1393/1/27 ۰۷:۵۹
جامعنگري که بر آنها حاکم بود، از جمله اين دلايل است؛ ولي به مرور اين موضوع از دست رفت. علوم ديني از علوم طبيعي جدا نبود و همه يکجا درس داده ميشدند. تا زماني که وضعيت به اين شکل بود، تنها يک روح حاکم بود. صحبت علم و دين به صورت دو موضوع منفک و جدا از هم نبود. يک جهانبيني بر روش آنها حاکم بود. کار علمي را به شيوه علمي و با ديد وسيعي به کليت قضايا نگاه ميكردند.
جامعنگري
کافي است به کارنامه علمي ابوريحان نظري بيفکنيم. کار درجه اول در رشته نجوم و جغرافيا انجام داد، سپس تصميم ميگيرد به هند سفري كند، کتاب «ماللهندِ» وي نتيجه مأنوس بودن بسيار او با هندوان است تا جايي که هندوان او را از خودشان فرض ميکنند. سپس در مورد هندوان گزارش ميدهد و اضافه ميكند: «صحبت من در مورد اين مردمان، اداي امانت است و از همين رو عقايد آنها را به همان شکلي که بود، انتقال ميدهم.» دانشمندان آن دوره ما اين چنين مسئوليتپذير و امانتدار بودند.
ابوريحان با اينکه در مورد برخي مسائل فلسفي از ارسطو انتقاد ميكند، ولي وقتي متوجه ميشود ايراد بيجهت به منطق ارسطو وارد کردهاند، واکنش نشان ميدهد و ميگويد: «اگر قرار باشد به همه کار روميان به عنوان دشمنانمان ايراد بگيريم، بنابراين بايد نتيجهگيري کنيم که چون آنها غذا ميخورند، ما نبايد غذا بخوريم!» در واقع نظر خود را با اين مثال اين طور عنوان ميكند که بدانيم بر چه چيزي ايراد وارد کنيم و بر چه موضوعي ايراد نگيريم.
شهرستاني ايرادهايي به ابن سينا وارد کرده بود و خواجه نصير پاسخ شهرستاني را داد. خواجه نصير در نهايت اذعان ميكند که: «پاسخ من در دفاع از ابن سينا نيست، بلکه در دفاع از حق است.» چنين روشي در گذشته حاکم بود و تا زماني که اين روش پيگيري ميشد، جهان اسلام در علم پيشرو بود؛ ولي متأسفانه اين شيوه ادامه پيدا نکرد.
چرا انحطاط؟
چرا علم در جهان اسلام به انحطاط گراييد؟ اين يک سؤال اساسي است و دلايل مختلفي را براي آن آوردهاند، از جمله: جنگهاي صليبي، پيدايش تصوف، پاره پاره شدن جهان اسلام؛ اما به نظر من هيچ کدام آنها دليل اصلي نيست. دليل اصلي حاکميت يک مکتب کلامي ضد عقل بود. وقتي اشاعره حاکم شدند، چنين مسائل و مشکلاتي ايجاد شد. نگاه آنها فقط به قرآن و احاديث بود و تاب و تحمل تفاسير ديگران را نداشتند. جالب اينکه خلفاي عباسي نيز از آنها حمايت ميكردند. دليل حمايت خلفا از اشاعره، صحبتهاي اين قشر بود مبني بر اينکه وضعيت امروز ما به لحاظ سياسي، خواست خداست و نبايد آن را تغيير داد و براي بهبود شرايط نبايد جنگيد! البته زمان مأمون شرايط به اين شکل نبود؛ اما بعد از حاکميت دو پادشاه پس از مأمون، چنين وضعي حاکم شد و معتزله و شيعه هر دو در فشار قرار گرفتند.
در دوره خواجه نظامالملک که مدارس نظاميه در مناطق مختلف برپا شد، علوم را به دو دسته تقسيم ميکنند، تنها علومي که در مدارس آن دوره تدريس ميشود، فقه حنفي آن هم به دليل وجود ملکشاه و فقه شافعي به دليل خواجه نظامالملک و اندکي رياضي و نجوم بود. بقيه علوم نيز از کليه مدارس بغداد برچيده ميشود که از آن جمله فلسفه و علوم طبيعي را ميتوان مثال آورد.
دانشمنداني در مناطق مختلفي ظاهر شدند؛ اما بسيار قليل بودند. خواجه نصير جزو همان انديشمندان معدود بود. ايشان با گذشت پنج نسل، از شاگردان ابنسينا محسوب ميشود؛ اما خواجه در مدارس خصوصي آموزش ديده بود و باعث شد آکادمي علوم را در خانه مراغه راه بيندازند که انصافاً يک آکادمي به معناي کامل است.
نحوه نگرش غزالي باعث انحطاط علم در جهان اسلام شد. غزالي معتقد بود: صواب و خطاي علوم طبيعي به هم آميخته است. بنابراين بهتر است از خير آن بگذريم. علوم رياضي بسيار جالب است؛ اما وقتي کسي با استدلالهاي متقن رياضي مواجه شود، تصور ميكند که فلسفه نيز از همين درجه اتقان برخوردار است. بنابراين اگر فلاسفه يک حرف ضد دين بگويند، آن را جدي ميگيرد؛ پس بايد از خير رياضي نيز گذشت!
جاي تعجب دارد شخصي مثل ابن خلدون که او را جزو بنيانگذاران اصيل جامعهشناسي ميشناسيم، معتقد است مسائل طبيعيات براي دين و معاش ما واجب نيست؛ لذا ترک آن براي ما واجب است!
چنين نگرشي در جامعه ما حاکم شد. البته فلسفه الهي در ايران ادامه يافت؛ اما فلسفه و بقيه علوم در جهان اسلام طرد شد تا دوره مدرن. در اين دوره شروع علم جديد در غرب آغاز شد. دکارت و هگل همزمان با دوره صفويه بودند، يعني علم جديد در غرب شروع به رشد کرده است و جهان اسلام دوره انحطاط خود را طي ميكند.
تا قرن نوزدهم اين شرايط ادامه پيدا کرد. اين قرن جهان اسلام را مجبور کرد تا نگاهي به خودش بيندازد و از راه الزام سراغ علوم طبيعي و فيزيکي را بگيرد. دليلش هم اين بود که در دوره فتحعلي شاه موقعيت سياسي دچار مخاطره شد و جهان اسلام احساس کرد بايد علم جديد را فرا بگيرد؛ ولي محتواي واقعي علم جديد را ياد نگرفتند و در آن رنگ و بويي از نوآوري نبود. تا دوران ما تنها مشقنويسي بود. در دوران ما متأسفانه به سطح علم نگاه ميکنند. تعريفي که از پيشرفت علم در محيط ما ميشود، به طور کلي مخدوش است.
دو خاصيت علم
علم در خارج دو خاصيت داشته است: يکي اينکه نيازهاي زندگيشان را تماماً برآورده ميكند، و ديگر اينکه مرزهاي آن نيز به سمت جلو پيشروي داشته است؛ ولي ما در هيچ يک از اين دو مورد سهمي نداشتهايم، مخصوصاً در 15 سال اخير پيمانههايي که براي پيشرفت علم به کار ميبرند، به کلي مخدوش است. مبناي پيشرفت علمي را بر تعداد مقالات قرار دادهايم؛ ولي در مورد اين مسئله صحبت نميشود که اين مقالات چه مسئلهاي از ما را رفع کرده است؟
در سال 1983 در کنفرانسي در اسلام آباد شرکت کرده بودم. بعد از سخنراني، خانمي پرسيد: «اگر قرآن به فراگيري علم سفارش ميكند، پس چرا ما اينقدر عقب هستيم؟» بلافاصله در جواب گفتم: به اين دليل که ما به دستورات قرآن عمل نميکنيم. متأسفانه بسيار دچار موضوعات سطحي شدهايم. خارجيها هم از اين فرصت استفاده کرده و يک رشته فرمولها و معادلههاي سطحي را در محيط ما رايج کردهاند؛ مثل مقالاتي که بياعتنا به کيفيت آنها، تنها در فکر توليد و کميت آن هستيم! براي پيشرفت علم در جامعه مان بايد اين مشکلات را بررسي و درصدد حل آنها برآئيم.
*آكادمي مطالعات ايراني لندن
منبع: روزنامه اطلاعات
توسعه علمي مطلوب يک جامعه اسلامي / دکتر مهدي گلشني - بخش دوم و پاياني
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید