فکر» و «فهم» «منظم و هماهنگ‌ساز» راه برون رفت از توسعه نیافتگی است، و در این زمینه می‌نویسد: «جهان توسعه‌یافته رشد و بسط ارگانیک داشته است نه اینکه با برنامه سازمان یافته باشد اما جهان توسعه‌نیافته چون داعی درونی ندارد ناگزیر باید با برنامه هماهنگ و متوازن به سمت توسعه برود.»
وی ادامه می‌دهد: «برنامه‌ریزان توسعه و مجریان برنامه باید با نظم تجدد و پیوند میان شئون توسعه آشنا باشند و امکان‌ها و شرایط کشور خود و آمادگی‌های مردم را بشناسند ولی کارها در بیشتر کشورهای توسعه‌نیافته بر وفق سلیقه‌ها و غالباً با غفلت از تناسب و پیوستگی و همبستگی امور صورت می‌گیرد و متصدیان امور بر وفق رأی شخصی عمل می‌کنند و طبیعی است که از عمل خود نتیجه دلخواه نگیرند.»بنابراین به باور این استاد فلسفه، «کشورهای درحال توسعه نمی‌توانند همان راهی را که غرب پیموده و به توسعه رسیده است بپیمایند بلکه باید با شناخت این راه، خود طرحی برای آینده در اندازند و از جایگاهی که خود در آن قرار دارند راهی به مسیر توسعه بگشایند.»


منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: